در پی آتشبس در جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، جمهوری اسلامی از همسرایی سرود «ای ایران» گرفته تا خواندن اشعار سیمین بهبهانی به نمادهای ملی بازگشت. اما این بازگشت، مصادرهای نمادین و ابزاری است و در تضاد با تاریخی از سانسور و حذف همان میراث فرهنگی.
جمهوری اسلامی از همان ابتدای تاسیس، نه تنها بسیاری از چهرههای فرهنگی برجسته را سانسور و حذف کرد، بلکه کوشید به جای آنها فرهنگ و هنر «انقلابی اسلامی» تولید کند؛ پروژهای که با حذف، طرد یا نادیده گرفتن بخش عمدهای از میراث فرهنگی، هنری و تاریخی ایران همراه بود.
این پروژه مبتنی بر ایدئولوژی اسلامگرای شیعی خود را در تقابل با ملیگرایی، هنر مدرن و اسطورههای تاریخی ایران تعریف کرد اما با وجود سرمایهگذاری گسترده در جلب مشارکت عمومی شکست خورده و نتوانسته جذابیتی هم پای میراث فرهنگی ملی ایجاد کند.
به همین دلیل، حاکمیت بارها کوشیده است از میراثی که پیشتر طردش کرده، برای بازسازی مشروعیت خود استفاده کند و در دورههایی خاص، بهویژه در بحرانهای سیاسی، بینالمللی یا در جنگهایی مانند جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، به استفاده از نمادهایی مانند سرود «ای ایران»، اشعار سیمین بهبهانی، ترانههای تورج نگهبان، یا حتی شخصیتهایی چون آرش کمانگیر و کوروش بزرگ روی آورده است.
این چرخش، از منظر نظریههای علوم سیاسی، نشانهای از بحران مشروعیت و شکست قدرت نرم نظام در حوزه فرهنگ و از نظر علمی و سیاسی، بخشی از پروژه «حاکمیت بر حافظه» است.
قدرت نرم و بازنمایی فرهنگی؛ از جوزف نای تا بندیکت اندرسون
در چارچوب نظریه «قدرت نرم» از جوزف نای، دولتها میتوانند از ابزارهای غیرنظامی مانند فرهنگ، رسانه و ارزشهای اجتماعی برای تاثیرگذاری بر دیگران استفاده کنند، بدون آنکه متوسل به زور شوند. در همین راستا، بهرهگیری از نمادهای فرهنگی و هنری، بخشی از تلاش رژیمها برای ساختن روایتی مشروع از خود نزد افکار عمومی است.
در حالی که ایران هنوز با پیامدهای حملات اخیر آمریکا و اسرائیل مواجه است، والاستریت ژورنال نوشت ترامپ در دیدار با نتانیاهو گفته ترجیح میدهد از راهکار دیپلماتیک برای مهار برنامه هستهای ایران استفاده شود، اما در صورت تلاش تهران برای ساخت بمب، با حملات اسرائیل مخالفتی نخواهد داشت.
به نوشته این روزنامه، ترامپ در دیدار دوشنبه با بنیامین نتانیاهو در کاخ سفید ابراز امیدواری کرد دیگر نیازی به بمباران ایران نباشد و گفت: «نمیتوانم تصور کنم که بخواهم دوباره چنین کاری انجام دهم.» با این حال، نتانیاهو هشدار داد که اگر [حکومت] ایران بار دیگر به سمت ساخت بمب حرکت کند، اسرائیل حملات را از سر خواهد گرفت و ترامپ مخالفتی نکرد.
این گفتوگوها بهنوشته والاستریت ژورنال، شکاف موجود میان محاسبات تهران، تلآویو و واشینگتن پس از حملات اخیر را آشکار کرده است. ترامپ با تهدید حملات بیشتر تلاش دارد تهران را به توافقی برای توقف برنامه هستهای وادار کند؛ در حالیکه اسرائیل معتقد است [حکومت] ایران میتواند پنهانی برنامه خود را ادامه دهد. [جمهوری اسلامی] ایران نیز پیش از بازگشت به میز مذاکره، خواهان تضمینهایی در برابر تکرار حملات است.
مقامات ارشد اسرائیلی گفتهاند در صورت احیای جدی برنامه هستهای ایران، تلآویو بدون نیاز به مجوز آمریکا ممکن است حملات را از سر بگیرد، گرچه ممکن است ترامپ برای حفظ مسیر دیپلماسی به نتانیاهو فشار آورد.
رهبران حکومت ایران با انتخابی سرنوشتساز روبهرو هستند: پذیرش توقف غنیسازی یا ادامه برنامه با خطر حملات مجدد. مسعود پزشکیان، رییس دولت جمهوری اسلامی ایران، گفته تهران آماده ازسرگیری مذاکرات با آمریکاست به شرط تضمین عدم تکرار حملات. او تاکید کرده [جمهوری اسلامی] ایران بر حق غنیسازی پافشاری میکند.
والاستریت ژورنال مینویسد که حملات ماه گذشته توان تولید یک سلاح اتمی توسط [حکومت] ایران را تا دو سال به تعویق انداخته، اما برخی ذخایر اورانیوم در اصفهان باقی ماندهاند. اسرائیل نگران است تهران بخواهد این مواد را بازیابی کند. در مقابل، سایتهای نطنز و فردو بهشدت آسیب دیدهاند و بازیابی در آنجا ممکن نیست.
