قرعه آسان جام جهانی مشکلی را آسان نمیکند؛ بحران میان مردم و تیم ملی از جنس نتایج نیست، از جنس اعتماد ازدسترفته است. تا زمانی که تیم ملی مسئولیت سکوتهای ۲۰۲۲ را نپذیرد، هیچ پیروزیای نمیتواند شکاف میان جامعه و تیمی را که زمانی ملی بود ترمیم کند.
قرعهکشی جام جهانی ۲۰۲۶ برگزار شد و تیم ملی ایران، دستکم بر اساس ارزیابیهای اولیه، در گروهی نسبتا آسان قرار گرفته؛ گروهی که بسیاری آن را قابل عبور میدانند.
با این حال برای بخش بزرگی از جامعه، مساله مدتهاست فراتر از عبور یا ناکامی در مرحله گروهی است. زخم جام جهانی ۲۰۲۲ و سکوت بازیکنان در اوج سرکوب داخلی، رابطه میان مردم و تیم ملی را به بحرانی هویتی بدل کرده است؛ بحرانی که هر موفقیت احتمالی را به رخدادی تمامعیار سیاسی تبدیل میکند.
فوتبال مصادرهشده؛ وقتی تیم مردم، تیم حاکمیت شد
فوتبال، زمانی زبان مشترک ایرانیان بود؛ قلمرویی که در آن شادیها تقسیم میشد و رنجها تسکین مییافت. اما امروز تیم ملی در روایت رسمی، نه بهعنوان سرمایه جمعی مردم، که زیر سایه نهادهای حکومتی تعریف میشود. در این روایت، هر پیروزی ورزشی پیش از آنکه مایه غرور ملی باشد، به حساب مشروعیت سیاسی حکومت نوشته میشود.
اظهارات اخیر محمد دادکان، رییس پیشین فدراسیون فوتبال، که بیپرده از دخالت دولت در ساختار فوتبال سخن گفت، این واقعیت را آشکارتر کرد: فوتبال ایران نه حوزهای مستقل، بلکه بخشی از ماشین حکمرانی است؛ عرصهای که باید در خدمت اهداف سیاسی باقی بماند.
صداوسیما و مهندسی هیجان عمومی
حاشیههای حضور خداداد عزیزی در شبکه سه و فحاشی او روی آنتن زنده، تنها یک لغزش فردی نبود. بازسازی ماجرا در گزارش روزنامه شرق نشان داد که پخش تصاویر ترامپ و اینفانتینو و واکنش عصبی و لمپنی خداداد احتمالا بخشی از سناریویی طراحیشده بوده است؛ تلاشی برای تبدیل یک مراسم ورزشی به صحنه فوران خشم هدایتشده و منحرفکردن نگاهها از پرسشهای بنیادی درباره ساختار قدرت در فوتبال ایران.
این الگو تازه نیست؛ سالهاست هیجانهای سیاسی ـ احساسی برای پوشاندن بحرانهای ساختاری تولید میشوند. هدف این نمایشها، مدیریت خشم و مشغول نگهداشتن افکار عمومی است.
میزبانی آمریکا و صحنههای نمادین پیش رو
هر سه بازی مرحله گروهی تیم ملی در خاک آمریکا برگزار میشود؛ دو مسابقه در لسآنجلس، بزرگترین مرکز مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور، و یک دیدار در سیاتل. این موقعیت، بهطور طبیعی صحنهای کمنظیر برای حضور گسترده معترضان و کنشگران ایرانی ایجاد میکند.
در این میان، دیدار ایران و مصر در سیاتل احتمالا به نمادینترین بازی مرحله گروهی بدل میشود. کمیته محلی جام جهانی در این شهر، همزمان با ماه افتخار همجنسگرایان، طرحی ارائه کرده بود؛ طرحی که اکنون با رویارویی دو تیم از دو کشور دارای قوانین سختگیرانه ضدهمجنسگرایی گره میخورد. برگزارکنندگان اعلام کردهاند که قصد دارند از این فرصت برای رساندن پیام جهانی برابری استفاده کنند.
به این ترتیب، یک مسابقه فوتبال ناگزیر به صحنهای از تقابل میان سرکوب قانونی و مطالبه جهانی آزادی بدل خواهد شد.
شکاف تثبیتشده میان مردم و تیم ملی
از ۲۰۲۲ تا امروز، تقریبا هیچیک از چهرههای شاخص تیم ملی درباره سکوت خود در لحظههای حساس اعتراضات توضیح ندادهاند. نه عذرخواهی، نه توضیح، و نه تلاشی برای درک رنج خانوادههای قربانیان و معترضان. این غیاب مسئولیتپذیری، شکاف میان مردم و تیم ملی را نه تنها ترمیم نکرده، بلکه آن را تثبیت کرده است.
برای بخش بزرگی از جامعه، هر گل و هر صعود احتمالی بیش از آنکه موج شادی ایجاد کند، بهعنوان ابزاری برای پیشبرد روایت سیاسی حاکمیت تلقی میشود. در مقابل، رسانههای حکومتی و برخی پیشکسوتان تلاش میکنند بار دیگر تیم ملی را «تیم ایران» بنامند و مردم را به حمایت بیقیدوشرط فراخوانند؛ اما حافظه جمعی، سازوکار مصادره شادی را بهسادگی فراموش نمیکند.
شرط آشتی دوباره مسئولیتپذیری است
تا زمانی که بازیکنان و کادر فنی مسئولیتی درباره سکوتها یا همراهیهای گذشته نپذیرند، انتظار بازسازی اعتماد عمومی سادهانگارانه است. شرط حداقلی آشتی این است که تیم ملی در گفتار و رفتار نشان دهد وابسته به مردم ایران است، نه امتداد تبلیغاتی حاکمیت.
چنین تغییری باید در عمل دیده شود: در نوع موضعگیری، در همدلی با قربانیان، و در فاصلهگذاری روشن از بهرهبرداری سیاسی. تا زمانی که چنین مواجههای رخ ندهد، هر موفقیت ورزشی در بهترین حالت پیروزیای تلخ خواهد بود؛ شادیای که بلافاصله در خدمت مشروعیتبخشی سیاسی قرار میگیرد.
