جمهوری اسلامی سالها کوشید این تصویر را تثبیت کند که ترکیب سهگانه «توان هستهای»، «قدرت موشکی» و شبکه نیروهای «مقاومت»، میتواند سپری بازدارنده ایجاد کند؛ سپری که نهتنها هزینه حمله نظامی به ایران را بالا ببرد، بلکه اساساً فکر چنین حملهای را از دستور کار «دشمنان» خارج سازد.
در همین چارچوب بود که علی خامنهای از حضور نظامی جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه با عنوان «عمق استراتژیک» دفاع میکرد و هزینههای سنگین سیاسی، اقتصادی و انسانی آن را توجیهپذیر میدانست؛ حضوری که قرار بود خطوط درگیری را از مرزهای ایران دور نگه دارد و «امنیت نظام» را تضمین کند.
اما جنگ ۱۲ روزه، از نگاه مقامات جمهوری اسلامی، اهمیت یکی از اضلاع این «مثلث بازدارندگی» را بیش از پیش برجسته کرد: توان موشکی. پس از این جنگ، تمرکز رسمی بر این گزاره شکل گرفت که اگر «قدرت موشکی ایران» وجود نداشت، «نظام سقوط میکرد». این ادعا، که بهطور مداوم در ادبیات حکومتی تکرار میشود، بهعنوان شاهدی بر کارآمدی دکترین بازدارندگی جمهوری اسلامی عرضه میشود. حال آنکه همین برداشت، اگر از زاویهای دیگر دیده شود، نه نشانه موفقیت بازدارندگی، بلکه علامت یک جابهجایی «خطرناک» است؛ جابهجاییای که در ادامه، منطق بازدارندگی برای جمهوری اسلامی را معکوس میکند.
مساله اصلی آن است که شاخص «نقطه انفجار» در محاسبات امنیتی بازیگران مقابل جمهوری اسلامی تغییر کرده است. تا پیش از جنگ ۱۲ روزه، قرار گرفتن برنامه هستهای ایران در آستانه تسلیحاتیشدن—اعم از سطح غنیسازی یا میزان انباشت مواد شکافتپذیر—خط قرمز عملیاتی برای اقدام نظامی تلقی میشد. هستهایشدن بالقوه، محور اصلی تصمیمسازی برای توسل به گزینه «سخت» بود.
اما تجربه این جنگ، این معادله را جابهجا کرده است. اکنون آنچه زنگ خطر را به صدا درمیآورد، نه درصد غنیسازی اورانیوم، بلکه سرعت، دامنه و کیفیت بازسازی توان موشکی جمهوری اسلامی است. به بیان دیگر، اگر پیشتر برنامه هستهای معیار «اقدام» بود، امروز برنامه موشکی به شاخص اصلی «تهدید» تبدیل شده است. این تغییر، نه محصول تبلیغات سیاسی، بلکه نتیجه مستقیم تجربه میدانی جنگ و ارزیابی دوباره هزینه–فایده در سطوح راهبردی است.
در این چارچوب جدید، به نظر میرسد جمهوری اسلامی «سوراخ دعا را اشتباه گرفته است». تصور غالب در حاکمیت این است که تاکید مضاعف بر توان موشکی میتواند همان نقشی را ایفا کند که پیشتر «آستانه هستهای» ایفا میکرد: بازدارندگی. حال آنکه جهان پس از ۷ اکتبر و پیامدهای ژئوپلیتیکی آن وارد مرحلهای تازه شده است؛ مرحلهای که در آن، تحمل یک تهدید موشکی فعال، بازسازیشونده و بالقوه عملیاتی، بهمراتب کمتر از تحمل یک برنامه هستهای مهارشده یا تعلیقشده است.
•
•
از همینرو، هرچند ممکن است پرونده هستهای ایران در کوتاهمدت به حاشیه رانده شده باشد، این امر به معنای کاهش احتمال وقوع جنگ نیست؛ بلکه صرفاً نشاندهنده جابهجایی کانون تنش است. فعالیتهای موشکی جمهوری اسلامی—بهویژه اگر با نمایش قدرت، آزمایشهای جدید یا بازسازی ظرفیتها همراه شود—میتواند بهسرعت به محرک اصلی دور تازهای از درگیری نظامی تبدیل شود.
تفاوت این دور احتمالی با گذشته، در سطح و کیفیت همراهی ایالات متحده با اسرائیل نهفته است. نشانهها حاکی از آن است که تعهد دولت فعلی آمریکا به امنیت اسرائیل مستحکمتر شده و سیگنالهایی که از تهران، بهویژه به سمت دونالد ترامپ، ارسال میشود، بیش از آنکه معطوف به مدیریت بحران باشد، رنگوبوی تقابلجویانه دارد. همین ترکیب، زمینه همگرایی بیشتر واشینگتن و تلآویو علیه برنامه موشکی جمهوری اسلامی را فراهم میکند؛ برنامهای که دیگر نه بهعنوان «ابزار بازدارندگی»، بلکه بهمثابه «تهدیدی فوری و فعال» تعریف میشود.
تناقض اصلی دقیقاً در همین نقطه است: آنچه جمهوری اسلامی امروز آن را ستون تضمین بقای خود میداند، در شرایط جدید میتواند به عامل آغاز دور تازهای از تقابل نظامی بدل شود. بازدارندگی زمانی کارآمد است که طرف مقابل از عبور از خط قرمز بترسد؛ اما وقتی خودِ تعریف خط قرمز تغییر کرده باشد، اصرار بر ابزارهای قدیمی، نه بازدارنده خواهد بود و نه محافظ—بلکه محرک و تشدیدکننده بحران است.
بهرام بیضایی، نه صرفا یک نام در سینما و هنرهای نمایشی ایران، که یک «نهاد فرهنگی» تکنفره است. او را میتوان جدا از کارگردان، نویسنده یا پژوهشگر، فرهنگبانی خواند که در جستوجوی هویت ایرانی و زبان فارسی، به بازخوانی گذشته میپرداخت و در تاریخ و فرهنگ کاوش میکرد.
