ساداکو کودکانه، با دستهای لرزان، کاغذها را تا زد و هر پرنده را با امیدی تازه به آسمان سپرد. اما اجل زودتر رسید. هزار درنای او ناتمام ماند و جهان فهمید که معصومترین قربانیان خشونت، همیشه کودکاناند.
پرنده مهسا
امروز در ایران، قصهای شبیه اما عمیقتر و دردناکتر در جریان است. این بار نام قصه مهسا امینی است؛ دختری ۲۲ ساله که شهریور ۱۴۰۱، در بازداشت گشت ارشاد، جانش را گرفتند. او فقط دختری جوان بود که برای زندگی به خیابان رفت، اما مرگش جنبشی را زایید که با خون، با اشک و با فریاد، تاریخ ایران را ورق زد: زن، زندگی، آزادی.
سه سال گذشته و زخم هنوز تازه است. برای همین، کارزاری شکل گرفته به نام پرنده مهسا. مردم در این کارزار، آرزوهایشان را روی درنای کاغذی مینویسند و رها میکنند. هر پرنده یک پیام است، یک اشک، یک فریاد خاموش که بال گرفته و از کاغذ به آسمان پر میکشد.
اما این پرندهها سبک نیستند. هر کدام باری سنگین را حمل میکنند: نام یک عزیز، قصه یک زندگی ناتمام. پرندهای با نام کیان پیرفلک، کودکی ۹ ساله که آرزو داشت مهندس رباتیک شود و گلولهها آرزوهایش را دزدیدند.
پرندهای با نام نیکا شاکرمی، دختری که جسدش بینام و نشان در بیابان رها شد. پرندهای با نام اسرا پناهی، دانشآموزی که در اردبیل مدرسهاش به مرگ بدل شد. پرندهای با نام مجیدرضا رهنورد، جوانی که با دستی شکسته از شکنجه و در آستانه اعدام گفت شادی کنید. پرندهای با نام محمدمهدی کرمی، پسر ورزشکاری که طناب دار، افتخار قهرمانیاش را بلعید. پرندهای با نام محمد حسینی، مردی بیپناه که در دادگاهی فرمایشی به مرگ سپرده شد.
هر یک از این نامها زخمی است؛ زخمی بر پیکر ایران. زخمی که با هیچ پرندهای، با هیچ مراسمی، درمان نمیشود. اما پرندهها نماد یاد هستند. نماد آنکه ما فراموش نکردهایم. هر بار درنایی ساخته میشود، گویی مادری اشکهایش را تا میزند و به آسمان میسپارد. هر بال کاغذی، دستان لرزان پدری است که به قاب عکس فرزندش نگاه میکند و امید را در کاغذی سفید میجوید.
پرواز آرزوها بر فراز ایران
پرنده مهسا، بازتاب هزار خانه خاموش است. خانههایی که صدای خنده فرزندانشان قطع شد و حالا فقط صدای سکوت در آنهاست. درناها روی دوش خود این سکوت را میبرند، به امید روزی که دوباره صدا به زندگی برگردد.
قصه ساداکو با هزار درنای ناتمام پایان یافت. اما مردم ژاپن کار او را تمام کردند. هزار درنا ساختند و یادش را جاودانه کردند. امروز ایران هم همان مسیر را میرود. اما اینجا هزارها و هزارها درنا باید ساخته شود. چون تعداد نامها بیشتر است، چون تعداد زخمها بیپایان است.
وقتی «پرنده مهسا» به آسمان میرود، با خودش پیامی دارد:
ما هنوز ایستادهایم.
ما هنوز امید را از دست ندادهایم.
ما هنوز به آیندهای فکر میکنیم که در آن کودکی مثل کیان بتواند درس بخواند، دختری مثل نیکا بتواند آواز بخواند، و جوانی مثل مجیدرضا بتواند عاشق شود.
این پرندهها فقط کاغذ نیستند. سنگینیشان از خون ساخته شده، از اشک، از بغض، از داغ مادران و پدران. آنها به ما یادآوری میکنند که زندگی ادامه دارد، اما هیچگاه فراموشی جایگزین عدالت نخواهد شد.
پرنده مهسا نه برای سرگرمی، که برای شهادت است. برای ثبت یک حقیقت: این ملت به یاد دارد. این ملت فراموش نمیکند. این ملت در هر پرنده، آزادی را فریاد میزند.
و روزی، وقتی آخرین پرنده به آسمان برود، شاید هزارمین درنای ایران کامل شود. آن روز، اشک مادران به لبخند بدل شود، و نام همه جانباختگان جنبش زن، زندگی، آزادی به پرچم امید بدل گردد.
تا آن روز، هر پرنده پیامی است که در بالهایش نوشته شده: زن. زندگی. آزادی.