ناوگان ارواح از قبر برخاستهاند

در اواخر مهرماه، وبسایت «تانکر ترکر» گزارشی منتشر کرد مبنی بر اینکه نفتکشهای وابسته به جمهوری اسلامی ایران، برای نخستینبار از سال ۲۰۱۸، در سامانه موقعیتیاب جهانی (اِیآیاِس) با موقعیت واقعی خود ظاهر شدهاند.
ایران اینترنشنال

در اواخر مهرماه، وبسایت «تانکر ترکر» گزارشی منتشر کرد مبنی بر اینکه نفتکشهای وابسته به جمهوری اسلامی ایران، برای نخستینبار از سال ۲۰۱۸، در سامانه موقعیتیاب جهانی (اِیآیاِس) با موقعیت واقعی خود ظاهر شدهاند.
این رخداد، در ظاهر نشانهای است از بازگشت شفافیت به ناوگان نفتی ایران؛ اما در عمق، نشانه تغییری راهبردی است در مواجهه با فشارهای تحریمی و تحولات بازار انرژی جهانی.
یک دهه پنهانکاری و ابتکار
پس از اعمال تحریمهای ثانویه آمریکا در دههی ۱۳۹۰، جمهوری اسلامی ناچار شد شبکهای پیچیده از مسیرهای حملونقل پنهانی ایجاد کند. کشتیهای حامل نفت خام یا میعانات گازی ایران با پرچمهای مختلف، از سامانه موقعیتیاب جهانی (اِیآیاِس) خارج میشدند یا موقعیتهای جعلی ارسال میکردند.
در این دوران، تجارت نفت ایران به پازلی از «کشتیهای خاموش» یا همان ناوگان ارواح، بدل شد که تنها از طریق رصد ماهوارهای یا دادههای غیررسمی قابل شناسایی بود.
با این حال، تجربه یک دهه گذشته نشان داد که خاموش کردن سامانههای موقعیتیابی، اگرچه تحریمها را دور میزند، اما پیامدهایی جدی در پی دارد: افزایش ریسک تصادف و توقیف، دشواری در بیمه، و از همه مهمتر، افزایش حساسیت نهادهای نظارتی بینالمللی.
در همین بستر است که تغییر اخیر — بازگشت تدریجی سیگنالهای واقعی — باید تحلیل شود.
روایت روسی و چینی از تغییر
در رسانههای روسی از جمله Oilcapital.ru و Topcor.ru، گزارشهایی منتشر شده که نشان میدهد بخشی از ناوگان نفتکش ایران مسیرهای خود را بازتنظیم کرده و در مناطق پررفتوآمد خلیج فارس و دریای عمان با روشنبودن سیگنال حرکت میکند. تحلیلگران روس این رفتار را تلاشی برای حفظ دسترسی به بیمه و خدمات بندری ارزیابی کردهاند.
منابع چینی نیز در Sohu و Global Times به این موضوع پرداختهاند و از آن به عنوان «شفافیت تاکتیکی» یاد کردهاند؛ نوعی سیاست ترکیبی که حکومت ایران از آن برای کاهش فشارهای تحریمی استفاده میکند، بدون آنکه شبکه صادرات غیررسمی خود را متوقف سازد.
به نوشته این منابع، ایران اکنون میان دوگانگی «شفافیت گزینشی» و «اختفای هوشمند» در حرکت است.
دلایل احتمالی تغییر رفتار
۱. پیشدستی در برابر تحریمهای تازه
در فضای کنونی، و با بازگشت تحریمهای شورای امنیت، جمهوری اسلامی ممکن است تلاش کند رفتار فنی ناوگان خود را بهگونهای تنظیم کند که مصداق نقض آشکار مقررات دریایی تلقی نشود.
۲. کاهش ریسک عملیاتی و بیمهای
کشتیهایی که سامانه موقعیتیاب جهانی (اِیآیاِس) خود را خاموش میکنند، معمولاً تحت بیمه بینالمللی قرار نمیگیرند. فعالکردن دوباره سامانهها، ولو بهصورت گزینشی، میتواند بازگشت نسبی به زنجیره رسمی خدمات بیمه، تعمیرات و پهلوگیری را ممکن کند.
۳. پاسخ به جنگ الکترونیکی در منطقه
گزارشهای متعدد از جمله تحلیل رویترز حاکی از افزایش اختلالات «جیپیاِس» در خلیج فارس است. فعالکردن سیگنال واقعی میتواند اقدامی فنی برای مقابله با خطرات ناشی از جعل موقعیت و تصادم احتمالی باشد.
وضعیت کنونی صادرات نفت
بر پایه دادههای منتشرشده در منابع چینی، صادرات نفت ایران در نیمه نخست سال ۲۰۲۵ به حدود ۱.۱ میلیون بشکه در روز رسیده است. بخش عمدهای از این صادرات راهی چین، و بخش دیگری از طریق شبکهی «کشتی به کشتی» در آبهای نزدیک اندونزی و مالزی منتقل میشود.
با وجود فشار تحریمها، جمهوری اسلامی توانسته از طریق تخفیفهای سنگین و تهاتر کالا بخشی از درآمد ارزی خود را حفظ کند.
با این حال، بازگشت تحریمهای شورای امنیت در قالب مکانیسم ماشه، میتواند بار دیگر مسیرهای رسمی صادرات نفت را ببندد و هزینهی نقلوانتقال را بهشدت افزایش دهد.
این امر نه تنها بازار انرژی ایران را متاثر میسازد، بلکه معادلات نفتی روسیه و چین را نیز تغییر خواهد داد.
منابع روسی پیشبینی میکنند که در صورت تشدید فشارها، همکاری ایران و روسیه در قالب ناوگان مشترک «نفتکشهای سایه» گسترش یابد.