او در زمانهای که حافظه تاریخی جامعه رو به زوال بود، با تکیه بر پژوهشهای ژرف و خلاقیت بیمانندش، سبکی را ساخت که منحصربهفرد و یگانه بود.
بیضایی و نمایش بهرام بیضایی در تئاتر، فرمی از نمایش را پایهگذاری کرد که پیش از آن بیسابقه بود. تئاتر او عمیقا سنتی و عمیقا مدرن است. او از فرمهای کهن نمایشی و آیینهایی مثل تعزیه، سیاهبازی، تخت حوضی و نقالی استفاده میکرد تا مفاهیمی مدرن را بهروی صحنه ببرد. آثار بیضایی گرچه اکثرا در زمان گذشته میگذشتند اما داستانهایی امروزی را روایت میکردند که در هرزمانی فهمیده میشوند. از جمله بیضایی در «مرگ یزدگرد» داستان انقلاب و شورش اجتماعی در پی ظلم را بازسازی میکند. خصوصا اینکه راویان او در جهان نمایش نه قدرتمندان که فرودستان و به حاشیهرفتهگان هستند. در نمایشنامه «آرش» و در آن پایان بینظیر، بیضایی به جامعهای میتازد که هنوز در انتظار رسیدن یک منجی برای رهاییست:
«آنک البرز؛ بلند است و سر به آسمان میساید. و ما در پای البرز به پای ایستادهایم؛ و در برابرمان دشمنانی از خون ما؛ با لبخندِ زشت. و من مردمی را میشناسم که هنوز میگویند: آرش بازخواهد گشت.»
از سوی دیگر زبان در تئاتر بیضایی، ابزاری است برای کندوکاو در ناخودآگاه جمعی. او با استفاده از زبان کهن و واژگانی که فراموش شدهاند، جهانی یکتا میآفریند. زبان در آثار بیضایی نه صرفا وسیلهای برای بیان که ابزاری نمایشیست و خود یکی از شخصیتهای تئاتر است.
بیضایی و پژوهش بخش مهم و ماندگار زیست فرهنگی بهرام بیضایی، پژوهشهای اوست. آثار پژوهشی بیضایی نهتنها ریشههای آثار خودش را شکل دادند بلکه تاثیری بسیار مهم در نسلهای پس از او تا به امروز داشتهاند. کتاب «نمایش در ایران» هنوز هم پس از چندین دهه مهمترین اثر پژوهشی در تئاتر ایرانیست. بیضایی در زمانی که بسیاری معتقد بودند ایران پیش از برخورد با غرب تئاتر نداشته است، با تکیه بر اسناد و تحلیل آیینهایی چون تعزیه و خیمهشببازی، ثابت کرد که نمایش در تار و پود فرهنگ ایرانی تنیده شده است. همچنین بیضایی در کتاب دیگرش «هزارافسان کجاست؟» به ریشهیابی قصههای هزار و یک شب میپردازد و با رویکردی اسطورهشناختی، ردپای ایزدبانوان و الگوهای کهن ایرانی را در این داستانها دنبال میکند. بیضایی برخلاف پژوهشگران غربی از درون فرهنگ ایرانی، به تحلیل نمادها و نشانهها میپردازد.
بیضایی و سینما سینمای بیضایی، سینمایی منحصربهفرد است. جهان سینمایی بیضایی گرچه امروزیتر و بهروزتر از جهان نمایشش است، اما از همان ریشهها برمیخیزد. برخی از آثار او مانند «مسافران» مستقیما از دل فرهنگ نمایشی ایرانی میآید. در این شاهکار سینمایی، ما با شکلی از فاصلهگذاری بهسبک تعزیه طرفیم و همزمان میزانسنها و بازیها ما را بهدل نمایشهای سنتی میبرند. تاکید بر فرم دایره و استفاده از نمادهایی مثل آینه، مسافران را تبدیل به فیلمی امروزی اما ریشهدار میکند.
با اینحال جهان سینمایی بیضایی بسیار گستردهتر است. او از نخستین کسانیست که در جمهوری اسلامی با فیلم «باشو غریبه کوچک»، فیلم ضدجنگ ساخت. آنهم در زمانی که کشتن و کشتهشدن در پروپاگاندای جمهوری اسلامی بزرگترین ارزش بود. باشو سالها در توقیف ماند و فقط پس از جنگ بود که اجازه اکران پیدا کرد.
بیضایی از امروز و نقد اجتماعی-سیاسی هم غافل نبوده است. فیلم درخشان «سگکشی» روایتیست از تاریخ جمهوری اسلامی. داستانی که از تمام تاریخ، از انقلاب، جنگ و دوران سازندگی عبور میکند و تباهی را نمایش میدهد.
بیضایی و قدرت زن زن، در آثار بیضایی از مهمترین مولفههاست. در بیشتر آثار بیضایی خصوصا در سینما، زنان نقشی محوری دارند. پیش از آنکه زنان جنبشهای اجتماعی مهمی مانند خیزش زن، زندگی، آزادی را رهبری کنند، بیضایی در آثارش پیشگویانه قدرت زن ایرانی را تصویر کرده بود. سوسن تسلیمی در «مرگ یزدگرد» و «چریکه تارا» و مژده شمسایی در «مسافران» و «سگکشی» فقط چند نمونه از این نمایش قدرت هستند.
در جهان نمایشی بیضایی، زنان نه موجوداتی ضعیف، که پاسداران اصلی خرد و زمین هستند. زنان آثار او نمادی از تداوم زندگی در زمان هجوم ویرانی هستند. او با حذف نگاه ابزاری، زن را در جایگاه کنشگر اصلی قرار میدهد.
