روزی که زنان به حجاب اجباری در ایران نه گفتند، هفدهم اسفند ۱۳۵۷ بود؛ همان روزی که در جهان هم، نام زنان صدا زده میشد. از آن روز، زنان ایران با حجابی که جمهوری اسلامی به اجبار برسرشان کرده بود، مبارزه کردند. ورزشکاران زن هم بعد از انقلاب ۵۷ برای سالها نامی ممنوعه بودند.
آنها حضور نه چندان برابر خود با مردان در ورزش را با حجابی گره خورده دیدند که اگر از سرشان میافتاد، با ممنوعیت و محرومیت همراه بود. آنها سالها در ورزش پیش از حریفانشان با حجابی اجباری مبارزه کردند که نابرابرترین رقابتها را برایشان رقم میزد.
حجاب اجباری یکی از بزرگترین موانع ورزشکاران زن در المپیک
دویدن فرزانه فصیحی، ملیپوش ایران، در دوی صدمتر المپیک ۲۰۲۴ پاریس از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش نشد چون رقبایش با لباسهای بین المللی و استاندارد می دویدند. رکوردی که فصیحی در دور مقدماتی المپیک ثبت کرد، قطعا به پوشش اجباریاش هم وابسته بود.
ندا شهسواری المپین تنیس روی میز ایران هم مسابقهاش در صداوسیمای جمهوری اسلامی سانسور شد. چون حریفش حجاب مورد نظر حکومت را نداشت.
تقابل درماتیک ناهید کیانی و کیمیا علیزاده، دو دوست دوران کودکی در المپیک پاریس هم فراموش نشدنی است. علیزاده سال ۱۳۹۸ در مخالفت با حجاب اجباری و در اعتراض به محدودیتها علیه زنان ورزشکار، ایران را ترک کرد و بعد از مهاجرت در المپیک ۲۰۲۰ و ۲۰۲۴ بر روی تاتامی مقابل کیانی قرار گرفت. دو همتیمی که روزی با یک لباس و یک پرچم کنار هم بودند مقابل هم با دو پرچم مختلف مبارزه کردند. کیانی اینبار علیزاده را برد، اما بسیاریها معتقد بودند که بازنده ایران بود.
آنچه جمهوری اسلامی تاب نیاورد، در آغوش کشیدن این دو دوست بر روی سکوی قهرمانی بود. تصویری که حکومت آن را سانسور کرد. نام کیمیا علیزاده هم در برنامه ویژه المپیک ممنوع بود و زمانی که علیرضا حیدری، قهرمان کشتی جهان در ویژه برنامه المپیک ، برای مهاجرت او ابراز ناراحتی کرد، او را برنامه زنده، بیرون کردند.
حجاب اجباری حتی در پر شکوهترین رژه ورزشکاران در المپیک پاریس، تصویری نازیبا از کاروان ایران بر جای گذاشت. مردان و زنان ورزشکار ایران با لباسی کاملا سفید شبیه لباس کادر پرستاران بدون هیچ نمادی و طرحی از تاریخ کهن ایران، بر روی رود سن رژه رفتند.
کیش و مات حجاب اجباری در شطرنج
پیشتازی قهرمانان شطرنج هم در مبارزه با حجاب اجباری مثال زدنی است. سارا خادمالشعریعه، استادبزرگ شطرنج، پس از برداشتن حجاب اجباری در مسابقات جهانی آلماتی قزاقستان در سال ۲۰۲۲، به اسپانیا مهاجرت کرد و تابعیت افتخاری این کشور را گرفت. او حالا به جز آن که بهترین شطرنج باز زن اسپانیا و قهرمان اروپاست، بارها با تصاویر بدون حجاب اجباری بر روی مجلات مد اسپانیا درخشیده.
•
•
میترا حجازیپور سال ۱۳۹۸ در مسابقات جهانی روسیه بدون حجاب اجباری حاضر شد و پس از آن دیگر به ایران بازنگشت. او چندی پیش وقتی تابعیت فرانسه را گرفت، در صفحه اینستاگرامش نوشت برای تمدید گذرنامه جمهوری اسلامی مجبور به حضور در «لانههای جاسوسی» آنها (جمهوری اسلامی) و گرفتن عکس با حجاب اجباری بوده؛ چیزی که زیر بار آن نرفته و نخواهد رفت.
تقابل آتوسا پورکاشیان، استادبزرگ شطرنج ایرانی از تیم آمریکا، مقابل میترا حجازیپور از فرانسه در مسابقات جهانی شطرنج تیمی، تصویری پر افتخار اما در عین حال تلخ برای مردم ایران بود. آنها قهرمانان ایرانی بودند که در آزادی و بدون حجاب اجباری برای نامی غیر از ایران با هم رقابت میکردند.
مقاومت زنان علیه حجاب اجباری در فوتبال
سایه حجاب اجباری بر سر فوتبال هم سنگین است. زهرا قنبری، بهترین مهاجم تاریخ فوتبال زنان ایران، آبان ۱۴۰۳ برای شادی گل بدون حجاب در بازیهای لیگ قهرمانان آسیا با محرومیت غیرعلنی در لیگ برتر روبرو شد؛ یعنی بدون حکم رسمی، از ترکیب این تیم در این رقابتها کنار گذاشته شد و تا هفته سوم لیگ برتر هم مجوز حضور نداشت. این لیگی است که حتی با حجاب همیشه اجباری حکومت هم سهمی در پخش زنده تلویزیون حکومتی ندارد.
کمی دورتر از زمین فوتبال، تماشاگران زن نه تنها تلاش میکنند درهای بسته ورزشگاهها را به روی خود باز کنند، بلکه برخلاف آنچه حکومت میخواهد، رها و آزاد بر روی سکوها حضور داشته باشند.
سیاست جمهوری اسلامی مقابل مقاومت مدنی زنان، کم کردن سهم بلیت یا ممنوعیت حضور آنها در ورزشگاههاست؛ تصمیمی که بارها در این فصل لیگ برتر فوتبال ایران اجرایی شد و زنان برخلاف تاکید فیفا پشت درهای بسته ورزشگاهها باقی ماندند.
تصویر ورود جیمی جامپ زن بدون حجاب اجباری در بازی فصل گذشته استقلال و آلومینیوم در اراک و حمایت حسین حسینی کاپیتان استقلال زمان یورش ماموران هم از ذهنها پاک شدنی نیست. حمایتی که هر چند با محرومیت حسینی همراه بود اما او هیچگاه به عذرخواهی یا اعتراف اجباری تن نداد.
مهاجرت مهسا قربانی، داور سرشناس بینالمللی فوتبال، چند ماه پیش به خاطر حجاب اجباری رقم خورد. او به ایراناینترنشنال گفته بود به دلیل اینکه در مسابقات بینالمللی با پوششی آزاد و بدون حجاب اجباری حاضر میشده با تهدید جانی روبرو بوده و نیروهای امنیتی به او گفته بودند او را میکشند.
فشار حداکثری جمهوری اسلامی علیه زنان ورزشکار
در این بین جمهوری اسلامی به فشارهای حداکثری بر زنان برای شکستن مقاومت آنها مقابل حجاب اجباری افزوده است؛ از تصویب قانون عفاف و حجاب که در ماده ۱۹ به موارد تنبیهی و تشویقی برای حجاب اجباری ورزشکاران مرد و زن اشاره دارد، تا سخنرانیهای علی خامنهای که حجاب اجباری را «هویت ملی هویت اعتقادی و اسلامی» توصیف میکند.