به گفته کارشناسان، در صورت تلاش مجدد جمهوری اسلامی ایران، این کشور احتمالا به تاسیسات مخفی زیرزمینی متوسل خواهد شد. اسرائیل اطلاعاتی درباره محلهای احتمالی دارد اما فاقد بمبهای سنگرشکن برای نفوذ به سایتهای عمیق است.
هیچ تاریخ رسمی برای مذاکرات جدید اعلام نشده و بهنوشته این روزنامه، تهران هنوز در حال بررسی راهبرد خود است.
حملات اخیر، شرط ترامپ برای توقف کامل غنیسازی را به مطالبهای قطعی بدل کرده و ممکن است واشینگتن بخواهد برنامه موشکی حکومت ایران و روابط منطقهایاش را نیز محدود کند. دن شاپیرو، سفیر پیشین آمریکا در اسرائیل، گفته: «رسیدن به توافق حالا دشوارتر از همیشه است. ترامپ نمیتواند از شرط صفر برای غنیسازی عقبنشینی کند و ایران نیز پس از حمله، چنین امتیازی نخواهد داد.»
همچنین، ازسرگیری همکاری دولت ایران با آژانس برای نظارت بلندمدت ضروری است. تکلیف ذخایر موجود نیز باید روشن شود.
اگرچه [حکومت] ایران آسیب دیده، حملات موشکیاش به اسرائیل نشان داد همچنان تهدیدی منطقهای است. به گفته علی واعظ از گروه بحران، پس از حملات اخیر، شمار مقامهای ایرانی که به گفتوگو با آمریکا تمایل دارند، کاهش یافته و بیاعتمادی به ترامپ افزایش یافته است.
کشورهای اروپایی هشدار دادهاند در صورت عدم همکاری جمهوری اسلامی ایران با آژانس، ممکن است تحریمهای تعلیقشده توافق ۲۰۱۵ را بازگردانند. تصمیم نهایی در اینباره قرار است تا ماه اکتبر گرفته شود. [حکومت] ایران نیز تهدید کرده در واکنش، از پیمان منع اشاعه هستهای خارج خواهد شد.
جنگ، بازی قدرتها نیست؛ فاجعهای انسانی است. جنگ یعنی ویرانی، یعنی فروپاشی. اما صرف اعلام مخالفت با جنگ کافی نیست. پرسش بنیادین اینجاست: چه کسانی و با چه اقداماتی زمینهساز شروع دوباره جنگ میشوند؟
آتشبس روی کاغذ زمان زیادی از آتشبس موقت میان جمهوری اسلامی و اسرائیل نمیگذرد، اما شواهد حاکی از تداوم درگیریهاست؛ نه فقط در میدان نظامی، بلکه در لایههای سیاسی، رسانهای و مذهبی. در همین روزهایی که منطقه با زورِ دیپلماسی نیمبند و فشارهای بینالمللی نفسی تازه میکند، کشتیهای تجاری در دریای سرخ هدف قرار میگیرند، ملوانان غیرنظامی کشته یا گروگان گرفته میشوند، و موشکهایی با مهر جمهوری اسلامی بهسوی اسرائیل پرتاب میشوند. جنگ ممکن است روی کاغذ تمام شده باشد، اما در عمل، تنها شکل آن تغییر کرده است.
جمهوری اسلامی میدان نبرد را به نیروهای نیابتی خود، یعنی حوثیها، سپرده و همزمان آشکارا اعلام میکند که «هنوز در وضعیت جنگی است». در کمتر از ۴۸ ساعت، حوثیهای یمن مسئولیت حمله به دو کشتی را بر عهده گرفتند. این کشتیها با پهپاد و نارنجک هدف قرار گرفتند که در نتیجه آن دستکم چهار نفر جان باختند و پانزده نفر همچنان مفقود هستند. همزمان یک موشک «ذوالفقار» ساخت جمهوری اسلامی بهسوی فرودگاه بنگوریون شلیک شد؛ اسرائیل مدعی شد آن را رهگیری کرده است، اما پیام سیاسی این حمله کاملاً واضح بود: هیچ آتشبسی در کار نیست.
چرا از صلح بیزارند؟ در ایران، بلافاصله پس از اعلام آتشبس، تریبونها روشن شدند، فریادها بالا گرفت، فتواها صادر شد، و هیئتهای مذهبی مشغول جمعآوری پول برای عملیات ترور شدند. صداوسیما از «آمادگی برای ضربهٔ نهایی» گفت؛ نمازجمعهها از «انتقام سخت» سخن گفتند. در حسینیهها، تحت شعار «مجازات الهی»، برای ترور ترامپ و نتانیاهو پول جمع شد؛ فتواهای آیتالله مکارم و نوری همدانی با صراحت آنان را «محارب» و مستحق مجازات «افساد فیالارض» خواندند. سپس رسانههای حکومتی با افتخار اعلام کردند که مبالغ قابلتوجهی برای اجرای این فتواها جمعآوری شده است. وبا شدت گرفتن موج واکنشهای جهانی، عقبنشینی تبلیغاتی هم آغاز شد: گفته شد اینها صرفاً نظرات فقهی هستند، نه دستورهای اجرایی. اما همین «نظرات فقهی» بارها در منبرها، رسانههای حکومتی و سپاه، و شبکههای اجتماعی وابسته به حکومت بازتاب پیدا میکنند و به بخشی از ماشین تحریکآفرینی و تنشزایی تبدیل شدهاند.
