زنده ماندن در گروگانگیری جمهوری اسلامی؛ درسهایی از رنج و اراده زیر سایه سالها مذاکره

برای بیش از دو دهه، جامعه ایران در فضای تعلیقی زندگی کرده که سرنوشت آن به میز مذاکرات اتمی گره خورده است. از مذاکرات سعدآباد تا برجام و نهایتا احیای مبهم توافقها در دهه اخیر، شهروندان ایرانی هر بار با این امید زیستهاند که با امضای یک توافق، گشایشی در زندگی روزمره رخ خواهد داد.
اما این انتظار طولانی و تکرارشونده، پیامدهای روانی، اجتماعی و سیاسی ژرفی بر ساختار ذهنی و رفتاری جامعه داشته است.
آزادی حقیقی نه در رهایی از رنج، بلکه در کشف معنا در دل آن است. جامعه ایران طی دهههای اخیر گرفتار یک تجربه تمامعیار از «زندگی در گرو» بوده است.
جمهوری اسلامی با ابزار سیاست خارجی، بهویژه پروژه پرهزینه اتمی، مردم را گروگان سیاستی کرده که حاصل آن چیزی جز انزوا، فقر و تضعیف منزلت انسانی نبوده است.
اما در دل این وضعیت، ایرانیان بهرغم سرکوب، خستگی و تحریم، راهی برای معنا دادن به رنج خود یافتهاند؛ و این دقیقا همان چیزی است که آنها را از قربانی صرف به انسان مقاوم بدل کرده است.
معنا بهجای نجات
ویکتور فرانکل، روانپزشک یهودی اتریشی و بازمانده اردوگاه مرگ آشویتس، در کتاب «انسان در جستوجوی معنا» مینویسد: «آنکه چرایی برای زیستن دارد، تقریبا هر چگونگی را تاب میآورد.»
او باور داشت انسان نه قربانی شرایط، بلکه پاسخدهنده به آنهاست.
فرانکل برخلاف مکاتب روانشناسی که ریشه بحران را صرفا در ساختار میجویند، بر آزادی درونی فرد تاکید میکرد؛ آزادیای که حتی در دل اردوگاه مرگ نیز میتوان یافت، اگر انسان توان معنا دادن به رنج خود را بیابد.
اینجا دقیقا به همان مفهوم ابتدایی مطلب «زندگی در گرو» ارجاع میدهم؛ جایی که فرانکل توصیف میکند چگونه انسانها در اردوگاههای مرگ فاشیست هیتلری، زندگی خود را در گرو تصمیم نازیها میدیدند، اما با بازسازی معنا، آزادی درونی خود را حفظ میکردند.
فرانکل در جای دیگر، نظریه «معنادرمانی» خود را مطرح میکند و میگوید انسانها حتی در شدیدترین رنجها، اگر بتوانند معنایی برای آن بیابند، دوام میآورند.
جامعه ایران نیز، بهخصوص طبقه متوسط شهری، در این سالها معنا را در انتظار برای توافقی یافت که نوید زندگی بهتر میداد. این امید، بهنوعی ابزار بقا شد، اما در بلندمدت به بیحسی، سرخوردگی و سپس واکنشهای انفجاری اعتراضی انجامید.
کوچک و کوچکتر شدن طبقه متوسط شهری در سالهای گذشته که در پی فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمها رخ داده، جامعه را بیش از پیش از گروگانگیری نظام خارج کرده است.
در این شرایط، مردم دیگر دروغهای جمهوری اسلامی درباره تاثیر تحریمها را نمیپذیرند و سیاست خارجی پرهزینه آن را دلیل اصلی مشکلات اقتصادی میدانند. همزمان کلیت و موجودیت نظام را برخلاف کرامت انسانی ایرانیان و پیشرفت کشور میبینند.
در جمهوری اسلامی، مردم ایران نه الزاما با چالش دسترسی به کالاهای مصرفی، بلکه با بحران معنا مواجهاند؛ بحرانی ناشی از نظامی که نهتنها آزادیهای فردی را محدود میکند، بلکه شرافت ملی را نیز در گرو معاملهای اتمی با جهان قرار داده است.
هر بار که حکومتیها وعده گشایش میدهند، جامعه خود را بازمیآفریند و منتظر میماند، اما در نهایت به سرخط بحران بازمیگردد.
و با این همه، مردم ایستادهاند.