تحول اخیر در سامانهی موقعیتیاب نفتکشهای ایران را باید بخشی از یک سازگاری چندلایه دانست: ترکیبی از تلاش برای کاهش ریسک عملیاتی، مدیریت فشار تحریمی و بازتعریف راهبرد ارتباطی با بازار جهانی نفت.
روشن کردن سیگنالها بهمعنای شفافیت کامل نیست، بلکه بیانگر نوعی تغییر تاکتیکی است که جمهوری اسلامی در برابر پیچیدگی تحریمها و نظارت جهانی بهکار گرفته است و هنوز ماحصل و ضریب پیروزی آن روسن نیست.
با فعال شدن دوباره مکانیسم ماشه، آینده صادرات نفت ایران بار دیگر به موازنهای میان سیاست و تکنولوژی وابسته خواهد شد؛ موازنهای که در آن هر سیگنال، نهفقط مختصات یک کشتی، بلکه نشانهای از مسیر جدید اقتصاد ایران در دریای متلاطم سیاست جهانی است.

با درگذشت ناصر تقوایی، سینمای ایران یکی از چهرههای مؤلف و اصیل خود را از دست داد؛ فیلمسازی که نهتنها با آثارش، بلکه با سکوتش نیز معنا آفرید. او ۸۴ سال زیست و همواره میان آفرینش هنری و بیان باورش بهعنوان حقیقت، دومی را بهعنوان هنرش انتخاب کرد.
سخت است بر اصولی بمانی که به بقای روزمرهات کمکی نمیکند. همینجوری ادامه بدهی، بالاخره یک روزی از گرسنگی میمیری. سختتر آن است که از پول چشمپوشی کنی و به کسانی که حاضرند برای اندیشه و استعداد خلاقهات خرج کنند، به دلایل هنری بگویی: «نه!» باید خیلی به خودت ایمان داشته باشی تا بتوانی از راه خلاقیت هنری روزگار بگذرانی و مرز بگذاری و بگویی: «نه! من برای بقا کار نمیکنم؛ وقتی نمیتوانم حقیقت را بگویم، نمیسازم!»
میکلآنژ «نه» نگفت و پول از کلیسا گرفت و ساخت!
مثال معالفارق است، ولی اکثر آدمها این کار را میکنند. اکثر آدمهایی که از کار هنری روزگار میگذرانند، همینکه دارند از کار هنری روزگار میگذرانند، خوشحالاند. فکر میکنند موفق شدهاند. موفقیت، خوشحالی، بقا و دغدغه هنری برای ناصر تقوایی معنای دیگری داشت؛ معنایی که شاید «آرتیستهای» امروز، رمانتیکش ببینند و به آن بخندند، اما روزگاری مردی از دیار آبادان وجود داشت که بهرغم داشتن تکنیک، بهزعم توانایی، با قدرت گفت: «نه!» سختی کشید، کار نکرد، خانهنشین شد، شروع کرد به درسدادن بهجای خلقکردن، اما تا لحظه مرگ، باور داشت به آنچه هنر و آفرینش هنری میدانست.
ناصر تقوایی، هرگز نمیمیرد
ناصر تقوایی دیروز مُرد. مدتی بیمار بود و همه میدانستیم. میدانستیم اهل مماشات نیست؛ نه با «سازمان اوج» و نه حتی با «اداره ارشاد دولتهای اصلاحطلب». دنیای امروز شاید دیگر ارزشی برای آدمهای منحصربهفرد ـ که گردش پولی سنگین ندارند ـ قائل نباشد؛ اما مشکل اینجاست که همه آدمهای دنیا فکر میکنند منحصربهفردند.
هنرمندان دنیا، فکر که نه، ایمان دارند که منحصربهفردترین هستند. ولی میانشان تفاوتی هست: آنهایی که واقعاً ایمان دارند و آنهایی که ندارند. آنهایی که ندارند، میآیند و میروند و بهقول «اندی وارهول»، ۱۵ دقیقه توجه از دنیا میگیرند و تمام میشوند. گروهی هم مثل ناصر تقوایی هستند: آدمهای واقعی. نگاه منحصربهفرد دارند، درد دارند، اما همزمان شعور زیباییشناسی و درک عمیق اجتماعی هم دارند. این آدمها جریانسازند. بخشی از فرهنگاند. در فرهنگ میمانند؛ مثل خط میخی، مثل طاقبستان، مثل ستونهای تختجمشید و نمایشنامهٔ «مرگ یزدگرد».
تقوایی، بیتردید، در تمام دورانی که نتوانست کار کند ـ یعنی نگذاشتند که کار کند ـ دردی عمیق در وجودش داشت. شکی نیست که او میکوشید این درد را موقت هم که شده التیام ببخشد، اما همه میدانیم انسانی حساس که میتواند طنز «داییجان ناپلئون» را به تصویر بکشد و زنده کند و تبدیل به سرمایه ملی کند و همزمان با «آرامش در حضور دیگران»، ناآرامیاش را در حضور دیگران به هنرمندانهترین وجه نشان دهد، خودش یک سرمایه ملی است.
ناصر تقوایی یک سرمایه ملی بود؛ کسی که اعتصاب را برای مبارزه برگزید، لب دوخت، سکوت کرد، و تا آخر، اعتصاب خشکش را نشکست و از دنیا رفت.
این اعتقاد به عمل و اندیشه، احترام تاریخی برای او خواهد آورد.
مرضیه وفامهر، همسرش، در قسمتی از پیامش برای اعلام خبر درگذشت او، این کلمات را انتخاب کرد و نوشت: «ناصر تقوایی، هنرمندی که دشواریِ آزاده زیستن را برگزید، به رهایی رسید.»
همین جمله، چکیده زیست و جهانبینی اوست: رهایی و ایمان به صداقت هنری، نه سازش با محدودیت جلاد و سانسورچی مذهبی که در قدرت است.