پازل حسابشده: از فتوا تا موشک و مرگ جمهوری اسلامی این رفتارها را در چارچوب یک پروژهٔ منسجم پیش میبرد: فتوا، حمله دریایی، موشکپرانی، نمایش رسانهای، و بازتولید فضای جنگی. حاکمیت خود را «پیروز جنگ ۱۲روزه با اسرائیل» مینامد، اما هزینه این پیروزی خیالی را چه کسی میپردازد؟ دریانوردانی که جنازهشان هرگز پیدا نخواهد شد؟ یا میلیونها ایرانی که در فقر، سانسور و تحریم گرفتارند و حتی نمیدانند وارد چه بازی خطرناکی شدهاند؟ مردمی که نه رأیی به این تقابل دادهاند، نه صدایی در مسیر آن دارند. آنها فقط تماشاگر جنگی هستند که به نامشان آغاز میشود، اما بدون رضایتشان ادامه دارد.
رسانه نه کبریت بهدست دارد، و نه فتوا صادر میکند! وقتی رسانههایی چون ایراناینترنشنال این واقعیات را روایت میکنند و هشدار میدهند، حکومت بهجای پاسخگویی، آنان را به جنگطلبی و ایرانستیزی متهم میکند. آیا هشدار دربارهٔ خطر، جنگطلبی است؟ اگر کسی میگوید مراقب باشید، ایرانستیز است؟ یا آنکه با فتوا، تهدید و تحریک، کشور را بهسوی درگیری سوق میدهد؟
رسانهای مثل ایراناینترنشنال نه کبریت بهدست دارد و نه فتوا صادر میکند؛ فقط دوربین در دست دارد و خبرنگار پشت میز. صحنه را نشان میدهد؛ صحنهای که حکومت خودش آن را چیده و کارگردانی میکند. رسانهها هشدار میدهند، و حکومتها تهدید میکنند.
مسئولیت آغاز دوباره جنگ جمهوری اسلامی همواره مدعی بوده که آغازگر هیچ جنگی نبوده. اما آیا کسی از آنها میپرسد: پیش از شلیک نخستین گلوله، چه گفتی؟ چه کردی؟ چگونه زمینهسازی کردی که جنگ گریزناپذیر شد؟
ایرانستیز واقعی کیست؟ آنکه هشدار میدهد؛ یا آنکه فتوا صادر میکند؟ آنکه روایت میکند؟ یا آنکه تحریک میکند؟ آنکه میپرسد؟ یا آنکه به نام مردم، برای ترور پول جمع میکند؟ اینها پرسشهایی است که در «برنامه با کامبیز حسینی» مطرح شد. امشب در «برنامه» از شما پرسیدیم: بهنظر شما، ایرانستیز کیست؟ علیرضا کیانی، مهمان اصلی برنامه بود و مخاطبان از سراسر دنیا به پرسش برنامه پاسخ دادند.
«برنامه» که میکوشد صدای مردم ایران را بیواسطه به گوش همدیگر برساند، دوشنبه تا جمعه، ساعت ۱۱ شب به وقت تهران، بهصورت زنده از تلویزیون ایراناینترنشنال پخش میشود.
در پی حملات گسترده اسرائیل به تاسیسات هستهای ایران در عملیات «طلوع شیران»، نشریه فارن پالیسی در تحلیلی نوشت که این حمله، نه تنها ضربهای سخت به برنامه هستهای جمهوری اسلامی وارد کرده، بلکه فرصتی تاریخی برای بازسازی نظم منطقهای در خاورمیانه پیش روی آمریکا و اسرائیل گشوده است.
بهنوشته این نشریه آمریکایی، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در امتداد دکترین «بگین»، که بر جلوگیری از دستیابی هر کشور متخاصمی به سلاح هستهای تاکید دارد، این بار تصمیم گرفت بدون اتکا به حملات محدود یا اقدامات پنهانی گذشته، به شکلی مستقیم و گسترده به قلب برنامه هستهای حکومت ایران حمله کند.
اسرائیل پیشتر راکتورهای هستهای عراق در ۱۹۸۱ و سوریه در ۲۰۰۷ را هدف قرار داده بود، اما بهنوشته فارن پالیسی، پیچیدگی و گستردگی تاسیسات ایران، عملیات اخیر را به نقطه عطفی در تاریخ نبردهای هوایی بدل کرده است.
در جریان این عملیات، بیش از ۴ هزار بمب هدایتشونده با دقت بالا به اهدافی در سراسر ایران، از جمله نطنز، فردو، اراک و اصفهان شلیک شد. اسرائیل همچنین موفق شد حدود ۸۰ درصد از سامانههای پدافند هوایی ایران را نابود کرده و با در اختیار گرفتن آسمان تهران، برتری هوایی مطلق را برای مدتی به دست آورد.
نشریه فارن پالیسی تاکید میکند که این عملیات، در کنار همراهی نظامی آمریکا، از حیث تحقق عملی دکترین بگین، بیسابقه بوده است. بهنوشته این نشریه، اسرائیل در جریان این عملیات حدود هزار موشک بالیستیک از مجموع ۲۵۰۰ موشک حکومت ایران را نابود کرد و بیش از ۲۰۰ سکوی پرتاب را از بین برد.
این حملات موجب شد توان جمهوری اسلامی برای شلیک روزانه موشک به اسرائیل از حدود ۱۰۰ فروند در ابتدای جنگ، به کمتر از ۱۲ فروند در پایان آن کاهش یابد.