در مقابل این فشار حداکثری، چهرههای سرشناسی همچون نسرین ستوده و صدیقه وسمقی از مخالفان جمهوری اسلامی در بیانیهای از لزوم رفع تمام محدودیتها از جمله حجاب اجباری در ورزش گفته و از مردان ورزشکار خواستهاند کنار زنان بایستند. زنان ورزشکار هم میدانند چگونه قهرمان این بازی نابرابر ۴۶ ساله، مقابل جمهوری اسلامی باشند.
به عنوان خبرنگاری در تبعید که تحولات ایران را به اجبار همواره از پشت دیوار بلند فاصله و با دسترسی غیرمستقیم پوشش میدهم، تصاویری که از خیابانهای کشورم و از سبک لباس پوشیدن شهروندان، به ویژه زنهای ایرانی بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» میبینم، شگفتآور و جذاب است.
رسانههای اجتماعی ایکس و اینستاگرام پر است از ویدیو و عکس زنان و دختران جوانی که با وجود سرکوب و آزار روزانه حکومت در قالب گشت ارشاد، حجاببان و نیروهای به اصطلاح «آتش به اختیار»، با کاپشن و کت کوتاه، موهای باز یا کلاه کپ و حتی نیمتنه زیر کت و پالتو در اماکن عمومی رفتوآمد میکنند.
آرایش، مدل مو و نوع لباس پوشیدن و زیورآلات یا به اصلاح اکسسوری بسیاری از دختران جوان نسل زد، با آنچه در غرب مد و ترند است، شباهت بسیاری دارد.
این نوع لباس پوشیدن و فشن یکشبه رایج نشده و عواملی مثل تغییر نسل والدین به دهه شصتیها با نگاه و فرهنگ متفاوت از نسلهای قبل، گسترده شدن دسترسی به اینترنت حتی در شهرستانها و روستاهای کوچک و رایج شدن آموزش زبانهای خارجی در بین کودکان و نوجوانان که باعث آشنایی آنها با فرهنگ و موسیقی و به تبع آن آزادیهای فردی و دموکراسی غربی شده، زیر پوست ایران در جریان بوده است.
با این حال، جنبش «زن، زندگی، آزادی» با تاکید بر حقوق زنان و آزادیهای مدنی و سیاسی شبیه یک کاتالیزور عمل کرد و سرعت به تصویر درآمدن این تغییر در فشن و نوع پوشش در میان جوانان و زنان را چند برابر کرد.
حکومت جمهوری اسلامی که در طی بیش از چهار دهه قدرت گرفتن خود در ایران همواره به بدن زنان نگاه ابزاری داشته و کوشیده است از آن به عنوان عرصهای برای ارائه ایدئولوژی مذهبی خود از طریق حجاب اجباری و تعریف نقش مادری به عنوان «اصلیترین وظیفه و ارزش زنان» استفاده کند، در برابر این تغییر سبک پوشش و استایل مقاومت شدیدی نشان داده و از سرکوب عقب نکشیده است.
مد و فشن به عنوان سمبل مبارزه
تصاویری و فیلمهایی که از سد سانسور رسانههای حکومتی عبور میکنند و به شکل روزمره از شهرهای ایران در رسانههای اجتماعی منتشر میشوند، گویای این هستند که بسیاری از زنان، مخصوصا متولدین دهه ۷۰ و ۸۰، با مفهوم مانتو غریبه شدهاند و اکثرا تیشرت و شلوار در ماههای گرم سال و کاپشن و کت کوتاه در ماههای سرد به تن دارند و روسری سرشان نمیکنند.
چندین زن ساکن شهرهای ایران از جمله تهران، اصفهان و رشت در مورد تغییر در لباس پوشیدنشان بعد از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» گفتند در پی این حرکت وسیع اعتراضی، در نوع لباس پوشیدن و پیگیری مدهای مورد علاقهشان جسورتر شدهاند.
مینا، خبرنگار ساکن تهران که برای حفظ هویتش با نام مستعار با ایراناینترنشنال گفتوگو کرد، میگوید بعد از این جنبش، روسری و مانتو را به طور کامل کنار گذاشته و بر اساس مشاهدات شخصیاش، زنها به جز در ادارات دولتی، در مکانهای عمومی و موقع حضور در محل کار، حجاب بر سر نمیکنند.
البته او این موضوع را «پوشش اختیاری» نمیداند و میگوید: «پوشش اختیاری به این معناست که اگر زنی بخواهد در تابستان با تاپ و دامن کوتاه بیرون برود، این امکان برایش فراهم باشد اما زنان ایرانی عملا از دسترسی به چنین گزینههایی محروماند؛ هر چند که مرزها و حد و حدودهای اجبار حکومت را با جدیت عقبتر راندهاند.»
این خبرنگار که موضوع مد و ترندهای روز را از نزدیک دنبال میکند، مقوله مد و پوشش زنان را موضوعی «پیچیده و مرتبط با حق مالکیت بر بدن» توصیف میکند که با جنبشهای اجتماعی ارتباط مستقیم دارد و تغییر میکند.
شادی، زن ۲۳ ساله ساکن اصفهان هم در این باره به ایراناینترنشنال میگوید که بعد از اعتراضات ۱۴۰۱، سبک لباس پوشیدنش «تغییری چشمگیر» داشته و این اعتراضات، زیر پا گذاشتن قانون حجاب اجباری را برایش آسانتر کرد.
گروهی از زنان ایرانی در سال ۱۴۰۳ با شرکت در کارزارهای خودجوش در شبکه اجتماعی ایکس، تصاویر خود را با بیکینی و مایو کنار آب یا بدون روسری و مانتو در خیابانهای ایران منتشر کردند و این اقدام را حرکتی در جهت پس گرفتن صدای خود و حضور فیزیکی، به شکل مبارزه در جامعه توصیف کردند.
شادی میگوید که نداشتن حجاب در اماکن عمومی و حتی در رویارویی با مامورانی که اجازه ورود به مترو را بدون حجاب نمیدهند، حالا به او احساس قدرت میدهد و ترسی در درونش حس نمیکند: «سال گذشته وقتی به دانشگاهم در تهران رفته بودم تا کارهای فارغالتحصیلیام را انجام بدهم، وقتی از رعایت محدودیت پوشش سر باز زدم، این سرپیچی از حجاب اجباری و رفتن به داخل دانشگاه با پوشش دلخواه را بخشی از هویتم میدیدم که من را از بقیه متمایز کرده بود.»
این زن جوان، انتخاب مد و فشن در ایران را فراتر از ارائه یک تصویر ظاهری و موضوعی سیاسی میداند که «سمت و سوی فرد در مبارزه علیه دیکتاتوری را نشان میدهد».
طراحی لباس چه تغییری کرده؟
تغییرات اجتماعی رخداده در ایران به ویژه بعد از جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» در سطح طراحی لباس هم خود را نشان داده است.
نسل جوان در ایران که به عنوان نسل زد شناخته میشوند، در مقایسه با نسلهای قبل از خود اطلاعات بسیار گستردهتری از سبکهای مختلف مد و فشن دارند و عقاید شخصیشان را با وجود فشار حاکمیت برای سرکوب فردیت زنان و نگاه متفاوت آنها به ایدئولوژی انقلابی جمهوری اسلامی، در سبک لباس پوشیدنشان به نمایش میگذارند.