ترکیب همزمان «بوی نفت» و «بوی دریا»
ناصر تقوایی، متولد ۲۲ تیر ۱۳۲۰ در آبادان، شهری میان پالایشگاه و دریا، مدرنیته و سنت، چشم به جهان گشود؛ جایی که شعر، رنج و واقعیت در هم میتنیدند. او در همان جغرافیای جنوب، میان کار و افسانه، زبان تصویر را آموخت. تحصیل در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران او را به «متن» نزدیک کرد، اما تجربه زیستهاش در جنوب، او را به سینما رساند.
نخستین مستندهایش در دهه ۱۳۴۰، چون «باد جن» با روایت احمد شاملو، نگاهی فلسفی به رهایی انسان از ترس داشتند و آغازگر مسیری شدند که در آن، سینما برای او نه ابزار سرگرمی، بلکه شیوهای از شناخت جهان بود.
تقوایی مثل بیضایی، مهرجویی و کیمیایی از پیشگامان موج نوی سینمای ایران بود؛ نسلی که سینما را از فریاد و کلیشه به تفکر و معنا رساند.
در «آرامش در حضور دیگران»، فروپاشی نظام پدرسالارانه را با سکوت و تصویر روایت کرد؛ فیلمی که توقیفش، خود نشانی از جسارت او بود. در «صادق کرده»، حاشیهنشینان را به مرکز آورد و با «داییجان ناپلئون»، جامعهای توطئهباور را در آینه طنز بازتاب داد.
پس از انقلاب، در روزگار سانسور، تقوایی با «ناخدا خورشید» درخشانترین تمثیل شجاعت و شرافت را ساخت؛ اقتباسی از «همینگوی» که در جنوب ایران جان گرفت و به او جایزه بینالمللی لوکارنو بخشید. در «ای ایران»، طنزی گزنده از اقتدار نظامی و ریاکاری اجتماعی ارائه داد و در «کاغذ بیخط»، با زبانی مینیمال، مفهوم خیال، نوشتن و هویت را واکاوی کرد.
«وقتی نمیتوانم حقیقت را بگویم، نمیسازم»
زندگی حرفهای ناصر تقوایی آمیخته با سانسور و حذف بود. او در سال ۱۳۶۱ بیش از دو سال را صرف نگارش و پیشتولید سریال «کوچک جنگلی» کرد، اما ناگهان از پروژه کنار گذاشته شد. دلیل رسمی هرگز اعلام نشد، اما روشن بود که روایت مستقل او از تاریخ، با قرائت رسمی حاکمیت سازگار نبود. او سکوت کرد، اما همان سکوت، اعتراض بود. سکوت برای اعتراض صبر میخواهد و صبر، تمدن است.
در دهههای بعد، پروژه «چای تلخ» درباره جنگ ایران و عراق را آغاز کرد، اما آن نیز ناتمام ماند. خودش گفته بود: «وقتی نمیتوانم حقیقت را بگویم، نمیسازم.»
برای او، فیلمنساختن اگر به قیمت دروغنگفتن بود، والاترین شکل خلاقیت بود.
در تمام آثار تقوایی، یک مضمون ثابت جریان دارد: مقاومت در برابر قدرت، دروغ و خودفریبی. در «آرامش در حضور دیگران»، جنون در برابر اقتدار پدر سالار میایستد؛ در «ناخدا خورشید»، شرف در برابر خیانت؛ در «ای ایران»، طنز در برابر نظامیگری؛ و در «کاغذ بیخط»، زن در برابر خاموشی و بیهویتی.
سینمای تقوایی، سینمای ضد پوپولیستی و روشنفکرانه است، اما نخبهگرا نیست. او تماشاگر را تحقیر نمیکرد، بلکه از او میخواست بیندیشد. از همینرو، آثارش همزمان محبوب مردم و مورد تحسین منتقدان بود؛ ترکیبی کمیاب در سینمای ایران.
«دوربین فقط چشم نیست، وجدان است»
تقوایی نهفقط کارگردان، که آموزگار نسلی از فیلمسازان بود. او سینما را نه حرفه، بلکه نوعی تفکر میدانست. نسلهای بعدی از او آموختند که «دوربین فقط چشم نیست، وجدان است.» فیلمسازانی چون رخشان بنیاعتماد، مجید برزگر و بسیاری از سینماگران مستقل امروز، خود را مدیون نگاه و منش او میدانند.
سال گذشته در مراسمی با عنوان «جشن ناخدای سینما» از او تجلیل شد، اما حقیقت این است که ناصر تقوایی نیازی به تجلیل نداشت؛ او در حافظه فرهنگی ایران زنده است: در هر قاب از «داییجان ناپلئون»، در هر موج دریا در «ناخدا خورشید» و در هر سکوت تاملبرانگیز «کاغذ بیخط».
«هنر، اگر صادق نباشد، هنر نیست»
ناصر تقوایی در تمام عمرش میان دو مفهوم زیست: حضور و غیبت. در قابهای پرقدرت آثارش «حضور» داشت و در سالهای سکوت، «غیبت» را انتخاب کرد؛ اما هر دو، انتخابِ آگاهانه خودِ او بود.
او نخواست برای ماندن دروغ بسازد، نخواست به قدرت تکیه کند تا دیده شود و نخواست سازش کند تا زنده بماند. او انتخاب کرد آزاده باشد، حتی اگر تنها بماند؛ طرز فکری که در سکوت فریاد میزد: «هنر، اگر صادق نباشد، دیگر هنر نیست.»
ناصر تقوایی نماد نسلی بود که سینما را زبان وجدان میدانست. در جهانی که هنر اغلب به تبلیغ تقلیل مییابد، او ثابت کرد که صداقت، سختترین و ماندگارترین شکل مقاومت است. او فیلمنساختن را خود عملی سیاسی میدانست و باور داشت که هنرمند واقعی، حتی در سکوت، میتواند فریاد بزند.