اسرائیل همچنین با استفاده از سامانههای چندلایه پدافند موشکی از جمله «پیکان»، «فلاخن داوود» و «گنبد آهنین»، موفق شد حدود ۸۶ درصد از ۶۰۰ موشک شلیکشده از ایران را رهگیری و منهدم کند.
بهنوشته فارن پالیسی، همکاری نظامی آمریکا از جمله استفاده از سامانههای «آیجیس» و «تاد»، نقشی کلیدی در موفقیت این پدافند داشته است. با وجود برخورد بیش از ۴۰ موشک شلیک شده از ایران به خاک اسرائیل و تلفات انسانی و خسارتهای سنگین، این تلفات به مراتب کمتر از پیشبینیهای ارتش اسرائیل بود.
با وجود این، فارن پالیسی هشدار میدهد که ارزیابی دقیق از میزان خسارت وارده به برنامه هستهای ایران، نیازمند بررسیهای فنی و اطلاعاتی دقیقتری است. برخی ارزیابیها در دولت آمریکا از تاخیر چندماهه در برنامه هستهای حکومت ایران خبر دادهاند، در حالی که دونالد ترامپ مدعی شده است تاسیسات ایران بهطور کامل نابود شدهاند.
این نشریه مینویسد: «سوال اصلی این نیست که ایران چه از دست داده، بلکه این است که چه در اختیار دارد و چه تصمیمی خواهد گرفت.»
به باور فارن پالیسی، گزینههای پیشروی تهران از بازگشت به مذاکرات تا تلاش مخفیانه برای احیای برنامه تسلیحاتی هستهای گسترده است. حکومت ایران ممکن است مسیر خود را به نحوی تنظیم کند که در ظاهر، گفتوگو کند اما در خفا، بهطور هدفمند برای دستیابی به توان هستهای تلاش کند. همچنین احتمال خروج از معاهده عدم اشاعه نیز مطرح است.
فارن پالیسی در ادامه مینویسد که در کوتاهمدت، جمهوری اسلامی با چالش تخصیص منابع محدود مواجه است؛ از بازسازی زیرساختهای دفاعی و موشکی گرفته تا احیای برنامه هستهای و حمایت از نیروهای نیابتیاش در منطقه. بهباور این نشریه، حکومت ایران احتمالا اولویت را به بازسازی سامانههای پدافندی و کاهش آسیبپذیری در برابر عملیاتهای آتی اسرائیل خواهد داد.
در همین حال، این نشریه معتقد است آمریکا و اسرائیل باید از این موقعیت استفاده کرده و در کنار فشار نظامی، مسیر دیپلماتیک را برای رسیدن به توافقی فراگیر هموار کنند. توافقی که شامل ممنوعیت غنیسازی، نظارتهای شدید بینالمللی، کاهش برنامه موشکی جمهوری اسلامی و تغییر ساختارهای منطقهای باشد.
بهنوشته فارن پالیسی، فرصت ایجاد یک نظم نوین منطقهای پس از تضعیف حکومت ایران و شبکه نیابتیاش، بهشکلی بیسابقه فراهم شده است.
چنین توافقی بزرگ مستلزم آن است که حکومت ایران برای همیشه از غنیسازی اورانیوم و تولید پلوتونیوم دست بردارد، موشکهای بالستیک را محدود کند، و بازرسیهای آژانس را بپذیرد. اسرائیل نیز باید جنگ غزه را پایان دهد، حماس را تبعید کند و مسیر بازسازی را آغاز کند. حماس باید سلاحها را تحویل دهد و اداره غزه را به نهاد تکنوکرات فلسطینی بسپارد.
توافقی مشابه با سوریه و لبنان نیز قابلتصور است؛ دمشق و بیروت باید گروههای مسلح از جمله حزبالله و گروههای افراطی فلسطینی را خلعسلاح کنند و در عوض، امنیت اسرائیل در بلندیهای جولان تضمین شود.
در صورت دستیابی به توافق، این عملیات نظامی را میتوان نمونه موفقی از دکترین «صلح از موضع قدرت» دانست. این عملیات همچنین نشان داد که متحدی توانمند مانند اسرائیل، با حمایت واشینگتن، میتواند مسئولیت دفاع از خود را برعهده بگیرد و در عین حال، بازدارندگی جهانی ایجاد کند.
پیام روشن بود: اتحاد آمریکا و اسرائیل زنده است و کارایی دارد. حالا باید از این پیروزی برای خلق نظمی جدید در خاورمیانه استفاده کرد؛ نظمی که با بستن پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران، دههها امنیت را برای متحدان آمریکا تضمین کند.
با فروکشکردن آتش بمبارانها در ایران، توجه تحلیلگران و ناظران امنیتی بینالمللی به کره شمالی معطوف شده؛ کشوری که در دهههای گذشته نقش کلیدی در توسعه برنامه موشکی و هستهای ایران ایفا کرده است.
رسانه آمریکایی هیل در گزارشی تحلیلی با اشاره به ابهامها درباره میزان خسارت وارده به تاسیسات هستهای در ایران، از جمله مرکز غنیسازی فردو، مینویسد: «هیچ گزارش مستقلی از داخل ایران درباره شدت تخریب این سایتها منتشر نشده و واقعیت ماجرا ممکن است ماهها یا حتی سالها در هالهای از ابهام باقی بماند.»
در این گزارش آمده است: دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، در توصیف این حملات از واژه «نابودسازی کامل» استفاده کرده، در حالی که منتقدان او میگویند برنامه هستهای حکومت ایران تنها چند ماه عقب افتاده است، دو روایت کاملا متضاد که بیشتر ریشه در سیاست دارند تا دادههای فنی.