این آگاهی متفاوت از مد و فشن روز، در استایل زنان و دختران معترض سال ۱۴۰۱ به وضوح مشخص بود؛ از زنهایی که رنگ موی سبز و قرمز و آبی، ناخنهایی با لاک تیره، بوتهای چانکی و بزرگ، تتو و پیرسینگ در لب و بینی و ابرو و گوش داشتند گرفته تا دخترانی که با کراپتاپ و دامن حتی خیلی کوتاه همراه با بوتهای بلند در خیابان دیده میشدند.
اما این تغییر فقط مختص نسل جوان متولد دهه ۷۰ و ۸۰ خورشیدی نیست.
بیتا، خیاطی میانسال ساکن رشت، با این توصیف که مد و لباس مثل آیینه است که تغییر در جامعه را نشان میدهد، به ایراناینترنشنال میگوید در سفارشهایی که در دو سال گذشته گرفته است، این تغییر را مشاهده کرده که زنان دیگر به دنبال دوختن مانتو نیستند و در عوض سفارش کتهای کوتاه همراه با دامن یا شلوار بسیار بالا رفته است.
او این تغییر را در استایل مشتریهایی در رده سنی ۵۰ تا ۶۰ سال هم به وفور مشاهده کرده است.
نادیا آیدان، دانشآموخته طراحی لباس که در زمینه حقوق زنان هم فعالیت دارد نیز مشاهداتی شبیه بیتا دارد.
او میگوید مشتریها و حتی اطرافیانش جسارت بیشتری در انتخاب لباس پیدا کردهاند و عده زیادی از زنان، به امتحان استایلهای جدید روی آوردهاند که پیش از این هرگز آنها را امتحان نکرده بودند چون مطابق معیارهای حجاب اجباری و مورد نظر حکومت نبوده است.
تصویر از زن ایرانی در سال ۱۴۰۳
برای من که از کشورم دورم، دنبال کردن ویدیوها و تصاویر زنان در رسانههای اجتماعی چنین تصویری میسازد: زنان شیکپوش و علاقهمند به پیگیری جدیدترین ترندهای مد و فشن که دیگر تن به محدودیت پوشش مطابق با آرمانهای حکومت جمهوری اسلامی نمیدهند و با آن هیچ ارتباطی ندارند.
مینا چنین تصویری را تایید میکند و میگوید که زنان ایران با علاقه به شیکپوشی، کاملا مغایر با ارزشهای حکومت لباس میپوشند.
او با اشاره به اعمال خشونت علیه زنان بهدلیل نوع لباس پوشیدنشان، میگوید: «زنان ایران ابدا مستحق تحمل چنین استرس روزمرهای برای راه رفتن در خیابانهای کشورشان نیستند و نباید این حس عادیسازی شود.»
نادیا آیدان هم تاکید میکند: «پوشیدن یک لباس فقط یک انتخاب ساده نیست چرا که میتواند یک بیانیه باشد؛ یک اعتراض، یک یادآوری درباره چیزی که از ما زنان گرفته شده و حالا داریم پسش میگیریم.»
آنطور که او میگوید، زن ایرانی در سال ۱۴۰۳ و بعد از همه هزینههای سنگین جانی و مالی که متحمل شده، دیگر به دنبال این نیست که در چارچوبهای تحمیلی حکومت و جامعه بگنجد و حالا زنان بیشتر به این فکر میکنند که لباسشان پیامی داشته باشد و نشاندهنده هویت شخصیشان باشد، نه فقط زیبایی ظاهریشان.
زنان ایرانی با انتخاب نوع زندگیشان در حال مبارزه با حکومتی هستند که نان را در کاسه ایدئولوژی میگذارد و راه معاش و حق زندگی را بر شهروندانی که مطیع نباشند، میبندد. زنان سرپرست خانواده بیش از چهار دهه است که در رویارویی با قوانین زنستیزانه حکومت، برای حضور در بازار کار میجنگند.
نهادهای زیر نظر سازمان بهزیستی سالهاست که در نشستهای خبری خود آمارهای تبلیغاتی از توانمندسازی زنان سرپرست خانوار ارائه میدهند، اما گفتوگو با این زنان، رد پای نوع دیگری از سرکوب در جمهوریاسلامی را نمایان میکند.
در آخرین سرشماری سال ۱۳۹۵ زنان سرپرست خانوار به بیش از سه میلیون نفر افزایش یافتند. علاوه بر افزایش تعداد، سهم خانوارهای زن سرپرست از کل خانوارها نیز بالاتر رفته است. به بیان دیگر در فاصله میان سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۵ خورشیدی، سهم خانوارهای زنسرپرست از ۸.۴ به ۱۲.۷ درصد افزایش یافته است؛ زنانی که از همسرشان جدا شدهاند، زنانی که همسرانشان فوت شدهاند و همچنین زنانی که همسرانشان قادر به کار کردن و تامین اقتصادی خانواده نیستند.
هشت زن ۱۷ تا ۴۵ سال سرپرست خانوار از شهرهای مختلف ایران به مناسبت هشت مارس، روز جهانی زن، درباره شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی زندگی خود در جمهوریاسلامی با ایراناینترنشنال گفتوگو کردند.
«کارفرما در ازای پرداخت دستمزد، تهدید به تجاوز کرد»
نازنین ۱۷سال دارد و در یکی از مناطق مرکزی مشهد ساکن است. مادرش سه سال پیش در همهگیری کرونا و نبود واکسن درگذشت و او و پدرش با هم زندگی میکنند. پدر نازنین به دلیل ابتلا به سرطان و گرانی دارو توانایی راه رفتن را هم از دست داده است. نازنین به عنوان کارگر روزمزد در یک شرکت خدماتی کار میکند. او هر روز ظهر بعد از تعطیلی از مدرسه برای تمیزکاری به خانه یا مغازهای که شرکت به او معرفی کرده، میرود.
نازنین به ایراناینترنشنال میگوید: «تا پارسال پولهایم را جمع میکردم و با کمک یک خیریه که با آنها در داروخانه آشنا شده بودم، داروهای پدرم را میخریدم. حالا باید ماهانه هشت میلیون تومان برای خرید سه نوبت آمپول بدهم که معلوم نیست قیمتش تا ماه دیگر تغییر نکند.»
طبق قرارداد، ۳۰ درصد از دستمزد نازنین را شرکت خدماتی برمیدارد. او بارها به دلیل تناسب نداشتن سختی کار و میزان دستمزدش با کارفرماها درگیر شده و در آخر بدون گرفتن دستمزدش مجبور شده آنجا را رها کند.
این زن جوان روایتش را اینگونه ادامه میدهد که یک بار برای خرید داروی پدرش نیاز به ۴۰۰ هزار تومان پول داشته و قبول کرده یک پارکینگ بزرگ ۵۰۰ متری را که زمینش پر از لکههای روغن موتور بوده، تمیز کند. او میگوید: «ساعتها زمین را سابیدم و در نهایت ۲۰۰ هزار تومان به عنوان دستمزد دادند. با کارفرما دعوایم شد و او من را تهدید به تجاوز کرد.»
مسئولیت مادری، رنج کودک-همسری و آزار جنسی
ستاره ۱۸ ساله است و در یکی از شهرهای کوچک استان فارس زندگی میکند. وقتی ۱۴ ساله بود پدرش او را مجبور کرد تا با پسرعمویش که ۱۰ سال از او بزرگتر بود ازدواج کند. ستاره با وجود اختلافات فراوانی که با خانواده همسرش و خود تو داشت بعد از یک سال بچهدار شد و در ۱۶ سالگی فرزند دومش را هم به دنیا آورد.
