بهرام بیضایی با ۱۰ فیلم بلند، ۴ فیلم کوتاه، اجرای چندین نمایش بر صحنه و انتشار بیش از ۷۰ کتاب یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرههای هنری ۶۰ سال اخیر ایران بود. بیراه نیست اگر او را بزرگترین چهره فرهنگی ایرانی در چند دهه اخیر بنامیم؛ روشنفکری که «نه» گفت و سر فرود نیاورد.
بیضایی که در خانوادهای بهائی به دنیا آمده بود (هرچند آشکارا اعلام کرد که مذهبش «فرهنگ» است)، از اولین روزهای انقلاب اسلامی مورد هجمه انقلابیون قرار گرفت.
حتی همکارانش بهعنوان یک «طاغوتی» به او تاختند و فیلمهایش یکی پس از دیگری توقیف شد؛ از «چریکه تارا» تا «مرگ یزدگرد» و «باشو، غریبه کوچک» که تا پایان جنگ توقیف ماند.
فیلم درخشان چریکه تارا که پیش از انقلاب فیلمبرداری شده بود، به بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن راه یافت (اولین فیلم ایرانی در این بخش) و بیضایی با هزینه شخصی در این جشنواره شرکت کرد، اما پس از بازگشت بهدلیل حضور در این جشنواره، از دانشگاه اخراج شد.
مسئولان سینمایی دهه ۶۰ بهشدت با او و سوسن تسلیمی مخالف بودند و به هر نحو ممکن در برابرشان قرار میگرفتند.
در نتیجه، از تولید دهها اثر درخشان، از جمله «ندبه» و «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»، جلوگیری شد؛ آثاری که در صورت تولید احتمالا میتوانستند در جرگه درخشانترین آثار تاریخ سینمای ایران قرار بگیرند.
بیضایی پس از ساخت «شاید وقتی دیگر» که به گفته خودش، مسئولان سینمایی وقت گفته بودند «فیلم هندی است و بگذاریم بسازد تا آبرویش برود»، از ایران به سوئد مهاجرت کرد.
او در سوئد دوام نیاورد و تنها بدون خانوادهاش به ایران بازگشت: «در فرودگاه تهران حتی پول تاکسی هم نداشتم. خوشبختانه دوستانی برای بردنم آمده بودند.»
بیضایی در دهه ۷۰ در فهرست قتلهای زنجیرهای بود و سعید امامی یک بار او را به همراه فیلمساز شناختهشده دیگری به هتل استقلال احضار کرد تا برای او فیلمی بسازد. بیضایی بهتندی رد کرد و برای مدت کوتاهی از ایران خارج شد.
در ابتدای دهه ۸۰ زمانی که «اطلاعات موازی» قدرت گرفته بود، بازجوی معروف این نیروی مخوف بیضایی را به اداره اماکن احضار کرد و از صبح تا بعدازظهر بر رویش فریاد کشید که «بنویس لعنت بر پدر و مادرم که بهائی بودند و امضا کن.» بیضایی نکرد.
همه فشارها و انبوه پروژههایی که در همان ابتدای کار اجازهشان صادر نشد یا پس از شروع مقدمات جلوی آنها گرفته شد، بیضایی را به مهاجرت دائم در سال ۱۳۸۹ ترغیب کرد.
او پس از مهاجرت به آمریکا هم دست از کار ممتد نکشید؛ ضمن تدریس در دانشگاه استنفورد، چندین نمایش را به روی صحنه برد و چند کتاب تازه را هم به ثمر رساند.
هنوز دو ماه از انتشار خبر ساختوساز در حریم کاخ گلستان و به خطر افتادن این بنای تاریخی نگذشته بود که خبر حفاری وسیع زیر بازار بزرگ تهران منتشر شد.
در توصیف وسعت و حجم این حفاری همین گفته مسئولان شهرداری بس که نزدیک به ۱۰ سال در جریان بوده و سه سرای بزرگ آزادی (دستمالچی)، زیبا و نادری را درگیر کرده است؛ مکانهایی که بهدلیل بههمپیوستگی، نقاط آسیبپذیری مشترک هم دارند.
این حفاری از ورودی بازار کفاشها در امتداد بازار حمامچال شروع شده و به سرای دستمالچی رسیده است. حجم کار به حدی زیاد بوده که حفاران ۱۲ خروجی برای انتقال خاک و نخاله در اطراف این سه سرا ایجاد کردهاند.
مساحت این حفاری پنج هزار فضا را در برگرفته و زیر حدود هزار مغازه پیش رفته است.
با حساب افرادی که در این سراها مشغول به کار هستند و مشتریانی که هر روز رفتوآمد میکنند، اگر این حفاری غیرمجاز و غیراصولی منجر به فروریختن این بازارها شود، جان دستکم ۹ هزار نفر در خطر خواهد بود.
به گفته شهردار منطقه ۱۲، افرادی بهعنوان عامل این حفاریها شناسایی شدهاند و دستگاه قضایی در حال بررسی موضوع است.
فارغ از اقدام دیرهنگام شهرداری در شناسایی چنین تخلف بزرگ و مشهودی، سوال اینجاست که چطور اداره میراث فرهنگی استان تهران متوجه به خطر افتادن بخشهای تاریخی بازار تهران نشده و جلوی آن را نگرفته است؟
مگر این بازار جزو آثار تاریخی و ثبت ملی نیست؟ چگونه وزارت میراث فرهنگی که بازار تهران را در فهرست «میراث در خطر» قرار داده، از به خطر افتادن بخش وسیعی از آن بیخبر بوده است؟
بازاری کهنسالتر از عمر پایتخت
بازار بزرگ تهران بیش از ۴۵۰ سال قدمت دارد. زمانی که شاه طهماسب صفوی قزوین را به پایتختی انتخاب کرده بود، در رفتوآمدهایش برای زیارت حضرت عبدالعظیم به تهران علاقهمند شد و دستور داد حصاری دور این شهر ایجاد کنند.