جام جهانی بهعنوان آزمون هویت
جام جهانی ۲۰۲۶ میتواند صحنهای برای آشکار شدن همین تناقضها باشد. اینکه نام ایران با چه تصویری در حافظه جهانی ثبت شود، کمتر به نتایج بازیها وابسته است و بیشتر به این بستگی دارد که تیم ملی در کدامسوی شکاف عمیق میان مردم و حاکمیت بایستد.
آشتی ممکن است، اما تنها زمانی که تیم ملی، بهجای سکوت و فاصله، تصمیم بگیرد در کنار مردم قرار گیرد. نشانهها، با این حال، حاکی از آناند که تغییری شگرف در رویکرد این تیم بعید است. و اگر چنین بماند، این تیم ملی و این نسل از بازیکنانش، در حافظه زیسته ایرانیان نه بهعنوان تیم مردم، بلکه بهعنوان تیمی که بهطور تاریخی در سوی حاکمیت ایستاد ثبت خواهد شد؛ تیمی که به یکی از ابزارهای مشروعیتبخشی دیکتاتوری مذهبی بدل شد.
اگر این روزها بیشتر خستهاید، زودتر عصبانی میشوید، تمرکزتان پایین آمده یا حس میکنید انرژی کافی برای انجام کارهای روزمره ندارید، بخشی از این حس خستگی و بیقراری ناشی از بحرانهای محیط زیستی است که هر روز با آنها مواجهیم.
در میان این عوامل فشارزا، آلودگی هوا نقشی مرکزی و مخرب ایفا میکند؛ چرا که مستقیما کیفیت زندگی روانی و جسمی ما را هدف قرار میدهد. بیآبی و قطعیهای برق نیز بهعنوان عوامل تشدیدکننده، بر بستر این آلودگی، باعث میشوند ذهن و روان ما احساس بیثباتی، اضطراب و خستگی مزمن کند.
اما بیشترین اثر روانی از آلودگی هواست؛ چرا که آلودگی، تهدیدی پایدار و نامرئی است که مستقیما بر مغز و بدن تاثیر میگذارد.
برخی ذرات و ترکیبات شیمیایی موجود در هوا میتوانند وارد جریان خون شوند و با ایجاد پاسخهای التهابی، عملکرد سیستم عصبی و سلامت روان را نیز تحت تاثیر قرار دهند.
ممکن است هنگام خروج از خانه نفس کشیدن سختتر باشد، مسیر کوتاه تا محل کار انرژی شما را تخلیه کند، یا در ترافیک روزانه، خشم و بیحوصلگی بیشتر سر باز کند.
همین تاثیرات، حتی روی روابط خانوادگی و اجتماعی هم اثر میگذارند و حس ناامیدی، فرسودگی روانی و کاهش انگیزه را ایجاد میکنند.
آلودگی هوا، تهدیدی مزمن بر سیستم عصبی، کارکرد شناختی و اختلالات خواب
آلودگی هوا تنها به ریه و قلب آسیب نمیزند؛ بلکه مستقیما بر خلقوخو، تمرکز، خواب، انرژی روزمره و حتی امید و انگیزه افراد اثر میگذارد.
سازوکار اصلی این تاثیر آن است که آلایندهها وارد جریان خون میشوند و با ایجاد التهاب در بدن، بهسرعت بر مغز و سیستم عصبی اثر میگذارند.
در روزهای آلوده، مغز و بدن حالتی شبیه هشدار دائمی پیدا میکنند و مواد شیمیایی مرتبط با استرس، بیشتر ترشح میشود. این فشار مداوم، تحریکپذیری، اضطراب و خستگی مزمن را افزایش میدهد.
آلودگی هوا همچنین کیفیت خواب را مختل میکند، تمرکز و قدرت تصمیمگیری را کاهش میدهد و انرژی لازم را برای انجام کارهای روزمره تحلیل میبرد.
ذرات آلوده میتوانند تا حدی ریز باشند که بر قسمتهای حساس مغز که مسئول حافظه، یادگیری و تنظیم هیجانها هستند، اثر بگذارند.
وقتی این فشارها مزمن میشوند، ذهن وارد حالت دفاعی میشود؛ فرد احساس میکند کنترلی روی محیط اطراف ندارد و انگیزه برای فعالیتهای اجتماعی و فردی کاهش مییابد.
به زبان ساده، آلودگی هوا نه تنها جسم، بلکه روان و روزمرگی ما را هم فرسوده میکند.
وقتی هوای شهر پر از ذرات آلوده است، حس خستگی و بیانرژی بودن تنها یک تجربه ذهنی نیست؛ بدن و ذهن ما واقعا تحت فشار قرار میگیرند.
آلودگی هوا باعث التهاب و فعال شدن سیستم عصبی میشود و همین التهاب، مغز را در وضعیت استرس مزمن نگه میدارد که نتیجه آن، تحریکپذیری بیشتر، زودتر عصبانی شدن و احساس بیانرژی بودن است؛ همان چیزی که بسیاری از ما آن را در روزهای آلوده تجربه میکنیم.
از مهمترین و پنهانترین تاثیرات آلودگی هوا، کاهش کیفیت خواب است. آلودگی، تنفس شبانه را مختل کرده و در بدن واکنش التهابی ایجاد میکند که چرخه خواب را به هم میزند.
بیدار شدنهای مکرر، خواب سبک و احساس خستگی صبحگاهی، باعث میشود که روز با تنش و بیحوصلگی آغاز شود و کوچکترین مشکلات، بزرگ و خستهکننده به چشم میآیند.
کمبود خواب خود محرک قوی اضطراب، بدخلقی، کاهش آستانه تحمل و ضعف در تصمیمگیری است.
آلودگی هوا در طول روز نیز با کاهش اکسیژنرسانی و افزایش التهاب عصبی، توان مغز را برای پردازش اطلاعات کاهش میدهد که این وضعیت موجب کاهش تمرکز، حواسپرتی و تحلیل رفتن انرژی و توانایی مدیریت کارهای روزمره میشود.
تاثیر آلودگی بر کودکان و نوجوانان نیز عمیق است. مغز کودکان بهدلیل رشد سریع، نسبت به ترکیبات شیمیایی موجود در هوا آسیبپذیرتر است.
کاهش تمرکز، بیقراری، حواسپرتی و افت عملکرد تحصیلی نشان میدهد پیامدهای این بحران تنها محدود به امروز نیست، بلکه بر رشد و یادگیری نسل بعد هم تاثیر دارد و بر نواحی مرتبط با تمرکز، کنترل هیجان و حافظه، اثر میگذارد.