یاد او تنها سوگواری برای یک هنرمند نیست؛ بازخوانی معنای استقلال در هنر است. او نشان داد میتوان در برابر قدرت ایستاد، بیآنکه فریاد زد؛ میتوان خاموش بود، اما ماندگار.
ناصر تقوایی رفت، اما میراثش همچنان جاری است: در هر تصویری از جنوب، در هر روایتی از صداقت، در هر تلاشی برای ساختن بیدروغ. او رفت، اما به تعبیر همسرش، به «رهایی» رسید؛ همانی که تمام عمر برایش فیلم ساخت و هرگز از آن دست نکشید.
مردی که رفت، اما در قاب ماند
«برنامه با کامبیز حسینی» امشب به گرامیداشت ناصر تقوایی اختصاص داشت. در این برنامه، محمد عبدی، منتقد سینما از لندن، مانا نیستانی، کارتونیست از پاریس، محمد عارف، مستندساز از تورنتو و علی تقوایی، پسر ناصر تقوایی از سیدنیِ استرالیا مهمان برنامه بودند و مخاطبان از سراسر جهان با «برنامه» پیوستند.
«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۱ شب به وقت تهران از شبکه ایراناینترنشنال پخش میشود.

ترامپ دوشنبه ۲۱ مهر در پارلمان اسرائیل به جمهوری اسلامی پیشنهاد داد رفتار خود را تغییر دهد و در روند صلح در خاورمیانه شرکت کند. او گفت که این حرف را نه از موضع ضعف بلکه از موضع قدرت میزند؛ قدرتی که در بمبارانِ فردو نشان داده شد.پاسخ خامنهای به این پیشنهاد چه میتواند باشد.
ترامپ در واقع مطالبات روشن آمریکا از جمهوری اسلامی را بیان کرد .توقف غنیسازی اورانیوم، پایان دادن به برنامه موشکی بالستیک و قطع حمایت از شبکه گروههای نیابتی که منطقه را بیثبات میکنند.
از نظر آمریکا این سه خواسته روشناند و باید پذیرفته شوند. چون جمهوری اسلامی حاضر به توافق روی این سه موضوع نشد، «جنگ ۱۲ روزه» رخ داد؛ اسرائیل به تاسیسات هستهای و موشکی جمهوری اسلامی حمله کرد و فرماندهان سپاه و دستاندرکاران برنامه هستهای هدف قرار گرفتند؛ آمریکا نیز تاسیساتی مانند فردو را مورد حمله قرار داد.
پس از جنگ ۱۲ روزه، آمریکا و اروپا تلاش کردند با جمهوری اسلامی وارد توافق شوند. اروپا ۴۵ روز مهلت داد، اما جمهوری اسلامی توافق نکرد و نتیجه بازگشت تحریمهای سازمان ملل بود.
حرف کلی ترامپ این است که ما جمهوری اسلامی را رها نخواهیم کرد. ترامپ عملاً میگوید اینطور نیست که جمهوری اسلامی بتواند گوشهای بنشیند و منتظر تغییر اوضاع بماند. آمریکا اعتماد ندارد که جمهوری اسلامی از تلاشهای مخفیانه هستهای، ساخت موشکهای قارهپیما یا بازسازی شبکههای نیابتی دست بردارد.
راهبردی که ترامپ انتخاب کرده این است که ریسکِ سپردن همهچیز به احتمال را نپذیرد؛ باید کاری کرد که جمهوری اسلامی تسلیم شود حتی از عبارت «تسلیم بیقید و شرط» استفاده کرده است.
برای ترامپ اهمیتی ندارد که خامنهای یا جمهوری اسلامی از این تعبیر خوششان بیاید یا نه؛ او نشان داده که راهبردش اعمال قدرت برای رسیدن به هدف است.
بهنظر میرسد آمریکا دنبال تسلیم کردن جمهوری اسلامی است و اجازه نمیدهد جمهوری اسلامی بدون توافق به وضع قبلی بازگردد.
ممکن است روش آمریکا و اروپا در برابر خامنهای با روش اسرائیل متفاوت باشد؛ اولویتها و شیوه برخورد فرق کند، اما در مسئله مقابله با خطر هستهای، موشکی و نیابتی همنظرند.
اسرائیل بهنظر میرسد ترجیحش سرنگونی جمهوری اسلامی و همراهکردن آمریکا و ناتو برای حمله سنگین به برنامه موشکی جمهوری اسلامی است، اما بهنظر میرسد آمریکا و اروپا بهدنبال حمله فوری نیستند و ترجیح میدهند تحریمها تاثیر خود را بگذارد و جمهوری اسلامی را ضعیفتر کند؛ همزمان فشار سیاسی را افزایش دهند و اهرمِ تهدید به زور را بالای سر جمهوری اسلامی نگه دارند تا اگر توافق نکرد، امکان استفاده از زور وجود داشته باشد.
در چنین شرایطی همه منتظرند ببینند پاسخ خامنهای چیست. به نظر میرسد خامنهای در مسائل هستهای، موشکی و نیابتی کوتاه نخواهد آمد و این بهمعنای عدم تحقق توافقی است که بتواند مسائل موجود را حل کند.
نگاه خامنهای، نگاهِ توافق نیست، بلکه تقابل است. با دنبالکردن سخنرانیهای سالهای اخیر او به این نتیجه میرسیم که او تغییرپذیر نیست؛ اساسِ ذهنیت او آمریکاستیزی و اسرائیلستیزی است. او معتقد است غنیسازی، برنامه موشکی و شبکههای نیابتی ابزار قدرتاند و درباره این عناصر قدرت معامله نمیکند.
هرچند بخش مهمی از نیابتیهای جمهوری اسلامی در دو سال اخیر منهدم شده و حماس و حزبالله ضربه خوردهاند و حتی اسد سقوط کرده، اما هیچ نشانهای وجود ندارد که خامنهای از این مواضع کوتاه بیاید.