این حصار پس از ساخت، به نام حصار طهماسبی شهرت یافت و تهران و چهار محلهاش از جمله بازار درون آن قرار گرفت.
با روی کار آمدن قاجار و پایتخت شدن تهران، بازار بزرگ این شهر مورد توجه بیشتری قرار گرفت.
آقامحمدخان قاجار با بازسازی حجرهها، دالانها و کاروانسراها، به رونق بازار کمک شایانی کرد.
فتحعلیشاه در حوالی همین بازار، مسجد جامع را ساخت و بر اهمیت آن افزود. محمدشاه قاجار بازار بینالحرمین را به این بازار بزرگ اضافه کرد و باز هم وسعتش را افزایش داد.
در دوره ناصرالدین شاه، ورودی اصلی با نام بازار بزرگ ساخته شد و بخشهای جدیدی مانند بازار امیر، سرای امیر و بازار کفاشها به آن افزوده شد. در سال ۱۳۵۶ این بازار با شماره ۱۵۴۰ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید.
سوال اینجاست که چطور نزدیک به ۱۰ سال در چنین مساحت بزرگی خاکبرداری و حفاری انجام گرفته، اما هیچ سازمان و اداره ذیربطی متوجه آن نشده است؟
شهردار منطقه ۱۲ تهران در مصاحبه با ایسنا گفت این اقدامات از فروردینماه امسال شناسایی شد و از آن هنگام تقریبا متوقف شد.
به گفته او، این تخلفات احتمالا از اواسط دهه ۹۰ آغاز شده و تا پایان سال گذشته بهنوعی ادامه داشته است.
یک کارشناس میراث فرهنگی در تهران در مصاحبه با ایراناینترنشنال گفت: «اگر پنج هزار فضا هر کدام ۱۰ تا ۱۲ متر مساحت داشته باشد، میشود ۵۰ تا ۶۰ هزار متر مربع. یعنی چیزی حدود ۱۲۵ هزار تا ۱۵۰ هزار تن خاک تولید شده و بین ۲۱ هزار تا ۲۵ هزار کامیون برای انتقال آن لازم بوده است.»
این در حالی است که تردد خودرو در مجموعه بازار تقریبا امکانپذیر نیست و در نتیجه، رفتوآمد کامیونها و ماشینآلات سنگین و خارج کردن حجم بالای نخاله و خاک بدون جلب توجه عملا امکان ندارد.
یک کارشناس معماری و شهرسازی که در زمینه مرمت آثار تاریخی در ایران فعالیت میکند، به ایراناینترنشنال گفت حفاری زیر حجرههای بازار اتفاق تازهای نیست.
او افزود: «از قدیم، صاحبان حجرهها زیر حجرهها را خالی میکردند؛ به این صورت که وسط حجره یک سوراخ حفر میکردند و زیر حجره را به شکل یک انباری خالی میکردند. گاهی هم از انباری، یک یا دو حجره را به هم وصل میکردند.»
او که نخواست نامش در گزارش ذکر شود، ادامه داد: «ظاهرا صاحبان حجرهها با چرب کردن سبیل مسئولان شهرداری این اقدام را بهصورت غیرقانونی انجام دادهاند و مقاومت بنا را از بین بردهاند.»
او معتقد است مسئولان و ماموران اداره میراث فرهنگی از لحاظ قانونی نمیتوانند وارد ملک خصوصی شوند و به همین دلیل، به موضوع پی نبردهاند.
در سوی دیگر، یک کارشناس میراث فرهنگی در تهران اداره میراث فرهنگی را به کوتاهی در این موضوع متهم کرد و گفت این سازمان امکان رسیدگی به حفاری در بازار تهران را داشته است.
او که نخواست هویتش افشا شود، به ایراناینترنشنال گفت: «عملا در این اتفاق، تبانی ذینفعان در بازار به همراه فساد سیستماتیک در شهرداری تهران و میراث فرهنگی تهران و ترک فعل نظارت و حفاظت از یک مجموعه ارزشمند تاریخی اتفاق افتاده و یکی از ارزشمندترین مجموعههای تجاری پایتخت را در معرض تخریب و فروپاشی قرار داده است.»
او درباره جایگاه وزارت میراث فرهنگی در زمینه حفاظت از آثار تاریخی افزود: «در بناهای ثبتی، یگان حفاظت میراث میتواند برای بررسی و نظارت ورود کند و اگر راهش ندادند، میتواند حکم قضایی برای ورود بگیرد. در اصل، یگان حفاظت میراث فرهنگی خودش ضابط قضایی محسوب میشود.»
به گفته او، همانگونه که پلیس ساختمان شهرداری تهران بر همه نقاط نظارت میکند، در بازار نیز وظیفه نظارت بر عهده شهرداری بوده است.
بنابراین، به نظر میرسد نیروهای نظارتی شهرداری از ماجرا بیاطلاع نبودهاند، اما چشم خود را بر آن بستهاند. اکنون باید روشن شود که آیا ذینفعانی در میان بودهاند، فسادی رخ داده یا این اقدام بهنحوی برای شهرداری ایجاد درآمد کرده است یا خیر.