بیثباتی محیطی؛ بیآبی و قطع برق بهعنوان عامل تشدیدکننده فشار روانی
در کنار فشار مستقیم آلودگی هوا، بحرانهای دیگر مانند بیآبی و قطع برق، بهعنوان عوامل تشدیدکننده عمل میکنند که استرس و اضطراب ناشی از آلودگی را دوچندان میکنند.
این بحرانها نیز مانند آلودگی، روند روزمره را به هم میریزند و حس کنترل و پیشبینیپذیری را که برای سلامت روان حیاتی است، کاهش میدهند.
روتینها ستونهای پنهان زندگی هستند که به ما حس ثبات، انسجام و کنترل میدهند.
این روتینها شامل موارد ساده و مهمی مانند ساعات مشخص برای خواب و بیداری، برنامهریزی برای جلسات کاری، قرارهای عاطفی و دوستانه و زمانهای اختصاصیافته برای تحصیل، ورزش یا گردش هستند.
وقتی این ستونها فرو میریزند و شرایط پایدار محیطی دچار مشکل میشود، روان انسان نیز تحت فشار قرار میگیرد.
این وضعیت در ترکیب با فشار جسمی ناشی از آلودگی هوا، منجر به تشدید اضطراب، بیحوصلگی، خستگی ذهنی و ناپایداری خلقی میشود.
احساس بیانگیزگی و درماندگی میتواند از فرد به سطح جمعی سرایت کند و فرسودگی روانی جمعی شکل بگیرد.
پیامدهای فردی و اجتماعی
بحرانهای محیط زیستی، بهطور همزمان فشار جسمی و روانی ایجاد میکنند و بدن و ذهن را وارد چرخهای از خستگی مزمن و اضطراب میکنند.
سردردهای مکرر، خستگی پایدار و کاهش انرژی روزانه، نمونهای از واکنشهای جسمی هستند که نشان میدهند بدن تحت استرس مزمن و التهاب قرار دارد.
این فشار جسمی به روان منتقل میشود؛ ذهن خسته زودتر از حد معمول به نگرانی، اضطراب، بیحوصلگی و افکار منفی واکنش نشان میدهد. این چرخهای از فرسودگی روانی فردی ایجاد میکند که اگر بحرانها پایدار باشند، به سطح جمعی هم سرایت میکند.
وقتی ذهن مدام در حالت هشدار و استرس خفیف است، تحمل و همدلی کاهش مییابد.
در چنین شرایطی، کوچکترین محرکها میتوانند واکنش شدید ایجاد کنند؛ از تنش در خانه گرفته تا درگیریهای خیابانی، رانندگی پرخاشگرانه یا مشاجرههای روزمره.
این وضعیت در بلندمدت موجب افزایش تعارضات اجتماعی و فرسودگی روابط میشود؛ در نهایت، جامعهای که برای آرامش به هوایی پاک نیاز دارد، در فضایی تنفس میکند که خود محرکی برای تنش و برانگیختگی بیشتر است.
اگر این شرایط مزمن شود، پدیدهای که میتوان آن را فرسودگی روانی جمعی نامید، شکل میگیرد: مردم احساس میکنند کنترل کمی بر زندگی خود دارند، انگیزهشان کاهش مییابد و باور میکنند که هیچ چیز بهتر نمیشود.
این حس فرسودگی، بهویژه وقتی با فشار اقتصادی و نابرابری ترکیب شود، میتواند انسجام اجتماعی را تضعیف کرده و تابآوری روانی جامعه را کاهش دهد.
اثرات روانتنی فردی و فشارهای محیطی، وقتی در طول زمان جمع میشوند، تبدیل به انواع رفتارهای پرخاشگرانه و کاهش اعتماد اجتماعی میشوند.
نگاهی به دادهها؛ پژوهشهای علمی چه میگویند؟
پژوهشها نشان میدهند با افزایش آلودگی هوا، سطح اضطراب، تحریکپذیری و احساس ناامنی روانی در جامعه افزایش مییابد.
قرار گرفتن مداوم در معرض ذرات معلق و ترکیبات شیمیایی، سیستم عصبی را در حالت استرس مزمن نگه میدارد.
این وضعیت باعث افزایش تپش قلب، احساس تهدید مبهم و کاهش توان تحمل هیجانی میشود؛ همان حالتی که مردم اغلب آن را بیحوصلگی یا عصبانیت بیدلیل توصیف میکنند.
شواهد پژوهشی نشان میدهند در دورههای آلودگی شدید، مراجعه بهدلیل علائم خلقی و اضطرابی افزایش مییابد.
در کنار تاثیرات خلقی، یافتهها نشان میدهند آلودگی هوا یکی از عوامل مهم ایجاد اختلال خواب است.
ذرات معلق، چرخه خواب را به هم میزنند. مردم در دورههای آلودگی زیاد، خواب سبکتر، بیدار شدنهای مکرر و احساس کسالت صبحگاهی را گزارش میکنند. کمبود خواب، خود محرک قوی اضطراب و کاهش آستانه تحمل است.
مطالعات حوزه سلامت کودکان نیز نشان میدهند آلودگی هوا میتواند عملکرد شناختی آنها را تحت تاثیر قرار دهد؛ کاهش توجه، افت نمرات، بیقراری و کندتر شدن روند یادگیری.
این یافتهها نشان میدهند آلودگی، پیامدهای بلندمدت بر سرمایه شناختی یک نسل بر جای میگذارد.
در نهایت، پژوهشها نشان دادهاند در دورههای افزایش آلودگی هوا، میزان تحریکپذیری و رفتارهای پرخاشگرانه بالا میرود.
آلودگی با کاهش اکسیژنرسانی و افزایش التهاب عصبی، توان مغز برای تنظیم هیجان را ضعیف میکند.
به همین دلیل است که بسیاری از روانشناسان و پژوهشگران در گزارشهای رسمی تاکید کردهاند خلق عمومی در روزهای آلوده، شکنندهتر است.
وقتی آلودگی هوا نه یک رخداد مقطعی، بلکه واقعیت ثابت زندگی باشد، پیامد روانی آن فراتر از اختلالات فردی است و به شکل فرسودگی روانی جمعی، به تهدیدی جدی برای سلامت روان و انسجام اجتماعی تبدیل میشود.