او به ایراناینترنشنال گفت: «همسرم بیکار بود و ما همیشه مشکل پرداخت اجاره و تامین خوراک داشتیم. بعد از ضرب و جرحهای فراوانی که در دوره بارداری از همسرم به من شد، فکر نمیکردم بچه دومم سالم به دنیا بیاید. روز دوم بعد از زایمان، وقتی از بیمارستان به خانه رفتیم شوهرم دعوا راه انداخت و باز هم من را کتک زد. همان جا دختر یک سالهام را برداشتم و با هم از خانه بیرون رفتیم. از آن روز دو سال میگذرد. من بارها اقدام به خودکشی کردهام و هر بار زنده ماندم. دلم نمیخواهد به خانهای که در آنجا کتک میخوردم، برگردم. حالا هم هر لحظه ترس این را دارم که پدرم یا همسرم پیدایم کند.»
ستاره مدتی است که از شهر پدریاش در استان خوزستان به شیراز مهاجرت کرده است. او در یک رستوران کار میکند و هر روز با دخترش سر کار میرود. او میافزاید: «کارفرماها وقتی میفهمند من از همسرم جدا زندگی میکنم ناگهان حقوق را چند برابر میکنند و وقتی برایشان توضیح میدهم که قرار نیست تن به خواستههایشان بدهم، تهدید به اخراج میشوم. برای من که ساعتها جلوی سینک، ظرف میشویم تا مخارج اولیه دختر سه سالهام را تامین کنم، این پیشنهادها زجرآور است.»
ستاره در اثر بارداری زودهنگام دچار پوکی استخوان است و توانایی درمان و خرید داروهایش را ندارد. او میگوید دلش برای پسرش که فقط یک روزگیاش را دیده، تنگ نمیشود، چرا که با خودش میگوید «کاش زندگی زودتر همه چیز تمام شود».
«مترجم هستم، اما مجبورم در شرکت خدماتی کار کنم»
مینا زنی ۴۳ ساله است و با دختر نوجوانش در خانهای که در خیابان مجیدیه تهران اجاره کرده، زندگی میکند. او مترجم است و در حوزه حقوق زنان نیز فعالیت میکند. مینا به ایراناینترنشنال میگوید حقوق مترجمی کفاف زندگی خود و دخترم را نمیدهد و ماههاست که برای تامین پول اجاره خانه مجبور شده گوشت و مرغ را حذف کند و بعضی روزها نان و رب بخورد.
این زن سرپرست خانواده، بعضی روزها در شرکتهای خدماتی نظافت منزل کار میکند تا به گفته خودش، تا آخر ماه از گرسنگی نمیرند. او زن را در جمهوریاسلامی شهروند درجه دوم توصیف میکند، چون قوانین را علیه زنان نوشتهاند.
«گفتند زن زبالهگرد باعث خراب شدن چهره شهر میشود»
ماهرخ ۴۲ ساله است و تا سه سال پیش همراه با دختر ۱۵ ساله و پسر ۱۳ سالهاش در خانهای اجارهای در تبریز زندگی میکرد. او به ایراناینترنشنال گفت که تا دو سال پیش در یک تولیدی لباس کار میکرده اما به دلیل ورشکستگی صاحب کارش، از کار بیکار شده و دیگر نتوانسته کاری پیدا کند.
طبق گفته خودش، همسرش سالها پیش خانواده را رها کرده و رفته است. حالا او و فرزندانش در خانهای در یکی از محلات حاشیهای تبریز زندگی میکنند. ماهرخ میگوید:«یک سال پیش صاحبخانه ما را بیرون کرد و هر جا سر زدم نتوانستم کاری پیدا کنم تا اینکه تصمیم گرفتم زباله جمع کنم و بفروشم. روزانه ۲۰۰ هزارتومان درآمد داشتم، اما هر بار پلیس شهرداری و نیروی انتظامی در خیابان جلوی من را میگرفتند و زبالههایی که با زحمت از سطح شهر جمع کرده بودم تا بفروشم را میبردند. میگفتند که باید شبها کار کنی چون روزها دیدن زن زبالهگرد در خیابان چهره شهر را خراب میکند. حالا هم که شبها بعد از غروب آفتاب راه میافتم و تا سحر در خیابان هستم باز با ماشینهای لباس شخصی و حکومتی تهدید میشوم و به من میگویند به ما ربطی ندارد از گرسنگی بمیری. نباید در خیابان زبالهگردی کنی.»
ماهرخ در یک سال گذشته به وضوح زیاد شدن تعداد زنانی که شبانه در خیابانها زباله جمع میکنند را دیده است. او روایت میکند: «بارها دستهایم در سطلهای زباله با شیشه بریده و مجبور شدهام چند شب را در خانه بمانم و کار نکنم. حالا هم فقط میتوانیم هزینه اجاره خانه را پرداخت کنیم و بعضی روزها غذایی برای خوردن نداریم.»
«به جای پرداخت اضافهکار عقب افتاده، تذکر حجاب میدهند»
مهرناز ۳۸ ساله و پرستار بخش آیسییو یکی از بیمارستانهای شهرهای شمالی ایران است. به گفته خودش، هفتهای ۱۵ شیفت در هفته کار میکند، اما هنوز حقوق و اضافهکاری ماههای گذشتهاش پرداخت نشده است.
او به ایراناینترنشنال گفت: «شیفتهای هشت ساعته در اتاق آیسییو که هیچ فرصتی برای نشستن وجود ندارد، طاقتفرساست؛ آن هم وقتی میدانی قرار است برای هر ساعت فقط ۲۵ هزار تومان اضافه کار بگیری که آن هم پرداخت نمیشود. در بیمارستان ماموران حکومت بارها برای حجاب به ما تذکر میدهند و اگر اعتراض کنیم که ماهها حقوق عقب افتادهمان را پرداخت کنید، توبیخ میشویم و اگر به اعتراض ادامه دهیم، بازداشت میشویم.»
او تعریف کرد که یک بار وقتی در اتاق آیسییو هنگام احیای یک بیمار مقنعهاش از سرش افتاد، حراست بیمارستان و ماموران لباس شخصی او را از دوربینهای بیمارستان شناسایی و تذکر دادهاند که اگر حجابش را رعایت نکند با او برخورد میکنند.
مهرناز پنج سال است که از همسرش جدا شده و با دو فرزندش در خانهای اجارهای زندگی میکند. او میگوید: «به دلیل ایستادن در ساعتهای طولانی پاهایم واریس گرفته و شبها تا صبح از درد گریه میکنم، اما وقتی یاد تهدیدهای صاحبخانه میافتم که یک روز اجارهاش دیر شود پاشنه در را میکند و فریاد میزند، با خودم میگویم چارهای ندارم. بارها در شرایط خستگی و بیپولی در حالی مرگ بیماران را روی تخت بر اثر نداری دیدهام و ترغیب شدهام که به زندگیام پایان بدهم اما وقتی بچههایم را میبینم میگویم فعلا ادامه میدهم.»
زن کولبر در جنگ با مرگ و زندگی
اسرین، زن ۴۵ سالهای است که در مریوان زندگی میکند. او از ۱۵ سالگی همراه با همسرش در کوههای مرزی ایران و عراق کولبری کرده است. این زن کولبر به ایراناینترنشنال گفت همسرش ۱۰ سال پیش در میانه راه کولبری به زمین خورده و استخوان دنبالچهاش شکسته و بعد از بارها عمل با هزینههای سنگین نتوانسته روی پایش بایستد.