کوتاهی اداره میراث فرهنگی در شناسایی تخلف
این کارشناس میراث فرهنگی در ادامه تاکید کرد حفاظت از بناهای ثبتشده از جمله بازار، جزو وظایف نظارتی اداره میراث فرهنگی است.
به گفته این کارشناس، امکان ندارد چنین حجم گستردهای از خاکبرداری و حفاری انجام شده باشد و اداره میراث فرهنگی از آن بیاطلاع مانده باشد.
او اضافه کرد: «حتی اگر فرض کنیم که در جریان نبوده، از آنچه که در روی زمین بازار اتفاق میافتاده باید متوجه میشدند. تَرَکها و خَمِشهایی که ایجاد شده، ناپایداریهایی که در سازه بازار به چشم هر بازدیدکنندهای میافتد.»
او ادامه داد: «قاعدتا نیروهای یگان حفاظت استان تهران برای اینکه چیزی از چشمشان مخفی نماند، باید دائما آنجا تردد میکردند. حتی اگر مطلع از حفاری نبودند، باید بنایی که در حال تغییرات فیزیکی و سازهای است این حساسیت را ایجاد میکرد که حتما دارد یک اتفاقی میافتد و باید بررسی شود.»
آسیبهای موجود در سازه بازار مربوط به امروز و دیروز نیست، اما هیچ واکنش یا اقدامی از سوی میراث فرهنگی استان تهران مبنی بر شناسایی و برخورد با چنین تخلفی صورت نگرفته است.
این کارشناس میراث فرهنگی با اشاره به خارج شدن بخشهایی از بازار از ثبت ملی گفت: «مالکین برخی از بخشهای بازار مثل سرای دلگشا یا یکی دو نقطه دیگر، با اقداماتی مثل ساختوساز در این سرا، آن را از ثبت میراث فرهنگی خارج کردند و در آن پاساژ جدید ساختند.»
او افزود: «به نظر میرسد مسئولان شهرداری با این رویکرد به موضوع نگاه میکنند که حالا که دیگر این اتفاق افتاده، به آن مشروعیت بدهند، سازه را استحکامبخشی کنند و حالا که ملکی اضافه شده، جریمه اضافه زیربنا و دیگر جریمهها را بگیرند. اگر هم فروریخت، برای ساختوساز مجوز بدهند و مجتمع تجاری جدید بسازند.»
به گفته این کارشناس، «ظاهرا یک زمینه ذهنی وجود دارد که اعلام کنند این موضوع غیرقابل برگشت است و اگر هم بنا فروریخت، بازسازی میکنند. نکته خطرناک اینجاست که این ماجرا احتمالا با علم بر اینکه ممکن است این بنا بریزد و وقتی فروریخت، میشود در آن ساخت و ساز جدید کرد، پیش رفته است».
به نظر میرسد این حفاری غیرمجاز یک کلانپروژه درازمدت تخریب برای ساختوساز کلان بوده است و دست کم عناصری در شهرداری روی این موضوع حساب کرده بودند.
اما اینکه چرا این موضوع پس از ۱۰ سال اکنون فاش شده، به نظر میرسد ناشی از جابهجایی نیروها، گروهها و باندهای مختلف در شهرداری باشد و یک ناهماهنگی هرچند کوچک به لو رفتن ماجرا انجامیده است.
کافی است به فاصله زمانی میان نخستین اطلاعرسانی و اخبار اخیر نگاهی بیندازیم و از خود بپرسیم اگر شهرداری منطقه ۱۲ از حدود یک سال پیش در جریان این موضوع بوده، چرا برای اقدام در برابر آن با چنین تاخیری عمل کرده است.
در سالی که گذشت، در حالیکه اکثر تحلیلگران نگران تاثیر هوش مصنوعی، سرنوشت تورم و رکود پیش رو بودند، دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، از ایدهای رونمایی کرد که هیچکس انتظارش را نداشت؛ طرحی برای در هم کوبیدن نظم لیبرال حاکم بر دنیا و بازسازی رابطه اقتصاد ایالات متحده با جهان.
بزرگترین داستان اقتصادی سال ۲۰۲۵ نه هوش مصنوعی بود، نه تورم، رکود، یا فدرال رزرو، بلکه تلاش دولت آمریکا بود برای بر هم زدن نظم لیبرال حاکم بر دنیا و جایگزین کردن آن با نظمی نوین به محوریت و اولویت ایالات متحده.
این نظم نوین بر این باور بنا شد که کشورهایی مثل چین، سالها از فواید نظم لیبرال بهرهمند و ثروتمند شده و بازار ایالات متحده را قبضه کردهاند اما متقابلا بازار داخلی خود را به روی صنایع و محصولات آمریکایی نگشودهاند.
در همین حال، کسری رو به رشد تراز تجاری آمریکا در این مدل، نشانه ضعف و زوال اقتصاد ایالات متحده و وابستگی آن به سایر کشورها تعبیر میشد.
این کسری تجاری از نظر ترامپ به معنای از دست دادن شغل برای بازار کار آمریکا، سرریز رایگان فناوریهای پیشرفته آمریکایی برای خدمت به تقویت و توسعه اقتصادهای در حال رشدی چون چین و نهایتا تحلیل رفتن قدرت ملی ایالات متحده بود.
با توجه به جایگاه یگانه اقتصاد آمریکا در معادلات جهانی، ابزار مورد علاقه رییسجمهوری جدید، استفاده از تعرفه بود.