اگر قرار بود کوتاه بیاید، پیش از جنگ و پیش از نابودی تاسیسات هستهای و پیش از بازگشت تحریمهای سازمان ملل کوتاه میآمد. اکنون که تاسیسات هستهای نابود شده و پرونده ایران به شورای امنیت رفته است ، خامنهای حتی اگر بخواهد کوتاه بیاید که به نظر نمیرسد بخواهد، با همان مقدار طرفدار باقی ماندهاش دچار مشکل میشود.
اگر نظام میخواست در برابر آمریکا کوتاه بیاید، پس چرا کاری کرد که جنگ بشود و تاسیسات هستهای نابود شود؟ اگر میخواست کوتاه بیاید، چرا اجازه داد پرونده به شورای امنیت برود؟ همه اینها نشان میدهد خامنهای کوتاه نخواهد آمد و توافقی با آمریکا در کار نیست.
علاوه بر این، اگر خامنهای بخواهد کوتاه بیاید باید نشانههایی از این نرمش را در رفتار و گفتار او دید. هماکنون همهکاره جمهوری اسلامی خامنهای و فرماندهان سپاه هستند؛ افرادی مانند شمخانی، قالیباف و لاریجانی (که یا همچنان در سپاه هستند یا در گذشته مسئولیتهای ارشد نظامی داشتهاند) که نظرشان با خامنهای همسوست گاهی حتی تندتر و خواهان برخوردهای رادیکالتر، از جمله ساخت بمب اتمی هستند.
با این اوصاف، خامنهای و فرماندهان ارشد سپاه همچنان تقابل با آمریکا و اسرائیل را دنبال خواهند کرد و نشانهای از تغییر راهبرد اساسی نظام در برابر آمریکا، اسرائیل یا اروپا دیده نمیشود.
چهرههایی مانند پزشکیان و عراقچی در سیاست خارجی نقشی تعیینکننده ندارند؛ پزشکیان بهطور کلی تسلیم نظر خامنهای است و عراقچی نیز کارگزاری مطیع رهبر و سپاه است. به همین دلیل، انتظار تغییر در راهبردهای خارجی نظام بعید است.
خامنهای و سپاه همان مسیر قبلی را خواهند رفت که انتهای آن احتمالاً جنگی دیگر است؛ البته زمان وقوع آن میتواند جلو یا عقب بیفتد. شاید جمهوری اسلامی فعلاً بهواسطه طوفانِ فشارِ ترامپ و نتانیاهو ترجیح دهد مدتی تحریکآمیز رفتار نکند؛ هرچند این تنها یک احتمال است و ممکن است با پیشروی به سمت تولید موشکهای قارهپیما دوباره بهانهای به دست آمریکا و اسرائیل داده شود که به آن حمله کنند.
پاسخ خامنهای به ترامپ روشن است: جمهوری اسلامی نه از غنیسازی دست میکشد، نه از برنامه موشکی بالستیک، نه از تلاش برای بازسازی نیابتیها، نه از آمریکاستیزی و نه از اسرائیلستیزی؛ و مهمتر از همه، نه در داخل بهسمت پذیرش مطالبات واقعی مردم ایران حرکت میکند.
این جمهوری اسلامی تا وقتی هست ذاتش تغییر اساسی نخواهد کرد. مهم نیست چه کسی رییسجمهوری یا وزیر امور خارجه باشد . تغییرات سطحی ممکن است رخ دهد، اما سیاستهای اصلی در اختیار خامنهای است و قرار نیست تغییر کند.
دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، گفت: «حماس باید خلع سلاح شود، در غیر این صورت ما آن را خلع سلاح خواهیم کرد و این کار سریع و شاید بهصورت خشونتآمیز انجام شود.» گفتوگو با شکریا برادوست، پژوهشگر امنیت بینالملل و سیاست خارجی

در حالیکه جامعه جهانی برای دستیابی به اهداف توسعه پایدار سازمان ملل تا سال ۲۰۳۰ تلاش میکند، ایران با مجموعهای از بحرانهای محیط زیستی و ساختاری دستوپنجه نرم میکند که آینده کشور را در ابعاد گوناگون تهدید میکند.
از تحلیل رفتن منابع آبی و خشک شدن تالابها گرفته تا ناپایداری شهرها، فرسودگی زیرساختها و اقتصاد وابسته به منابع فسیلی، نشانههایی روشن از الگوی توسعهای ناپایدار است که حاصل دههها سیاستگذاری کوتاهمدت و تصمیمهای واکنشی و غیر علمی به شمار میرود.
بحران آب؛ ورشکستگی سرزمین
ایران امروز در آستانه «ورشکستگی آبی» قرار دارد؛ اصطلاحی که کارشناسان برای توصیف وضعیتی به کار میبرند که در آن مصرف آب بسیار بیشتر از توان تجدید منابع تجدیدپذیر است. در دهههای اخیر، برداشت بیرویه از سفرههای زیرزمینی، سدسازیهای متعدد بدون ارزیابی اثرات محیط زیستی، و پروژههای انتقال آب بینحوضهای و کشاورزی نامتوازن با سودای خودکفایی، چنان فشاری بر منابع آبی کشور وارد کرده که بیش از ۵۰۰ دشت ایران با افت شدید سطح آب و فرونشست زمین مواجه شدهاند. فرونشست- که کارشناسان آن را «زلزله خاموش» نیز مینامند- در مناطقی چون ورامین، اصفهان و دشت مشهد به چندین برابر میانگین جهانی رسیده و زیرساختهای جادهای، خطوط انتقال نیرو، گاز، آب و ساختمانها را تهدید میکند.
