ظریف چگونه سرکوب در ایران را تئوریزه میکند؟

مقاله محمدجواد ظریف در نشریه فارنافرز که دوشنبه اول دیماه منتشر شد نمونهای دیگر از تلاش وزیر امور خارجه پیشین جمهوری اسلامی برای توجیه و تئوریزهکردن نظامیگری و سرکوب داخلی است.
ایراناینترنشنال

مقاله محمدجواد ظریف در نشریه فارنافرز که دوشنبه اول دیماه منتشر شد نمونهای دیگر از تلاش وزیر امور خارجه پیشین جمهوری اسلامی برای توجیه و تئوریزهکردن نظامیگری و سرکوب داخلی است.
ظریف در این مقاله مشترک با امیرپارسا گرمسیری - دانشجوی دانشگاه تهران - استدلال میکند که رابطه ایران و آمریکا دهههاست که گرفتار چرخه معیوب «امنیتیسازی» شده که در آن هر دو کشور احساس میکنند ناچارند در واکنش به رفتار دیگری سیاستهایی هرچه خصمانهتر اتخاذ کنند.
ظریف میگوید: «تهران، در نهایت، به این دلیل که عراق، اسرائیل و ایالات متحده به آن حمله کردهاند مجبور شده که بودجه بیشتری را صرف امور نظامی کند و کمتر به توسعه و رفاه اختصاص دهد.»
نخستین مشکل این روایت، نادیدهگرفتن ریشههای داخلی نظامیگری در ایران است. برخلاف ادعای ظریف، چرخش جمهوری اسلامی بهسوی امنیتیسازی، محصول مستقیم فشار خارجی نبود. این روند، پس از پایان جنگ ایران و عراق و در دوران [اکبر] هاشمی رفسنجانی آغاز شد؛ زمانی که او نظامیان را وارد سیاست و اقتصاد کرد و در نهایت خود قربانی همین سیاست شد.
در نگاه ظریف مسئولیت توسعه نامتوازن ایران - یعنی تمرکز [علی] خامنهای بر توسعه توان موشکی در مقابل عقبماندگی در حوزههای مهم رفاهی مانند اشتغال، دسترسی به درمان و مسکن - بر عهده غرب است نه شخص رهبر حکومت ایران.
ظریف در مقاله مشترک خود میگوید اگر آمریکا فشار را کاهش دهد، جمهوری اسلامی نیز از تشدید تنش دست خواهد کشید. اما این ادعا با تجربهای که خود او بیان کرده، در تضاد است.
بعد از برجام، یکی از افتخاراتی که خود ظریف بارها بر آن تاکید کرد این بود که آمریکا، برای نشان دادن حسن نیت، نهتنها تحریمهای هستهای بلکه تحریمهای تسلیحاتی، نظامی و موشکی را از ایران برداشت.
یکی از این نمونهها برداشته شدن تحریمهای مرتبط با ایرانایر (هما) بود تا هواپیمایی رسمی ایران بتواند ناوگان فرسودهاش را نوسازی کند و از بوئینگ و ایرباس هواپیما بخرد. به اعتراف ظریف در گفتوگویش با سعید لیلاز، سپاه پاسداران بعد از لغو تحریمها از پروازهای ایرانایر برای انتقال سلاح به سوریه استفاده کرد؛ پروازهایی که بنا بر همان روایت، بعد از برجام شش برابر افزایش یافت. ظریف میگوید وقتی از قاسم سلیمانی، فرمانده سابق سپاه قدس، درباره این تصمیم پرسیده، پاسخ شنیده که «هما امنتر است».
ظریف بعدها این وضعیت را با تعبیر «تسلط میدان بر دیپلماسی» توضیح داد؛ اعترافی روشن به اینکه تصمیم به نظامیگری نتیجه تصمیمهای آگاهانه در درون ساختار قدرت جمهوری اسلامی بوده، نه محصول فشار خارجی.
واقعیت این است که پس از برجام، نهتنها از شدت نظامیگری جمهوری اسلامی کاسته نشد، بلکه سپاه سرمایهگذاری در صنایع موشکی را افزایش داد و از منابع مالی آزادشده برای تقویت شبکه گروههای نیابتی در منطقه استفاده کرد.

ظریف در بخشی از این مقاله میگوید «ایران در واکنش، ناچار شده منابع و توجه بیشتری را به حوزه دفاعی اختصاص دهد. همچنین در اقدامی مقابلهجویانه، سطح غنیسازی اورانیوم را افزایش داد تا نشان دهد تحت فشار وادار به تسلیم نخواهد شد. امنیتیسازی ایران از بیرون، به شکلگیری روندی موازی در داخل کشور دامن زده است؛ بهگونهای که دولت در مواجهه با چالشهای اجتماعی داخلی رویکردی سختگیرانهتر اتخاذ کرده و با اعمال محدودیتهای شدیدتر به این چالشها پاسخ داده است.»
در اینجا ظریف دو عملکرد جمهوری اسلامی را واکنشی به فشارهای غرب میداند: اول افزایش غنیسازی و دوم سرکوب حرکتهای اجتماعی. این از فرافکنی معمول جمهوری اسلامی بسیار فراتر است و ظریف را در عمل تبدیل به تئوریسین سرکوب میکند. او سعی میکند با این منطق مسئولیت نقض حقوق شهروندان ایران و سرکوب خونین جنبشهای مردمی را از حاکمیت سلب کند و به واشینگتن منتقل کند.
این الگوی فرافکنی ظریف سابقهای طولانی دارد. او در همان گفتوگو با لیلاز میگوید پس از برجام، قاسم سلیمانی به مسکو سفر کرد و با ولادیمیر پوتین رییس جمهوری روسیه دیدار کرد. بعد از آن سفر، به گفته ظریف نیروهای نیروی زمینی ایران وارد جنگ سوریه شدند. او این دیدار را برنامه روسیه برای تخریب دستاوردهای وزارت خارجه و بیاثر کردن برجام میداند اما اشارهای به نقش رهبری جمهوری اسلامی در این تصمیم نمیکند.
در روایت ظریف، ورود مستقیم ایران به جنگ سوریه و اعزام نیروهای ایرانی نه تصمیم آگاهانه جمهوری اسلامی، بلکه محصول طراحی مسکو است؛ و سپاه پاسداران، سلیمانی و حتی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی هیچ نقشی ندارند. مسئولیت تصمیمی که در بالاترین سطح نظام گرفته شد، از تهران برداشته و بر عهده پوتین گذاشته میشود.
عدم توانایی جمهوری اسلامی برای عبور از چرخه معیوب در موضوع زندانیان دوتابعیتی نیز تکرار شد. با انعقاد برجام و آزادی چند زندانی ایرانی - آمریکایی و آزادسازی بخشی از داراییهای ایران انتظار میرفت «چرخه معیوب» شکسته شود. اما خیلی زود موج جدیدی از بازداشت دوتابعیتیها آغاز شد. این رفتار نه واکنش به فشار خارجی، بلکه ابزاری آگاهانه برای ادامه باجگیری سیاسی از غرب بود.
این نوع روایتسازی، نمونهای کلاسیک از شانهخالیکردن از مسئولیت است: حذف عامدانه نقش نهادهای تصمیمگیر داخلی و تقلیل انتخابهای راهبردی جمهوری اسلامی به دسیسه خارجی. ظریف با این روایت در عمل میکوشد بار پیامدهای یک سیاست پرهزینه، شکستخورده و سرکوبگرانه را از حاکمیت ایران بردارد و به بیرون منتقل کند.
ظریف و گرمسیری در همین مقاله حملات اسرائیل را «بیدلیل/بیتوجیه» میخوانند، بیآنکه به چهار دهه سیاست رسمی جمهوری اسلامی درباره نابودی اسرائیل، گسترش شبکه نیروهای نیابتی برای فشار روی اسرائیل اشارهای کند. او حمله اسرائیل به ایران را بیدلیل میداند در حالیکه نقطه آغاز این رویارویی، حمله حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ بود؛ حملهای که جمهوری اسلامی از آن حمایت کرد و در ساماندهی آن نقش داشت.
جمهوری اسلامی بارها فرصت داشته چرخهای را که ظریف از آن گلایه دارد متوقف کند؛ از ابتدای انقلاب گرفته تا دوران پسابرجام. اما هر بار، انتخاب آگاهانهاش چیز دیگری بوده است.