تعرفهها نه تنها برای محافظت از صنایع داخلی، بلکه برای بازگرداندن توازن به روابط تجاری و کاهش و تنظیم کسری تجاری با سایر کشورها بود و به تعبیر ترامپ، برای بازگرداندن عظمت به ایالات متحده.
پیام نظم نوین این بود که اگر تراز تجاری کشوری با ایالات متحده غیرمتعادل باشد - یعنی صادراتش به آمریکا به مراتب بیشتر از وارداتش از آمریکا باشد - لازم است بین تعرفههای سنگین، یا باز کردن بازارهایش برای محصولات و صنایع آمریکایی، یکی را انتخاب کند.
این سیاست، با دو چالش اساسی مواجه بود. اول اینکه از دیدگاه اقتصاد کلاسیک، ابزار انتخاب شده یعنی تعرفه با نظریه مزیت نسبی در تعارض بود. اقتصاد کلاسیک معتقد است که هیچ فضیلتی در خودکفایی نیست؛ حتی برای اقتصاد عظیم و متنوع آمریکا. هر کشوری باید روی تولید کالاهایی تمرکز داشته باشد که در آن به صورت نسبی مزیت دارد.
علاوه بر این، مطالعات نشان میدهد که تعرفهها در بلندمدت به جای افزایش اشتغال، باعث کاهش رقابت و نوآوری شده، قیمتها را برای مصرفکننده افزایش داده و در نهایت به ضرر اقتصاد داخلی و جهانی تمام میشود.
چالش دوم این بود که نظم لیبرال، مبتنی بر مشارکت و ایجاد نفع متقابل شکل گرفته بود، اما بنیان نظم جدید ایجاد محدودیت و فشار، و جریمه شرکای اقتصادی بود. این رویکرد، در مواردی مانند چین و اتحادیه اروپا، منجر به مقاومت و حتی جنگ تجاری شد و افزایش قیمت برای مصرفکننده و تضعیف روابط اقتصادی را در پی داشت و نتوانست کسری تجاری آمریکا را به طور پایدار کاهش داده و تراز کند.
در عین حال، کشورهایی مانند امارات متحده عربی و عربستان سعودی، از این فرصت برای گسترش همکاریهای اقتصادی استفاده کردند تا موقعیت خود را در اقتصاد آمریکا تقویت کرده و سرمایه و فناوری آمریکایی را در کلانپروژههای آتی خود شریک کنند.
فرصت فراهم شده برای تهران که از دست رفت
اجرای سیاست جدید با مذاکرات آمریکا و ایران همزمان شد، اما مقامات جمهوری اسلامی با بیتفاوتی از کنار فرصت به وجود آمده گذشتند و حتی پس از اجبار به مذاکره مستقیم، حاضر نشدند راجع به مسائل اقتصادی گفتوگو کنند.
و به این ترتیب، فرصتی تاریخی برای اقتصاد منزوی ایران، به سرعت از دست رفت.
ریشه این امتناع را نباید تنها در بیاعتمادی سیاسی یا ناشیگری دیپلماتیک جستوجو کرد؛ بلکه باید آن را در لایههای عمیقتر اقتصاد سیاسی ایران دید.
واقعیت این است که در ایران گروههای قدرتمندی شکل گرفتهاند که حیات و مماتشان به بازاری بسته، انحصاری و تحریفشده با تحریمها گره خورده است.
صنعت خودروی ایران روشنترین تصویر این وضعیت را به دست میدهد: وقتی واردات محدود باشد، تولیدکننده انحصاری میتواند کالای بیکیفیت را به قیمتی گزاف بفروشد و زیستبومِ مجوزها، سهمیهها و واسطهگریها به منبعی برای توزیع رانت و ثروت بدل میشود.
باز شدن درهای تجارت، حتی به صورت جزیی، به معنای مرگ این رانتهاست.
این منطق به صنایع سنگین و انرژی نیز قابل تعمیم است. زیرساختهای نفت و گاز ایران تشنه سرمایه و فناوری است، اما ورود سرمایهگذار خارجی یعنی شفافیت، رقابت واقعی و کاهش قدرت مانور «خودیهایی» که از کمیابی نفع میبرند.
در سیستمی که بر مبنای «دسترسی کنترلشده» بنا شده، سرمایهگذاری خارجی صرفا پول نیست، بلکه یک تهدید امنیتی برای ذینفعان وضع موجود است.
شاید مهمترین درس از بزرگترین داستان اقتصادی سال ۲۰۲۵ همین تفاوت رویکرد کشورهای مختلف به نظم نوین جهانی باشد. فرصتی که عربستان سعودی با جشنی پرشکوه به استقبالش رفت، ابتدا به ایران پیشنهاد شد اما جمهوری اسلامی حتی حاضر نشد دربارهاش گفتوگو کند.
ممکن است عدهای ایستادگی پکن مقابل آمریکا را پاسخ مناسبتری بدانند اما فراموش نباید کرد که چین اواخر دهه ۷۰ میلادی، در موقعیتی دشوار - از جهاتی قابل مقایسه با ایران امروز - انعطاف به خرج داد.
چین در آن زمان، اقتصاد کمونیستی را کنار گذاشت، پای میز مذاکره نشست، با نظم نوین همراه شد و ملزومات آن را فراهم کرد، از تله فقر گریخت، ۴۰ سال از موهبات نظم لیبرال بهره برد و به یک قدرت جهانی بدل شد و امروز به موقعیتی رسیده که شاید بتواند به آمریکا نه بگوید.
موفقیت یا شکست این نظم نوین در سالهای آتی مشخص خواهد شد اما تا جایی که به خاورمیانه مربوط است، برندگان و بازندگان آن مشخص شدهاند.