بیضایی و سانسور نمیتوان از بیضایی گفت و از مقابله او با سانسور نگفت. بهرام بیضایی عاشق فرهنگ ایرانی و بزرگترین پاسدار این فرهنگ و زبان در جهان هنرهای نمایشی بود، اما همواره از سوی جمهوری اسلامی سانسور میشد. او بهاییزاده بود و از اینرو بیشتر از دیگران سانسور و سرکوب میشد. دلخوشی کوچک اینکه دستکم ۱۵سال آخر را در آرامش و در آمریکا و دانشگاه استنفورد کار کرد و حسرتی بسیار بزرگ که نتوانست آثارش را در ایران و برای مردم بهروی صحنه یا جلوی دوربین ببرد. بهرام بیضایی اما در آثارش پایان ظلم را بهروشنی دیده بود.
«شمایان - شمایید؛ ترسان از یکدیگر! و همیشه میدانید یکی جایی هست، که افتِ شما خیزِ وی است. آری - همیشه داسی هست که بدان ریشه شما بَر کنند!»
بهرام بیضایی با ۱۰ فیلم بلند، ۴ فیلم کوتاه، اجرای چندین نمایش بر صحنه و انتشار بیش از ۷۰ کتاب یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرههای هنری ۶۰ سال اخیر ایران بود. بیراه نیست اگر او را بزرگترین چهره فرهنگی ایرانی در چند دهه اخیر بنامیم؛ روشنفکری که «نه» گفت و سر فرود نیاورد.
بیضایی که در خانوادهای بهائی به دنیا آمده بود (هرچند آشکارا اعلام کرد که مذهبش «فرهنگ» است)، از اولین روزهای انقلاب اسلامی مورد هجمه انقلابیون قرار گرفت.
حتی همکارانش بهعنوان یک «طاغوتی» به او تاختند و فیلمهایش یکی پس از دیگری توقیف شد؛ از «چریکه تارا» تا «مرگ یزدگرد» و «باشو، غریبه کوچک» که تا پایان جنگ توقیف ماند.
فیلم درخشان چریکه تارا که پیش از انقلاب فیلمبرداری شده بود، به بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن راه یافت (اولین فیلم ایرانی در این بخش) و بیضایی با هزینه شخصی در این جشنواره شرکت کرد، اما پس از بازگشت بهدلیل حضور در این جشنواره، از دانشگاه اخراج شد.
مسئولان سینمایی دهه ۶۰ بهشدت با او و سوسن تسلیمی مخالف بودند و به هر نحو ممکن در برابرشان قرار میگرفتند.
در نتیجه، از تولید دهها اثر درخشان، از جمله «ندبه» و «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»، جلوگیری شد؛ آثاری که در صورت تولید احتمالا میتوانستند در جرگه درخشانترین آثار تاریخ سینمای ایران قرار بگیرند.
بیضایی پس از ساخت «شاید وقتی دیگر» که به گفته خودش، مسئولان سینمایی وقت گفته بودند «فیلم هندی است و بگذاریم بسازد تا آبرویش برود»، از ایران به سوئد مهاجرت کرد.
او در سوئد دوام نیاورد و تنها بدون خانوادهاش به ایران بازگشت: «در فرودگاه تهران حتی پول تاکسی هم نداشتم. خوشبختانه دوستانی برای بردنم آمده بودند.»
بیضایی در دهه ۷۰ در فهرست قتلهای زنجیرهای بود و سعید امامی یک بار او را به همراه فیلمساز شناختهشده دیگری به هتل استقلال احضار کرد تا برای او فیلمی بسازد. بیضایی بهتندی رد کرد و برای مدت کوتاهی از ایران خارج شد.
در ابتدای دهه ۸۰ زمانی که «اطلاعات موازی» قدرت گرفته بود، بازجوی معروف این نیروی مخوف بیضایی را به اداره اماکن احضار کرد و از صبح تا بعدازظهر بر رویش فریاد کشید که «بنویس لعنت بر پدر و مادرم که بهائی بودند و امضا کن.» بیضایی نکرد.
همه فشارها و انبوه پروژههایی که در همان ابتدای کار اجازهشان صادر نشد یا پس از شروع مقدمات جلوی آنها گرفته شد، بیضایی را به مهاجرت دائم در سال ۱۳۸۹ ترغیب کرد.
او پس از مهاجرت به آمریکا هم دست از کار ممتد نکشید؛ ضمن تدریس در دانشگاه استنفورد، چندین نمایش را به روی صحنه برد و چند کتاب تازه را هم به ثمر رساند.
بیضایی نمونه سینماگری است مولف که آثار و اندیشه هایش حول محورهای خاصی میگردند و او فیلم به فیلم به مایههای ثابتی میپردازد که جملگی دغدغههای راستیناش هستند.
از این رو، بهراحتی میتوان ارتباطهای ویژهای را میان فیلمهایش جستوجو کرد. هر شخصیت در فیلم به شکلی در فیلم دیگر تکرار میشود و بهنوعی ادامه مییابد.
در نتیجه، فیلمهای بیضایی ضمن اینکه هر یک به خودی خود کامل هستند، ارتباط تنگاتنگی با دیگر آثارش دارند و در مجموع شمایی کلی از دنیای یک هنرمند سرسخت با جهانی کاملا ویژه ترسیم میکنند که فقط و فقط مختص خود اوست و بهدلیل بینهایت خاص بودن این دنیا - و دروغین و ظاهری نبودن آن - قابل تقلید نیست.
شخصیتهای اصلی دنیای بیضایی «متفاوت» هستند. آنها با هر نوع محافظهکاری، زد و بند و سازشکاری بیگانهاند و غالبا یکه و تنها در مقابل پلیدیها میایستند. این روحیه شخصیتهای اصلی بیضایی دقیقا برگرفته از زندگی و افکار خود اوست.
