شش سال پیش، در یک شب سرد و بارانی آبان، بهای بنزین ناگهانی و بیهشدار سه برابر شد. صبح، خیابانهای ایران در آتش بود.
حکومت اعتراضات را به «بنزینی» تقلیل داد؛ اما آنچه مردم تجربه کردند، نارضایتی اقتصادی نبود، بلکه گسستی تاریخی بود با حکومت جمهوری اسلامی؛ لحظهای که رشته میان حکومت و شهروندان برای همیشه از هم پاشید.
در کمتر از چند ساعت، دامنه اعتراضات به بیش از ۱۰۰ شهر رسید. حکومت سکوت را جای گفتوگو برگزید؛ و این سکوت، با قطع اینترنت، تبدیل شد به کابوسی در تاریکی؛ کابوسی که در آن مردم به رگبار بسته شدند.
سایه تاریکی؛ روایت مستند از کشتار
در دل یکی از بزرگترین قطعیهای اینترنت در تاریخ ایران و با استفاده از خاموشی دیجیتال، تکتیراندازان روی پشتبامها مستقر شدند و گلولهها اغلب سر و سینه را نشانه رفتند.
عفو بینالملل حداقل ۳۰۴ کشته را تایید کرد؛ اما اسناد بیمارستانی، تصاویر ماهوارهای و گزارشهای درزکرده داخلی تعداد قربانیان را تا حدود ۱۵۰۰ نفر برآورد میکنند.
هیچ فهرست رسمی از جانباختگان منتشر نشد؛ روایت بازماندگان و شاهدان عینی از تعداد کشتهها نشان میدهد که تعداد کشتهها خیلی بیشتر از این اعداد است.
شهادتهای مادران؛ حافظهای که خاموش نمیشود
در «برنامه با کامبیز حسینی»، دو مادر از دل تاریکی ششساله سخن گفتند؛ با صدایی آرام، اما سنگین که سکوت را میشکافت. روایت آنها شاکله این متن است؛ شواهد زندهای از آنچه حکومت میکوشد پنهان کند.
یکی از آنها میگوید: «من مادر پژمان قلیپور هستم. پسرم ۱۸ سال داشت، متولد ۷۸. او را در خمینیشهر با گلوله کشتند.»
و دیگری: «من مادر نوید بهبودی هستم. پسرم ۲۳ سال داشت. او را هم بهخاطر گرانی بنزین با گلوله خاموش کردند.»
این مادران در معرفی خود از مادر پسری بودن می گویند؛ انگار حالا آنچه بر سر فرزندانشان آمده، قسمتی از اسم و فامیل و هویت شخصی آنهاست. حالا دیگر «من مادر پسرم هستم که کشتند» جایگزین نام و نامخانوادگیشان شده.
این مادران خود را با فقدان دردناک فرزندانشان معرفی میکنند.
زمانی که متوقف شد؛ روزشمار مرگ
آبان که میرسد، زخمی کهنه دوباره باز میشود و مادران بازمانده ماه را روزشمار میکنند؛ نه با تاریخهای رسمی، بلکه با لحظاتی که زندگی هنوز زنده بود.
یکی از مادران میگوید: «امروز روزی بود که پسرم نفس میکشید. امروز هنوز زنده بود. امروز روز دهم من بود، روز پانزدهم من، روز بیستوپنجم من.»
دیگری میگوید: «ساعت ۷:۳۰ با او تماس گرفتم؛ هنوز نفس میکشید. ساعت ۸:۲۰ زدندش.»
او با اندوه فراوان و صدای لرزان که آشکارا نشان از ادامه عزاداری دارد، ادامه میدهد: «لباسهایش هنوز پشت در اتاقش آویزان است. میگویم وقتی برگردد، دنبال لباسهایش میگردد.»
یکی از مادران میگوید: «هنوز نمیپذیرم که دوباره از آن در وارد نمیشود.»
این انکار، انکار سوگ نیست؛ انکار روایتی است که حکومت میخواهد تحمیل کند.
از کهریزک تا بهشت زهرا؛ مهندسی سکوت
پس از کشتار، فشار و تحقیر آغاز شد. خانوادهها به کهریزک احضار شدند؛ جایی که در حافظه عمومی مترادف است با شکنجه و اعتراف اجباری.