بهنام بن طالبلو، پژوهشگر ارشد بنیاد دفاع از دموکراسیها، اندیشکده مستقر در واشینگتن، در تحلیلی هشدار داد عقبنشینیهای جمهوری اسلامی در سال ۲۰۲۵ نباید سیاستگذاران آمریکا را به این تصور برساند که کار تهران در بیثباتسازی منطقه تمام شده است.
بن طالبلو در این مطلب که در مجله آمریکایی نشنال اینترست منتشر شد، به راهبرد امنیت ملی جدید دونالد ترامپ که دیگر خاورمیانه را «عامل آزاردهنده دائمی» نمیداند، پرداخت.
او با اشاره به این که پس از عملیات نظامی آمریکا علیه تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی یک پرسش همچنان باقی است، نوشت: «اگر بنا بر استراتژی امنیت ملی آمریکا، نیروی اصلی بیثباتکننده منطقه همچنان جمهوری اسلامی ایران باشد، چگونه میتوان در خاورمیانه بهطور معنادار به دنبال "شراکت، دوستی و سرمایهگذاری" بود، آن هم بدون یک راهبرد کلانتر برای مواجهه با ایران؟»
او افزود: «ممکن است برخی به سیاست "فشار حداکثری" دل خوش کنند؛ سیاستی که در اوایل سال ۲۰۲۵ احیا شد تا صادرات نفت ایران کاهش یابد و دسترسی تهران به درآمد، محدود شود. اما امید بستن به اینکه تحریم اقتصادی بتواند جایگزین راهبرد شود، بهطور فزایندهای بیپایه به نظر میرسد.»
رییسجمهوری آمریکا تنها کمتر از دو هفته پس از بازگشت به کاخ سفید، کارزار تازهای از سیاست «فشار حداکثری» خود علیه جمهوری اسلامی را که در دوره اول ریاستجمهوریاش آغاز کرده بود، از سر گرفت.
ترامپ، ۱۶ بهمن سال گذشته، با امضای یک یادداشت رسمی، سیاست فشار حداکثری علیه جمهوری اسلامی را دوباره احیا کرد و در ۱۰۰ روز نخست، دولت او در مجموع ۱۷ دور تحریم مرتبط با جمهوری اسلامی اعمال کرد که طی آن ۴۰ شخص، ۱۱۷ شرکت و نهاد و ۷۷ نفتکش هدف قرار گرفتند.
این تحریمها پس از آن نیز ادامه یافتند و در تازهترین مورد، وزارت خزانهداری آمریکا ۲۹ شناور و همچنین شرکتهایی که مدیریت این نفتکشها را بر عهده دارند، تحریم و اعلام کرد این کشتیها، با دور زدن تحریمها علیه جمهوری اسلامی، نفت و محصولات نفتی ایران را صادر میکنند.
اجرای تحریمها باید بهطور قابل توجهی تشدید شود
اما بن طالبلو نوشت: «در سه ماه گذشته، صادرات نفت ایران در سطح اندکی بیش از دو میلیون بشکه در روز ثابت مانده است. این در حالی است که اسکات بسنت، وزیر خزانهداری آمریکا، در پی محدود کردن صادرات نفت ایران به ۱۰۰ هزار بشکه در روز بوده است.»
او تاکید کرد: «اگر هدف تحریمها فلج کردن اقتصاد تهران و جلوگیری از بازسازی بهتر آن باشد، اجرای تحریمها باید بهطور قابل توجهی تشدید شود تا اثر بازدارندهای که میتوانند بر بخشهای پشتیبان صنایع نظامی ایران یا شبکههای غیرقانونی تامین تسلیحات آن داشته باشند، تقویت شود.»
این پژوهشگر بنیاد دفاع از دموکراسیها در این یادداشت از وزارت خزانهداری آمریکا خواست هرگونه شواهدی از نقض تحریمها را بلافاصله با اعمال اقدامات اجرایی پاسخ دهد و کارزاری قوی برای قطع منابع مالی جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن راهاندازی کند.
او هشدار داد اگر اکنون که جمهوری اسلامی ضعیفتر از همیشه است، راهبردی علیه آن تدوین نشود، اصلیترین عامل بیثباتی منطقه به احتمال زیاد در آیندهای نزدیک با قدرت باز خواهد گشت.
در گذشته، دفاع از تحریم و تقدیس رنج ناشی از آن، ورد زبانِ واعظان ایدئولوژیکی بود که اقتصاد نمیفهمیدند. امروز، همصدایی چهرههای اجرایی و دیپلماتیک با این گفتمان، قطعه گمشده پازل اقتصاد سیاسی ایران را تکمیل میکند.
تمجید از برکات تحریم، اعلام رسمیِ «نرمالیزاسیونِ فقر» است؛ وضعیتی که در آن تحریم دیگر یک «بحران قابل حل» نیست، بلکه بسترِ ضروری برای حیاتِ طبقهای است که منافعش با عادیسازیِ شرایط غیرعادی گره خورده است.
آنچه امروز از زبان مقامات شنیده میشود، اعلام رسمیِ «نرمالیزاسیونِ فقر» است؛ وضعیتی که در آن تحریم دیگر یک «بحران قابل حل» نیست، بلکه بسترِ ضروری برای حیاتِ طبقهای است که منافعش با عادیسازیِ شرایط غیرعادی گره خورده است.