دو پسر اسرین مدرک فوق لیسانس دارند، اما آنها هم مجبورند برای سیر کردن شکم خود و خانوادهشان کولبری کنند. دستمزد ساعتها کولبری در جادههای پر از برف و آفتاب سوزان زیر بارهای سنگین، بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان است. این مشروط به آن است که خوششانس باشند و ماموران حکومتی با گلوله آنها را نزنند و یا در زمستان میان کوهها پایشان نلغزد و در برف دفن نشوند.
اسرین به گفته خودش، هر شب داروهای گیاهی را با پماد به پارچهای میپیچد و پاها و کمرش را در آن میبندد، اما باز هم درد امانش را میبرد. او در ادامه میگوید: «هر ماه هزینه داروهای همسرم بالاتر میرود و و خرج خورد و خوراک خودمان بیشتر میشود. دیگر نمیدانم تا کی میتوانیم ادامه دهیم.»
«به جرم بیحجابی، خودرویم را توقیف و معاشم را قطع کردند»
پگاه ۲۸ سال دارد و پنج سال است که در یک تاکسی اینترنتی در تهران کار میکند. او یک پسر ۱۵ ساله دارد و سه سال است که به دلیل مشکلات اقتصادی شدید دیگر با همسرش زندگی نمیکند.
او به ایراناینترنشنال گفت: «با پسرم یک سال خانه پدرم زندگی کردیم و در آن یک سال من با قرض و قوله یک ماشین پراید دست دوم خریدم و با ۲۰۰میلیون پول پیش، خانهای اجاره کردم و باید ماهانه ۱۵ میلیون پول کرایه بدهم.»
پگاه در جنوب شرق تهران زندگی میکند؛ جایی که سالهاست ساکنان مناطق مرکزی و شمالی به دلیل گرانی اجارهها، آن را برای خانه اجاره کردن انتخاب میکنند. او درباره وضعیت کار و درآمدش میگوید طی یک سال سه بار خودرویش را به دلیل پیامک حجاب اجباری توقیف کردند و وقتی به مامور گفته اجازه ندارد به زن مسافر بگوید حجاب بر سرت بگذار، مامور پاسخ داده: «اما من دستور دارم که ماشینت را بخوابانم.»
پگاه و پسرش گاهی به دلیل نداشتن پول و غذا به خانه پدرش میروند. او گفت: «از صبح تا شب بخواهی سه وعده نان و تخم مرغ بخوری باید ماهی ۱۵ میلیون درآمد داشته باشی. من با درآمد ۱۲ میلیونی که نیمی از آن خرج ماشین میشود چطور گرسنه نمانم؟»
«در پاسخ به دریافت وام گفتند حجاببان باش»
مهری زن ۳۲ سالهای است که تا دو سال پیش در یک تولیدی کفش در پاکدشت کار میکرد. شش سال پیش، وقتی دخترش پنج ساله و پسرش ۱۲ ساله بود، همسرش به دلیل مصرف بیش از حد مواد جانش را از دست داد.
او به ایراناینترنشنال گفت: «شش سال پیش بارها برای وام به کمیته امداد پاکدشت رفتم و حتی من را به اتاق مسئول وام راه ندادند و گفتند مشمول وام نیستم. فقط اسمم را نوشتند و گفتند هر موقع مشمول شدی، خبرت میکنیم. هیچ وقت با من تماس نگرفتند. اما وقتی شهرداری برای حجاببان استخدام داشت با من تماس گرفتند و گفتند میتوانی با ماهی ۱۲ میلیون حقوق برای حجاببان در طرح نور استخدام شوی.»
او که این پیشنهاد را قبول نکرده، میگوید: «اینکه هر روز جلوی زنان هموطنت را بگیری و طبق دستوری که داری با آنها درگیر شوی همان چیزی است که حکومت میخواهد. من شرفم را برای پول نمیدهم. تازه در خیابان اگر ببینم زنانی که به چنگ گشت ارشاد افتادهاند را نجات میدهم.»
زندگی طبیعی شهروندان ایرانی به واسطه قوانین ناعادلانه جمهوریاسلامی مختل شده است. زنان، تنها به دلیل زن بودن، خشم جمهوریاسلامی را برمیانگیزند. در این میان تعداد زنانی که با وجود سرکوبها حقوق اساسی و اولیه خود را طلب میکنند، روز به روز بیشتر میشود؛ زنانی که به دنبال احیای حق حیات خود در کنار مردان در ایرانی آزاد هستند.
دونالد ترامپ میگوید نامهای برای علی خامنهای فرستاده است. از سخنان او و بر اساس همه شواهد چنین بهنظر میرسد که چکیده و اصل آن نامه این است که «شرایط ما را باید بپذیرید. انتخاب اینکه این شرایط را با یا بدون اقدام نظامی بپذیرید با شما.»
رییسجمهوری آمریکا، گفته که در نامهای که چهارشنبه ۱۵ اسفند به رهبر جمهوری اسلامی، فرستاده، بار دیگر تاکید کرده است مذاکره بر سر یک توافق با حکومت ایران را به اقدام نظامی ترجیح میدهد.
او پیشاپیش البته نتیجه رد احتمالی این پیشنهاد را برای خامنهای روشن کرده است:«گزینه دیگر اقدام نظامی است، زیرا ایران نباید به سلاح هستهای دست یابد.»
ترامپ همچنین جمعه ۱۷ اسفند به خبرنگاران در کاخ سفید گفت که در مورد ایران، «خیلی زود» اتفاقی رخ خواهد داد. اتفاقی که او امیدوار است با توافق بر روی برگه کاغذ به دست آید و نه از طریق بمباران و حمله نظامی.
پیام ترامپ به خامنهای، پیام تسلیم با دادن هزینههای کمتر است. او هیچ تلاشی نمیکند که معنای واقعی نامه خود را پیشاپیش آشکار کند: «امیدوارم که بتوانیم به توافق صلح برسیم، اما گزینه دیگر نیز مشکل را حل خواهد کرد.»
ترامپ از زمان بازگشت به کاخ سفید، مسیری ثابت را در قبال جمهوری اسلامی پیموده است. او میکوشد و میخواهد بدون دست زدن به عملیات نظامی، جمهوری اسلامی برنامه هستهای خود را در عمل تعطیل کند، برنامه موشکیاش را کنار بگذارد و همراه با گروههای نیابتیاش از بیثبات کردن منطقه دست بکشد.
برای رسیدن به این اهداف، او دو راه را برگزیده است: اول اینکه با احیای سیاست فشار حداکثری، جمهوری اسلامی را ناگزیر سازد که به تسلیم تن دهد و دوم اینکه، این تسلیم شدن و دستها را بالا بردن علنی و عمومی باشد نه مطابق خواست و سنت و روش و منش جمهوری اسلامی پنهانی و در خفا.
همیشه مذاکره، اما در خفا و پنهانی
واقعیت امر این است که برخلاف آنچه رهبران جمهوری اسلامی و رسانههایشان میگویند، آنها همیشه و همواره مستقیم و یا غیرمستقیم با آمریکا مذاکره کردهاند، از پیش از پیروزی انقلاب در پاریس و تهران گرفته تا مذاکره بر سر گروگانگیری در سفارت آمریکا در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ یا رسوایی مذاکرات پنهانی و خرید سلاح در ماجرای مک فارلین در سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵.