صدها روستا در مناطق مرکزی و شرقی کشور با کمبود یا نبود آب آشامیدنی سالم روبهرو شدهاند و مهاجرتهای اقلیمی در حال گسترش است. بحران آب امروز نهتنها تهدیدی برای کشاورزی و امنیت غذایی، بلکه خطری برای پایداری اجتماعی و امنیت ملی است.
تغییرات اقلیمی و نبود برنامه ملی
ایران از جمله کشورهای بهشدت آسیبپذیر در برابر تغییرات اقلیمی است. افزایش میانگین دما، کاهش بارشهای برف، خشکسالیهای طولانیمدت و گسترش طوفانهای گردوغبار در غرب و جنوب شرق کشور، شواهدی آشکار از این تغییرات است. با وجود این، ایران همچنان فاقد یک برنامه ملی سازگاری با تغییر اقلیم است.
ارتباط محدود با نهادهای علمی بینالمللی مانند هیات بین دولتی تغییر اقلیم (IPCC)، کمبود دسترسی به دادههای دقیق اقلیمی، و نگاه واکنشی به جای برنامهریزی بلندمدت، موجب شده ظرفیت کشور برای مقابله با پیامدهای تغییر اقلیم کاهش یابد. در حالیکه بسیاری از کشورها با سرمایهگذاری در فناوریهای نو مانند کشاورزی هوشمند یا سیستمهای پیشبینی سیلاب و خشکسالی، مسیر سازگاری را در پیش گرفتهاند، سیاستهای ایران همچنان متمرکز بر اقدامات مقطعی و ناپایدار است.
شهرهای ناپایدار؛ از کلانشهر تا بحران زیستپذیری
ایران در پنجاه سال گذشته یکی از سریعترین نرخهای شهرنشینی را در جهان تجربه کرده است. اما این رشد سریع، بدون زیرساختهای لازم و بدون سیاستگذاری منسجم، به پیدایش کلانشهرهایی ناپایدار انجامیده است. تهران، مشهد، اصفهان و اهواز، هر یک با چالشهای مشابهی روبهرو هستند: آلودگی شدید هوا، کمبود خدمات عمومی، فرسودگی بافت شهری و گسترش حاشیهنشینی.
در نبود مدیریت شهری کارآمد، سیاستها به سمت پروژههای پرهزینه و نمایشی سوق یافتهاند، نه به سمت ایجاد شهرهای تابآور و زیستپذیر. این روند سبب شده تا کیفیت زندگی شهری در ایران در مقایسه با شاخصهای جهانی بهطور چشمگیری پایین باشد و تابآوری شهرها در برابر بلایای طبیعی چون زلزله و سیل کاهش یابد.

اقتصاد ناپایدار؛ وابستگی به منابع فسیلی و کشاورزی پرمصرف
الگوی اقتصادی ایران همچنان بر پایه استخراج و مصرف بیرویه منابع طبیعی و انرژیهای فسیلی استوار است؛ الگویی که نهتنها بهرهوری منابع را کاهش داده، بلکه پایداری محیط زیستی و امنیت اقتصادی کشور را نیز به خطر انداخته است. بخش کشاورزی، با وجود سهمی ناچیز در تولید ناخالص داخلی، بیش از ۹۰ درصد از منابع آبی کشور را مصرف میکند؛ آنهم عمدتاً برای کشت محصولات آببر نظیر برنج، هندوانه و پسته در مناطق خشک و کمآب. استمرار این سیاستها، در کنار نظام یارانهای ناکارآمد در حوزه انرژی و آب، مصرف بیرویه و ناعادلانه منابع را تشویق کرده و به تخریب خاک، افت آبهای زیرزمینی و افزایش تنشهای محیط زیستی منجر شده است.اتکای زیاد به نفت و گاز، ضمن تشدید آلودگیهای هوا و انتشار گازهای گلخانهای، مانع از شکلگیری گذار واقعی به سمت اقتصاد سبز و انرژیهای پاک شده است.
ایران بر خلاف بسیاری از کشورهای منطقه، همچنان فاقد یک استراتژی جامع و الزامآور برای توسعه انرژیهای تجدیدپذیر است. تداوم این وضعیت، نهتنها موجب عقبماندگی فناورانه، که عاملی بازدارنده در مسیر تحقق توسعه پایدار و عدالت بیننسلی خواهد بود.
ریشه بحرانها؛ ضعف در حکمرانی
مشکلات کنونی ایران بیش از آنکه ناشی از کمبود منابع طبیعی باشند، ریشه در ضعفهای ساختاری نظام حکمرانی دارند. طی دهههای اخیر، تصمیمگیریهای غیرعلمی و کوتاهمدت، کنار گذاشتن نهادهای مدنی و کارشناسی از فرآیند سیاستگذاری، و تمرکز افراطی بر رشد اقتصادی سریع بدون توجه به ظرفیتهای محیط زیستی و اجتماعی، موجب شده است تا توان مدیریتی کشور در مسیر تحقق توسعه پایدار تضعیف شود. این ضعف ساختاری باعث شده سیاستها غالباً واکنشی، بخشی و ناپیوسته باشند و در نتیجه، بحرانهای محیط زیستی و اجتماعی نهتنها کاهش نیابند، بلکه در گذر زمان تشدید شوند.
در حالیکه بسیاری از کشورها با منابع محدود توانستهاند از طریق شفافیت، مشارکت مردمی و استفاده از دانش بومی به توسعه پایدار دست یابند، در ایران همچنان نگاه متمرکز و پروژهمحور بر تصمیمسازیها حاکم است.
دوراهی؛ پایداری یا فروپاشی
توسعه پایدار در ایران دیگر یک گزینه اختیاری نیست؛ بلکه ضرورتی حیاتی برای بقا و امنیت ملی است. تداوم روند کنونی ـ از خشکشدن تالابها و فرونشست زمین تا آلودگی هوا، مهاجرتهای اقلیمی و گسترش نابرابریها ـ بنیانهای زیستی، اقتصادی و انسانی کشور را بهشدت تهدید میکند.