در چنین شرایطی، مردم نه تنها از نفس کشیدن، بلکه از زندگی کردن خسته میشوند و این خود، عمق بحران را نشان میدهد.
تایمز اسرائیل در مطلبی نوشت نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی که «محور مقاومت» خوانده میشود، فقط محصول ایدئولوژیک نیست بلکه یک ماشین مالی چندملیتی است.
تایمز اسرائیل سهشنبه ۱۸ آذر در تحلیلی به نقش تعیینکننده اخوانالمسلمین در شکلگیری «محور مقاومت» به رهبری جمهوری اسلامی طی دو دهه گذشته پرداخت. در این ساختار، اخوان توانسته است «نفرت از اسرائیل» را جایگزین «شکاف شیعه-سنی» کند.
در مطلب منتشر شده آمده است که حماس و حزبالله وانمود میکنند از نظر فرقهای با هم در تضادند اما حقیقت تلختر است: اخوانالمسلمین تصمیم گرفت که نابودی اسرائیل مهمتر از «پاکی و خلوص» سنیها باشد و جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده کرد و پول، سلاح، شبکههای مخفی، ابزارهای سایبری و پوشش سیاسی را به پروژهای تزریق کرد که رسانهها هنوز هم از آن غافلاند.
بر اساس این تحلیل، چیزی که تقریبا هیچکس از آن سخن نمیگوید، این است که جمهوری اسلامی چگونه از سازمانهای غیردولتی مرتبط با اخوانالمسلمین در اروپا، آفریقا و آسیای جنوب شرقی بهعنوان مسیرهای مالی آرام به سمت غزه و بیروت استفاده کرد و «خیریههای» سنیمذهب را به بازوی لجستیکی یک انقلاب شیعی بدل کرد.
به گفته نویسنده مطلب، حماس که از شاخه غزه اخوانالمسلمین زاده شد، به محض اینکه تهران به جای شعار، موشک پیشنهاد کرد، مرزهای عقیدتی را پشت سر گذاشت.
امروز این رابطه عمیقتر شده است: پیمانکاران فنی سپاه پاسداران، نیروهای حماس را دور از دوربینها و اغلب در ترکیه، لبنان یا قفقاز، در هدایت پهپاد، اخلالگری الکترونیکی، شبکههای رمزگذاریشده و مهندسی تونل آموزش میدهند.
در همین حال، جریان مالی جمهوری اسلامی با صدها میلیون دلار برای حماس و حدود ۷۰۰ میلیون دلار در سال برای حزبالله، بر اکوسیستمی از دور زدن تحریمها قرار دارد که از قاچاق طلا در آفریقا تا پولشویی رمزارزی در مالزی و شرکتهای پوششی در مناطق آزاد دوبی امتداد یافته است.
نویسنده مطلب یادآوری کرد بر همین اساس، «محور مقاومت» فقط یک مفهوم ایدئولوژیک نیست؛ یک ماشین مالی چندملیتی است: «امروز، حزبالله همچنان قدرت اصلی، حماس ویترین سنیها و اخوانالمسلمین توزیعکننده ایدئولوژیکی است که این تشکیلات به رهبری شیعه را به جهان گستردهتر سنی میفروشد.»
از دوحه تا استانبول، اکنون ایدئولوگهای اخوان موعظه میکنند که «شکاف سنی-شیعه اختراع غرب است»؛ در حالی که جمهوری اسلامی را طلایهدار «اصیل» مقابله با اسرائیل معرفی میکنند.
این نه یک تحول الهیاتی، بلکه جنگی روانی است که برای تبلیغ گسترده جاهطلبیهای تهران طراحی شده است.
همزمان، رهبران حماس آشکارا ایران را «شریک انقلابی» خود میخوانند. در طرف مقابل نیز سپاه پاسداران، حماس را یکی از ستونهای محور خود معرفی میکند.
بنابراین، نوآوری واقعی، نقش اخوانالمسلمین بهعنوان مشروعیتبخش است: این گروه، ستیزهجویی شیعی جمهوری اسلامی را به یک محصول صادراتی قابل قبول برای اهل سنت تبدیل میکند.
ترکیه و قطر نیز این معماری را تثبیت میکنند.
ترکیه در دوره ریاستجمهوری رجب طیب اردوغان، اکنون به مرکز امن لجستیکی حماس تبدیل شده است و محل اقامت، کانالهای بانکی، دسترسی اطلاعاتی و سکوی پرش به اروپا و قفقاز را ارائه میدهد.
آنکارا همچنین بیسروصدا به چهرههای حماس اجازه داده کسبوکارهایی ایجاد کنند که پوشش فعالیتهای عملیاتیشان هستند.
قطر نیز در این میان، تامین مالی پروژه، میزبانی دفتر سیاسی و شکل دادن به روایت جهانی را از طریق رسانهها و اندیشکدههای همسو با اخوان برعهده دارد: «دوحه نقش دلال، میانجی، سرمایهگذار و سخنگو را همزمان و در حالی بازی میکندکه تظاهر به بیطرفی دارد.»
ساز و برگ نظامی
در سطح منطقهای، این محور به عرصههای کمتر گزارششده دیگر نیز وصل میشود: مربیان ایرانی مستقر در واحدهای حوثی یمن، شبکههای اخوان در سودان که مسیرهای انتقال سلاح از دریای سرخ را تسهیل میکنند، نیروهای حزبالله که به شبهنظامیان در سوریه و عراق مشاوره میدهند و اطلاعات ترکیه که از غزه بهعنوان اهرم فشار در لیبی و شرق مدیترانه بهره میبرد.
اینها نه تقاطعهای پراکنده، بلکه حلقههای بیرونی همان موتور ضداسرائیلی هستند.
بر اساس این تحلیل، اگر همه اینها را کنار هم بگذاریم، الگو بهوضوح آشکار میشود: «جمهوری اسلامی قدرت سخت، حزبالله انضباط، حماس برند سنی، ترکیه سپر دیپلماتیک، قطر پول و رسانه، و اخوانالمسلمین گذرنامه ایدئولوژیکی را فراهم میکند که میلیونها سنی را قانع میکنند از یک پروژه ژئوپولیتیک شیعهمحور حمایت کنند.»