نمونههای تازهترش مذاکرات پنهانی در عمان در اواخر دوران محمود احمدی نژاد و ابراهیم رئیسی است. شاید مذاکرات برجام صرفا از این نظر استثنا باشد که پنهانی و در خفا نبود.
جمهوری اسلامی در تمام این سالها و در همه آنچه به اسم دیپلماسی انجام داده، کوشیده کارها و توافقهایش را در سکوت و تاریکی و در خفا پیش ببرد، مانند توافقهای استراتژیکی که با چین و روسیه امضا کرده و هیچکس از جزییات آنها مطلع نیست.
بهدلیل همین ماهیت تبهکارانه است که جمهوری اسلامی نمیخواهد و تا توانسته از مذاکرات مستقیم و علنی با آمریکا سر باز زده است است.
علی خامنهای از این شرایط بهعنوان نه مذاکره، نه جنگ نام میبرد اما امروز نه فقط کسی مثل دونالد ترامپ، بلکه کشورهای اروپایی که در نیم قرن گذشته بیش از هر کاری با جمهوری اسلامی مماشات کرده بودند، به تنگ آمدهاند و در سایه ضعف بیسابقه و شکنندگی کامل حکومت در داخل و منطقه، و حرکت همزمان برای دستیابی به سلاح هستهای به صراحت میگویند که کاسه صبرشان دیگر لبریز شده است.
از نامهای که آبه برد تا امروز
برای همین وقتی ترامپ میگوید: ««میتوانیم توافقی انجام دهیم که به همان اندازه پیروزی در جنگ، خوب باشد. اکنون زمان آن فرا رسیده و به هر طریقی، این اتفاق رخ خواهد داد»، دیگر دست جمهوری اسلامی برای نوشیدن جام زهر در پستویی تاریک و بدون پرداختن عوارض چنین شکست و تسلیمی در مناسبات حکومت و ملت ایران بستهتر از همیشه است.
این همان واقعیت بزرگ و اصلی است که تغییر کرده وگرنه نامه چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ترامپ، دستکم اولین نامه او نیست که برای علی خامنهای ارسال شده و همه از آن آگاه شدهاند.
براساس گزارشی که پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، در وبسایت رسمی علی خامنهای منتشر شد، وقتی شینزو آبه، نخستوزیر فقید ژاپن که به دونالد ترامپ نزدیک و مورد احترام او بود، به ایران سفر کرد کرد و در ابتدای دیدارش با رهبر جمهوری اسلامی گفت:« من قصد دارم پیام رییسجمهوری آمریکا را به جنابعالی برسانم.» پاسخ شنید: «من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمیدانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد.»
شینزو آبه چندان کارآزموده و باهوش بود که نامه ترامپ را طوری زیر خود بگذارد و بر رویش بنشیند که بهخوبی در عکسها مشخص باشد و ثبت شود در این دیدار چه گذشت.
تغییراتی که پایان جمهوری اسلامی را رقم میزند؟
اما امروز شرایط، هم در داخل کشور، هم در منطقه و هم در عرصه جهانی بسیار بیشتر از آنکه حتی قابل تصور میبود، به زیان جمهوری اسلامی تغییر کرده است.
در عرصه منطقهای، پس از سالها رجزخوانی، نخستین رویاروییهای نظامی مستقیم با اسرائیل نتایجی حقارتبار و فاجعهآمیز به بار آورده و هراس از ادامه این رویارویی را به واقعیتی غیرقابل انکار برای علی خامنهای و فرمانده سپاه پاسداران تبدیل کرده است.
سالها سرمایهگذاری از جیب و سفره ایرانیان و منابع و منافع ملی ایران در سوریه، لبنان، غزه و کرانه باختری، عراق، یمن و دیگر کشورهای منطقه در کمتر از چند ماه دود شده و به هوا رفته است و نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در ضعیفترین موقعیت خود در نیم قرن حکومت ولی فقیهشان در تهران هستند.
در چنین شرایطی و با از دست رفتن همه آنچه که جمهوری اسلامی سیاست بازدارندگی خود را بر آنها متکی کرده بود، این تمایل در بین رهبران جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه افزایش یافت که برای جبران شکستها، با سرعت بخشیدن به برنامه غنیسازی اورانیوم خود را در نزدیکترین لحظه به توانایی ساخت سلاح هستهای قرار دهند.
این امر بهطور طبیعی از نگاه غرب و اسرائیل پنهان نماند، تا آنجا که نه تنها دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، بلکه کسانی مانند جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی جو بایدن و تیمی که آرزویشان احیای برجام و حل و فصل بحران از راه دیپلماسی بود، ماهها قبل نسبت به رسیدن جمهوری اسلامی به لحظه گریز هستهای هشدار دادند.
ناکارآمدی، بیلیاقتی و فساد نهادینهشده و گستردهای که سراپای حکومت را فرا گرفته، ستم و تبعیض و سرکوب و کشتار شهروندان به گواهی خود رهبران جمهوری اسلامی، جامعه را در آستانه انفجار و انقلاب قرار داده است.
از جام زهر تا نشان بیشرافتی
وضع چنان است که مسعود پزشکیان، رییس دولت در جمهوری اسلامی، که با تعهد به ذوب بودن در ولیفقیه، کارش از قدم زدن در مجلس به نشستن بر صندلی ریاست قوه مجریه کشید، آشکارا میگوید موافق مذاکره بود اما بهدستور خامنهای حالا دیگر مخالف مذاکره است.
علی خامنهای وقتی گفت «مذاکره با آمریکا هوشمندانه، عاقلانه و شرافتمندانه نیست»، در عمل دست و پای خودش را بست نه دست کارگزارانی را که از قضا برخلاف او راه بقای جمهوری اسلامی را در مذاکره و تن دادن به سازش و تسلیم، حتی اگر شده موقتی، میدیدند و میبینند.
گرهی که خامنهای بر این رشته افکنده، احتمالا جز به دو روش باز نشود: با پذیرش علنی و رسمی این حقیقت که او نه هوشی دارد، نه عقلی و نه شرافتی؛ و یا با تحمیل هزینههای سنگین و حتی غیرقابل جبران بیشتر به ایران و ایرانیان از راه جنگ و نابودی زیرساختهایی که گرچه متعلق به مردم ایران است، اما از سوی حکومتی دزدسالار و مافیایی اشغال شده است.
از ابتدای سال ۱۴۰۳، نام زنان و دخترانی مانند آرزو کمی، دنیا حسینی، زهرا اصغری، فاطمه بادلی، سولماز قربانی، کانی عبداللهی، نازیلا حیدرزاده، غزاله حدودی، محدثه و حدیثه جدیت نه فقط بهعنوان قربانیان خشونت خانگی، بلکه بهعنوان نمادهایی از یک بحران عمیق اجتماعی در ایران ثبت شدهاند.
این زنان که تنها گوشهای از فهرست بلندبالای قربانیان زنکشی و قتلهای موسوم به ناموسی در سال جاری در ایران هستند، به دست همسر، پدر، برادر، خواستگار یا داماد کشته شدهاند؛ اغلب در مقابل چشمان فرزندانشان و به دلایلی چون درخواست طلاق، تجاوز جنسی، یا نافرمانی از خواست مردان خانواده.
نام نیان چلبیانی (جبرئیلپور)، دختر شش ساله اهل بوکان که پس از تجاوز جنسی از سوی برادر شریک عاطفی پدرش به قتل رسید، نیز به این فهرست تلخ اضافه میشود تا عمق فاجعه را بیش از پیش نمایان کند.