با نزدیک شدن به پایان سال ۲۰۲۵، اختلاف نگاه آمریکا و اسرائیل به نحوه و زمان مهار برنامه هستهای ایران آشکارتر شده؛ اختلافی که از ارزیابیهای متفاوت امنیتی، محدودیتهای سیاسی و فاصله جغرافیایی ناشی میشود و به گفته تحلیلگران میتواند ریسک درگیری گستردهتری در منطقه را افزایش دهد.
روزنامه اورشلیمپست سهشنبه دوم دی ماه در تحلیلی نوشت مقامهای اسرائیلی و آمریکایی اگرچه به دادههای اطلاعاتی مشابه درباره فعالیتهای اخیر ایران دسترسی دارند، اما این اطلاعات را در چارچوب «ساعتهای زمانی» متفاوتی تفسیر میکنند.
از نگاه اسرائیل، نزدیکی جغرافیایی به ایران و شبکه نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در لبنان، سوریه و عراق، زمان تصمیمگیری را به دقیقهها کاهش داده است.
مقامهای امنیتی اسرائیل هشدار دادهاند که فعالیتهای موشکی اخیر تهران که بهصورت رزمایش معرفی میشود، میتواند بخشی از آمادگی عملیاتی باشد؛ الگویی که تهران پیشتر نیز با عادیسازی تدریجی تحرکات خطرناک به کار گرفته است.
این حساسیت پس از حمله هفتم اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل تشدید شد.
بسیاری در اسرائیل به این جمعبندی رسیدهاند که بازدارندگی، فشار اقتصادی و روندهای دیپلماتیک نتوانستند از غافلگیری و تلفات گسترده جلوگیری کنند.
همین تجربه باعث شده هرگونه اقدام ایران، حتی بدون عبور رسمی از خطوط قرمز اعلامشده، بهعنوان تهدیدی فوری تلقی شود.
ارزیابی آمریکا
به نوشته اورشلیمپست، در مقابل، واشینگتن ارزیابی گستردهتری دارد. مقامها و تحلیلگران آمریکایی پیشرفت فنی ایران را تایید میکنند اما درباره نیت تهران اختلاف نظر دارند؛ اینکه آیا ایران تصمیم سیاسی برای ساخت سلاح هستهای گرفته یا با حفظ ابهام، در پی افزایش قدرت چانهزنی است.
آمریکا همچنین پیامدهای فراتر از اسرائیل را میسنجد؛ از جمله خطر حمله به نیروهای آمریکایی، اختلال در زیرساختهای انرژی خلیج فارس و شوک به بازارهای جهانی.
در داخل آمریکا، این اختلافها به شکافهای سیاسی هم گره خورده است. برخی جمهوریخواهان تاکید دارند بازدارندگی فقط زمانی کارآمد است که ایران باور کند آمریکا آماده اقدام فوری است.
در مقابل، گروهی دیگر ضمن حمایت از حق اسرائیل برای دفاع از خود، بر محدود بودن نقش نظامی آمریکا و عدم اعزام نیروی زمینی تاکید میکنند.
همزمان، شماری از قانونگذاران با استناد به قانون اساسی، هرگونه اقدام نظامی بدون مجوز کنگره را زیر سوال بردهاند.
دموکراتها نیز نگرانیهای مشابهی مطرح کردهاند و هشدار دادهاند که اقدامهای یکجانبه میتواند آمریکا را به درگیری عمیقتری بکشاند.
از سوی دیگر، مقامهای ایرانی موضع خود را دفاعی و غیرقابل مذاکره توصیف میکنند و میگویند برنامه موشکی ایران موضوع گفتوگو نخواهد بود؛ موضعی که مستقیما با تعریف تهدید از سوی اسرائیل و بخش بزرگی از سیاستگذاران آمریکایی در تضاد است.
در اسرائیل نیز اگرچه بر سر ماهیت تهدید ایران اجماع گستردهای وجود دارد، اما درباره شیوه مدیریت آن اختلاف نظر دیده میشود.
برخی چهرههای مخالف دولت ضمن تایید خطر ایران، رهبری سیاسی کنونی را برای هدایت کشور در این مسیر مناسب نمیدانند.
به نوشته اروشلیمپست، تحلیلگران هشدار میدهند خطر اصلی نه اختلاف نظر، بلکه ناهماهنگی زمانی است: اسرائیل، آمریکا و ایران هرکدام بر اساس محاسبات خود عمل میکنند، اما این تصمیمها میتواند به نتایجی منجر شود که هیچیک بهطور کامل قصد آن را ندارند.
به گفته آنان، چالش اصلی برای واشینگتن و اورشلیم هماهنگسازی بازدارندگی است؛ بهگونهای که هم از پیشرفت راهبردی ایران جلوگیری شود و هم از ورود منطقه به چرخهای مهارنشدنی از تنش و درگیری.