در اوایل قرن بیستم، جنبشهای مذهبی و اخلاقی در آمریکا علیه مصرف الکل فعال شدند. آنها الکل را ریشه فقر، خشونت و زوال اخلاقی میدانستند. فشار این گروهها نهایتا منجر به تصویب «متمم هجدهم قانون اساسی» شد که تولید، فروش و حملونقل الکل را بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳ در سراسر آمریکا ممنوع کرد.
در این بافتار تاریخی، واعظان و گروههای مذهبی نقشی محوری داشتند و با تظاهرات و موعظه در کلیسا، به سیاستمداران فشار میآوردند و به این قانون، مشروعیت اخلاقی میدادند.
با ممنوع شدن الکل، تقاضا از بین نرفت، بلکه زیرزمینی شد و باعث بهوجود آمدن طبقهای از قاچاقچیان الکل شد که شاید معروفترینشان آل کاپون بود.
تا زمانی که الکل قانونی بود، حاشیه سودی معمولی داشت و از آن مالیات گرفته میشد. شرکتهای قانونی برای تولید و توزیع آن با یکدیگر رقابت میکردند. این ممنوعیت باعث افزایش قیمتها شد و کالای ممنوع، دیگر مالیات نمیپرداخت، بنابراین حاشیه سود تولید و فروش الکل چند برابر شد.
در سال ۱۹۸۳ بروس یاندل، اقتصاددان، در مقاله معروفش «قاچاقچیان و واعظان» این دوره تاریخی را بررسی کرد و توضیح داد که چگونه واعظان مذهبی و قاچاقچیان الکل، هرچند با انگیزههایی متفاوت اما در نهایت هدف مشترکی یافته بودند: گروه اول برای عاقبت بهخیری و گروه دوم برای پر کردن جیب، خواهان ادامه ممنوعیتها و محدودیتها بودند.
نظریه یاندل از دل این واقعیت تاریخی بیرون آمد که برای تصویب و حفظ یک ساختار قانونی ناکارآمد، شما همیشه به یک ائتلاف پنهان نیاز دارید: گروهی که میکوشد با زبان اخلاق مردم را قانع کند و به ساختار ناکارآمد مشروعیت بدهد و گروهی که با پول و قدرت در پشت پرده از آن ساختار حمایت کند.
اگر صحبتهای عباس عراقچی راجع به برکات تحریم را در مدل یاندل بگذاریم همهچیز روشن میشود. البته با یک تفاوت: در جمهوری اسلامی، بسیاری از واعظان تحریم، کاسب تحریم هم هستند.
سوال اینجاست که از نظر اقتصادی، این ساختار چه برکاتی دارد و برای چه گروههایی؟
تحریم، ذاتا باعث ایجاد کمیابی مصنوعی و نظامهای چندنرخی میشود. فاصله بین رانتهای حکومتی و قیمت واقعی، بین متصلان حکومت توزیع میشود.
به این ترتیب، انتخاب برندگان و بازندگان فعالیت اقتصادی بیش از پیش به اراده حکومت وابسته میشود.
وقتی شرکتهای بینالمللی ایران را ترک میکنند، رقابت از بین میرود. شرکتهای خصولتی یا وابسته، به تنها بازیگران مجاز برای واردات و تولید بدل میشوند.
به بهانه تحریم و جنگ اقتصادی و امنیت، شفافیت عمدا کاهش مییابد. اطلاعات اقتصادی محرمانه میشود. دسترسی به کانالهای مالی و تجاری به انحصار معتمدان و وفاداران در میآید و در نتیجه، بخش خصوصی مستقل و کارآفرین نابود میشود.
تحریمها هزینه مبادله را در تجارت خارجی بالا میبرد. کشور از دسترسی به شبکه بانکی و اعتباری بینالمللی محروم میشود. در عوض، شبکهای از صرافیها، شرکتهای پوششی و دلالان، کنترل اقتصاد زیرزمینی را قبضه میکنند.
این واسطهها درصدی از تراکنشها را به عنوان هزینه ریسک یا هزینه دور زدن تحریم برمیدارند. و این هزینه سربار عظیم، روی قیمت مصرفکننده یا از طریق رانتهای دولتی از جیب مردم ایران برداشته میشود.
در شرایط تحریم، ریسک سرمایهگذاری بالا میرود. سرمایهگذار خارجی و بخش خصوصی واقعی که توانایی تحمل این ریسک را ندارند از بازار خارج میشوند. نهادهای نظامی و شبه دولتی که قدرت سیاسی و امنیتی دارند، ریسک کمتری متحمل میشوند، جای بخش خصوصی را پر کرده، هزینههای ناشی از ریسک را به مردم منتقل میکنند.
به مرور این نهادها بر کل زنجیره تامین اقتصاد مسلط شده و بقای امپراتوری اقتصادی آنها به حفظ شرایط جنگی و امنیتی وابسته میشود.
در نهایت، تحریمها در ایران منجر به ایجاد یک «ذینفع نهادی» در تداوم بحران شده است. این طبقه جدید، ثروت خود را مدیون عدم شفافیت، رانت ارزی، و انحصار ناشی از انزواست. لذا هرگونه تلاش برای رفع تحریمها با مقاومت سخت این لایه قدرتمند مواجه میشود.
یک تحلیل منتشرشده در روزنامه هاآرتص میگوید ایران به یکی از محورهای اصلی تنشهای امنیتی اخیر اسرائیل تبدیل شده است؛ تنشهایی که به باور نویسنده، همزمان با کارکرد امنیتی، در خدمت اهداف سیاسی بنیامین نتانیاهو نیز قرار دارد.