بیضایی در گفتوگو با نگارنده میگوید: «یادم هست که در دوره دبستان برای اولین بار عصیان کردم، آن هم در مدرسه علامه سر چهارراه لشگر که فقط کتک میزدند. این مدرسه مدیری داشت که فقط از طریق کتک با ما حرف میزد. معلمی داشتیم که اعلام کرد برای هر تعداد غلط دیکته باید آن را ضربدر خودش کنیم و به این تعداد از روی دیکته بنویسیم. یعنی به خاطر چهار غلط باید ۱۶ بار از روی دیکته مینوشتیم یا اگر کسی ۲۰ غلط داشت باید ۴۰۰ بار مینوشت.
بیضایی افزود: «من دیکتهام خوب بود و معمولا ۲۰ میشدم. اما وقتی معلم اعلام کرد که همه فهمیدند، من دستم را بلند کردم و گفتم: نه. گفت: چطور نفهمیدی؟ گفتم: این کار درست نیست و اصلا یعنی چه؟ چطور یک آدم میتواند یکشبه ۴۰۰ بار از روی یک دیکته بنویسد؟ گفت: خفه شو بشین. نشستم. گفت: تو که دیکتهات خوب است. گفتم: من برای خودم نمیگویم. گفت: به هر حال قانون همین است و شروع کرد به دیکته گفتن.»
او ادامه داد: «من ننوشتم. سفید دادم و صفر شدم. گفت: باید ۴۰۰ بار از روی دیکته بنویسی. گفتم: یکی هم نمینویسم. گفت: حالا میبینیم. فردا رفتم مدرسه بدون اینکه چیزی نوشته باشم. تمام ساعت چوب را به تن من خرد کرد که مینویسی یا نه؟ من هم گفتم: نه، نمینویسم، و بالاخره هم ننوشتم.»
بیضایی طی چندین دهه فعالیت حرفهای در عرصه تئاتر و سینما، همین رویه را حفظ کرد. او کسی بود که دیکته ننوشت، گیریم که تمام ساعت در مدرسه کتک بخورد یا سالهای سال بیکار بماند و فیلم نسازد.
او هیچگاه حاضر نشد بهخاطر بقا یا غم نان چیزی را بپذیرد که دوست ندارد. به یک معنی، او آدمی بود بهشدت پایبند بر اصولش. همین روحیه را ببینید در آقای حکمتی فیلم «رگبار» (معلمی که از هر سو مورد هجوم است و بالاخره مجبور به ترک این محیط میشود)، آیت فیلم «غریبه و مه» (مردی که از جایی ناشناس میآید و سرانجام به همان جای ناشناس باز میگردد: تمثیلی از به دنیا آمدن ما و مردنمان)، پیرزن «کلاغ» (که در جستوجوی گذشته گمشدهاش است)، تارای «چریکه تارا»(که با آیینها و اسطورهها در کشاکش است)، کیان «شاید وقتی دیگر»(که در جستوجوی گذشته گمشده و هویتاش است)، خانم بزرگ «مسافران»(که با ایمان و اعتقادش میخواهد حتی بر مرگ غلبه کند) و گلرخ «سگ کشی»(که یکتنه در مقابل همه پلیدیها میایستد).
همه این شخصیتها روحیاتی دارند برگرفته از شخصیت خود بیضایی.
در دهه ۶۰ یکی از مسئولان سینمایی بهصراحت به او گفته بود نویسنده نمیخواهیم، «تایپیست» میخواهیم، اما تایپیست بهراحتی میشود پیدا کرد، نویسنده نه. بهرام بیضایی نویسنده است.
جستوجوی هویت
مضمون جستوجوی هویت مهمترین مایه آثار بیضایی است؛ اینکه شخصیتهای او بیش و پیش از هر چیز بهدنبال هویت میگردند و خواهان بهتر شناختن خود و گذشتهشان هستند.
از این رو، هر فیلم او دعوتی است برای تعمق بیشتر و بهتر در ریشههایمان.
مفهومی به نام زندگی
دیگر مایه مهمی که بیضایی با آن کار میکند، مسالهای به نام زندگی است. در «رگبار»، آقای حکمتی میآید و میرود و ما میان یک آمدن و رفتن را شاهدیم؛ یعنی یک زندگی، میان یک تولد و مرگ.
این مایه در «غریبه و مه» به اوج میرسد و در واقع در تمام فیلم شاهد یک آمدن و رفتن به این جهان هستیم و مشتی سوال بیپاسخ در برابری جهانی قاهر.
ترجمان بصری اسطورهها
فیلمهای بیضایی نوعی ترجمان بصری برای متون اسطورهای است. یعنی بهجای ادبیات یا حتی زبانهای باستانی، بیضایی، خودآگاه یا ناخودآگاه، شکل تازهای برای پرداختن به اسطورههای ایرانی پیدا میکند.
خودش در گفتوگو با نگارنده گفت: «من تصور نمیکنم عمدا به این آیینها و اسطورهها پرداخته باشم. اینها از من تراویده، همچون راهی برای بیان فشرده مضمونهای شاید گستردهتر. اصلا آیینها و اسطورهها همین بوده؛ یعنی بیان فشرده دریافت بشر از چگونگی جهان و معنای آن.»
او افزود: «از طرفی به هر حال فیلمسازی خودش یک زبان بصری است و در بخش کلامیاش هم جستوجویی همگانی دیده میشود. همچنان که بشر برای ایجاد ارتباط و بیان خودش هم زبان بصری و هم زبان کلامی را به موازات هم به وجود آورد و پیش برد.»
زنده بودن طبیعت
زنده بودن طبیعت و پاسخ آن به اعمال ما مایه مهم دیگری است در آثار بیضایی.
از «باشو، غریبه کوچک» تا «مسافران» و قبلتر در «چریکه تارا» میتوان این مایه را بهروشنی دنبال کرد.
در «مسافران» اصلا طبیعت به ایمان و اعتقاد خانم بزرگ پاسخ میدهد و در نتیجه مردگان بازمیگردند.