در سالهای اخیر، نشانههای روشنی از تغییر در سبک زندگی جوانان دیده میشود؛ تغییری که بیش از همه در نوع تفریح و شیوه اجتماعیبودن آنها دیده میشود. شبزندهداری و هیجانهای پرخطر برای بخشی از نسل زد دیگر جذاب نیست و جای خود را به انتخابهای متفاوتتری داده است.
بر اساس پژوهشی که در وبسایت «بیهِیو گلوبال» منتشر شده، این تغییر بهمعنای کنارهگیری از زندگی اجتماعی نیست، بلکه نشانه بازتعریف آگاهانه مفهوم تفریح است. نسلی که همزمان با بحرانهای اقتصادی، ناامنی شغلی و فشار شبکههای اجتماعی بزرگ شده، تفریح را به شکلی انتخاب میکند که با واقعیت زندگیاش سازگار باشد.
در چنین شرایطی، تفریحهای پرخرج و پرریسک نهتنها جذابیت کمتری دارند، بلکه برای بسیاری هزینهزا هستند؛ هزینهای برای سلامت روان، بدن، روابط اجتماعی و حتی آینده. به همین دلیل، تعریف شادی تغییر کرده است: از هیجانهای لحظهای به تجربههایی آرامتر، قابلکنترلتر و قابل تکرار.
تفریح کمریسک؛ انتخابی آگاهانه
یکی از محورهای اصلی این تغییر، فاصله گرفتن از تفریح بهعنوان «فرار از زندگی» و نزدیک شدن به تفریحی است که با زندگی روزمره هماهنگ باشد. برای بسیاری از جوانان نسل زد، تفریح خوب تفریحی نیست که فرد را از خود بیخود کند، بلکه تجربهای است که فردای آن قابلتحمل باشد.
در این چارچوب، کاهش شبزندهداری یا فاصله گرفتن از الکل، در جوامعی که مصرف آن رایج است، اغلب تصمیمی اخلاقی یا تحمیلی نیست، بلکه انتخابی عملگرایانه است. مراقبت از سلامت روان، جلوگیری از فرسودگی، مدیریت هزینهها و حفظ کنترل بر زمان و انرژی، از دلایل اصلی این تغییر به شمار میآیند.
نسل زد در جهانی زندگی میکند که اشتباهات کوچک میتوانند پیامدهای بزرگی داشته باشند. همهچیز بهراحتی ثبت و منتشر میشود و همین موضوع باعث شده رفتارهای پرریسک جذابیت کمتری پیدا کنند. در نتیجه، تفریحهایی که کمحاشیهتر و قابل مدیریتترند، جای الگوهای پرهیجان گذشته را گرفتهاند.
اقتصاد و آینده؛ تفریحی که باید «بهصرفه» باشد
شرایط اقتصادی نقش مهمی در این بازتعریف دارد. ناامنی شغلی، افزایش هزینههای زندگی و دشواری برنامهریزی برای آینده، باعث شده تفریحهای پرهزینه برای بسیاری از جوانان توجیه نداشته باشد. رفتوآمدهای شبانه و هزینههای جانبی، با واقعیت اقتصادی زندگی بسیاری سازگار نیست.
در چنین شرایطی، تفریح باید از نظر مالی و روانی بهصرفه باشد؛ یعنی نه پول زیادی بگیرد و نه اضطراب، پشیمانی یا احساس عقبماندن ایجاد کند. به همین دلیل، تفریح برای نسل زد بیش از آنکه یک وقفه موقت از زندگی باشد، به بخشی از سبک زندگی روزمره تبدیل شده است.

شبکههای اجتماعی و تغییر الگوی معاشرت
شبکههای اجتماعی نقشی دوگانه دارند. از یکسو ابزار اصلی سرگرمی و ارتباط هستند و از سوی دیگر، معیارهای جدیدی برای قضاوت اجتماعی ساختهاند. نسل زد بخش زیادی از معاشرت، شوخی و سرگرمی را در فضای آنلاین تجربه میکند و همین موضوع نیاز به فضاهای فیزیکی پرهزینه و پرریسک را کمتر کرده است.
در عین حال، اهمیت تصویر فردی در فضای مجازی باعث شده تفریحهایی که با هویت اجتماعی و سبک زندگی متعادل سازگارترند، مقبولتر شوند. تفریح دیگر فقط تجربهای شخصی نیست؛ بخشی از روایت فرد از خودش است.
ایران؛ تفریح زیر فشار اقتصاد و محدودیت
در ایران، مسیر تفریح نسل زد الزاما شبیه دیگر کشورها نیست، اما منطق تغییر دیده میشود. در فضایی که تفریح شبانه رسمی به شکل رایج وجود ندارد، مساله اصلی این است که جوانان چگونه در میان فشارهای اقتصادی و اجتماعی، امکان معاشرت و تخلیه روانی را حفظ میکنند.
برای نسل زد ایران، اقتصاد نقش تعیینکنندهای دارد. تورم و کاهش قدرت خرید، تفریح را به سمت شکلهای کوچکتر، کوتاهتر و کمهزینهتر سوق داده است. در چنین شرایطی، تفریحهایی که نیاز به مصرف بالا ندارند و امکان تکرار دارند، جذابتر میشوند.
ناامیدی از آینده هم بر انتخابهای تفریحی اثر گذاشته است. برای برخی جوانان، تفریحهای ساده و روزمره راهی برای کاهش فشار روانی و حفظ تعادل است. برای برخی دیگر، خستگی و فرسودگی باعث فاصله گرفتن از تفریحهای پرهیاهو شده است. در هر دو حالت، تفریح کارکردی فراتر از سرگرمی پیدا میکند.
محدودیتهای اجتماعی نیز باعث شده تفریح به سمت خصوصیتر شدن و جمعهای کوچکتر حرکت کند. برنامههای قابل پیشبینی و فضاهایی که امکان کنترل بیشتری دارند، جایگزین شکلهای پرریسکتر شدهاند. این انتخابها بیش از آنکه نشانه انفعال باشند، نشانه سازگاری با شرایط موجود هستند.
سوءتفاهم درباره نسل زد
برداشت رایجی که این تغییر را به بیحوصلگی یا بیانگیزگی نسبت میدهد، تصویر دقیقی ارائه نمیکند. نسل زد کمتر بهدنبال هیجان نیست؛ بلکه در انتخاب هیجان محتاطتر و گزینشگرتر است. این نسل زودتر از حد معمول با فشارهای اقتصادی و روانی روبهرو شده و همین تجربه نگاهش به تفریح را تغییر داده است.
کمتر رفتن به فضاهای شلوغ یا فاصله گرفتن از الگوهای قدیمی تفریح، لزوما به معنای کمتر لذت بردن نیست. برای بسیاری از جوانان، این تغییر به معنای انتخاب نوعی لذت است که با واقعیت زندگیشان سازگارتر باشد؛ لذتی کمهزینهتر، کمریسکتر و قابل کنترلتر.