بر اساس تحلیلی که در این روزنامه اسرائیلی منتقد دولت منتشر شده، فضای امنیتی اسرائیل در هفتههای اخیر بار دیگر با برجسته شدن «خطر جنگ» در چند جبهه، از جمله ایران، ملتهب شده است. نویسنده گزارش تاکید میکند که هرچند دستاوردهای نظامی ارتش اسرائیل در ایران، لبنان و سوریه بهطور مکرر برجسته میشود، اما این اقدامات هنوز به یک چارچوب سیاسی باثبات منجر نشده و ریسکهای امنیتی همچنان پابرجاست.
در بخش مرتبط با ایران، این تحلیل میگوید ارتش اسرائیل ناچار است طرحهای حمله خود را با توجه به دو عامل بهروزرسانی کند: نخست، نبود هرگونه توافق سیاسی میان واشینگتن و تهران و دوم، اطلاعات تازه درباره تلاش ایران برای گسترش سریع زرادخانه موشکهای بالستیک. به نوشته هاآرتص، این وضعیت موجب شده ایران همچنان بهعنوان یک تهدید فعال و فوری در محاسبات نظامی اسرائیل باقی بماند.
نویسنده گزارش همچنین به همزمانی این تحولات با سفر برنامهریزیشده نخست وزیر اسرائیل به ایالات متحده و دیدار او با دونالد ترامپ اشاره میکند و مینویسد هرگونه تصمیم عملیاتی مهم، از جمله در قبال ایران، عملاً به نتایج این دیدار موکول شده است. در این چارچوب، اختلافنظرهای پنهان و آشکار میان نتانیاهو و دولت آمریکا نیز بهعنوان عاملی تأثیرگذار مطرح میشود.
به گزارش هاآرتص، برجسته شدن مداوم احتمال درگیری با ایران، علاوه بر ابعاد امنیتی، کارکرد سیاسی داخلی نیز دارد. نویسنده استدلال میکند که طرح مکرر سناریوهای جنگی، توجه افکار عمومی و رسانهها را از پروندهها و حاشیههای سیاسی داخلی دور میکند و همزمان به نتانیاهو امکان میدهد خود را تنها رهبر «واجد صلاحیت» برای مقابله با تهدیدهای بزرگ منطقهای معرفی کند؛ ادعایی که به گفته تحلیل، با وجود شکستهای پیشین همچنان در گفتمان او تکرار میشود.
در عین حال، این تحلیل تاکید میکند که نشانهای از تمایل جدی دولت آمریکا برای تشویق یک حمله نظامی تازه علیه ایران دیده نمیشود. به نوشته هاآرتص، واشینگتن در حال حاضر بیشتر به دنبال پیشبرد ابتکارهای سیاسی منطقهای است و ترجیح میدهد از تشدید درگیریهای نظامی گسترده جلوگیری کند.
جمعبندی این گزارش آن است که ایران، در کنار غزه و لبنان، به یکی از ستونهای اصلی فضای «هراس دائمی از جنگ» در سیاست اسرائیل تبدیل شده است؛ فضایی که اگرچه وعده «پیروزی کامل» را بارها تضعیف کرده، اما همچنان بهعنوان ابزاری مؤثر در مدیریت افکار عمومی و معادلات سیاسی داخلی مورد استفاده قرار میگیرد.
سینماگر مولف
بیضایی نمونه سینماگری است مولف که آثار و اندیشه هایش حول محورهای خاصی میگردند و او فیلم به فیلم به مایههای ثابتی میپردازد که جملگی دغدغههای راستیناش هستند.
از این رو، بهراحتی میتوان ارتباطهای ویژهای را میان فیلمهایش جستوجو کرد. هر شخصیت در فیلم به شکلی در فیلم دیگر تکرار میشود و بهنوعی ادامه مییابد.
در نتیجه، فیلمهای بیضایی ضمن اینکه هر یک به خودی خود کامل هستند، ارتباط تنگاتنگی با دیگر آثارش دارند و در مجموع شمایی کلی از دنیای یک هنرمند سرسخت با جهانی کاملا ویژه ترسیم میکنند که فقط و فقط مختص خود اوست و بهدلیل بینهایت خاص بودن این دنیا - و دروغین و ظاهری نبودن آن - قابل تقلید نیست.
شخصیتهای اصلی دنیای بیضایی «متفاوت» هستند. آنها با هر نوع محافظهکاری، زد و بند و سازشکاری بیگانهاند و غالبا یکه و تنها در مقابل پلیدیها میایستند. این روحیه شخصیتهای اصلی بیضایی دقیقا برگرفته از زندگی و افکار خود اوست.
بیضایی در گفتوگو با نگارنده میگوید: «یادم هست که در دوره دبستان برای اولین بار عصیان کردم، آن هم در مدرسه علامه سر چهارراه لشگر که فقط کتک میزدند. این مدرسه مدیری داشت که فقط از طریق کتک با ما حرف میزد. معلمی داشتیم که اعلام کرد برای هر تعداد غلط دیکته باید آن را ضربدر خودش کنیم و به این تعداد از روی دیکته بنویسیم. یعنی به خاطر چهار غلط باید ۱۶ بار از روی دیکته مینوشتیم یا اگر کسی ۲۰ غلط داشت باید ۴۰۰ بار مینوشت.
بیضایی افزود: «من دیکتهام خوب بود و معمولا ۲۰ میشدم. اما وقتی معلم اعلام کرد که همه فهمیدند، من دستم را بلند کردم و گفتم: نه. گفت: چطور نفهمیدی؟ گفتم: این کار درست نیست و اصلا یعنی چه؟ چطور یک آدم میتواند یکشبه ۴۰۰ بار از روی یک دیکته بنویسد؟ گفت: خفه شو بشین. نشستم. گفت: تو که دیکتهات خوب است. گفتم: من برای خودم نمیگویم. گفت: به هر حال قانون همین است و شروع کرد به دیکته گفتن.»