با اینحال، یک بازیگر مهم احتمالا بیش از همه به جزئیات حملات اخیر واقف است: کره شمالی. کشوری که از دهه ۱۹۸۰ بهطور مستمر با حکومت ایران در حوزههای نظامی، موشکی و هستهای همکاری داشته است؛ از ارسال گلولههای توپ در دوران جنگ ایران و عراق گرفته تا ارائه فناوری ساخت موشکهای میانبرد و آموزش متخصصان.
هیل مینویسد: هیچ اطلاعی از شمار مشاوران کرهای حاضر در ایران هنگام حملات موسوم به «جنگ ۱۲روزه» وجود ندارد، اما تقریبا قطعی است که کیم جونگاون، رهبر کره شمالی، تصویری واقعگرایانه از آنچه در تاسیسات هستهای ایران رخ داده دریافت کرده است، بهویژه که بسیاری از موشکهایی که جمهوری اسلامی به سوی اسرائیل شلیک کرد، بر پایه طراحی کره شمالی بودند.
به گفته بروس بکتول، نویسنده و پژوهشگر ارتش کره شمالی، «صدها نفر هنوز در سایتهای موشکی ایران مشغول به کارند» و کره شمالی در صورت وقوع جنگ، نیروهایش را خارج نمیکند. بنابراین اگر قرار باشد حکومت ایران بار دیگر برنامههای خود را بازیابی کند، این کار با راهنمایی پیونگیانگ انجام خواهد شد.
در ادامه گزارش، هیل به نقل از دیوید ماکسول، سرهنگ بازنشسته آمریکایی مینویسد: «پیونگیانگ قطعا در تلاش است ارزیابی دقیقی از میزان تخریب تاسیسات ایران بهدست آورد. آنها میخواهند بدانند آیا بمبهای سنگرشکن آمریکایی واقعا توان نفوذ به تونلهای مستحکمشان را دارند یا خیر.»
این ارزیابیها ممکن است کره شمالی را به مقاومسازی بیشتر تاسیسات هستهایاش سوق دهد، یا حتی باعث شود پیونگیانگ تهدیدهایش علیه کره جنوبی را تعدیل کند تا از خشم نظامی آمریکا مصون بماند.
هیل میافزاید: «اگرچه پاسخ نظامی آمریکا به [حکومت] ایران چشمگیر بهنظر میرسید، اما در مقایسه با سطح حملهای که برای نابودی کامل زرادخانه هستهای کره شمالی نیاز است، بسیار محدود بوده است. [جمهوری اسلامی] ایران شاید در آستانه ساخت اولین کلاهک هستهایاش بوده، اما کره شمالی پیشتر چند ده بمب تولید کرده است.»
باوجود این واقعیت، حمله آمریکا و اسرائیل به خاک ایران میتواند پیام روشنی برای رهبر کره شمالی باشد. پیامی که نشان میدهد ارتش آمریکا از نظر تئوریک قادر است حملاتی دقیق و فلجکننده علیه هر دشمنی در منطقه اجرا کند.
با اینحال، نشانهای از تمایل واشینگتن برای حمله مستقیم به کره شمالی دیده نمیشود. هم ترامپ و هم لی جه-میونگ، رییسجمهوری جدید کره جنوبی، خواهان ازسرگیری گفتوگو با پیونگیانگ هستند. با این وجود، نمایش قدرت نظامی آمریکا در ایران میتواند انگیزهای برای کره شمالی باشد تا حداقل برای مدتی از افزایش تنشها خودداری کرده و به میز مذاکره بازگردد.
از سوی دیگر، همانطور که در هیل آمده، احتمال دارد کیم جونگاون مسیر عکس را در پیش گیرد: یعنی با تحکیم روابط با روسیه و چین، تاسیسات نظامی خود را بیش از گذشته مقاوم و مخفی کند، تا از دسترس بمبافکنهای بی۲ و موشکهای تاماهاوک در امان بماند.
در حالی که واقعیت آنچه در فردو و دیگر سایتهای ایران رخ داده همچنان نامشخص است، یک چیز روشن است: پیونگیانگ بهدقت در حال یادگیری از تجربه تهران است.
مجله چپگرای نیشن در گزارشی به قلم هیلل شنکر، روزنامهنگار ساکن تلآویو، روایت شخصی او از خسارت موشکهای ایرانی به خانهاش را بازگو کرده و در عین حال هشدار داده است که هیچ راهحلی برای بحران اسرائیل و ایران جز دیپلماسی و تعهد به صلح وجود ندارد.
مجله نیشن که منتقد سیاستهای آمریکا و اسرائیل است، در یادداشتی به قلم هیلل شنکر، نوشت: «تجربه مستقیم اصابت موشک ایرانی به محلهاش او را بیش از پیش به این باور رسانده که جنگ، راهحل بحران نیست و تنها دیپلماسی و تعهد واقعی به صلح میتواند آینده امنی برای دو ملت فراهم کند.»
شنکر روایت کرد که همزمان با حضورش در یک کنفرانس صلح اسرائیلی-فلسطینی در پاریس، جنگ ۱۲ روزه آغاز شد و تنها یک بلوک آنسوتر از خانهاش در تلآویو موشکی فرود آمد که خانهاش را غیرقابل سکونت کرد. او تأکید کرد این ویرانی، در مقایسه با فاجعه انسانی در غزه، بسیار کوچک است اما میتواند تلنگری باشد تا اسرائیلیها رنج دیگران را هم ببینند؛ موضوعی که به گفته او رسانههای اسرائیلی اغلب از آن چشمپوشی میکنند.
