این مدل تلفیقی از قدرت نظامی، نفوذ سیاسی و مشروعیت اجتماعی را در یک ساختار واحد جمع کرده بود، اما تحولات سالهای اخیر نشان میدهد این رابطه وارد مرحلهای تازه از تنش، فرسایش و بازتعریف شده است؛ مرحلهای که در آن دیگر نه لبنان همان لبنانِ دهههای گذشته است و نه حزبالله میتواند بدون هزینه، نقش پیشین خود را ایفا کند.
پرسش محوری این است: آیا لبنان آخرین سنگر نفوذ نیابتی جمهوری اسلامی است؟ و اگر چنین است، این سنگر تا چه اندازه شکننده شده؟
لبنان؛ از شریک استراتژیک تا میدان پرهزینه
نفوذ جمهوری اسلامی در لبنان از ابتدا بر یک اصل بنیادین بنا شد: ساختن یک بازیگر نظامی–سیاسی که هم در ساختار رسمی کشور حضور داشته باشد و هم فراتر از آن عمل کند.
حزبالله دقیقا با همین منطق شکل گرفت؛ نیرویی که هم در پارلمان و دولت نقش دارد و هم مستقل از ارتش لبنان، تصمیم جنگ و صلح میگیرد.
این مدل، که در دهههای گذشته کارآمد بهنظر میرسید، امروز با بحرانهایی عمیق روبهروست. فروپاشی اقتصادی لبنان، فرسایش مشروعیت سیاسی، خشم افکار عمومی، و خستگی جامعه از منطق «دولت در دل دولت»، هزینههای این الگو را آشکار کرده است.
برای بخش قابلتوجهی از جامعه و حتی نخبگان سیاسی لبنان، وابستگی حزبالله به پروژههای منطقهای جمهوری اسلامی دیگر یک مزیت بازدارنده تلقی نمیشود، بلکه بهعنوان عامل تشدید انزوا، تحریم و بیثباتی دیده میشود.
ارتش لبنان؛ نهاد رسمیِ ضعیف در برابر بازیگر مسلح قدرتمند
یکی از واقعیتهای تعیینکننده در معادله لبنان، ضعف ساختاری ارتش این کشور است. ارتش لبنان از نظر تسلیحاتی، بودجه، قدرت بازدارندگی و حتی انسجام سیاسی، توان رقابت با حزبالله را ندارد. این ارتش بهشدت وابسته به کمکهای خارجی، بهویژه آمریکا و اروپا، است و ماموریت آن بیش از آنکه دفاع راهبردی باشد، حفظ حداقلی از ثبات داخلی است.
در مقابل، حزبالله به یک نیروی نظامی منظم، ایدئولوژیک و بهمراتب مجهزتر تبدیل شده؛ نیرویی که عملا قدرتش از ارتش لبنان فراتر رفته و در بسیاری از مناطق، نقش تعیینکننده امنیتی را ایفا میکند.
همین عدم توازن، هرگونه بحث درباره «حاکمیت ملی» یا «انحصار سلاح در دست دولت» را به بحرانی حلنشده تبدیل کرده است.
از همینرو، خلع سلاح حزبالله سالها یک خط قرمز مطلق بود؛ نهتنها در سیاست داخلی لبنان، بلکه در معادلات منطقهای. اما امروز این تابو ترک برداشته است. بحث خلع سلاح نه بهعنوان یک تصمیم فوری، بلکه بهعنوان یک روند فشار تدریجی و فرسایشی بیش از هر زمان دیگری مطرح میشود.
دولت لبنان، بهویژه در سطوح دیپلماتیک و اقتصادی، تلاش میکند خود را از تنشهای منطقهای دور نگه دارد. در شرایط تحریمهای گسترده علیه جمهوری اسلامی، نزدیکی آشکار به تهران برای بیروت نه یک مزیت، بلکه هزینهای سنگین در روابط مالی، بانکی و بینالمللی محسوب میشود.