این واقعیت کمتر گفتهشده خاورمیانه است: یک جنبش اسلامگرای سنی که یک دولت انقلابی شیعه را تقدیس میکند، زیرا هر دو باور دارند اسرائیل باید نابود شود.
بنابراین، اخوانالمسلمین نه تنها جمهوری اسلامی را «عادیسازی» بلکه آن را «جهانیسازی» نیز کرده است.
اگر سخنرانیها و هشتگها را کنار بزنید، قاعده روشن است: محور ایران-حماس-حزبالله به این دلیل کار میکند که اخوانالمسلمین، «نفرت از اسرائیل» را به اصل سازماندهی یک ائتلاف ژئوپلیتیک کامل تبدیل کرده است.
یک سال از روزی که احمد الشرع با ائتلافی از گروههای مسلح دمشق را فتح کرد، میگذرد؛ از روزهایی که اسد فراری شد، به روسیه گریخت و نیم قرن دیکتاتوری خاندان اسد نیز با گریختن او پایان یافت.
این تغییر تاریخی برای مردم عادی سوریه آغازگر روند آزادی، ثبات و بازگشت به زندگی عادی است. روندی توام با شک، امید، بازسازی و نگرانی. با سقوط اسد، آزادی و ثبات فوری به دست نیامد، اما مسیری مدنی آغاز شد تا مردم سوریه سرنوشت خود را به دست بگیرند.
در این یک سال بیش از ۳ میلیون آواره سوری به خانه بازگشتهاند. تحریمهای بینالمللی علیه دمشق، بهویژه بخش بزرگی از تحریمهای وضعشده در دوران اسد و جنگ داخلی، در حال لغو یا تعلیقاند و دولت جدید آشکارا خواستار سازندگی، بازسازی نهادها، قانون اساسی جدید و انتخابات شده است. این یعنی آنچه سوریه اینروزها زندگی میکند، در خاورمیانه شبیه تحقق رویاست.
اما این همه داستان نیست. نیاز بشر دوستانه در سوریه همچنان باقی است، همچنان حدود ۱۶ میلیون و ۵۰۰ هزار سوری نیازمند کمکاند. روند «عدالت انتقالی» بسیار کند و ناقص است و خانواده دهها هزار زندانی مفقود هنوز در انتظار پاسخاند.
خشونتهای فرقهای و اختلافات قومی (بهویژه در مناطق علوی نشین، دروزیها و مناطق کردنشین) همچنان ادامه دارد و شکاف اعتماد عمیق است.
در نگاهی کلیتر نقدی جدی بر قدرتزدایی ناقص وجود دارد؛ دولت جدید الشرع با اتکا به نیروهای مسلح هیات تحریرالشام و باقی متحدان یک ساختار متمرکز امنیتی ایجاد کرده است.
اینها هم گوئی برای خاورمیانه عادی است، اما سوریها چیزی دارند که رنگی دیگر به همین مشکلات میبخشد: امید.
ملت سوریه امروز در تقاطع امید و واقعیت قرار دارد. آزادی نسبی، امکان بازگشت، امید به بازسازی؛ همه زیر سایه سنگین فقدان عدالت، ترس از سرکوب تازه و زندگی در کشوری ویرانشده.
سناریوی احتمالی: نزدیکی با آمریکا، گفتگو با اسرائیل؛ فرصت یا دام؟
دولت الشرع در سیاست خارجی عملا مسیر جدیدی را آغاز کرده است. از زمان سقوط اسد، دمشق تلاش کرده به سمت نزدیکی با واشینگتن و کشورهای حاشیه خلیج (با حفظ تعامل با ترکیه) حرکت کند.
اما پیامدهای بالقوه این تغییر چیست؟ از سرگیری روابط دیپلماتیک و اقتصادی با غرب و عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس میتواند فرصت بزرگی باشد برای بازسازی سوریه. از سرمایهگذاری تا بازگشت آوارگان. کاهش تحریمها از سوی واشینگتن، لغو تدریجی تحریمهای موسوم به «قیصر» تا پایان سال جاری میلادی، نشانه جدی این تغییر است.
اگر دمشق بخواهد با اسرائیل وارد گفتوگو شود (پیرامون آتشبس، بازگشت آوارگان فلسطینی، امنسازی مرزها، یا بازسازی سوریه) این اقدام هم میتواند دروازهای برای از سرگیری سرمایهگذاری غربی و عربی باشد.
اما این اعتمادسازی سابقهای سنگین دارد: بارها خاستگاه و اصالت الشرع مورد تردید قرار گرفته است. شکاف هم میان کف جامعه (مردمی که از جنگ و آوارگی خستهاند) و نخبگان دولتی یا نیروهای امنیتی سابق چنان زیاد است که میتواند به منبع ناآرامی یا بیثباتی بدل شود. غرب، کشورهای منطقه و هر آنکه برای سرمایهگذاری به سوریه میآید، این ریسکها را در نظر میگیرد.
در نهایت، احتمال دارد تا چند سال آینده سوریه به نوعی آزمایشگاه «راه سوم» بدل شود. یعنی نظامش نه دیکتاتوریِ اسدی باشد و نه دموکراسی کامل غربی، بلکه حکومتی سُنی اسلامی با اتکا به قدرت نظامی و تعامل مشروط با غرب و منطقه.
پیامد راهبردی برای جمهوری اسلامی: از شکست تاکتیکی تا بازنگری استراتژیک
برای تهران سقوط اسد صرفا از دست رفتن یک متحد نبود، بلکه فروپاشی مهمترین ستون تدوین قدرت منطقهایاش بود.
سوریه دهها سال پل ارتباطی جمهوری اسلامی با مدیترانه، لبنان و حزبالله بود. با سقوط اسد، این مسیر ارتباطی و تامین سلاح، لجستیک و نیروی انسانی نابود شد. گویی سوریه دهانی بود که غذا را از دست جمهوری اسلامی به شکم حزبالله میرساند. این دهان یکباره بسته و ناپدید شد.
هزینه مالی و انسانی که جمهوری اسلامی برای حفظ اسد متقبل شد (تا ۵۰ میلیارد دلار و چندین هزار کشته) بیثمر شد؛ اعتبار و نفوذی که قرار بود در بلندمدت برای ایران سودآور باشد، در عمل از دست رفت.
آنچه تهران را مغبون کرد، فقط از دست رفتن سوریه نبود. با فروپاشی حلقه سوری/ لبنانی/ عراقی، استراتژی «محور مقاومت» بیش از هر زمان دیگر در بنبست قرار گرفت.