او ادامه داد: «من ننوشتم. سفید دادم و صفر شدم. گفت: باید ۴۰۰ بار از روی دیکته بنویسی. گفتم: یکی هم نمینویسم. گفت: حالا میبینیم. فردا رفتم مدرسه بدون اینکه چیزی نوشته باشم. تمام ساعت چوب را به تن من خرد کرد که مینویسی یا نه؟ من هم گفتم: نه، نمینویسم، و بالاخره هم ننوشتم.»
بیضایی طی چندین دهه فعالیت حرفهای در عرصه تئاتر و سینما، همین رویه را حفظ کرد. او کسی بود که دیکته ننوشت، گیریم که تمام ساعت در مدرسه کتک بخورد یا سالهای سال بیکار بماند و فیلم نسازد.
او هیچگاه حاضر نشد بهخاطر بقا یا غم نان چیزی را بپذیرد که دوست ندارد. به یک معنی، او آدمی بود بهشدت پایبند بر اصولش. همین روحیه را ببینید در آقای حکمتی فیلم «رگبار» (معلمی که از هر سو مورد هجوم است و بالاخره مجبور به ترک این محیط میشود)، آیت فیلم «غریبه و مه» (مردی که از جایی ناشناس میآید و سرانجام به همان جای ناشناس باز میگردد: تمثیلی از به دنیا آمدن ما و مردنمان)، پیرزن «کلاغ» (که در جستوجوی گذشته گمشدهاش است)، تارای «چریکه تارا»(که با آیینها و اسطورهها در کشاکش است)، کیان «شاید وقتی دیگر»(که در جستوجوی گذشته گمشده و هویتاش است)، خانم بزرگ «مسافران»(که با ایمان و اعتقادش میخواهد حتی بر مرگ غلبه کند) و گلرخ «سگ کشی»(که یکتنه در مقابل همه پلیدیها میایستد).
همه این شخصیتها روحیاتی دارند برگرفته از شخصیت خود بیضایی.
در دهه ۶۰ یکی از مسئولان سینمایی بهصراحت به او گفته بود نویسنده نمیخواهیم، «تایپیست» میخواهیم، اما تایپیست بهراحتی میشود پیدا کرد، نویسنده نه. بهرام بیضایی نویسنده است.
جستوجوی هویت
مضمون جستوجوی هویت مهمترین مایه آثار بیضایی است؛ اینکه شخصیتهای او بیش و پیش از هر چیز بهدنبال هویت میگردند و خواهان بهتر شناختن خود و گذشتهشان هستند.
از این رو، هر فیلم او دعوتی است برای تعمق بیشتر و بهتر در ریشههایمان.
مفهومی به نام زندگی
دیگر مایه مهمی که بیضایی با آن کار میکند، مسالهای به نام زندگی است. در «رگبار»، آقای حکمتی میآید و میرود و ما میان یک آمدن و رفتن را شاهدیم؛ یعنی یک زندگی، میان یک تولد و مرگ.
این مایه در «غریبه و مه» به اوج میرسد و در واقع در تمام فیلم شاهد یک آمدن و رفتن به این جهان هستیم و مشتی سوال بیپاسخ در برابری جهانی قاهر.
ترجمان بصری اسطورهها
فیلمهای بیضایی نوعی ترجمان بصری برای متون اسطورهای است. یعنی بهجای ادبیات یا حتی زبانهای باستانی، بیضایی، خودآگاه یا ناخودآگاه، شکل تازهای برای پرداختن به اسطورههای ایرانی پیدا میکند.
خودش در گفتوگو با نگارنده گفت: «من تصور نمیکنم عمدا به این آیینها و اسطورهها پرداخته باشم. اینها از من تراویده، همچون راهی برای بیان فشرده مضمونهای شاید گستردهتر. اصلا آیینها و اسطورهها همین بوده؛ یعنی بیان فشرده دریافت بشر از چگونگی جهان و معنای آن.»
او افزود: «از طرفی به هر حال فیلمسازی خودش یک زبان بصری است و در بخش کلامیاش هم جستوجویی همگانی دیده میشود. همچنان که بشر برای ایجاد ارتباط و بیان خودش هم زبان بصری و هم زبان کلامی را به موازات هم به وجود آورد و پیش برد.»
زنده بودن طبیعت
زنده بودن طبیعت و پاسخ آن به اعمال ما مایه مهم دیگری است در آثار بیضایی.
از «باشو، غریبه کوچک» تا «مسافران» و قبلتر در «چریکه تارا» میتوان این مایه را بهروشنی دنبال کرد.
در «مسافران» اصلا طبیعت به ایمان و اعتقاد خانم بزرگ پاسخ میدهد و در نتیجه مردگان بازمیگردند.
بدرود در روز تولد
بیضایی به مانند یاسوجیرو اوزو، فیلمساز ژاپنی مورد علاقهاش، درست در روز تولدش ما را ترک کرد.
اسطوره درک و فهم درست، انسانیت و شرافت، با تواناییهای خارقالعاده تکنیکی در سینما و تئاتر، با نثری شگفتانگیز که برتری آشکارش را بر تمام رماننویسان این سالها به رخ میکشید، با قدرت خلق درام و سوادی غبطهبرانگیز که نامش را برای همیشه بر تارک ادب و هنر این سرزمین ثبت میکند.