پایبندی مردم ایران به آیینهایی مانند یلدا، حاصل علاقه ساده به یک رسم قدیمی نیست. این پایبندی ریشه در تجربهای تاریخی دارد که نسل به نسل منتقل شده است. تجربه زیستن در سرزمینی که بارها با گسست، فشار و بحران روبهرو شده اما پیوند با گذشته و هویت خود را حفظ کرده است.
آیینها در جامعه ایرانی فقط مناسبت نیستند؛ حامل حافظهاند. حافظهای که پیش از دولتها شکل گرفته و مستقل از آنها ادامه پیدا کرده است. یلدا یکی از روشنترین نمونههای این پیوستگی تاریخی است.
یلدا و روایت پیروزی نور بر تاریکی
در بنیان یلدا یک اندیشه کهن نهفته است؛ پیروزی نور بر تاریکی. مفهومی که پیش از آنکه به آیین تبدیل شود، یک نگاه فلسفی به جهان بوده است. نگاهی که میگوید تاریکی هرچقدر هم طولانی باشد، ماندگار نیست.
این نگاه در فرهنگ ایرانی فقط در اسطورهها نمانده است. در شعر، در روایتهای خانوادگی، در شیوه زیستن و حتی در زبان روزمره حضور دارد. یلدا لحظهای است که این اندیشه به شکل ساده و ملموس وارد زندگی مردم میشود.
حافظه جمعی در برابر فراموشی
در دورههای مختلف تاریخی، تلاشهایی برای تغییر معنا یا کمرنگ کردن آیینهای ملی صورت گرفته است. اما آنچه مانع از فراموشی یلدا شده، تصمیم آرام و پیوسته مردم بوده است. تصمیمی که بدون درگیری و بیانیه، فقط با تکرار زندگی روزمره اجرا شده است.
مردم یلدا را نگه داشتند چون این آیین بخشی از زیست آنها بود. نه در تقویم رسمی که در خانهها. نه در مراسم دولتی که در جمعهای خانوادگی. همین ویژگی بود که آن را از حذف و مصادره محافظت کرد؛ حفاظتی که گاه حکومتهایی همچون جمهوری اسلامی را وادار کرد بعد از سالها مبارزه با نمادهای هویت واقعی ایرانی، در برابر آنها سر تعظیم فرود آورد و در پایان به شکلی دیگر آن را اجرا کند برایش روایت درست کند، برایش جشن حکومتی و برنامههای تکراری تلویزیونی درست کند ولی آنچه باقی میماند نام نامی یلدا و رسم دیریناش است.
وطندوستی در زندگی روزمره
پایبندی به یلدا شکل خاصی از وطندوستی است. وطندوستیای که فریاد نمیزند اما عمیق است. پایبندی مردم ایران به یلدا فقط حفظ یک آیین نیست؛ اعلام وفاداری به وطن است. وطنی که پیش از هر حکومت و هر روایت رسمی وجود داشته و در حافظه مردم زنده مانده است.
یلدا جایی است که ایرانی بودن نه گفته میشود، بلکه زندگی میشود. در شب یلدا، وطن به شکل خاک و مرز تعریف نمیشود. وطن در کلام هم زنده است، در شعرهایی که خوانده میشود، در روایتهایی که از نسلهای پیش به نسلهای بعد رسیده است.
این همان وطندوستی عمیقی است که نه به شعار نیاز دارد و نه به تایید. نشستن کنار خانواده در بلندترین شب سال، روشن کردن چراغ، گفتن داستان و خواندن شعر، همه شکلهایی از وفاداریاند. وفاداری به فرهنگی که قرنها دوام آورده و هر بار از دل تاریکی عبور کرده است.
یلدا یادآوری میکند که ایران فقط یک نام تاریخی نیست. یک تجربه جمعی است. تجربه مردمی که آموختهاند حتی در سختترین شبها کنار هم بمانند و امید را حفظ کنند.
این وطندوستی از جنس هیجان زودگذر نیست. از جنس ریشه است. ریشهای که در زندگی روزمره مردم تنیده شده است. ریشهای که با تغییر سیاستها و روایتها از بین نمیرود.
برای بسیاری از ایرانیان، یلدا لحظهای است که احساس میکنند به چیزی بزرگتر از خودشان تعلق دارند. به تمدنی که تاریکی را دیده، اما هرگز نور را فراموش نکرده است.در این معنا، یلدا فقط یک آیین نیست؛ یک بیانیه خاموش است. بیانیهای که هر سال بدون صدا تکرار میشود و میگوید ایران زنده است و پیوند مردمش با گذشته هنوز برقرار است.
آیینی زنده نه یک یادگار موزهای
یلدا فقط متعلق به گذشته نیست. آیینی زنده است که هر سال دوباره معنا پیدا میکند. هر نسل آن را با تجربه خودش بازتعریف میکند، بدون آنکه اصل آن را از دست بدهد. همین ویژگی است که باعث تداوم آن شده است.
در جهانی که بحران و ناامیدی پررنگ شدهاند، یلدا نقش یک پناهگاه فرهنگی را دارد. نه برای فرار از واقعیت، بلکه برای حفظ امید.
شب بلند و چراغی که خاموش نمیشود
یلدا به ما یادآوری میکند که فرهنگ ایرانی بر پایه امید ساخته شده است. بر پایه این باور که روشنایی در نهایت بر تاریکی غلبه میکند. این اصل، فقط یک روایت اسطورهای نیست؛ تجربه زیسته یک ملت است.
این که مردم ایران همچنان یلدا را برگزار میکنند، نشانه وفاداری به همین اصل است. وفاداری به این نگاه که حتی در طولانیترین شبها هم باید چراغی روشن نگه داشت.
شب یلدا برای بسیاری از ایرانیان لحظهای برای تجدید عهد است؛ عهد با فرهنگی که آموخته چگونه در تاریکی دوام بیاورد و چگونه منتظر روشنایی بماند.
و همین انتظار آگاهانه است که آیینها را زنده نگه میدارد؛ انتظار آگاهانهای که در گذر قرنها ثابت کرده نور بر تاریکی پیروز میشود.