به بیان دیگر، سقوط اسد تکانهای راهبردی بود نه تاکتیکی و جمهوری اسلامی اگر نتواند برای حفظ تاثیر و نفوذ خود یا آنچه «عمق استراتژیک» مینامد، سناریویی جایگزین پیدا کند بیش از همیشه منزوی خواهد شد و حیاتش به مویی بند.
اما در سالهای پیشرو چهار سناریوی احتمالی پیش پای سوریه جدید است:
یکم- نزدیکی مشروط به آمریکا و عربستان و همزمان تعامل محدود با اسرائیل: در این مدل دمشق تلاش خواهد کرد بین دشمنی با جمهوری اسلامی و نزدیکی مطلق به اسرائیل، خط میانهای انتخاب کند. با حفظ تمامیت ارضی، بازسازی و جذب سرمایه، آرامشی شکننده ایجاد شود و همزمان بازیهای ژئوپلتیک تازهای هم نمایان شود.
دوم- بازگشت بخشی از نفوذ ایران از طریق لابیگری دیپلماتیک یا ایجاد شبکههای شبهنظامی جدید: تهران شاید به آرامی تلاش کند با حفظ کانالهای مخفی، از طریق گروههای محلی یا شبکههای ناشناس مجدداً نفوذ پیدا کند. اما این مسیر خطرات بالایی دارد و دیگر هرگز مشابه دوران اسد نخواهد شد.
سوم- تمرکز بر بازسازی و انسداد نفوذ خارجی: دولت الشرع ممکن است جذب کمک بینالمللی برای بازسازی زیرساختها را به سوریهای بازگشته به میهن محدود و تلاش کند تا کشور «بومی» و با حداقل حضور نیروهای خارجی اداره و احیا شود.
چهارم- ظهور یک قوس جدید منطقهای: اگر ترکیه، کشورهای حاشیه خلیج فارس و غرب بتوانند در مقابل جمهوری اسلامی و محور مقاومت ائتلافی تشکیل دهند و منافع مشترک اقتصادی و امنیتی پیدا کنند، ممکن است نیروهای تازهای زاده شوند و جمهوری اسلامی چارهای جز وفق دادن خود با واقعیت نداشته باشد.
مخلص کلام این که سقوط اسد صرفا پایان یک دیکتاتوری نبود؛ بلکه نقطه عطفی بود برای بازسازی خاورمیانه، برای بازتعریف قدرتها و اتحادها.
برای مردم سوریه، این سقوط به معنای امید به بازگشت، آزادی نسبی و بازسازی است، اما نه تضمین امنیت، عدالت یا رفاه.
برای جمهوری اسلامی این فروپاشی یک شکست تاکتیکی است و شاید آغاز یک بحران استراتژیک بزرگ.
در سالگرد این رویداد، پرسش مهم این است: آیا قدرتهای منطقهای و جهانی، به ویژه آمریکا، ترکیه و عربستان سعودی میتوانند از این لحظه بهره ببرند تا سوریه را به جامعه بینالمللی بازگردانند؟ یا اینکه وضعیت شکننده امروز به بازتولید خشونت، افراطیگرایی و رقابتهای خونین خواهد انجامید؟
پیش از افشای سیمکارتهای سفید، تصور عمومی این بود که حکومت فقط بهدنبال ایجاد اینترنت طبقاتی است، اما لو رفتن موقعیت کاربران در پلتفرم ایکس نشان داد ماجرا فراتر است. ما فقط با یک تبعیض دیجیتال روبهرو نیستیم، با سازوکاری مواجهیم که نقشهای سیاسی را در میدان روایت توزیع میکند.
سیمکارتهای سفید پرده از تلاش حاکمیت برای ساخت یک روایت چندلایه از نظم روایی و مهندسی اذهان برمیدارد.
جمهوری اسلامی تلاش کرده است با ایجاد یک «نظم دسترسی»، به تهییج جمعی، قطببندیهای اجتماعی، تثبیت روایت رسمی، تعدیل خشم عمومی، تولید تهدیدهای جعلی و ایجاد شکاف میان مخالفان بپردازد.
این سازوکار نشان داد میدان دیجیتال ایران نه «فضای آزاد»، بلکه نوعی تقسیم کار سیاسی است؛ تقسیم کاری که تا پیش از این چندان مرئی نبود.
این مدل دقیقا با منطق «جهاد تبیین» که حاکمیت بهدنبال تقویت آن است، گره میخورد: قرار نیست یک حقیقت ساخته شود، بلکه میدان روایت طوری چیده میشود که صدای مطلوب، طبیعی جلوه کند و روایتهای بدیل پیش از آنکه سانسور شوند، بهتدریج مشکوک، کماثر یا نامرئی شوند.
افشای اخیر نشان داد اینترنت طبقاتی تنها یک امتیاز نیست بلکه بخشی از «سازمان رزم روایتسازی حکومت» است.
در شیوه توزیع سیمکارتهای سفید و ساخت نقشها، میتوان لایههای مختلفی را شناسایی کرد که عملکرد همه آنها در نهایت «مشروع جلوه دادن جمهوری اسلامی» است.
نخستین لایه این مهندسی سیاسی، تعلق سیمکارتها به چهرههایی است که در لحظههای حساس نظام، نقش تثبیتکننده روایت رسمی و تهییج کننده جمعی را بازی میکنند.
آنها در بزنگاههای انتخاباتی، بحرانهای امنیتی یا دورههای تنش منطقهای بهصورت پررنگ در میدان افکار عمومی حاضر میشوند و تلاش میکنند تردیدها را کاهش دهند یا تصمیمات حاکمیت را عقلانی جلوه دهند.
این افراد لزوما جزو ساختار رسمی قدرت نیستند، اما در عمل بخشی از شبکه روایتسازی، آن هم در ابعاد ملی هستند؛ کسانی که قرار است در لحظههای حساس، بار توضیح و توجیه سیاستها را بر دوش بکشند و بسیج جمعی به نفع خواستههای نظام به وجود آورند؛ مانند آنچه در انتخابات سال ۱۴۰۳ بهمنظور جمعآوری رای برای پزشکیان انجام شد.