به باور نویسنده، نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، حمله به ایران را فرصتی دید تا هم ضعف نظامی حکومت ایران پس از سقوط متحدانش (حماس، حزبالله و رژیم اسد) را به رخ بکشد و هم افکار عمومی را از جنگ غزه منحرف کند. او نوشت بسیاری از مردم اسرائیل تهدید حکومت ایران را جدی گرفتهاند چون رهبران جمهوری اسلامی بارها از نابودی اسرائیل سخن گفتهاند، درحالیکه تاریخ نشان میدهد ایران حداقل در ۲۵۰ سال گذشته آغازگر حمله به هیچ کشوری نبوده است.
شنکر با استناد به ارزیابیهای اطلاعاتی و کارشناسانی مانند پروفسور آونر کوهن تاکید کرد گرچه حکومت ایران هنوز تصمیم قطعی برای ساخت بمب نگرفته، اما اگر احساس خطر کند، ممکن است ظرف چند هفته به نقطه گریز برسد. او هشدار داد ادامه تهدید و تشدید تنش میتواند ایران را به سمت الگوی کرهشمالی سوق دهد و مسابقه تسلیحات هستهای را در منطقه کلید بزند.
این روزنامهنگار ادعا کرد برجام در دولت اوباما کارآمد بود و خروج ترامپ از آن با توصیه نتانیاهو، اشتباهی تاریخی بود. او احیای توافق و گنجاندن مکانیسمهای نظارت شفاف و تعهد دوجانبه به عدم تهدید را تنها راه جلوگیری از گسترش بحران دانست.
هیلل شنکر همچنین به ابتکار تازهای اشاره کرد که او به همراه تعدادی از ایرانیان، پیش از جنگ برای ایجاد انجمن گفتوگوی ایران-اسرائیل آغاز کرده بودند. به گفته او، این گروه پس از شروع جنگ بیانیهای صادر کرد که تا امروز بیش از ۲۴۰۰ چهره علمی و مدنی اسرائیلی و ایرانی امضا کردهاند.
نویسنده تاکید کرد تا زمانی که در اسرائیل، فلسطین و شاید ایران تغییرات جدی در ساختار قدرت و نگاه به صلح رخ ندهد، چشمانداز پایانی برای این «دور باطل خشونت» وجود نخواهد داشت.
بر اساس نظریه جماعتهای تصوری از بندیکت اندرسون هم، ملتها از طریق زبان، رسانه و روایتهای مشترک شکل میگیرند. از این منظر، کنترل روایتهای تاریخی و فرهنگی یکی از مولفههای اصلی در تثبیت هویت ملی است.
جمهوری اسلامی بهویژه در بزنگاههای بحرانی مانند جنگ، تحریم یا اعتراضات مردمی، تلاش میکند از طریق بازآفرینی نمادها و اشارات به وطندوستی، خود را همچنان بخشی از ملت معرفی کند.
وقتی جمهوری اسلامی برای ایجاد حس ملی به سراغ اشعار و اسطورههایی چون «دوباره میسازمت وطن»، «ای ایران»، آرش کمانگیر یا کوروش بزرگ میرود در واقع تلاش میکند از منابعی استفاده کند که هویت پیشاانقلابی ملت ایران را شکل دادهاند.
اما مشکل این جاست که نمادهایی که حکومت به آنها متوسل میشود، ریشه در همان فرهنگی دارند که حکومت طی چهار دهه آن را حذف، سانسور یا تحقیر کرده است.
جدال میان حافظه رسمی و حافظه تاریخی
یان آسمن، نظریهپرداز حافظه فرهنگی، میان دو نوع حافظه تمایز قائل میشود: حافظه فرهنگی که ریشه در میراث جمعی و آیینی مردم دارد، و حافظه سیاسی یا «فراموشی سازمانیافته» حکومتها ساخته و بر جامعه تحمیل میکنند.
در جمهوری اسلامی تلاشی مستمر برای جایگزینی حافظه فرهنگی با حافظهای سازمانیافته و مهندسیشده انجام میشود؛ حافظهای که میکوشد روایت رسمی از تاریخ را بر واقعیت زیسته مردم تحمیل کند.
آسمن این مفاهیم را برای توضیح تداوم یا تحریف تاریخ در جوامع و نقش نهادهای قدرت در بازنویسی یا مدیریت حافظه بهکار میبرد. در مورد جمهوری اسلامی، او ابزاری نظری به ما میدهد تا ببینیم چگونه حکومت میکوشد حافظه فرهنگی ایران را یا حذف کند یا از آن استفاده ابزاری کند.
جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته با حذف آیینها، بازنویسی کتب درسی، تغییر مناسبتها و سانسور رسانهها کوشید حافظه فرهنگی ایران را مهندسی کند؛ اسطورههای تاریخی ایران مانند کوروش، آرش، رستم یا فردوسی را کنار بگذارد و به جای آنها شخصیتهایی چون امام حسین، حضرت علی و نمادهایی چون علم، محراب، و فرهنگ عاشورا را به عنوان اسطورههای جایگزین معرفی کند.
این روند با مواضع رسمی نیز پشتیبانی شده است. روحالله خمینی بارها «ملیگرایی» را اساس «بدبختی مسلمین» نامید و تصریح کرد که اسلام با ملیت مخالف است.
