پسر بولسونارو: نامزدیام در انتخابات ریاستجمهوری برزیل «غیرقابل بازگشت» است

فلاویو بولسونارو، سناتور برزیلی و پسر ژائیر بولسونارو رییسجمهوری پیشین این کشور اعلام کرد که تصمیمش برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۶ «غیرقابل بازگشت» است.

فلاویو بولسونارو، سناتور برزیلی و پسر ژائیر بولسونارو رییسجمهوری پیشین این کشور اعلام کرد که تصمیمش برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۶ «غیرقابل بازگشت» است.
این سناتور برزیل سهشنبه بار دیگر تایید کرد که قصد دارد با لوییـز ایناسیو لولا دا سیلوا، رییسجمهوری کنونی برزیل رقابت کند.
او پیشتر گفته بود که ممکن است از رقابتهای انتخاباتی کنار بکشد.
فلاویو پس از دیدار با پدرش که به اتهام «طرحریزی یک کودتا» پس از شکست خود در انتخابات ۲۰۲۲ در برابر لولا، در حال گذراندن حکم ۲۷ سال زندان است، با خبرنگاران صحبت کرد.
او گفت: «به او گفتم این نامزدی غیرقابل بازگشت است.»
این سناتور تاکید کرد: «ما عقبنشینی نخواهیم کرد. اکنون زمان آن است که با مردم صحبت کنیم تا بتوانیم افراد درست را در کنار خود داشته باشیم.»

بولسونارو نخستین بار جمعه گذشته اعلام کرد که پدرش از نامزدی او در انتخابات ریاستجمهوری حمایت میکند.
خبرگزاری رویترز نوشت که این اعلام بازارهای مالی را شوکه کرد، زیرا سرمایهگذاران روی حمایت احزاب راستگرای برزیلی از یک نامزد باتجربهتر و مورد اعتماد بازار مانند تارسیتیو دِ فریتاس، فرماندار سائو پائولو، حساب کرده بودند.
فریتاس روز دوشنبه گفت که از فلاویو حمایت خواهد کرد.
این سناتور از فریتاس تشکر کرد و گفت واکنش بازار به این دلیل است که ممکن است لولا چهار سال دیگر در قدرت بماند.
او افزود که از این پس روند نامزدیاش شتاب خواهد گرفت تا بتواند رییسجمهوری چپگرای کنونی برزیل را به چالش بکشد.
پیشتر بولسوناروی پدر قصد داشت که سال آینده دوباره برای سمت ریاست جمهوری نامزد شود. اما او تا سال ۲۰۶۰، یعنی هشت سال پس از پایان دوران محکومیتش، از نامزدی برای مناصب دولتی منع شده است.