در این میان، حزبالله با یک تناقض بنیادین مواجه است:یا باید نقش نظامی فراملی خود را حفظ کند و زیر فشار فزاینده داخلی و خارجی قرار بگیرد، یا بهتدریج در ساختار دولت حل شود و بخشی از هویت ایدئولوژیک و قدرت بازدارندگیاش را از دست بدهد.
داراییهای حزبالله؛ قدرتی فراتر از یک گروه مسلح
قدرت حزبالله صرفا نظامی نیست. این گروه طی دههها، شبکهای پیچیده از داراییهای مالی، اقتصادی و لجستیکی ایجاد کرده است:
از شرکتها و موسسات اقتصادی در لبنان، تا شبکههای مالی در آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه؛ از کنترل بنادر غیررسمی و مسیرهای قاچاق، تا دسترسی به منابع مالی ناشی از تجارت، کمکهای خارجی و حمایت مستقیم جمهوری اسلامی.
همین داراییها به حزبالله امکان داده تا در شرایط فروپاشی اقتصاد لبنان، همچنان ساختار خود را حفظ کند، حقوق نیروهایش را بپردازد و در برخی مناطق حتی نقش «دولت جایگزین» را ایفا کند.
اما این امپراتوری مالی، همزمان یکی از نقاط آسیبپذیر حزبالله نیز هست؛ چرا که تحریمها و فشارهای بینالمللی دقیقا همین شبکهها را هدف گرفتهاند.
نقش اسرائیل و آمریکا؛ فشار بدون اشغال
اسرائیل و ایالات متحده در سالهای اخیر راهبرد متفاوتی در قبال لبنان اتخاذ کردهاند. بهجای جنگ تمامعیار یا اشغال مستقیم، تمرکز بر فرسایش تدریجی توان نظامی و مشروعیت سیاسی حزبالله قرار گرفته است.
اسرائیل با حملات محدود، هدفمند و بازدارنده، تلاش میکند هزینه نظامیگری را بالا نگه دارد، بدون آنکه وارد جنگی شود که میتواند کل منطقه را شعلهور کند.
آمریکا نیز با تحریم، فشار دیپلماتیک و حمایت از نهادهای رسمی لبنان، بهدنبال تقویت دولت در برابر بازیگران مسلح غیردولتی است.
این ترکیب، حزبالله را در موقعیتی قرار داده که هر اقدام تهاجمی میتواند هزینهای نامتناسب و غیرقابلکنترل ایجاد کند.
آیا لبنان آخرین سنگر است؟
اگر «سنگر» را نقطهای با نفوذ پایدار، مشروعیت نسبی و کارکرد بازدارنده بدانیم، لبنان همچنان مهمترین دارایی منطقهای جمهوری اسلامی بهشمار میرود. اما این سنگر بیش از هر زمان دیگری شکننده شده است.
نه دولت لبنان تمایلی به ایفای نقش میدان نیابتی دارد، نه جامعه لبنان آماده پرداخت هزینه جنگهای منطقهای است و نه محیط بینالمللی اجازه ادامه مدل دهههای گذشته را میدهد.
تنش میان لبنان و جمهوری اسلامی صرفا اختلافی دیپلماتیک یا امنیتی نیست؛ نشانهای از فرسایش عمیق مدل نیابتی تهران در خاورمیانه است. لبنان هنوز از دست نرفته، اما دیگر نقطه اتکای مطمئنی نیست. حزبالله همچنان قدرتمند است، اما در موقعیتی تدافعی قرار دارد؛ جایی که حفظ وضعیت موجود خود به یک چالش راهبردی تبدیل شده است.
آینده این رابطه نه با یک انفجار ناگهانی، بلکه با تغییرات تدریجی، عقبنشینیهای حسابشده و بازتعریف نقشها رقم خواهد خورد. و شاید مهمترین نشانه این دوران جدید همین باشد: سنگرها زمانی «آخرین» میشوند که دیگر امکان گسترش از آنها وجود نداشته باشد.