اما چرا برخی مردان در ایران چنین راحت دست به قتل زنان میزنند؟ پاسخ در ترکیبی از قوانین ناکارآمد، فرهنگ مردسالار، و فقدان حمایت اجتماعی نهفته است.
تصویری از نیان چلیبانی، کودک شش سالهای که بعد از تجاوز جنسی و شکنجه کشته شد
قوانین: سپری برای قاتلان
یکی از مهمترین عوامل تسهیلکننده زنکشی در ایران، ساختار حقوقی است که بهجای بازدارندگی، به مردان حاشیهی امن میدهد. ماده ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی به مرد اجازه میدهد در صورت مشاهده همسرش در حال «زنا»، او و شریکش را به قتل برساند، مشروط به اثبات تمکین زن. این ماده نهتنها خشونت را مشروعیت میبخشد، بلکه در عمل به ابزاری برای توجیه قتلهایی فراتر از شرایط ذکرشده تبدیل شده است.
از سوی دیگر، ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، پدر یا جد پدری را از قصاص به دلیل قتل فرزند معاف میکند. این یعنی پدرانی مانند قاتل دنیا حسینی یا کانی عبداللهی، حتی اگر با شقاوت تمام دخترشان را بکشند، حداکثر با چند سال حبس روبهرو میشوند. در مورد برادران یا همسران قاتل، رضایت ولی دم (که اغلب خود پدر است) میتواند قاتل را از مجازات نجات دهد. این خلاهای قانونی، به مردان پیامی روشن میدهد: کشتن زنان مجازاتی جدی در پی ندارد.
پرونده آرزو کمی، که پیش چشم پسر هفت سالهاش به دست همسرش کشته شد، یا زهرا اصغری که در حضور دخترش قربانی شد، نشان میدهد که این خشونتها نهتنها زندگی زنان را میگیرد، بلکه نسلی را با آسیبهای روانی عمیق بهجا میگذارد. اما قانون، بهجای حمایت از قربانیان، اغلب قاتلان را در سایهی مصونیت نگه میدارد.
فرهنگ: مالکیت بر جسم و جان زنان
ریشه عمیقتر این فاجعه در فرهنگ مردسالاری است که زن را نه یک انسان مستقل، بلکه مایملک مرد میبیند. در این نگاه، طلاق (مانند مورد فاطمه بادلی یا محدثه و حدیثه جدیت)، رد خواستگاری (مانند غزاله حدودی یا مهدیه باوقار)، یا حتی ارتباط با فردی دیگر (مانند مبینا زینیوند)، لکهای بر «ناموس» و آبروی مرد تلقی میشود که باید با خون شسته شود.
قتل اشرف، اکرم و اعظم شجاعی به دست برادرشان یا کشته شدن کانی عبداللهی به دست پدرش نشاندهنده این باور غلط است که حیثیت مرد به کنترل مطلق بر زنان وابسته است. این فرهنگ، که در بسیاری از جوامع سنتی ایران ریشه عمیق دارد، مردان را به قاضی، دادستان و جلاد زندگی زنان تبدیل کرده است.
قتلهای به اصطلاح ناموسی، که تقریبا بیش از یکسوم موارد زنکشی در ایران را تشکیل میدهند، نتیجه مستقیم این ذهنیت است. در برخی موارد به نظر میرسد مردان نه از سر خشم لحظهای، بلکه با برنامهریزی و آگاهی از مصونیت نسبی، دست به جنایت میزنند. کافی است به مورد سهیلا منیری یا سمانه جهانگیری نگاه کنیم؛ همسرانی که قربانی خشونت شوهرانشان شدند، تنها به این دلیل که از چارچوبهای تحمیلی سرپیچی کردند.
فقدان حمایت: زنان در تلهی ناامنی
زنان در ایران، بهویژه در مواجهه با خشونت خانگی، هیچ پناهگاه امن و قانونی ندارند. لایحه موسوم به «حمایت از زنان در برابر خشونت» که از سال ۱۳۹۲ در پیچوخمهای مجلس شورای اسلامی خاک میخورد، هنوز به قانون تبدیل نشده است. از سوی دیگر، مراکز حمایتی اندکاند و اغلب زنان قربانی، مانند فاطمه بادلی که به دلیل طلاق کشته شد، راهی جز بازگشت به خانه پدری یا ماندن با شوهری خشن ندارند. این بیپناهی، زنان را در چرخهای از خشونت محبوس میکند که گاه با مرگ پایان مییابد.
موارد قتل زنان بعد از تجاوز جنسی لایه دیگری از بحران را نشان میدهد: خشونت جنسی بهعنوان ابزاری برای سرکوب و تنبیه، که اغلب با قتل همراه میشود تا «لکه ننگ» پاک شود. در نبود قوانین سختگیرانه علیه تجاوز و حمایت از قربانیان، چنین جنایاتی نهتنها مجازات نمیشوند، بلکه گاه با خشونت مضاعف خانواده همراه میشوند.
آمارها چه میگویند؟
برخی بررسیهای رسانهای حاکی است از ابتدای سال ۱۴۰۳ تا اواسط بهمن، بیش از ۱۳۰ زن به دست اعضای خانواده کشته شدهاند؛ یعنی هر دو روز یک زن. چرخه خشونت و زنکشی در ایران؛ چرا مردان بهراحتی دست به قتل میزنند؟
این آمار ممکن است به دلایل مختلفی از جمله نبود شفافیت قضایی و آزادی رسانهای در ایران دقیق نباشد و واقعیت احتمالا تلختر است، چرا که بسیاری از قتلها به دلایل فرهنگی و خانوادگی گزارش نمیشوند.
روزنامه «اعتماد» در گزارشی در تیرماه نوشت در سه ماه نخست سالهای ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳، دستکم ۸۵ زنکشی ثبت شده، و تنها در یک ماه (دی و بهمن ۱۴۰۳)، ۱۶ مورد گزارش شده است. این اعداد نه فقط یک فاجعه، بلکه زنگ خطری برای جامعهای است که در آن خشونت علیه زنان عادیسازی شده است.
چرا این چرخه متوقف نمیشود؟
برخی مردان در ایران بهراحتی دست به قتل زنان میزنند، چون سیستم حاکم به آنها چنین اجازهای میدهد. قانون، بهجای بازدارندگی، تسهیلکننده است؛ فرهنگ، بهجای برابری، سلطهگری را ترویج میکند و نبود حمایت اجتماعی، زنان را بیدفاع میگذارد. تا زمانی که این سه ضلع شوم – قوانین تبعیضآمیز، فرهنگ مردسالار، و بیتوجهی نهادهای مسئول– تغییر نکند، نامهایی چون روناک توسلیپور، معصومه لشنی، یا شیوا دلیری به فهرست قربانیان اضافه خواهند شد.
این یادداشت فقط شرح یک تراژدی نیست؛ فریادی است علیه سیستمی که زنان را قربانی میکند و مردان را قاتل. اگرچه جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر نشان داد که زنان ایران سکوت نمیکنند، تا وقتی نگرش مردان تغییر نکند و قوانین اصلاح نشود، این خونریزی ادامه خواهد داشت. شاید وقت آن رسیده که بپرسیم: آیا جامعهای که هر دو روز یک زن را از دست میدهد، هنوز میتواند ادعای سلامت بکند؟
(این یادداشت را یک کنشگر حقوق زنان که ساکن ایران است برای ایراناینترنشنال نوشته، اما به درخواست نویسنده برای حفظ امنیتش بدون نام منتشر شده است)
سالها پیش، زنان در ایران به دلیل ترس از قضاوتها، محدودیتهای اجتماعی و خطوط قرمزی که عبور از آنها بهایی سنگین داشت، سکوت میکردند. اما اکنون، در دنیای دیجیتال، این سکوت شکسته شده است.