یلدا شب تولد «مهر» است در طولانیترین و تاریکترین شب سال؛ زایشِ جنگاوری گُرزدار و گردونهسوار، نشسته بر اسبی با سُمهایی از زر و سیم، کمانداری با هزار گوش و دههزار چشم، با تیردانی از بیشمار کمان از جنس نور برای جنگ با تاریکی و پرتو افکندن بر حقیقت.
یلدا، افسانهای است جمعی که ایرانیان با معنابخشیدن به تماشای برآمدن هر روزه خورشید از دل تاریکی ساختند؛ آیینی که گواهی میدهد تاریکی درست در تاریکترین لحظه خود رو به زوال و نابودی میگذارد. از این منظر میتوان گفت یلدا آیین امیدواری است؛ امید به پایانپذیر بودن تاریکی و دمیدن آیندهای روشن. اما چگونه امیدی؟
یلدا؛ آیین مقاومت در دل تاریکیِ مکرر
متفکران معاصر نگاهی انتقادی به آن امید تسلیبخش و موعودمحوری دارند که باورمندان را با وعده آیندهای روشن، به بندگی و انفعال فرا میخواند. نزد بسیاری از آنان، امید نه امری تصادفی و نه صرفا درونی و فردی، بلکه مفهومی جمعی است که پیوندی ناگسستنی با «اقدام و عمل» دارد.
ارنست بلوخ، فیلسوف آلمانی که به «فیلسوف امید» مشهور است، امید را نه صرفا بهعنوان یک احساس فردی، بلکه بهمثابه نیرویی جمعی میفهمد که جامعه را به قدم برداشتن به سوی امکانهایی فراتر از واقعیت موجود وا میدارد.
بلوخ در سال ۱۹۶۱، وقتی بازنگری در اندیشههای پیشین خود را آغاز کرده بود، در یکی از سخنرانیهایش امید را اینگونه توصیف کرد: «امری ذاتا جسور که آشکارا به امکانهایی اشاره دارد که تحقق آنها تا حدی به بخت و اتفاق وابسته است.»
او در این سخنرانی تاکید میکند که امید میتواند خطا کند، ناکام بماند و از در همین ناکامیها بیاموزد. از این منظر، امید نه وعده پیروزی قطعی، بلکه توان دیدن و پی گرفتنِ امکانهای ناتمام است؛ بهویژه در دل تاریکترین تاریکیها.
به یلدا بازگردیم: یلدا جشن آغازِ پایان تاریکی است، نه جشن پایان یافتن همیشگی تاریکی. ایزد مهر هر روز هنگام طلوع خورشید، با چیره شدن بر تاریکی زاده میشود و هر غروب از تاریکی شکست میخورد، میمیرد و روز بعد از نو زاده میشود، تا نوروز که مهر بالغ میشود و بر تخت مینشیند.
امید، معنا و آری گفتن به زندگی
دنیل گولمن، روانشناس برجسته، در دیباچه کتاب «آری به زندگی» اثر ویکتور فرانکل، مینویسد: «با وجود بیرحمیهایی که زندانیانِ اردوگاههای مرگ از جانب نگهبانان میدیدند، هنوز بخشی از زندگیِ آنها آزاد مانده بود؛ ذهنی که هنوز به خودشان تعلق داشت. بهرغم شرایط وحشتناک، زندانیان هنوز امیدها، تخیل و رویاهای خود را در اختیار داشتند.»
گولمن با وام گرفتن از اندیشه فرانکل، روانشناسی که سه سال زیستن در اردوگاههای کار اجباری نازیها را تاب آورد و آن تجربه تلخ را به دستمایه تلاشهای علمیاش بدل کرد، «حفظ امید» را معنای «آزادی واقعی انسان» میشمارد؛ آزادیای که در نسبت انسان با رنج و آینده شکل میگیرد.
فرانکل در آثارش بارها تاکید میکند که آنچه انسان را در تاریکترین شبها زنده نگه میدارد، نه خوشبینی، بلکه توان یافتن معناست.
او پس از آزادی در یکی از سخنرانیهایش درباره روزهای اسارت گفت: «مشاهده میکردم که در صورتی که گرسنگی هدف یا معنایی داشت، افراد حاضر بودند گرسنگی بکشند.»
از نظر فرانکل، امید یعنی توان معنا بخشیدن به رنج، نه انکار آن.
به یلدا باز گردیم: در این معنا، یلدا آیین یافتن معنا با چشم دوختن به اوج تاریکی است. یلدا به یادمان میآورد که در نهایت شب، در سختترین زمستان، در زمانهای که تاریکی بر همه چیز سایه انداخته، رنجها بیپاسخ مانده و هیچ افق روشنی متصور نیست، درست همانجا که اندوه و فرسودگی بینهایت مینماید، میتوان معنا را در جمعهای کوچک، در همنشینیها، در بازخوانی روایتها و شعرها، «از نو یافت و ساخت».
یلدا؛ لحظهای اخلاقی در دل تاریکی
وقتی نشریه جوئیش وُرد، از هانا آرنت، فیلسوف سیاسی و تاریخنگار آلمانی-آمریکایی، پرسید «چرا هنگام کشتار یهودیان بهدست هیتلر، مردم جهان ساکت ماندند؟» او نوشت «بیعلاقگی به مواجهه با واقعیتها» و امید برآمده از «پناه بردن به بهشتِ دروغین باورهای منجمد ایدئولوژیک هنگام رویارویی با واقعیت» به نازیها فرصت کشتار داد.
از نظر آرنت، امید موعودباور و تسلیبخش، امیدی که وعده میدهد تاریخ خودبهخودی بهسوی بهبود میرود، سکوت و انفعال میآفریند و خطرناک است.
او در برابر امید فلجکننده، مفهوم «زایش» را معرفی میکند. زایش به ظرفیت انسانی برای آغاز کردنِ شروعهای تازه اشاره دارد؛ توانایی کنشگری بهنحوی که امر غیرمنتظره را ممکن میکند.
زایش نزد آرنت سرچشمه آزادی سیاسی و امکان پدید آمدن امید است. به عبارتی، آرنت ابتدا امید را در شکلهای بیثمر آن رد میکند تا اجازه دهد آدمی آن را از نو بسازد؛ خلقتی که تنها با کنش انسانی معنا مییابد.
به یلدا بازگردیم: در یلدا سخن از «زایش» نور است، نه «پیروزی نهایی و قطعی نور بر تاریکی». زایش با شکنندگی، بلوغ تدریجی و نیاز به توجه و مراقبت پیوند دارد. امیدی که یلدا پیش رویمان میگذارد، رمانتیک یا سادهلوحانه نیست، امیدی است آگاه به رنجِ برآمده از تاریکی که تسلیم تاریکی نمیشود، بلکه نوعی کنش و بیدار جمعی حول مفهوم نور و پیروزی بر تاریکی را شکل میدهد.
افسانه یلدا به ما یادآوری میکند که تاریکی انکارناپذیر است و همزمان ما را به تمرینی جمعی فرامیخواند: به مهیا شدن، بیدار ماندن و دیدن.
یلدا بیش از آنکه «وعده پایان تاریکی» باشد، لحظهای اخلاقی در دل تاریکی است؛ لحظهای که انسان هنوز نمیداند نور چگونه و با چه هزینهای خواهد آمد، اما میداند که شب را نمیتوان با چشم بستن بر تاریکی پشت سر گذاشت.

گنگ، کارناوال، رواق، کنسرت خیابانی و موارد مشابه، رخدادهایی هستند که پیش از جنگ ۱۲ روزه اغلب غیرمنتظره به نظر میرسیدند اما پس از خرداد پرماجرای ۱۴۰۴، این برنامهها هر روز بیشتر میشوند.
پس از پایان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، یک روایت واحد و هماهنگ بهسرعت در بخشهای کلیدی حاکمیت شکل گرفت. روایتی مبتنی بر این پیشفرض که چون جامعه در جریان روزهای پرالتهاب جنگ به خیابان نیامد و اقدامی برای براندازی انجام نداد، پس بهطور ضمنی «پشتیبان نظام و وضعیت موجود» است.
از علی خامنهای گرفته تا محمدباقر قالیباف و مسعود پزشکیان، همگی آگاهانه کوشیدند تا سکوت سنگین جامعه را بهعنوان نشانهای از رضایت یا حتی وفاداری سیاسی به خود یا نظام جا بزنند.