او در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود: «افراد ملی به درد ما نمیخورند، افراد مسلم به درد ما میخورند.» این دیدگاه در تمام ساختارهای آموزشی، رسانهای و تبلیغاتی جمهوری اسلامی منعکس شد؛ جایی که تا سالها حتی نام ایران کمتر در شعارهای رسمی شنیده میشد.
اما بقای نمادهایی چون نوروز، فردوسی، شعر حافظ، سرودهای ملی و خاطره جمعی از ایران تاریخی، نشان داد که حافظه فرهنگی قابل حذف نیست. به این ترتیب حکومت در بزنگاههای بحرانی، ناچار به همان حافظهای متوسل میشود که پیشتر طرد کرده بود.
نمونههای اخیر نشان میدهند که حکومت به صورت گزینشی و ابزاری به سراغ نمادهای ملی میرود. برای نمونه، ترانه معروف با صدای نوری با شعر تورج نگهبان، که خانواده وی اجرای مجدد آن را از سوی نهادهای رسمی وقاحت توصیف کردند، مورد بهرهبرداری رسانهای قرار گرفت.
همچنین سرود «ای ایران» که در مراسمهای رسمی و نظامی پخش میشود، محصول همکاری حسین گلگلاب و روحالله خالقی است؛ دو هنرمندی که در دوران جمهوری اسلامی یا بهطور کامل سانسور شدند یا در حاشیه قرار گرفتند.
در مثالی دیگر، شعر «دوباره میسازمت وطن» از سیمین بهبهانی، شاعر آزادیخواه و منتقد حکومت که در دوران حیاتش اجازه انتشار آزاد آثار خود را نداشت، اکنون به عنوان نماد بازسازی ملی از سوی نهادهای حکومتی مورد استفاده تبلیغاتی قرار میگیرد.
شخصیت اسطورهای آرش کمانگیر نیز که در دهههای گذشته از نظام آموزشی رسمی حذف شده بود، حالا در قالب مجسمه در میدانی در شهر تهران نصب میشود؛ نشانهای از بازگشت تحمیلی به نمادهای ملی که زمانی مغضوب بودند.
حتی بازنماییهای گرافیکی از چهره علی خامنهای در قالب شاهان هخامنشی یا توصیف او به عنوان «شهریار ایران»، نشاندهنده تلاش حکومت برای تلفیق قدرت مذهبی با مشروعیت تاریخی ملی است.
این بازنماییها، که گاه در قالب نقوش باستانی طراحی میشوند، تلاشیاند برای پیوند زدن رهبری فعلی با تاریخ پیشااسلامی، در حالی که برای دههها، همین تاریخ مورد بیاعتنایی یا حذف ایدئولوژیک قرار گرفته بود.
اما بهرغم چهار دهه سیاستگذاری فرهنگی، حاکمیت موفق به تحمیل کامل این روایت نشده است. مردم هنوز با سرودهایی چون «ای ایران» پیوند عاطفی دارند و شعر سیمین بهبهانی را چون ندای درونی وطندوستی میشنوند، نه به عنوان ابزاری تبلیغاتی.
بنابراین، بازگشت ناگهانی جمهوری اسلامی به این نمادها، نشانه ضعف پروژههای فرهنگی خودساخته آن است: چنانچه سرودهایی نظیر «سلام فرمانده»، علیرغم بسیج سازمانی و رسانهای، نتوانستهاند در وجدان جمعی جایگاهی بیابند.
مصادره فرهنگی؛ از مرگ مولف تا خشونت نمادین
رولان بارت، منتقد ادبی فرانسوی، در مقاله مشهور خود با عنوان مرگ مولف استدلال میکند که نباید معنای یک اثر را صرفا بر مبنای نیت یا شخصیت مولف آن تحلیل کرد و معنای متن در بستر خوانشها و برداشتهای متکثر مخاطبان ساخته میشود، نه در بازگشت به ذهن و قصد مولف. بارت با این دیدگاه، راه را برای استقلال اثر از زمینه تولید فردی آن هموار کرد.
اما در جمهوری اسلامی ایران، با نوعی از «مرگ مولف» مواجهایم که نه از سر احترام به استقلال متن، بلکه از سر حذف ایدئولوژیک خالقان آثار است. در اینجا، مولف نه به مثابه یک عنصر زائد تحلیلی، بلکه به مثابه تهدیدی سیاسی و فرهنگی به حاشیه رانده میشود.
حکومت نه تنها از نامبردن از مولفان آثار ملی و فرهنگیای که مورد استفاده قرار میدهد خودداری میکند، بلکه در بسیاری موارد، فعالانه کوشیده است آنها را از حافظه جمعی پاک کند. چهرههایی چون سیمین بهبهانی، تورج نگهبان، حسین گلگلاب یا روحالله خالقی، همه قربانی همین مرگ تحمیلیاند؛ مرگی نه نظری، بلکه واقعی و نمادین در عرصه عمومی.
در اینجا «مرگ مولف» به معنای حذف خالق اثر از تاریخ، از رسانه، از نظام آموزشی و از حافظه رسمی است، و نه به معنای پایان سلطه او بر معنا. اثر در این فرایند، از تاریخ خود تهی میشود و چون پوستهای خالی، در خدمت اهداف جدید قرار میگیرد، اهدافی که اغلب در تضاد با انگیزههای اولیه خالق آن اثرند.
سرودی چون «ای ایران» که با جانمایهی وطندوستی و مقابله با اشغال سروده شد، اکنون بهگونهای در مراسم رسمی و نظامی جمهوری اسلامی استفاده میشود که نه تنها نام خالقانش غایب است، بلکه زمینه تاریخی آن نیز تغییر یافته است.