زنان ایران دیگر پشت دیوارهای بلند خانههایشان پنهان نمیشوند. آنها روایتها و حرفهایشان را ارائه میکنند؛ گاهی حتی با یک توییت یا ویدیویی که در چند ثانیه به گوش جهان میرسد.
رسانههای اجتماعی برای بسیاری از زنان ایرانی چیزی بیشتر از یک ابزار ارتباطی ساده برای سرگرمی است. شاید به همین دلیل است که خیلی سریع با آن انس گرفتند. این فضا، میدان نبرد آنهاست؛ جایی برای دیده شدن، برای ابراز هویت، برای شکستن زنجیرهایی که سالها دست و پایشان را بسته بود.
زنانی که روزی از افشای عکسهای خصوصی و بدون حجابشان وحشت داشتند، امروز روبهروی دوربین میایستند و از تجربهها و مطالباتشان میگویند. دنیای دیجیتال به آنها امکانی داده که پیشتر تصورش هم دشوار بود؛ از مبارزه با حجاب اجباری گرفته تا راهاندازی کسبوکارهای مستقل یا افشای آزارهای جنسی. دنیای مجازی برای آنها دنیای جدیدی در واقعیت ساخته است.
عبور از تابوها در دنیای دیجیتال
در سالهای اخیر، زنان ایرانی در شبکههای اجتماعی درباره تابوهای متعددی صحبت کردهاند که پیشتر سخن گفتن از آنها در محیط خانواده هم سخت بود، یا هزینه داشت. تابوهایی از جمله مربوط به بدن و سلامت زنان، آزادیهای اجتماعی و سبک زندگی، آزارهای جنسی و امنیت زنان طی این سالها شکسته شدند.
زنان ایرانی در چند سال اخیر در اینستاگرام و توییتر درباره نیازهایشان در دوران قاعدگی گفتند؛ مانند مرخصی قاعدگی و حتی درباره چگونگی برخورد مناسب مردان با این موضوع صحبت کردند. در نتیجه برای بلاگرهای مرد هم این تابو شکسته شد تا بگویند چطور باید در این دوران از شریک زندگیشان حمایت کنند.
زنان تجربههایشان را درباره «بادی شیمینگ» (شرم از بدن) و استانداردهای غیرواقعی زیبایی را به اشتراک گذاشتند و در پویشهایی مانند «#بدن_من» با انتشار تصاویر بدون فیلتر بدنشان، با کلیشههای زیبایی مبارزه کردند تا اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند.
پرده بکارت و آزمایش بکارت نیز دیگر خط قرمزی بود که در شبکههای اجتماعی شکسته شد. بسیاری از زنان حتی نمیدانستند که این آزمایش از نظر علمی بیاعتبار است، اما اکنون در رسانههای اجتماعی درباره آن آگاهی پیدا کردند.
جنبش «#MeToo» (من هم) در فضای دیجیتال ایران به یک بمب تبدیل شد. برای نخستین بار، بحث درباره آزار جنسی در ایران عمومی شد. در توییتر و اینستاگرام، دختران و زنان از مواجهه با آزارهای جنسی نوشتند که شاید حتی نزدیکترین افراد زندگیشان نیز از آن خبر نداشتند. آنها نام افراد آزارگر را افشا کردند، از محیطهای کاری، دانشگاهها و روابط شخصی حرف زدند و این تابو را هم شکستند.
نقش رسانههای اجتماعی در کنشگری و اعتراض زنان
پیش از ظهور رسانههای اجتماعی، در جامعهای که قوانین و فرهنگ مردسالار آزادیهای زنان را محدود میکرد، ایستادن در برابر این محدودیتها نهتنها از طرف حکومت، بلکه از سوی خانواده و اطرافیان هم سرکوب میشد. اما با گسترش فضای دیجیتال، زنان توانستند از حقوق خود بگویند.
کارزار «آزادیهای یواشکی» یکی از اولین جرقهها برای شکستن تابوی اعتراض زنان به حجاب اجباری بود. بعد از آن، کارزارهای دیگری مثل «دختران خیابان انقلاب» و حق دوچرخهسواری زنان مسیر اعتراضات را ادامه دادند. زنان ایران نهتنها درباره آزادی پوشش، بلکه درباره حقوقشان در محیط کار، خانواده و قوانین اجتماعی هم شروع به صحبت کردند.
این اعتراضها فقط در خیابانها اتفاق نیفتاد؛ شبکههای اجتماعی به زنان فرصتی داد تا از راههای مختلف صدای خود را بلند کنند. رقصیدن جلوی دوربین، آواز خواندن، انتشار ویدیوهایی درباره مشکلات اجتماعی و حتی سادهترین کارها مثل ثبت تجربههای روزمره، همگی بخشی از این مقاومت شد.
حدیث نجفی یکی از همین دختران بود که در اینستاگرام از خودش دابسمش منتشر میکرد و از زندگی روزمرهاش میگفت. سارینا اسماعیلزاده، یوتیوبر نوجوان، در ویدیوهایش درباره دغدغههای اجتماعی حرف میزد. آنها از شبکههای اجتماعی برای بیان خود استفاده کردند، اما در نهایت در جنبش «زن زندگی آزادی» بهدست نیروهای حکومتی کشته شدند.
تجارت دیجیتال و استقلال مالی زنان در ایران
رسانههای اجتماعی بهویژه اینستاگرام، برای بسیاری از زنان در ایران تبدیل به سکویی آنلاین شده که به آنها اجازه میدهد بدون نیاز به اجاره مغازه یا سرمایه اولیه بالا، کسبوکار خود را راهاندازی کنند. از فروش لباس، زیورآلات و کارهای هنری گرفته تا شیرینیپزی، ترشیسازی و سبزی خشککنی، زنان از این فضا برای اشتغالزایی استفاده کردهاند.
حتی در مناطق محروم دخترانی هستند که محصولات باغ پدرشان را به شکل آنلاین میفروشند یا زنانی که صید ماهی همسرانشان را از طریق اینستاگرام عرضه میکنند. این فضا نهتنها امکان کسب درآمد را برای زنان فراهم کرده، بلکه به آنها استقلال مالی داده است.
اگرچه آمار دقیقی از تعداد زنانی که از این طریق کسب درآمد میکنند، وجود ندارد، طبق گزارش مرکز آمار ایران، ۱۱ میلیون شغل در کشور وابسته به شبکههای اجتماعی است و ۸۳ درصد درآمد تجارت الکترونیک از طریق اینستاگرام به دست میآید.
از سویی دیگر، حدود ۴۷ درصد کاربران اینترنت در ایران زنان هستند. این رقم نشان میدهد که اینستاگرام برای بسیاری از زنان، مهمترین منبع درآمد آنها شده است. با این حال، فیلترینگ بسیاری از این کسبوکارهای کوچک را با مشکل مواجه کرده است.
در دنیایی که اینترنت بخشی از زندگی روزمره شده، رسانههای اجتماعی برای زنان ایرانی فقط یک برنامه روی گوشی نیست؛ بلکه جایی است که برای حقوقشان میجنگند. این مبارزه هنوز تمام نشده و تاریخ نشان داده است که حتی زیر سنگینترین سانسورها، صدای زنان را نمیشود خاموش کرد.