همین تفسیر تحریفشده، بهانهای شد برای آغاز پروژهای جدید و چندلایه. پروژهای که هدف آن «نمایش صوریِ تغییر اجتماعی»، «مصادره ملیگرایی» و «نمایش ترمیم رابطه حاکمیت با مردم» است. فضایی کاملا نمایشی که قرار است به جامعه و ناظران بینالمللی القا کند حکومت در مسیر عادیسازی پیش میرود؛ بیآنکه نظام سیاسی در ماهیت خود تغییری واقعی کرده باشد.
در ماههای پس از نبرد جمهوری اسلامی و اسرائیل، سلسلهای از رویدادهای فرهنگی و اجتماعی پرزرقوبرق مانند کنسرتهای خیابانی، ماراتن بزرگ کیش، فستیوال رواق در اراضی عباسآباد، برنامه کارناوال به کارگردانی رامبد جوان و برنامه گنگ با اجرای علی ضیا، همگی یک تصویر واحد را تقویت کردهاند: «جمهوری اسلامی در حال عادیشدن است.»
در همین حالی که این رویدادها برگزار میشود، سرکوب فرهنگی و سیاسی عمیقتر شده است: صفحات خوانندگان زن در شبکههای اجتماعی مسدود میشود، وضعیت حقوق بشر رو به وخامت بیشتر میرود و آمار اعدام به رکورد میرسد.
از سوی دیگر، معیشت مردم بهشدت آب رفته و قیمت ارز سر به فلک کشیده است.
با گران شدن رسمی بنزین، افزایش قیمتها هم شیب تندتری به خود گرفته و خواهد گرفت.
گنگ، رپ فارسی، فیلیمو و خوشگوار
قسمت اول برنامه گنگ که ۱۹ آذر منتشر شد، با حضور و اجرای محمدرضا شایع، همراه بود و همانطور که از تیزر برنامه مشخص است، علیرضا جیجی، گادپوری، دورچی، چرسی، امیر خلوت، یانگ صادن، آشنا و مهیار، رپرهای نامآشنا برای هواداران این سبک موسیقی هم در آن حضور داشتند.
سایت زومیت گزارش داد که این برنامه تیرماه و پس از جنگ ۱۲ روزه ضبط شده است.
قسمت اول برنامه گنگ در پلتفرم فیلیمو و بهصورت موازی در پلتفرم «تلویکا» برای مخاطبان خارج از ایران منتشر شد.
فیلیمو متعلق به شرکت صباایده است که در سال ۱۳۸۳ تاسیس شده و مدیرعامل آن، محمدجواد شکوریمقدم است.
صباایده در کنار فیلیمو، مالک آپارات و چندین وبگاه آنلاین دیگر نیز هست. این شرکت همچنین با خرید سهام سینماتیکت در سال ۱۳۹۸، مالک مهمترین پلتفرم فروش آنلاین بلیت سینما در ایران نیز شد.
درباره حجم گردش مالی این شرکت اطلاعات دقیقی در دست نیست اما میتوان با قاطعیت گفت که درآمد و گردش مالی صباایده نجومی است.

فیلیمو و صداوسیمای جمهوری اسلامی در سالهای گذشته بارها درگیر شدهاند و حتی حسین شریعتمداری، نماینده خامنهای در روزنامه کیهان، خواهان «مصادره فیلیمو به نفع نظام» شده بود.
این درگیریها نه بهدلیل «فعالیت فیلیمو علیه نظام جمهوری اسلامی»، بلکه بهخاطر تمایل صداوسیما به ادامه انحصار و به تبع آن درآمد بیشتر بوده است.
فیلیمو البته خود در تمام سالهای گذشته از فیلتر شدن رقبا سود برده. مسدودسازی ناگهانی چند وبسایت پرمخاطب از جمله «تاینیموویز» و «۳۰نما» و همزمان بازداشت مدیران آنها در سال ۱۳۹۶، در فضایی رخ داد که این پلتفرمها بهطور مستقیم با سرویسهایی مانند فیلیمو رقابت میکردند.
همان زمان وبسایت «دیجیاتو»، به استناد گزارشهای غیررسمی، اعلام کرده بود تعطیلی «تاینیموویز» در پی شکایت پلتفرمها و شبکههای فعال رقیب در حوزه پخش آنلاین فیلم صورت گرفته است.
شکوریمقدم (مالک فیلیمو)، در دی ۱۳۹۷ و در سومین دوره از مراسم اهدای جایزه امینالضرب، به عنوان یکی از کارآفرینان برتر، این نشان را از دست اسحاق جهانگیری، معاون اول دولت وقت جمهوری اسلامی دریافت کرد.

یکی از حامیان مالی برنامه گنگ، ماءالشعیر «هی دی» بود که زیرمجموعه شرکت نوشاب و در نهایت از داراییهای شرکت خوشگوار است.
محمدجعفر یزدی، پیش از انقلاب ۵۷، خوشگوار را بنیان گذاشت. این شرکت محصولاتش را تحت نظر شرکت اصلی کوکاکولا تولید میکرد اما در سال ۱۳۶۳ و با ممنوعیت ورود کوکاکولا به ایران، از فرمول ایرانی نوشابه استفاده کرد.
مهدی صیادیان، عضو هیئت مدیره شرکت خوشگوار تهران، دی ماه ۱۳۸۷ اعلام کرد این شرکت هیچ وجهی به شرکت کوکاکولا بابت حق فرانشیز و استفاده از آرم و لایسنس پرداخت نمیکند.
اعلام ندامت و پشیمانی
محمدرضا شایع، رپر مهمان قسمت اول گنگ، پس از انتشار این برنامه و انتقادات دنبالکنندگانش که او را متهم به «همکاری با یک رسانه رسمی و تن دادن به قواعد سانسور و روند اخذ مجوز» کرده بودند، در ویدیویی اعلام کرد اشتباه کرده و پشیمان است.
او گفت فقط بهخاطر اینکه فکر میکرد قدمی برای رپ فارسی برمیدارد، در برنامه شرکت کرده است.
بعدتر مشخص شد او حتی دیگر علی ضیا، مجری این برنامه را در فضای مجازی دنبال نمیکند.
در نهایت، ۲۶ آذر، قوه قضاییه اعلام کرد ادامه انتشار برنامه گنگ با دستور قضایی متوقف و پرونده قضایی نیز در این خصوص تشکیل شده است.
برنامهای که پشتوانه اقتصادی آن شاید بیش از مسائل سیاسی به چشم بیاید و برخی اخبار غیررسمی از جابهجاشدن مبالغ عجیب و غریب در آن حکایت دارد.
کارناوال، رپ، خوانندگی یک زن و گلرنگ
قسمت اول برنامه کارناوال، ۲۱ خرداد، کمتر از ۴۸ ساعت پیش از آغاز جنگ ۱۲ روزه منتشر شد. پس از حمله اسرائیل در بامداد ۲۳ خرداد و ایجاد وقفه در پخش کارناوال، این برنامه از ۱۸ تیرماه مجددا منتشر شد.
مجری و کارگردان کارناوال رامبد جوان است و افرادی مانند علی اوجی، امیرمهدی ژوله، رویا میرعلمی، روزبه حصاری، سامان احتشامی و امیرحسین رستمی نیز در آن حضوری فعال دارند.
سینا ساعی، خواننده و رپر، نیز پای ثابت برنامه است. هم رپ میکند، هم تئاتر موزیکال اجرا میکند و هم میخواند. رپری که بهجای زیرزمین، روی استیجِ برنامهای از پلتفرم فیلمنت حضور دارد.
حتی در فینال بخش اول برنامه، سروین ضابطیان، خواننده زن، در کنار سینا ساعی به تکخوانی پرداخت؛ دقیقا در روزهایی که صفحههای بسیاری از خوانندگان زن در شبکههای اجتماعی، با دستور قضایی مسدود میشد.