بدرود در روز تولد
بیضایی به مانند یاسوجیرو اوزو، فیلمساز ژاپنی مورد علاقهاش، درست در روز تولدش ما را ترک کرد.
اسطوره درک و فهم درست، انسانیت و شرافت، با تواناییهای خارقالعاده تکنیکی در سینما و تئاتر، با نثری شگفتانگیز که برتری آشکارش را بر تمام رماننویسان این سالها به رخ میکشید، با قدرت خلق درام و سوادی غبطهبرانگیز که نامش را برای همیشه بر تارک ادب و هنر این سرزمین ثبت میکند.
هنوز دو ماه از انتشار خبر ساختوساز در حریم کاخ گلستان و به خطر افتادن این بنای تاریخی نگذشته بود که خبر حفاری وسیع زیر بازار بزرگ تهران منتشر شد.
در توصیف وسعت و حجم این حفاری همین گفته مسئولان شهرداری بس که نزدیک به ۱۰ سال در جریان بوده و سه سرای بزرگ آزادی (دستمالچی)، زیبا و نادری را درگیر کرده است؛ مکانهایی که بهدلیل بههمپیوستگی، نقاط آسیبپذیری مشترک هم دارند.
این حفاری از ورودی بازار کفاشها در امتداد بازار حمامچال شروع شده و به سرای دستمالچی رسیده است. حجم کار به حدی زیاد بوده که حفاران ۱۲ خروجی برای انتقال خاک و نخاله در اطراف این سه سرا ایجاد کردهاند.
مساحت این حفاری پنج هزار فضا را در برگرفته و زیر حدود هزار مغازه پیش رفته است.
با حساب افرادی که در این سراها مشغول به کار هستند و مشتریانی که هر روز رفتوآمد میکنند، اگر این حفاری غیرمجاز و غیراصولی منجر به فروریختن این بازارها شود، جان دستکم ۹ هزار نفر در خطر خواهد بود.
به گفته شهردار منطقه ۱۲، افرادی بهعنوان عامل این حفاریها شناسایی شدهاند و دستگاه قضایی در حال بررسی موضوع است.
فارغ از اقدام دیرهنگام شهرداری در شناسایی چنین تخلف بزرگ و مشهودی، سوال اینجاست که چطور اداره میراث فرهنگی استان تهران متوجه به خطر افتادن بخشهای تاریخی بازار تهران نشده و جلوی آن را نگرفته است؟
مگر این بازار جزو آثار تاریخی و ثبت ملی نیست؟ چگونه وزارت میراث فرهنگی که بازار تهران را در فهرست «میراث در خطر» قرار داده، از به خطر افتادن بخش وسیعی از آن بیخبر بوده است؟
بازاری کهنسالتر از عمر پایتخت
بازار بزرگ تهران بیش از ۴۵۰ سال قدمت دارد. زمانی که شاه طهماسب صفوی قزوین را به پایتختی انتخاب کرده بود، در رفتوآمدهایش برای زیارت حضرت عبدالعظیم به تهران علاقهمند شد و دستور داد حصاری دور این شهر ایجاد کنند.
این حصار پس از ساخت، به نام حصار طهماسبی شهرت یافت و تهران و چهار محلهاش از جمله بازار درون آن قرار گرفت.
با روی کار آمدن قاجار و پایتخت شدن تهران، بازار بزرگ این شهر مورد توجه بیشتری قرار گرفت.
آقامحمدخان قاجار با بازسازی حجرهها، دالانها و کاروانسراها، به رونق بازار کمک شایانی کرد.
فتحعلیشاه در حوالی همین بازار، مسجد جامع را ساخت و بر اهمیت آن افزود. محمدشاه قاجار بازار بینالحرمین را به این بازار بزرگ اضافه کرد و باز هم وسعتش را افزایش داد.
در دوره ناصرالدین شاه، ورودی اصلی با نام بازار بزرگ ساخته شد و بخشهای جدیدی مانند بازار امیر، سرای امیر و بازار کفاشها به آن افزوده شد. در سال ۱۳۵۶ این بازار با شماره ۱۵۴۰ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید.
سوال اینجاست که چطور نزدیک به ۱۰ سال در چنین مساحت بزرگی خاکبرداری و حفاری انجام گرفته، اما هیچ سازمان و اداره ذیربطی متوجه آن نشده است؟
شهردار منطقه ۱۲ تهران در مصاحبه با ایسنا گفت این اقدامات از فروردینماه امسال شناسایی شد و از آن هنگام تقریبا متوقف شد.
به گفته او، این تخلفات احتمالا از اواسط دهه ۹۰ آغاز شده و تا پایان سال گذشته بهنوعی ادامه داشته است.
یک کارشناس میراث فرهنگی در تهران در مصاحبه با ایراناینترنشنال گفت: «اگر پنج هزار فضا هر کدام ۱۰ تا ۱۲ متر مساحت داشته باشد، میشود ۵۰ تا ۶۰ هزار متر مربع. یعنی چیزی حدود ۱۲۵ هزار تا ۱۵۰ هزار تن خاک تولید شده و بین ۲۱ هزار تا ۲۵ هزار کامیون برای انتقال آن لازم بوده است.»
این در حالی است که تردد خودرو در مجموعه بازار تقریبا امکانپذیر نیست و در نتیجه، رفتوآمد کامیونها و ماشینآلات سنگین و خارج کردن حجم بالای نخاله و خاک بدون جلب توجه عملا امکان ندارد.
یک کارشناس معماری و شهرسازی که در زمینه مرمت آثار تاریخی در ایران فعالیت میکند، به ایراناینترنشنال گفت حفاری زیر حجرههای بازار اتفاق تازهای نیست.
او افزود: «از قدیم، صاحبان حجرهها زیر حجرهها را خالی میکردند؛ به این صورت که وسط حجره یک سوراخ حفر میکردند و زیر حجره را به شکل یک انباری خالی میکردند. گاهی هم از انباری، یک یا دو حجره را به هم وصل میکردند.»