لایه دوم چهرههای «خاکستری» هستند؛ کسانی که خود را ورای سیاست متعارف در ایران قرار داده و ضمن حفظ تعلق خاطر به یک جناح سیاسی، چهره منتقد به خود میگیرند. آنها نقد میکنند، اما مرز و سقفشان محدود است.
این رفتار را میتوان یک شکل از کنترل نرم دانست که در آن نقد نظام و نقد درونگروهی انجام میشود، اما از نقدی که چالش سیاسی جدی تولید کند پرهیز میشود.
این لایه ضمن حفظ نقد، اثر آن را کمرنگ میکند و سقف مطالبات را پایین میآورد.
بخش دیگری از اقدامات در این لایه، دمیدن بر دوگانه اصولگرا/اصلاحطلب است. برخی اکانتها همه مشکلات کشور را به چهرههایی چون محمدجواد ظریف، حسن روحانی یا محمد خاتمی تقلیل میدهند و اصولگرایان را راهحل وضع موجود معرفی میکنند.
در مقابل، کاربرانی با تاکید بر جملاتی نظیر «آدمی تا ابد و یک روز محکوم است به اصلاح کردن و دوباره گفتن» تلاش میکنند اصلاحطلبی را همچنان مسیر معقول و امکانپذیر نشان دهند.
نقطه مشترک هر دو طیف آن است که ساختار قدرت، یعنی ولایت فقیه و سپاه پاسداران، عملا از حوزه نقد کنار گذاشته میشود و نزاع سیاسی در سطح چهرهها و جریانها نگه داشته میشود.
لایه سوم، مهندسی فضای سیاسی از طریق روایتسازی جعلی است. در این بخش، اکانتهایی با هویتهای نامعلوم ظاهر میشوند که کارشان ساختن «تهدید» است، نه گفتوگو.
نمونه روشن آن اکانتهایی است که به زبان فارسی یا کردی از تجزیه ایران و لزوم جدایی کردستان مینوشتند.
این محتوا تصویری ساختگی از آینده بدون جمهوری اسلامی تولید میکرد: آیندهای آشفته و متلاشی و ایرانی تجزیهشده.
این تصویر ترس را به ابزار سیاسی تبدیل میکند و بخشی از جامعه را به این نتیجه میرساند که تغییر سیاسی، پرهزینه و خطرناک است. بسیاری از این حسابها پس از مشخص شدن موقعیتشان اکانت خود را بستند.
در چهارمین لایه این مهندسی، جمهوری اسلامی مستقیما وارد شکل دادن به اپوزیسیون میشود.
در این سطح، حسابهای بینامونشانی با هویتهای جعلی ظاهر میشوند تا به نام یک جریان، جریان دیگر را بزنند.
آنها به نام جریان پادشاهیخواه به فعالانی چون نرگس محمدی، حسین رونقی یا توماج صالحی حمله میکردند؛ حملاتی که هدفشان تخریب مرجعیت مدنی و سلب اعتماد عمومی از این چهرهها بود.
جمهوری اسلامی در این راه از افراد زندان کشیده نیز بهره گرفته بود.
در این لایه، حکومت علاوه بر اینکه بخشی از اپوزیسیون را به نام بخشی دیگر تخریب میکرد، میکوشید تا از طریق اکانتهای دیگری به پادشاهیخواهان حمله و آنها را بهواسطه مقایسههایی مانند پهلوی و رجوی، تحریک کند.
این عمل در کنار اختلافافکنی داخلی در میان جریانها انجام میشد، یعنی کاربران بینام و نشان دیگری که در قالب یکی از جریانهای اپوزیسون جا گرفته بودند، با طرح پرسش و ارائه دادههای غلط، میان آن گروه اختلافافکنی میکردند.
جمهوری اسلامی بهدنبال ایجاد نزاعهای ساختگی، مقایسههای تحریکآمیز، تقلیل دعواهای سیاسی به خصومتهای شخصی و احیای دوگانههای ناکارآمد بوده است که نتیجه آن، فرسایش انرژی جمعی است.
مهندسی سیاسیای که با توزیع سیمکارتهای سفید آشکار شد، در واقع توزیع نقشهای سیاسی در میدان روایت است.
چهرههای تثبیتکننده روایت رسمی، چهرههای خاکستری با نقد کنترلشده، سازندگان تهدیدهای جعلی و حسابهایی که ماموریتشان تضعیف اپوزیسیون است، همگی بخشی از یک شبکه عملیاتیاند که هدف آن مهندسی واقعیت سیاسی کشور و توزیع انحصاری قدرت روایی در جامعه است.
این اقدام را میتوان در چارچوب تلاش جمهوری اسلامی برای «جهاد تبیین» فهمید؛ مفهومی که نبرد اصلی امروز را نه بر سر واقعیت، بلکه بر سر روایت آن میداند.
در این نبرد، روایت ابزاری برای هدایت و مهار است. تکنیکهایی مانند دوگانهسازی، ایجاد تردید، بیاعتبار کردن چهرههای منتقد به نفع حاکمیت، ترساندن جامعه از آیندهای بدون حکومت، و تلاش برای تعریف موضوعات اپوزیسیون، همگی ابزارهای یک سیاست رواییاند که هدف نهاییاش نه حذف فیزیکی روایتهای رقیب، بلکه کماثر و بیثبات کردن اعتبار آنها برای ساخت اعتبار سیاسی است.
پیامد این سازوکار را نباید صرفا در رفتار دارندگان این اکانتها جستوجو کرد. خطری که جمهوری اسلامی ایجاد میکند، فرسایش تدریجی و سیستماتیک اعتماد عمومی به هر صدای مستقل است.
وقتی حکومت از روزنامهنگاران، اساتید دانشگاه، چهرههای مدنی یا حتی زندانیان سیاسی در شبکه روایتسازی خود استفاده میکند، عملا سرمایه اجتماعی این گروهها را میسوزاند.
بدین ترتیب، شغلها و چهرههایی که زمانی حامل اعتبار و مرجعیت نسبی بودند، بهتدریج بیاعتبار میشوند و میدان عمومی از صداهای مستقل تهی میگردد.
یافتههای پژوهشی جدید تصویری از «رفتار شارلاتانی» در ادارات دولتی ایران ارائه میکند؛ پدیدهای که با ظاهرسازی، فریب سازمانی و آمارسازی، چهرهای معتبر از فرد شاغل میسازد، سازوکار اداری را از درون فرسوده میکند و از اعتماد عمومی میکاهد.