رنج بهمثابه اخلاق
الی ویزل، نویسنده و برنده نوبل صلح و یکی دیگر از بازماندگان هولوکاست، مینویسد: «سکوت خدا ما را به فریاد وامیدارد؛ اما آن فریاد نشانه ایمان ماست.»
در نگاه ویزل، رنج نهتنها انسان را نابود نمیکند، بلکه او را به سطحی از تعهد و اخلاق میرساند که در آسایش هرگز بدان نمیرسید.
جامعه ایران نیز از دل سکوت حاکمیت و جهانیان، صدایی تازه برای خود ساخته است.
فریادهایی که در خیزشهای خیابانی شنیده شد، در مهاجرتهای میلیونی یا حتی در مقاومت خاموش خانوادهای که با دستمزدی ناچیز شان انسانی خود را حفظ میکند، همگی بازتاب همان معنا و اخلاقیاند که از دل رنج زاده میشوند.
سر برآوردن شعار «زن، زندگی، آزادی» از دل سالها سرکوب همگانی نشان داد جامعه ایران تا چه اندازه استعداد خروشی چندجانبه دارد. اصل اساسی «زندگی» در این جنبش نوید میدهد که جامعه ایرانی چگونه در پی بازپسگیری کرامت سرکوبشده خود است.
مسئولیت بهجای مطالبهگری
بر اساس نظریات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، ارزشهایی چون خودیاری، مسئولیت فردی و بازسازی جامعه از پایین به بالا، پایههای اصلی رشد و تعالی برای رسیدن به آزادی واقعی هستند.
امروز مردم ایران بهدرستی دریافتهاند که نجات از بالا نخواهد آمد؛ نه از سوی دولتهای غربی، نه از دل برجام، و نه از جانب نخبگان رانتی، چه در داخل و چه در خارج کشور.
آنچه باقی مانده، وظیفه اخلاقی فرد است برای بازیابی نقش خود؛ نه فقط در برابر جمهوری اسلامی، بلکه در برابر خانواده، نسل آینده و حقیقت.
در اینجاست که ضرورت بازگشت به اصول بنیادین آزادی و کرامت فردی (آنگونه که در شعارهای اعتراضی نسل جوان تجلی یافت) روشنتر میشود. زیرا بی وجود آزادی، هیچ دستاوردی بهدست نمیآید و اگر هم بهدست آید، پایدار نخواهد ماند.
در چنین شرایطی، مردم الزاما منتظر یا حتی منفعل نیستند. آنان در مسیر یافتن راه فرار از وضعیت موجود، میدانهایی برای خود ساختهاند که در آن کنشهای اعتراضی و اجتماعی را متجلی میسازند.
جامعه فردی ایران نه از راه کنشهای جمعی رسمی، بلکه در بازتعریف فردی خویش در حال بازسازی است.
اما آنچه حلقه ناپیدای این زنجیره برای رسیدن به نتیجهای مطلوب است، درک دقیقِ موقعیت و مرحله است؛ درکی که در غیاب آن، جامعه از اعتراضات و اعتصابات خود احساس «ناکامی مداوم» پیدا میکند.
این در حالی است که نظام جمهوری اسلامی در سالهای اخیر، بهویژه پس از اعتراضات ۹۶، ۹۸، و ۱۴۰۱، در برابر کنشهای اعتراضی مردم بهشدت واکنشیتر شده است، گرچه تلاش میکند خلاف آن را به جامعه القا کند.
در چنین وضعیتی، حتی مهاجرت، کوچ اقتصادی یا ایستادگی مدنی، شکلی از مسئولیتپذیری است؛ نه فرار. معنا، در کنش فردی نهفته است و اگرچه ساختار جمهوری اسلامی جامعه را در حصر قرار داده، اما همانگونه که فرانکل گفته است: «برخی از ما قدیسانی در میان شیاطین بودیم.»

سیاست اتمی بهمثابه گروگانگیری اخلاقی
توافق برجام همانگونه که بارها از سوی تحلیلگران نقد شده، تنها به حیات سیاسی جمهوری اسلامی مشروعیت بخشید.
بسیاری از نهادها و منتقدان در تحلیلهای خود بارها تاکید کردهاند سیاست مماشات با جمهوری اسلامی نهتنها هیچ تغییر معناداری در رفتار این حکومت ایجاد نکرده، بلکه مردم ایران را در وضعیتی از تعلیق و فشار اقتصادی مستمر نگه داشته است.
در چنین شرایطی، اخلاق سیاسی ایجاب میکند که مسیر نجات جامعه، نه از مسیر «توافقهای بیشتر»، بلکه از طریق فروپاشی اراده مشروعیتبخش به حاکمیت رقم بخورد.
این پروژهای است که از پایین آغاز شده و امروز در دل نسل جوان ایرانی، حتی بدون هیچ افق دیپلماتیکی، معنا و فرم یافته است.
در واقع، آنچه بارها از زبان بسیاری از مردم شنیده شده که مذاکره با حکومت را به مذاکره با نمایندگان واقعی مردم تغییر دهید، دقیقا در این نقطه معنا پیدا میکند.
بیتردید، بحران نمایندگی در میان مخالفان جمهوری اسلامی شکلی جدیتر به خود گرفته؛ اما تجربه نشان داده است که این نمایندگی، از دل یک روند طبیعی ظهور میکند، نه از یک ساختار از پیش طراحیشده.
با وجود روشن بودن ماهیت سرکوبگر جمهوری اسلامی، دولتهای غربی همچنان به سیاست مماشات پایبند ماندهاند؛ سیاستی که نه بر مبنای اصول، بلکه بر پایه منافع کوتاهمدت طراحی شده است.
اینجاست که جامعه ایران و مخالفان جمهوری اسلامی باید دورنمایی از منافع جمعی بلندمدت را علنی کنند.
بازگشت به معنا، نه امید واهی
جامعهای که معنای زندگی خود را به «نتیجه مذاکرات» گره زده بود، اکنون در حال عبور از این وابستگی است؛ جامعهای که سرنوشت خود را به تصمیمهای خارج از ارادهاش وابسته میدید، اکنون در مسیر بازسازی معنای زندگی از درون و بر مبنای اراده فردی حرکت میکند.
مسیر رهایی نه در امضای توافقنامهای دیگر، بلکه در کشف معنای ایستادن، ساختن و پاسخدادن به رنجها در سطح فردی است.
درست همانگونه که آموزههای فرانکل و ویزل نشان میدهند، جامعهای که رنج را بفهمد، اخلاق میسازد و راه خود را، حتی در دل تاریکی، خواهد یافت.