او که نخواست نامش در گزارش ذکر شود، ادامه داد: «ظاهرا صاحبان حجرهها با چرب کردن سبیل مسئولان شهرداری این اقدام را بهصورت غیرقانونی انجام دادهاند و مقاومت بنا را از بین بردهاند.»
او معتقد است مسئولان و ماموران اداره میراث فرهنگی از لحاظ قانونی نمیتوانند وارد ملک خصوصی شوند و به همین دلیل، به موضوع پی نبردهاند.
در سوی دیگر، یک کارشناس میراث فرهنگی در تهران اداره میراث فرهنگی را به کوتاهی در این موضوع متهم کرد و گفت این سازمان امکان رسیدگی به حفاری در بازار تهران را داشته است.
او که نخواست هویتش افشا شود، به ایراناینترنشنال گفت: «عملا در این اتفاق، تبانی ذینفعان در بازار به همراه فساد سیستماتیک در شهرداری تهران و میراث فرهنگی تهران و ترک فعل نظارت و حفاظت از یک مجموعه ارزشمند تاریخی اتفاق افتاده و یکی از ارزشمندترین مجموعههای تجاری پایتخت را در معرض تخریب و فروپاشی قرار داده است.»
او درباره جایگاه وزارت میراث فرهنگی در زمینه حفاظت از آثار تاریخی افزود: «در بناهای ثبتی، یگان حفاظت میراث میتواند برای بررسی و نظارت ورود کند و اگر راهش ندادند، میتواند حکم قضایی برای ورود بگیرد. در اصل، یگان حفاظت میراث فرهنگی خودش ضابط قضایی محسوب میشود.»
به گفته او، همانگونه که پلیس ساختمان شهرداری تهران بر همه نقاط نظارت میکند، در بازار نیز وظیفه نظارت بر عهده شهرداری بوده است.
بنابراین، به نظر میرسد نیروهای نظارتی شهرداری از ماجرا بیاطلاع نبودهاند، اما چشم خود را بر آن بستهاند. اکنون باید روشن شود که آیا ذینفعانی در میان بودهاند، فسادی رخ داده یا این اقدام بهنحوی برای شهرداری ایجاد درآمد کرده است یا خیر.
کوتاهی اداره میراث فرهنگی در شناسایی تخلف
این کارشناس میراث فرهنگی در ادامه تاکید کرد حفاظت از بناهای ثبتشده از جمله بازار، جزو وظایف نظارتی اداره میراث فرهنگی است.
به گفته این کارشناس، امکان ندارد چنین حجم گستردهای از خاکبرداری و حفاری انجام شده باشد و اداره میراث فرهنگی از آن بیاطلاع مانده باشد.
او اضافه کرد: «حتی اگر فرض کنیم که در جریان نبوده، از آنچه که در روی زمین بازار اتفاق میافتاده باید متوجه میشدند. تَرَکها و خَمِشهایی که ایجاد شده، ناپایداریهایی که در سازه بازار به چشم هر بازدیدکنندهای میافتد.»
او ادامه داد: «قاعدتا نیروهای یگان حفاظت استان تهران برای اینکه چیزی از چشمشان مخفی نماند، باید دائما آنجا تردد میکردند. حتی اگر مطلع از حفاری نبودند، باید بنایی که در حال تغییرات فیزیکی و سازهای است این حساسیت را ایجاد میکرد که حتما دارد یک اتفاقی میافتد و باید بررسی شود.»
آسیبهای موجود در سازه بازار مربوط به امروز و دیروز نیست، اما هیچ واکنش یا اقدامی از سوی میراث فرهنگی استان تهران مبنی بر شناسایی و برخورد با چنین تخلفی صورت نگرفته است.
این کارشناس میراث فرهنگی با اشاره به خارج شدن بخشهایی از بازار از ثبت ملی گفت: «مالکین برخی از بخشهای بازار مثل سرای دلگشا یا یکی دو نقطه دیگر، با اقداماتی مثل ساختوساز در این سرا، آن را از ثبت میراث فرهنگی خارج کردند و در آن پاساژ جدید ساختند.»
او افزود: «به نظر میرسد مسئولان شهرداری با این رویکرد به موضوع نگاه میکنند که حالا که دیگر این اتفاق افتاده، به آن مشروعیت بدهند، سازه را استحکامبخشی کنند و حالا که ملکی اضافه شده، جریمه اضافه زیربنا و دیگر جریمهها را بگیرند. اگر هم فروریخت، برای ساختوساز مجوز بدهند و مجتمع تجاری جدید بسازند.»
به گفته این کارشناس، «ظاهرا یک زمینه ذهنی وجود دارد که اعلام کنند این موضوع غیرقابل برگشت است و اگر هم بنا فروریخت، بازسازی میکنند. نکته خطرناک اینجاست که این ماجرا احتمالا با علم بر اینکه ممکن است این بنا بریزد و وقتی فروریخت، میشود در آن ساخت و ساز جدید کرد، پیش رفته است».
به نظر میرسد این حفاری غیرمجاز یک کلانپروژه درازمدت تخریب برای ساختوساز کلان بوده است و دست کم عناصری در شهرداری روی این موضوع حساب کرده بودند.
اما اینکه چرا این موضوع پس از ۱۰ سال اکنون فاش شده، به نظر میرسد ناشی از جابهجایی نیروها، گروهها و باندهای مختلف در شهرداری باشد و یک ناهماهنگی هرچند کوچک به لو رفتن ماجرا انجامیده است.
کافی است به فاصله زمانی میان نخستین اطلاعرسانی و اخبار اخیر نگاهی بیندازیم و از خود بپرسیم اگر شهرداری منطقه ۱۲ از حدود یک سال پیش در جریان این موضوع بوده، چرا برای اقدام در برابر آن با چنین تاخیری عمل کرده است.