این فرایند با آنچه پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، «خشونت نمادین» مینامد، پیوندی عمیق دارد. بوردیو خشونت نمادین را نوعی سلطه فرهنگی و ذهنی میداند که از طریق بازتولید ارزشها، معانی و ساختارهای مشروعیتیافته از سوی نهادهای قدرت اعمال میشود. این نوع خشونت نیازی به اجبار فیزیکی ندارد؛ بلکه از طریق پذیرش ناآگاهانه نظم نمادینِ تحمیل شده، درونی میشود.
در زمینه جمهوری اسلامی، خشونت نمادین در مصادره و بازتفسیر آثار فرهنگی چهره میزند. سرودی مانند «دوباره میسازمت وطن» زمانی نوشته شد که شاعر آن، سیمین بهبهانی، از ایران ویرانشده زیر سایه استبداد و جنگ سخن میگفت.
اما این اثر را اکنون همان حکومتی که بهبهانی را به حاشیه راند، در تبلیغات رسمی استفاده میکند. معنای اثر دگرگون شده و علاوه بر آن هدف اولیه تحریف و بافت تاریخی آن نادیده گرفته میشود. در اینجا، خشونت نه در شکل سانسور مستقیم بلکه در شکل تملک معنایی، در بازتفسیر دستوری و در سکوت گزینشی نمود مییابد.
بوردیو تاکید میکند که خشونت نمادین زمانی موثر است که طبیعی یا بدیهی جلوه کند. در جمهوری اسلامی، این فرایند با حذف تدریجی نام خالقان، سکوت آموزشی درباره تاریخ فرهنگی پیشاانقلابی، و نهادینه کردن خوانشهای جدید از نمادها و آثار، بهگونهای پیش میرود که مخاطب گاه اصلا متوجه مصادره صورت گرفته نمیشود.
اینگونه است که حافظه تاریخی جامعه دچار تخریب تدریجی میشود؛ نه با پاک کردن آثار، بلکه با تحریف بستر معنایی آنها.
در مجموع، ترکیب این دو نظریه، «مرگ مولف» به مثابه حذف سیاسی خالق و «خشونت نمادین» به مثابه تحمیل تفسیر ایدئولوژیک، به ما کمک میکند تا سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی را بهتر درک کنیم: سیاستی که از سوی حکومت به ظاهر با هدف وحدت ملی پیش برده میشود، اما در واقع فرایندی خشونتبار از مصادره، تحریف و حذف است.
این سیاست، بیش از آنکه پیوندی میان دولت و ملت برقرار کند، شکافی عمیقتر در حافظه تاریخی و فرهنگی ایرانیان بهجا میگذارد.
از انکار تا نیاز؛ روایت شکست یک پروژه فرهنگی
استفاده ابزاری از این میراث در شرایطی رخ میدهد که مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی بهشدت فرسوده شده و نارضایتی عمومی، بهویژه پس از سرکوب خیزشهای سراسری ۱۴۰۱، افزایش یافته است.
در چنین شرایطی، بازگشت به نمادهای ملی و فرهنگی پیشاانقلابی، نه از موضع تساهل فرهنگی، بلکه نوعی «مصرف اضطراری نمادها »است؛ مصرفی که صرفا در زمان بحران یا در مواجهه با دشمن خارجی فعال میشود، نه در سیاست فرهنگی روزمره حکومت.
در حالی که حکومت شعار «مرگ بر ملیگرایی» را سر میدهد و ملیگرایان را تحقیر میکند، در بزنگاههای جنگی و بحرانی، ناچار به توسل به همان اشعار و سرودهایی میشود که پیام اصلیشان، آزادی، وطندوستی و استقلال از هر قدرت تمامیتخواه است.
در چهار دهه گذشته، جمهوری اسلامی کوشیده است فرهنگ تاریخی ایران را از نو بنویسد و به جای آن، فرهنگ انقلابی جایگزین کند. اما ناکامی در خلق نمادهای فراگیر، محبوب و باورپذیر، سبب شده که حاکمیت بار دیگر به سراغ همان میراثی برود که پیشتر آن را انکار کرده بود.
این بازگشت، در اصل نشانهی شکست پروژه فرهنگی رسمی و ضعف قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
سازمانهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی، در شرایط اضطرار، به جای گفتوگو با ملت، به بازنمایی تحریف شدهای از نمادهای ملت پناه میبرند. اما این مصادره فرهنگی، نه پیوندی اصیل با ملت ایجاد کرده و نه بحران مشروعیت را ترمیم میکند.
آنچه باقی میماند، شکاف عمیق میان «حافظه مردم »و «روایت حکومت »است؛ شکافی که نه با سرود، که تنها با رهایی از سانسور، بازگشت به آزادی خلاقیت و احترام به خالقان آثار ملی قابل پر شدن است.
توسل دوباره به سرود «ای ایران»، شعر «دوباره میسازمت وطن»، آرش کمانگیر و حتی تصاویر کوروش، نهتنها نشانه تساهل فرهنگی نیست، بلکه شاهدی بر بحران مشروعیت، کمبود خلاقیت فرهنگی درونحکومتی و اعترافی تلخ به شکست فرهنگی است.
سانسور هنرمند و مصادره اثر، شکافی میان مردم و حکومت ایجاد کرده که با بازنمایی تحریف شده ترمیم نخواهد شد.