عبور از این بحران نیازمند بازنگری در الگوی توسعه است؛ نخست با مدیریت پایدار منابع آب، توقف برداشتهای بیرویه، احیای آبخوانها و اصلاح الگوی کشت میتوان از ورشکستگی آبی جلوگیری کرد. تدوین برنامهای جامع برای سازگاری با تغییرات اقلیمی، حفاظت از اکوسیستمها و تالابها، بازآفرینی بافتهای شهری فرسوده و توسعه حملونقل عمومی، تابآوری محیطی و شهری را افزایش میدهد. اصلاح ساختار اقتصادی با کاهش وابستگی به انرژی فسیلی، سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر و بهینهسازی مصرف منابع، مسیر گذار به توسعهای سبز و پایدار را هموار میکند.
نجات ایران از چرخه ناپایداری، تنها با عزم ملی و مشارکت حقیقی جامعه مدنی ممکن است؛ بازگشت به اصول توسعه پایدار و بازیابی حکمرانی محیط زیستی، راه ساختن آیندهای پایدار و عادلانه برای همه است.

ناصر تقوایی از نسل درخشانی بود که حول و حوش سالهای ۱۳۱۹ و ۱۳۲۰ به دنیا آمد و سینما و ادبیات ایران را در دهه چهل خورشیدی دگرگون کرد.
او به همراه جمعی از دیگر فیلمسازان ایرانی نظیر داریوش مهرجويی، سهراب شهید ثالث، امیر نادری، مسعود کیمیائی، پرویز کیمیاوی، علی حاتمی و بهرام بیضائی در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه موجی از فیلمهای متفاوت را رقم زدند که بعدتر به عنوان «موج نوی سینمای ایران» لقب گرفت و تحسین شد. هر کدام از این فیلمسازان راههای متفاوتی را در پیش گرفتند و در واقع هر کدام تنها سبک و سیاق خاص خودشان را نمایندگی کردند، با این حال تاثیر کار آنها در کنار هم سینمای ایران را به کل دگرگون کرد. در این میان تقوایی از خاصترینشان بود که با آن که روز مرگش با دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی یکی شد، در نه گفتن و سرخم نکردن در برابر حکومت - و در نتیجه فیلم نساختن و کمکار شدن برای سالهای طولانی- با بهرام بیضائی همسان شد.
از ابراهیم گلستان تا موج نوی فرانسه
ناصر تقوایی در گروه فنی فیلم «خشت و آئینه» ساخته ابراهیم گلستان (۱۳۴۴) کار کرد و تحت تاثیر این فیلمساز متفاوت قرار گرفت تا آنجا که اولین فیلم بلند تقوایی- «آرامش در حضور دیگران»- در سبک و سیاق به خشت و آئینه بیش از هر فیلم ایرانی دیگری پهلو میزند.
از طرفی تقوایی عضو کانون فیلم شد و در آنجا به تماشای فیلمهای موج نوی سینمای فرانسه نشست؛ فیلمهایی که بسیار بر او تاثیر گذاشتند و بخشی از سبک و سیاق کار او را رقم زدند، از فضای ضد قصه و گسترش عرضی تا کار روی سایه/روشنهای هر تصویر(از جمله سکانس عشقبازی معروف آغاز فیلم آرامش در حضور دیگران که ادای دینی است آشکار به «هیروشیما، عشق من» ساخته آلن رنه).
آرامشی که در حضور دیگران میسر نشد
آرامش در حضور دیگران (۱۳۴۹) بر اساس داستان غلامحسین ساعدی، فیلم تلخ و غریبی است که بسیار جلوتر از زمانش حرکت میکند و و حالا با فاصله، چون نگین درخشانی در سینمای ایران میدرخشد.
فیلم در یک خانه آغاز میشود و غالب فیلم هم در همین مکان میگذرد. دوربین در مکانهای مختلف این خانه رخنه میکند و به طرز غریبی به ما گوشزد میکند تنها یک ناظر است. فیلم به طرز جذابی هیچکس را محکوم نمیکند و دوربین تنها ناظری است نگران که احوال نهچندان خوشایند شخصیتهای گوناگون فیلم را به نظاره مینشیند و با ما قسمت میکند و به شیوه هنر مدرن، از هر نوع نتیجهگیری میپرهیزد.
فیلم تنها روایتگر برشی است از زندگی روزمره که حالا بر حسب اتفاق در این برهه خاص، دو مرگ هم اتفاق میافتد. اما این وقایع تکاندهنده هم بخشی از «روزمرهگی» جامعهای است که مهمترین مشکلش تقابلی است ریشهای: تقابل سنت و مدرنیته. فیلم از ابتدا این خانه را به مثابه ایران فرض میگیرد (دلیل توقیف چند ساله فیلم در زمان ساخت) و شخصیتهایش -خواه ناخواه- به نمایندگانی از طیفهای مختلف جامعه بدل میشوند که در تنگنای تقابل سنت و مدرنیته گرفتار آمدهاند.

تقابل نگاه سرهنگ با نوع زندگی دو دخترش، روایتگر تقابل سنت و مدرنیته در دو نسل است، اما فیلم که در اوج آزادیهای جنسی غرب -در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی و نه غرب بسته امروز- ساخته شده، در عین حال به تقابل زندگی غربی با جامعه ایرانی هم میپردازد و به طرز عجیبی -شاید پیشگویانه؛ هشت سال پیش از وقوع انقلاب- به ما میگوید که جامعه سنتی ایران، در این تقابل جانب سنت را خواهد گرفت (دو خواهر در برابر زندگی آزاد جنسی به سبک غرب آن روزگار، در واقع سرنوشت مشابهی مییابند: هر دو آن را رد میکنند، یکی با خودکشی و دیگری با ازدواج).