در سالی که گذشت، در حالیکه اکثر تحلیلگران نگران تاثیر هوش مصنوعی، سرنوشت تورم و رکود پیش رو بودند، دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، از ایدهای رونمایی کرد که هیچکس انتظارش را نداشت؛ طرحی برای در هم کوبیدن نظم لیبرال حاکم بر دنیا و بازسازی رابطه اقتصاد ایالات متحده با جهان.
بزرگترین داستان اقتصادی سال ۲۰۲۵ نه هوش مصنوعی بود، نه تورم، رکود، یا فدرال رزرو، بلکه تلاش دولت آمریکا بود برای بر هم زدن نظم لیبرال حاکم بر دنیا و جایگزین کردن آن با نظمی نوین به محوریت و اولویت ایالات متحده.
این نظم نوین بر این باور بنا شد که کشورهایی مثل چین، سالها از فواید نظم لیبرال بهرهمند و ثروتمند شده و بازار ایالات متحده را قبضه کردهاند اما متقابلا بازار داخلی خود را به روی صنایع و محصولات آمریکایی نگشودهاند.
در همین حال، کسری رو به رشد تراز تجاری آمریکا در این مدل، نشانه ضعف و زوال اقتصاد ایالات متحده و وابستگی آن به سایر کشورها تعبیر میشد.
این کسری تجاری از نظر ترامپ به معنای از دست دادن شغل برای بازار کار آمریکا، سرریز رایگان فناوریهای پیشرفته آمریکایی برای خدمت به تقویت و توسعه اقتصادهای در حال رشدی چون چین و نهایتا تحلیل رفتن قدرت ملی ایالات متحده بود.
با توجه به جایگاه یگانه اقتصاد آمریکا در معادلات جهانی، ابزار مورد علاقه رییسجمهوری جدید، استفاده از تعرفه بود.
تعرفهها نه تنها برای محافظت از صنایع داخلی، بلکه برای بازگرداندن توازن به روابط تجاری و کاهش و تنظیم کسری تجاری با سایر کشورها بود و به تعبیر ترامپ، برای بازگرداندن عظمت به ایالات متحده.
پیام نظم نوین این بود که اگر تراز تجاری کشوری با ایالات متحده غیرمتعادل باشد - یعنی صادراتش به آمریکا به مراتب بیشتر از وارداتش از آمریکا باشد - لازم است بین تعرفههای سنگین، یا باز کردن بازارهایش برای محصولات و صنایع آمریکایی، یکی را انتخاب کند.
این سیاست، با دو چالش اساسی مواجه بود. اول اینکه از دیدگاه اقتصاد کلاسیک، ابزار انتخاب شده یعنی تعرفه با نظریه مزیت نسبی در تعارض بود. اقتصاد کلاسیک معتقد است که هیچ فضیلتی در خودکفایی نیست؛ حتی برای اقتصاد عظیم و متنوع آمریکا. هر کشوری باید روی تولید کالاهایی تمرکز داشته باشد که در آن به صورت نسبی مزیت دارد.
علاوه بر این، مطالعات نشان میدهد که تعرفهها در بلندمدت به جای افزایش اشتغال، باعث کاهش رقابت و نوآوری شده، قیمتها را برای مصرفکننده افزایش داده و در نهایت به ضرر اقتصاد داخلی و جهانی تمام میشود.
چالش دوم این بود که نظم لیبرال، مبتنی بر مشارکت و ایجاد نفع متقابل شکل گرفته بود، اما بنیان نظم جدید ایجاد محدودیت و فشار، و جریمه شرکای اقتصادی بود. این رویکرد، در مواردی مانند چین و اتحادیه اروپا، منجر به مقاومت و حتی جنگ تجاری شد و افزایش قیمت برای مصرفکننده و تضعیف روابط اقتصادی را در پی داشت و نتوانست کسری تجاری آمریکا را به طور پایدار کاهش داده و تراز کند.
در عین حال، کشورهایی مانند امارات متحده عربی و عربستان سعودی، از این فرصت برای گسترش همکاریهای اقتصادی استفاده کردند تا موقعیت خود را در اقتصاد آمریکا تقویت کرده و سرمایه و فناوری آمریکایی را در کلانپروژههای آتی خود شریک کنند.
فرصت فراهم شده برای تهران که از دست رفت
اجرای سیاست جدید با مذاکرات آمریکا و ایران همزمان شد، اما مقامات جمهوری اسلامی با بیتفاوتی از کنار فرصت به وجود آمده گذشتند و حتی پس از اجبار به مذاکره مستقیم، حاضر نشدند راجع به مسائل اقتصادی گفتوگو کنند.
و به این ترتیب، فرصتی تاریخی برای اقتصاد منزوی ایران، به سرعت از دست رفت.
ریشه این امتناع را نباید تنها در بیاعتمادی سیاسی یا ناشیگری دیپلماتیک جستوجو کرد؛ بلکه باید آن را در لایههای عمیقتر اقتصاد سیاسی ایران دید.
واقعیت این است که در ایران گروههای قدرتمندی شکل گرفتهاند که حیات و مماتشان به بازاری بسته، انحصاری و تحریفشده با تحریمها گره خورده است.
صنعت خودروی ایران روشنترین تصویر این وضعیت را به دست میدهد: وقتی واردات محدود باشد، تولیدکننده انحصاری میتواند کالای بیکیفیت را به قیمتی گزاف بفروشد و زیستبومِ مجوزها، سهمیهها و واسطهگریها به منبعی برای توزیع رانت و ثروت بدل میشود.
باز شدن درهای تجارت، حتی به صورت جزیی، به معنای مرگ این رانتهاست.
این منطق به صنایع سنگین و انرژی نیز قابل تعمیم است. زیرساختهای نفت و گاز ایران تشنه سرمایه و فناوری است، اما ورود سرمایهگذار خارجی یعنی شفافیت، رقابت واقعی و کاهش قدرت مانور «خودیهایی» که از کمیابی نفع میبرند.