از آنها تعهد گرفتند. مادری میگوید که با رفتاری بد و توهینآمیز فریاد میزدند: «گریه نکنید. مراسم نگیرید. حرف نزنید. بروید خانه.»
حتی حق انتخاب محل دفن هم با آنان نبود: «گفتند شما حق ندارید انتخاب کنید کجا دفنش کنیم.»
وقتی پدر نوید پرسید چه باید بکند، ماموران گفتند: «بچهتان را به شما نمیدهیم، خودمان میآوریم که دفن کنید.»
مادر دیگری میگوید: «روی قبر پسرم چهار دوربین گذاشتهاند. برای هر مراسمی زنگ میزنند. پلاک ماشین کسانی که میآیند را چک میکنند.»
در ایرانی که جمهوری اسلامی برای مردمش ساخته، حتی سوگواری برای آنها که خودش کشته، باید تحت نظارت دوربینهای مداربستهای صورت بگیرد که سر مزار آنها نصب کرده؛ حتی قبرستان نیز مکانی امنیتی است.
چرا حکومت از قبرها میترسد؟
در طول این سالها، جمهوری اسلامی هر کسی را که میکشد، میخواهد دوبار دفن کند؛ بار اول دفن فیزیکی قربانیان و بار دوم دفن حافظه عمومی آنان.
مادران آبان اما اجازه نمیدهند دفن دوم اتفاق بیفتد. یکی از آنها جملهای گفت که بهتنهایی ساختار این سیاست را برملا میکند: «این حکومت حتی از قبر بچههای ما هم میترسد. اگر از قبرها میترسند، فکر کن از زندهها چقدر میترسند.»
این جمله جوهر حقیقت را عریان میکند؛ قدرتی که از مردهها میترسد، مشروعیت ندارد.
عدالت وارونه؛ وقتی قاتل خودش قاضی است
در داخل ایران، هیچ تحقیق مستقلی اجازه کار ندارد. همان نهادهایی که متهم به کشتارند، قاضی و مجری هم هستند.
اما در لندن، «دادگاه نمادین مردمی آبان» پس از ماهها بررسی اسناد و شهادتها اعلام کرد مقامات جمهوری اسلامی مرتکب جنایت علیه بشریت شدهاند.
در این دادگاه اسناد و مدارک مسجل ثابت کرده که جمهوری اسلامی در آبان ۹۸ مرتکب قتل، شکنجه، ناپدیدسازی اجباری و خشونت جنسی شده است.
درست است که این حکم ضمانت اجرایی ندارد، اما برای خانوادههایی که «عدالت» از آنها دریغ شده، اینکه در جایی معتبر قاتل فرزندشان بهراحتی میتواند با حکم جنایت علیه بشریت محکوم شود، شاید تسلی کمی باشد که حقدار بودن آنها را به گوش جهان میرساند.
مادران آبان: مقاومت در برابر فراموشی
مادران آبان هر سال با آغاز این ماه، آیینی را زنده میکنند که در برابر سیاست رسمی فراموشی میایستد. آنها با هم تکرار میکنند: «امروز پسرم زنده بود»، «فردا هنوز زنده بود.»
ماه را با زیستن اندازه میگیرند، نه با تقویم. این مادران در استفاده از افعال گذشته و آینده و حال، نظمی نمیجویند و بهدقت از آنها استفاده نمیکنند؛ انگار زمان برای آنها در آبان ۹۸ متوقف شده و تلاش دارند که اجازه ندهند آبان هرگز به پایان برسد.
اندوه مادری که فرزند نوجوانش را از دست داده، دستور زبان خودش را دارد.
شمعی که در باران آبان خاموش نمیشود
حکومت میتواند اینترنت را قطع کند، مراسم را ممنوع کند، گورستانها را پر از دوربین کند. اما نمیتواند صدای مادری را خاموش کند که نام فرزندش را در تاریکی آبان به زبان میآورد.
یکی از مادران گفت: «شش سال است زندگی نکردهایم؛ زندگیمان سیاه است، پر از اشک. اما امیدوارم صدای ما به دنیا برسد.»
این مادران عدالت را برای انتقام نمیخواهند؛ عدالت را برای پیشگیری از تکرار طلب میکنند. آنها حافظان حافظهاند؛ صدای نسلی که حکومت میخواهد وجودشان را انکار و موجودیتشان را پاک کند.
تا وقتی صدای آنها شنیده میشود، آبان تمام نمیشود.