تقوایی داستاننویس
ناصر تقوایی اما وجه دیگری هم دارد که در همان اواخر دهه چهل شکوفا شد: داستاننویسی. او یک مجموعه داستان شگفتانگیز با نام «تابستان همانسال؛ هشت قصه پیوسته» در سال ۱۳۴۸ منتشر کرد که پس از انقلاب به دلیل مضمونش اجازه تجدید چاپ پیدا نکرد و تقوایی هم بعدها با جدیتر شدن فیلمسازی، مجموعه داستان دیگری منتشر نکرد، اما همین یک کتاب کافی است تا با جهان ویژه و نثر خاص خودش، خود را به عنوان یکی از استعدادهای قابل ستایش ادبیات ایران تثبیت کند، هرچند این کتاب و وجه داستاننویس تقوایی غالباً از نظرها پنهان مانده یا زیر سایه فیلمسازی پر قدرتش فراموش شده است.
زمان چون مومی در دستان نویسنده در حال رفت و آمد است، بی آن که خالق اثر لزوماً بخواهد این رفت و آمد زمان و مفهوم گذشته/ حال/ آینده را در این داستانها بکاود: هر سه زمان در یک نقطه به هم رسیدهاند و اهمیت و ارزش خود را از دست دادهاند، چرا که راوی اصلی [نویسنده] در حال روایت احوال راویای است که سبکی تحمل ناپذیر هستی را به تمامی در حال زیستن است و در دایرهای بسته، شب را روز میکند و روز را شب: «رفته بودم تو فکر آدمی که همه راههای مردن را میرود، بیشتر راههای سخت را به خیال آسانی و باز یاری نمیکند و بعد بخت بی خبر میآيد سراغش و همین جور صاف و ساده کلکش کنده میشود.»
دایی جان ناپلئون و نبض مردم
اما جدای از فیلم روشنفکرانهای چون آرامش در حضور دیگران (و داستان تابستان همانسال که باز مخاطب خاص را در نظر دارد)، تقوایی در دهه پنجاه به مخاطب عامتری هم نظر کرد: استفاده از ستارگانی چون بهروز وثوقی و سعید راد در دو فیلم بعدیاش- صادق کُرده (۱۳۵۰) و نفرین (۱۳۵۲)- و بعد دایی جان ناپلئون (۱۳۵۴)، معروفترین و موفقترین سریال تاریخ ایران.
رضا قطبی، رئیس تلویزیون ملی که خود کتاب ایرج پزشکزاد را خوانده بود، ساخت آن را به تقوایی پیشنهاد کرد و به این ترتیب کار یکی از به یادماندنیترین سریالهای تاریخ ایران آغاز شد. تنها سه روز مانده به آغاز فیلمبرداری، عزتالله انتظامی و علی نصیریان به تقوایی گفتند که به دلیل گرفتاری در فیلمی دیگر نمیتوانند برای بازی در نقش آقاجان و دایی جان به او بپیوندند و در نتیجه تقوایی به نصرت کریمی تلفن کرد و او هم ضمن پذیرفتن نقش آقاجان (در حالی که دلش میخواست نقش مشقاسم را بازی کند؛ نقش پرویز فنیزاده) در راه یافتن بخشی از بازیگران باتجربه در تئاتر -از جمله غلامحسین نقشینه در نقش دایی جان- همیاری و همفکری کرد و به این ترتیب تیمی از بازیگران شگفتانگیز این سریال رقم خورد که در واقع در کنار فیلمنامه درخشان، مهمترین نقطه قوت آن است.
انقلاب و همه نشدنها
وقوع انقلاب با آن که برای یکی دیگر از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران خوشایند بود، برای تقوایی- و بیضائی- هیچ نکته مثبتی نداشت؛ برعکس دو فیلمساز طراز اول سینمای ایران را به کمکاری و بعد بیکاری کشاند.
تقوایی در ادامه سنت سریالسازی موفقش، قصد داشت «کوچک جنگلی» را در سال ۱۳۶۲ بسازد، اما پس از مدتی فیلمبرداری، کار به مدیر تولید آن- بهروز افخمی- سپرده شد.
ناخداخورشید (۱۳۶۵) خوشبختانه به ثمر رسید و یوزپلنگ برنزی جشنواره لوکارنو را هم نصیب برد؛ بهترین فیلم تقوایی در دوره پس از انقلاب که بازگشتی است موفقیتآمیز به جنوب- زادگاه تقوایی- که اینجا میزبان برداشت شگفتانگیزی است از داستان ارنست همینگوی.
ای ایران (۱۳۶۸) و کاغذ بیخط (۱۳۸۰) تنها فیلمهای بلند تقوایی در سالهای طولانی بعدی بودند که هر دو حکایت از فیلمساز خستهای داشتند که در اوج نیست و میخواهد علیه محیط اطرافش و محدودیتهای آن بشورد.
او دیگر به انتظار ننشست
تقوایی پس از کاغذ بیخط و به ثمر نرسیدن دو فیلم بعدی و نیمه کاره ماندن آنها (زنگی و رومی در سال ۱۳۸۱ و چای تلخ در سال ۱۳۸۲) از اولین کسانی بود که آشکارا به سانسور و نظارت نه گفت و شجاعانه در برابرش ایستاد. تقوایی با این که هیچ وقت فیلم زیرزمینی نساخت، اما او ناخواسته تئوری سینمای زیرزمینی ایران را شکل داد، زمانی که با جسارت اعلام کرد: «فیلمنامه را کسی میخواند که اصلاً نمیداند سینما چیست... این مصیبتی است که من و دیگر فیلمسازان و نویسندگان به آن دچاریم. ما دشواریهای فرهنگی جامعه خودمان را بهتر از یک سانسورچی میدانیم. در نتیجه دیگر عمرم را تلف نمیکنم و به انتظار هم نمینشینم.»