در سیستمی که بر مبنای «دسترسی کنترلشده» بنا شده، سرمایهگذاری خارجی صرفا پول نیست، بلکه یک تهدید امنیتی برای ذینفعان وضع موجود است.
شاید مهمترین درس از بزرگترین داستان اقتصادی سال ۲۰۲۵ همین تفاوت رویکرد کشورهای مختلف به نظم نوین جهانی باشد. فرصتی که عربستان سعودی با جشنی پرشکوه به استقبالش رفت، ابتدا به ایران پیشنهاد شد اما جمهوری اسلامی حتی حاضر نشد دربارهاش گفتوگو کند.
ممکن است عدهای ایستادگی پکن مقابل آمریکا را پاسخ مناسبتری بدانند اما فراموش نباید کرد که چین اواخر دهه ۷۰ میلادی، در موقعیتی دشوار - از جهاتی قابل مقایسه با ایران امروز - انعطاف به خرج داد.
چین در آن زمان، اقتصاد کمونیستی را کنار گذاشت، پای میز مذاکره نشست، با نظم نوین همراه شد و ملزومات آن را فراهم کرد، از تله فقر گریخت، ۴۰ سال از موهبات نظم لیبرال بهره برد و به یک قدرت جهانی بدل شد و امروز به موقعیتی رسیده که شاید بتواند به آمریکا نه بگوید.
موفقیت یا شکست این نظم نوین در سالهای آتی مشخص خواهد شد اما تا جایی که به خاورمیانه مربوط است، برندگان و بازندگان آن مشخص شدهاند.
بهنام بن طالبلو، پژوهشگر ارشد بنیاد دفاع از دموکراسیها، اندیشکده مستقر در واشینگتن، در تحلیلی هشدار داد عقبنشینیهای جمهوری اسلامی در سال ۲۰۲۵ نباید سیاستگذاران آمریکا را به این تصور برساند که کار تهران در بیثباتسازی منطقه تمام شده است.
بن طالبلو در این مطلب که در مجله آمریکایی نشنال اینترست منتشر شد، به راهبرد امنیت ملی جدید دونالد ترامپ که دیگر خاورمیانه را «عامل آزاردهنده دائمی» نمیداند، پرداخت.
او با اشاره به این که پس از عملیات نظامی آمریکا علیه تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی یک پرسش همچنان باقی است، نوشت: «اگر بنا بر استراتژی امنیت ملی آمریکا، نیروی اصلی بیثباتکننده منطقه همچنان جمهوری اسلامی ایران باشد، چگونه میتوان در خاورمیانه بهطور معنادار به دنبال "شراکت، دوستی و سرمایهگذاری" بود، آن هم بدون یک راهبرد کلانتر برای مواجهه با ایران؟»
او افزود: «ممکن است برخی به سیاست "فشار حداکثری" دل خوش کنند؛ سیاستی که در اوایل سال ۲۰۲۵ احیا شد تا صادرات نفت ایران کاهش یابد و دسترسی تهران به درآمد، محدود شود. اما امید بستن به اینکه تحریم اقتصادی بتواند جایگزین راهبرد شود، بهطور فزایندهای بیپایه به نظر میرسد.»
رییسجمهوری آمریکا تنها کمتر از دو هفته پس از بازگشت به کاخ سفید، کارزار تازهای از سیاست «فشار حداکثری» خود علیه جمهوری اسلامی را که در دوره اول ریاستجمهوریاش آغاز کرده بود، از سر گرفت.
ترامپ، ۱۶ بهمن سال گذشته، با امضای یک یادداشت رسمی، سیاست فشار حداکثری علیه جمهوری اسلامی را دوباره احیا کرد و در ۱۰۰ روز نخست، دولت او در مجموع ۱۷ دور تحریم مرتبط با جمهوری اسلامی اعمال کرد که طی آن ۴۰ شخص، ۱۱۷ شرکت و نهاد و ۷۷ نفتکش هدف قرار گرفتند.
این تحریمها پس از آن نیز ادامه یافتند و در تازهترین مورد، وزارت خزانهداری آمریکا ۲۹ شناور و همچنین شرکتهایی که مدیریت این نفتکشها را بر عهده دارند، تحریم و اعلام کرد این کشتیها، با دور زدن تحریمها علیه جمهوری اسلامی، نفت و محصولات نفتی ایران را صادر میکنند.
اجرای تحریمها باید بهطور قابل توجهی تشدید شود
اما بن طالبلو نوشت: «در سه ماه گذشته، صادرات نفت ایران در سطح اندکی بیش از دو میلیون بشکه در روز ثابت مانده است. این در حالی است که اسکات بسنت، وزیر خزانهداری آمریکا، در پی محدود کردن صادرات نفت ایران به ۱۰۰ هزار بشکه در روز بوده است.»
او تاکید کرد: «اگر هدف تحریمها فلج کردن اقتصاد تهران و جلوگیری از بازسازی بهتر آن باشد، اجرای تحریمها باید بهطور قابل توجهی تشدید شود تا اثر بازدارندهای که میتوانند بر بخشهای پشتیبان صنایع نظامی ایران یا شبکههای غیرقانونی تامین تسلیحات آن داشته باشند، تقویت شود.»
این پژوهشگر بنیاد دفاع از دموکراسیها در این یادداشت از وزارت خزانهداری آمریکا خواست هرگونه شواهدی از نقض تحریمها را بلافاصله با اعمال اقدامات اجرایی پاسخ دهد و کارزاری قوی برای قطع منابع مالی جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن راهاندازی کند.
او هشدار داد اگر اکنون که جمهوری اسلامی ضعیفتر از همیشه است، راهبردی علیه آن تدوین نشود، اصلیترین عامل بیثباتی منطقه به احتمال زیاد در آیندهای نزدیک با قدرت باز خواهد گشت.