محمد شریفی، تهیهکننده این برنامه، متولد ۱۳۶۹ است و پیشتر نیز برنامههایی مانند «پیشگو» با اجرای پژمان جمشیدی، «امشو» با اجرای مجید صالحی و سریال نمایش خانگی «اسکار» با اجرای مهران مدیری را تهیه کرده است. او مدیرعامل شرکتی با عنوان «ویترین استودیو» است.
در وبسایت این شرکت نوشته شده که یک آژانس تبلیغاتی است و در سال ۱۳۹۹ تاسیس شده. این شرکت دارای یک صرافی ارز دیجیتال به نام «ویترین» و یک فروشگاه اینترنتی لوازم آرایشی و بهداشتی است. یک فروشگاه اینترنتی به نام «ویترین استایل» در زمینه مد و لباس نیز از زیرمجموعههای این شرکت است.
شریفی در گفتوگویی اعلام کرده ۱۰۰ میلیارد تومان برای دکور برنامه کارناوال هزینه شده و هزینه ساخت هر قسمت از کارناوال، ۱۵ میلیارد تومان بوده است.
اردیبهشت ۱۴۰۴، علی سرتیپی، سهامدار و مدیرعامل پلتفرم فیلمنت، منتشرکننده کارناوال، از سرمایهگذاری «گروه صنعتی گلرنگ» در فیلمنت خبر داد و گفت این سرمایهگذاری که بیش از هزار میلیارد تومان ارزش دارد، منجر به انتقال ۶۴ درصد از سهام فیلمنت به گروه گلرنگ شده است.
موسس و بنیانگذار فیلمنت، محمد صراف است. کسی که تهیهکننده برنامه تلویزیونی «دیروز، امروز، فردا» در صداوسیما پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ بود.
این برنامه که در دو مقطع با مجریگری وحید یامینپور و محمدحسین رنجبران روی آنتن میرفت، بخش بزرگی از پروپاگاندای جمهوری اسلامی علیه معترضان و سرکوب جنبش سبز را پیش برد.
گروه صنعتی گلرنگ در سال ۱۳۸۲ تاسیس شد. این گروه ابتدا کار خود را با تولید محصولات شوینده و بهداشتی آغاز کرد و به مرور وارد حوزههای مختلف شد.
از جمله فعالیتهای مهم گلرنگ میتوان به تولید مواد شوینده با برند «اکتیو»، راهاندازی فروشگاههای زنجیرهای «افق کوروش»، تولید محصولات غذایی مانند روغن، کنسرو و تن ماهی، و همچنین تولید دستمال کاغذی اشاره کرد.
این گروه بعدها وارد حوزههای جدیدتری مثل دارو، آدامس با برند معروف بایودنت، سرمایهگذاری اقتصادی و حتی ساخت مراکز تجاری بزرگ شد. یکی از پروژههای شناختهشده آن «کورشمال» است که بزرگترین پردیس سینمایی ایران را دارد.

در حال حاضر، گروه صنعتی گلرنگ نزدیک به ۱۰۰ برند مختلف دارد و در زمینههایی مثل شوینده و بهداشتی، مواد غذایی، خردهفروشی، دارو، آدامس و تنقلات، رسانه، لجستیک و حتی محصولات مرتبط با حیوانات فعالیت میکند.
گلرنگ را میتوان یکی از بزرگترین هولدینگهای اقتصادی در ایران خواند و به این ترتیب، پشت کارناوال، چنین پشتوانه مالی عظیمی قرار دارد.
کنسرت ناکام شجریان در میدان آزادی
کنسرت برگزار نشده همایون شجریان در میدان آزادی، موضوع پرحاشیه دیگری از جنس همین رخدادها بود. کنسرتی که قرار بود با حمایت بانک صادرات در ۱۴ شهریور برگزار شود اما در نهایت لغو شد.
چند روز پیش از اجرا، شجریان اعلام کرد به دلیل فراهم نشدن شرایط اجرایی، مشکلات ورود تجهیزات و نبود امکان مدیریت جمعیت گسترده، کنسرت لغو شده است.
شهرداری تهران نیز اعلام کرد موافقت نهایی «شورای تامین» صادر نشده و این محل از نظر فنی و امنیتی، آمادگی لازم را نداشته است.
این رویداد، در کنار اهمیت هنری، با ابعاد اقتصادی و سیاسی قابل توجهی همراه بود.
حضور بانک دولتی بهعنوان اسپانسر، انتقادهایی را بهدنبال داشت که این همکاری میتواند به «بهبود تصویر عمومی نهادهای اقتصادی و حاکمیتی» منجر شود و پرسشهایی نیز درباره نقش سیاست و منافع اقتصادی در پروژههای فرهنگی ایجاد کرد.
برخی منتقدان با اشاره به محرومیت خوانندگان زن از اجرای عمومی، برگزاری کنسرت یک خواننده مرد با حمایت گسترده مالی را نمونهای از محدودیتها و نابرابریهای ساختاری دانستند.
گزارشها از اختلاف میان معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری و دولت درباره مجوزها و محل برگزاری حکایت داشت که به نظر میرسد ابعاد امنیتی، سیاسی و تبلیغاتی، نقشی کلیدی در تصمیمگیری نهایی داشتهاند.
بسیاری از منتقدان، برگزاری این کنسرت در فضای سرکوب و خفقان سیاسی پس از جنگ ۱۲ روزه را دامی از سوی حکومت برای سفیدشویی فضای اجتماعی و سیاسی دانستند.
در نهایت روزنامه شرق در گزارشی اشاره کرد که نهادهای حکومتی درباره امکان تبدیل شدن کنسرت به تجمع اعتراضی شهروندان علیه حکومت، دچار ترس شدند.
کنسرت میدان انقلاب و شهرداری تهران
یک ماه پس از لغو کنسرت شجریان در میدان آزادی، شهرداری تهران، ۱۶ آبان در میدان انقلاب کنسرت خیابانی برگزار کرد که با اجرای خوانندگانی چون پرواز همای، حامد همایون، گرشا رضایی، میثم ابراهیمی و راغب، همراه بود.