این پژوهش را محرم ابراری رومنجان، دانشجوی دکتری مدیریت دولتی و فریبرز رحیمنیا، غلامرضا ملکزاده و آذر کفاشپور، اعضای هیات علمی دانشکده علوم اداری و اقتصادی دانشگاه فردوسی مشهد، به روش مصاحبه با کارکنان سازمانهای دولتی انجام دادند.
این مقاله که در آخرین شماره نشریه «حکمرانی و توسعه» دانشگاه سیستان و بلوچستان منتشر شد، یکی از معدود مطالعات داخلی است که به شکل نظاممند رفتارهای شارلاتانی و فرصتطلبانه در دستگاههای دولتی ایران را تحلیل کرده است.
محققان رفتار شارلاتانی را از «رایجترین رفتارهای غیراخلاقی در سازمانهای دولتی» میدانند و معتقدند شناخت اجزای این رفتار «پیچیده، پنهان و ترکیبی» میتواند درک ما از چرایی کندی و ناکارآمدی ساختار اداری ایران را افزایش دهد و به مهار این پدیده کمک کند.
چهار چهره شارلاتانیسم اداری
بر اساس نتایج مطالعه، رفتار شارلاتانی در ادارات دولتی شامل چهار مولفه اصلی اعتمادآفرینی کاذب، تحریف واقعیت، فریب و اقناعنمایی مخاطب، و حفظ تصویر مثبت ساختگی از خود است.
۱. نمایشی برای جلب اعتماد
مولفه نخست «اعتمادآفرینی کاذب» است؛ به گونهای که کارمند شارلاتان با متخصصنمایی، متعهدنمایی و اتکا به ظواهر مذهبی برای خود اعتبار ایجاد میکند.
در این پژوهش آمده است این گروه معمولا با بزرگنمایی مدرک تحصیلی، استفاده مداوم از واژگان تخصصی و حضور نمایشی در جلسات، تصویری فعال و مسئولیتپذیر از خود ارائه میدهند.
۲. تحریف واقعیت در راستای منافع شخصی
مولفه دوم «تحریف واقعیت» است. در این فضا، منافع فردی بر منافع سازمانی غلبه دارد و فرد با گزارشهای صوری، کارهای سطحی و آمارسازی، تصویری موفق از عملکرد خود ترسیم میکند.
پژوهشگران هشدار میدهند این رفتار، مدیران ارشد را در مسیر تشخیص درست مشکلات سازمانی به بیراهه میبرد و گاه سبب میشود تصمیمگیرندگان «بر اساس دادههای غیرواقعی» برنامهریزی کنند.
یکی از مصاحبهشوندگان این گروه را «افرادی متوهم، خودشیفته و خودمحور» توصیف میکند و معتقد است چنین کارکنانی «استاد وارونه جلوه دادن واقعیتها هستند تا خودشان همیشه برجسته و مهم دیده شوند».
۳. فریب سازمانی و اقناعنمایی
سومین مولفه «فریب و اقناعنمایی» مخاطب است. شارلاتان اداری از احساسات دیگران بهره میگیرد، با لفاظی و «تعریف بیش از حد از توانمندیهای خود» مدیران را متقاعد میکند که او بهترین گزینه برای پیشبرد اهداف سازمان است و همزمان با دروغگویی، دادن وعدههای توخالی، تملق و زیرآبزنی، زمینه را برای پیشرفت شغلی خود فراهم میآورد.
به باور یکی از مصاحبهشوندگان، این افراد همواره «در کمین هستند تا از نمد شرایط برای خود کلاه بدوزند».
پژوهشگران تاکید میکنند در چنین محیطی، کارکنان صادق و متخصص به حاشیه رانده میشوند و فضای رقابت سالم از بین میرود.
۴. ساخت تصویر مثبت؛ ابزاری برای بقا
چهارمین الگو «حفظ تصویر مثبت ساختگی» است. طبق یافتهها، شارلاتانهای سازمانی برای جلب رضایت مقامات بالادست، از انتقاد از تصمیمهای آنها پرهیز میکنند و گاه به خواستههای خلاف ضابطه تن میدهند.
آنها با تشکیل حلقههای حامی و ارتباط نزدیک با افراد ذینفوذ، جایگاه خود را تثبیت میکنند و در توزیع سمتها و امتیازها دست بالا را میگیرند.
به گفته پژوهشگران، این رفتار نهتنها کیفیت حکمرانی را کاهش میدهد، بلکه اعتماد عمومی به ساختار اداری را نیز مخدوش میکند.
رفتار شارلاتانی، ضربه به اعتماد عمومی
پژوهشگران رفتار شارلاتانی را «پیچیده، پنهان، فریبکارانه و ترکیبی» توصیف میکنند؛ الگویی که دروغگویی، آمارسازی، ظاهرسازی و بیاعتنایی به شایستهسالاری را در سازمان گسترش میدهد.
از نگاه نویسندگان مقاله، رواج این رفتار در نهادهایی که باید مورد اعتماد مردم باشند، سرمایه اجتماعی را فرسوده و مشروعیت نظام اداری را تهدید میکند.
آنها نبود شفافیت را یکی از مهمترین عوامل تقویت رفتار شارلاتانی میدانند و هشدار میدهند «عدم وجود شفافیت سازمانی، زمینه را برای بروز انواع فسادهای اداری و انحرافات اخلاقی فراهم میکند».
بر اساس نتایج مطالعه، زمانی که معیارهایی مانند قدرت «چانهزنی، بزرگنمایی، تملق و چاپلوسی، تظاهر و ریاکاری، رانت، باندبازی، قبیلهگرایی و سیاستکاری» ملاک ارتقا و پاداش باشد، انگیزه کارکنان صادق کاهش مییابد و فضا برای شارلاتانها بازتر میشود.
نویسندگان تاکید میکنند شناخت این مولفهها میتواند به مدیران دولتی کمک کند تا ضمن درک جامع رفتار شارلاتانی و نحوه پدید آمدن آن، در راستای پیشگیری و کاهش پیامدهای این رفتار در محیطهای دولتی گامهای موثری بردارند.
این پژوهش بر اساس تحلیل تجربه زیسته ۱۶ کارمند و مدیر زن و مرد دستگاههای اجرایی در استان خراسان جنوبی از طریق مصاحبه انجام شد.