همزمان با این اجرا، شهرداری مجسمهای از والرین، امپراتور روم، در حال زانو زدن مقابل شاپور اول ساسانی در همان میدان نصب و رونمایی کرد.
برگزارکننده این برنامه، شهرداری تهران بود که درآمدی بیش از چند وزارتخانه در ایران دارد.
برخی تحلیلگران و کاربران شبکههای اجتماعی اشاره کردند که شهرداری پس از سنگاندازی در برگزاری کنسرت شجریان، با انتخاب خوانندگانی نزدیکتر به حکومت مانند پرواز همای، این برنامهها را اجرا میکند. موضوعی که نقدهایی از جنس همان انتقادها به کنسرت شجریان را در پی داشت و برخی آن را «سفیدشویی شرایط غیرعادی کشور و ارائه تصویری نمایش از تغییر در ایران» توصیف کردند.
در مورد نصب مجسمه نیز علی مطهری، نماینده پیشین مجلس، گفت که تصویر زانو زدن والرین در مقابل شاپور، «روایتی تخیلی» است و واقعیت ندارد.
البته شهرداری تهران اعلام کرده بود این مجسمه موقتی است و برداشته خواهد شد.
بسیاری این اقدام شهرداری را در راستای «ملیگرایی حکومتی» که پس از جنگ ۱۲ روزه به راه افتاد، قلمداد کردند.
این مجسمه در نهایت در مکانی در فرودگاه مهرآباد تهران نصب شد.
فستیوال رواق و فرزند مقام دفتر خامنهای
۲۲ و ۲۳ آبان، فستیوال رواق در مجموعه فرهنگی-تجاری رواق، واقع در اراضی عباسآباد تهران برگزار شد که آن هم خالی از حاشیه نبود.
این فستیوال صدای برخی رسانههای اصولگرا را درآورد و شبکه دانا در اینباره نوشت: «در این فستیوال شاهد برنامههایی بودیم که محوریت رقص و پوشش غیرمرسوم داشتند.»

مدیرعامل مجتمع فرهنگی-تجاری عباسآباد که متولی برگزاری فستیوال رواق بود، محمدحسین حجازی، فرزند علیاصغر حجازی، از مقامهای دفتر خامنهای است.
علیاصغر حجازی پیشتر معاون امور خارجی وزارت اطلاعات بود.
در بسیاری از مسائل مرتبط با سیاست در ایران و دفتر خامنهای، نام حجازی به میان آمده است.
او فروردین ۱۳۹۸ از سوی اتحادیه اروپا و دی ۱۳۹۸ از سوی وزارت خزانهداری آمریکا، بهدلیل نقشی که این نهادها در نقض حقوق بشر و سرکوب اعتراضات داخلی ذکر کردهاند، تحریم شد.
سال ۱۳۹۶، فرزند او، محمدحسین حجازی، با حکم محمدعلی نجفی، شهردار وقت تهران، به سمت مدیرعاملی شرکت نوسازی عباسآباد، وابسته به شهرداری تهران منصوب شد وهمچنان مدیرعامل این موسسه است.

۱۸ فروردین ۱۴۰۳، مجتمع رواق با حضور مسئولان شهرداری تهران و همچنین محمدحسین حجازی افتتاح شد. این مجتمع با کافهها، رستورانها و فروشگاههای برندهای لباس به پاتوق بدل شده و گردش مالی بالایی دارد.
اجرای گروه موسیقی «بمرانی» در مجتمع رواق در آبان ماه، پر بود از رقص و پایکوبی و زنان و دختران بیحجاب، اما غیر از چند انتقاد در برخی رسانههای اصولگرا، اقدام خاصی علیه آن انجام نشد.
حضور فرزند مقام دفتر رهبر جمهوری اسلامی در راس رواق و همچنین گردش مالی بالای این مجتمع، موجب شد از گزند بسیاری از اتفاقات در امان بماند.
ماراتن کیش؛ زنان بدون حجاب، بازداشت برگزارکنندگان و حمایت مالی یک بانک دیگر
ماراتن کیش در تاریخ ۱۴ آذر ۱۴۰۴ با حضور بیش از پنج هزار و ۲۰۰ شرکتکننده برگزار شد. همزمان فیلمهایی از حضور زنان بدون حجاب اجباری منتشر شد که انتقاد رسانههای حکومتی و مسئولان را برانگیخت.
خبرگزاری مهر این مسابقه را «ماراتن ابتذال» و تهدید فرهنگی خواند و تسنیم نیز آن را هنجارشکنی توصیف کرد.

روزنامه کیهان نوشت: «ماراتن کیش باعث نارضایتی گسترده مردم شده است و رضایت آنها در مقابله با این پدیده زشت و پلید است.»
در نهایت، قوه قضاییه اعلام کرد دو نفر از عوامل اصلی برگزاری مسابقه بازداشت شدند. یکی از بازداشتشدگان از مسئولان منطقه آزاد کیش و دیگری از برگزارکنندگان خصوصی بوده است.
دادستان کیش توضیح داد که پس از تفهیم اتهام، برای این افراد قرار وثیقه، نظارت قضایی و ممنوعیت از اشتغال صادر شده است.
حامی مالی ماراتن، بلوبانک سامان، به شرکتکنندگان وام ۲۰ میلیون تومانی برای خرید از فروشگاههای جزیره ارائه کرد و مجموع جوایز نقدی برای ۲۰ نفر برتر رقابتهای بلندمسافت، ۱.۲ میلیارد تومان بود.
برخی تحلیلگران معتقدند حمایت مالی بانک سامان میتواند تلاشی برای بازسازی چهره این بانک پس از حواشی سال ۱۴۰۳ و انتشار اطلاعات تعدادی از مشتریان باشد.
آبان ۱۴۰۳، اخباری مبنی بر هک بلوبانک و افشای اطلاعات مشتریان منتشر شد، اما بانک سامان هک را تکذیب کرد و معاون بانک مرکزی نیز گفت که هک رخ نداده بلکه اطلاعات محدودی در کانالها منتشر شد که بهدلیل سوءاستفاده یک نفر از دسترسی مجازش بود: «ما این را هک در نظر نمیگیریم.»
با وجود حواشی ماراتن کیش، نوبیتکس، بزرگترین صرافی رمزارز ایران، اعلام کرد قصد دارد نیمهماراتن کیش را در ۲۷ دیماه با جایزه دو میلیارد تومانی برگزار کند. موضوعی که احتمالا با توجه به واکنشهای پیشین، باز هم زیر ذرهبین رسانهها و نهادهای نظارتی قرار خواهد گرفت.
بحرانهای ادامهدار و ادامه اقدامات نمایشی
در حال حاضر هیچیک از عواملی که به جنگ ۱۲ روزه انجامید، رفع نشده است و ابهام در برنامه هستهای، امتناع از مذاکره معنادار، ادامه سیاستهای منطقهای و موشکی و حمایت از گروههای نیابتی در منطقه از سوی جمهوری اسلامی کماکان ادامه دارد.
در داخل کشور نیز جامعه با بحرانهای بزرگ و همزمانی روبهروست: سقوط کیفیت زندگی، بحران انرژی، ورشکستگی آبی و بنبست اقتصادی.
این مجموعه بحرانها نشان میدهد راه خروج، تغییر بنیادین سیاسی است اما حکومت به این مهم تن نمیدهد مگر در حد برکناری استعفاگونه کاظم صدیقی، امام جمعه تهران.
جمهوری اسلامی با شعار «قدردانی از مردم»، حتی از برداشتن کوچکترین گامها مثل رفع فیلترینگ خودداری کرده و در عوض، «جانشینسازی تغییر» را پیش گرفته است. یعنی جایگزین کردن تحول سیاسی با نمایش سرگرمی، جشن و نمادگرایی ملی.
این پروژه البته یکپارچه نیست و درگیری میان رقبا و مجریان این طرح همواره وجود دارد اما نقش حامیان اقتصادی در این پروژهها شاید از سیاسیون هم پررنگتر باشد.