دو انسانشناس تکاملی با بررسی مجموعهای از دادههای علمی هشدار دادند شتاب جهان صنعتی، بدن انسان را زیر فشارهایی قرار میدهد که با ریتم فرگشت (تکامل) او سازگار نیست و همین ناهمخوانی، به افزایش استرس مزمن، افت باروری و موج بیماریهای التهابی دامن میزند.
تحلیل تازه کالین شاو، از دانشگاه زوریخ و دنیل لانگمن، از دانشگاه لافبورو، حاکی از آن است که تغییرات گسترده چند قرن اخیر، زیست جهان انسان را دگرگون کرده و بدن انسان هنوز آمادگی سازگاری با این شرایط را ندارد.
به گزارش ساینس دیلی، این دو پژوهشگر در تحلیل خود یادآور شدند که برای صدها هزار سال، انسان در محیطهایی میزیست که حرکت مداوم، دورههای کوتاه استرس شدید و تماس روزانه با طبیعت، بخشی از آن بود.
اما شهرنشینی و جامعه صنعتی با ایجاد آلودگی صوتی و نوری، حضور گسترده مواد شیمیایی و میکروپلاستیکها، خوراک فرآوری شده و ساعتهای طولانی نشستن، الگوی زندگی انسان را به شکلی بنیادین تغییر داده است.
شاو در توضیح تفاوت میان استرس طبیعی و استرس زندگی مدرن گفت: «در محیطهای اولیه، ما برای مواجهه با استرسهای کوتاه مدت آماده بودیم؛ گاهی حیوانی مانند شیر از راه میرسید و در مقابلش یا باید دفاع میکردید یا فرار. اما در نهایت، نکته این بود که خطر حمله شیر از بین میرفت.»
لانگمن نیز با اشاره به سازوکار مشابه بدن در برابر تهدیدهای طبیعی و محرکهای مدرن توضیح داد: «بدن ما به ترافیک، فشار کاری یا حتی صدای مداوم همانطور واکنش نشان میدهد که گویی با حملههای پیدرپی یک شیر روبهروست.»
در چنین شرایطی، به گفته او، پاسخ عصبی شدید فعال میشود اما فرصتی برای برقراری آرامش وجود ندارد.
کاهش باروری و افزایش بیماریها
شاو و لانگمن در بخش دیگری از این تحلیل نشان دادند که شهرنشینی و صنعت با کاهش باروری و افزایش بیماریهای التهابی، بر «کارایی فرگشتی» انسان اثر گذاشته است.
آنان با اشاره به افت قابل توجه نرخ باروری در بسیاری از کشورها و گسترش اختلالات خود ایمنی، این روند را نشانهای از فشار محیطهای مدرن بر بدن انسان ارزیابی کردند.
شاو تاکید کرد: «از یک طرف ثروت، رفاه و خدمات درمانی گسترده ایجاد کردهایم اما همین دستاوردها بر کارکردهای ایمنی، شناختی، جسمی و تولید مثل، اثر منفی گذاشتهاند.»
یکی از نمونههای مورد مطالعه در این زمینه، کاهش مداوم شمار و تحرک اسپرم از دهه ۱۹۵۰ است.
راهکارهایی برای همسویی دوباره با طبیعت
این دو پژوهشگر بر این باورند که سرعت تغییرات فناوری و محیطی، بسیار فراتر از توان فرگشت زیستی است و تکیه بر سازگاری طبیعی، کافی نیست.
شاو توضیح داد: «سازگاری زیستی کند پیش میرود و به هزاران سال زمان نیاز دارد.»
به گفته او، راه چاره در تقویت پیوند انسان با طبیعت، باز طراحی شهرها بر اساس نیازهای زیستی و کاهش عوامل مخرب نهفته است.
این پژوهشگر تاکید کرد: «ما میتوانیم مشخص کنیم کدام محرکها بیشترین تاثیر را بر فشار خون، ضربان قلب یا عملکرد سیستم ایمنی دارند و این آگاهی را در اختیار تصمیمگیرندگان بگذاریم. باید شهرها را درست طراحی کنیم و در عین حال، زمان بیشتری را در فضاهای طبیعی بگذرانیم.»

رسانههای اسرائیلی به نقل از ارتش این کشور از کشف انبار راکتها با کلاهک انفجاری آماده پرتاب یا در حال ساخت، در کرانه باختری رود اردن خبر دادند.
رادیو و تلویزیون ملی اسرائیل، سهشنبه ۱۸ آذر گزارش داد ارتش این کشور ماه گذشته میلادی یک انبار راکتهای آماده شلیک با کلاهک انفجاری را در نزدیکی شهر طولکرم در شمال کرانه باختری کشف کرده است.
بر اساس این گزارش، در پی کشف این انبار، ارتش و سازمان امنیت داخلی اسرائیل (شاباک) عملیاتی را با عنوان «پنج سنگ» در شمال کرانه باختری آغاز کردند که در جریان آن دهها تن بازداشت شدند.
تایمز اسرائیل نیز گزارش داد ارتش این کشور سه راکت دستساز را که در مراحل مختلف آمادهسازی بودند، در شهر طولکرم پیدا کرد.
بنا بر بیانیهای مشترک از سوی ارتش، شاباک و پلیس اسرائیل، این راکتها پس از بازجوییِ چندین «عامل تروریستی» در طولکرم که در ماههای اخیر بازداشت شدهاند، پیدا شدند.
افزایش فعالیت نیروهای فلسطینی در کرانه باختری
کشف راکتهای آماده شلیک نشان میدهد گروههای فلسطینی با وجود آتشبس در نوار غزه در حال تغییر توجه خود به کرانه باختری هستند. موضوعی که برای اسرائیل «بسیار نگرانکننده» است.
برخی مناطق فلسطینینشین کرانه باختری، تنها چند صد متر یا چند کیلومتر با شهرهای اسرائیل فاصله دارند.
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، پیشتر خواهان مسلح شدن کرانه باختری مانند نوار غزه شده بود.
مرداد ۱۴۰۱، حسین سلامی، فرمانده کل وقت سپاه پاسداران که در اولین ساعات جنگ ۱۲ روزه کشته شد، در گفتوگو با سایت خامنهای اعلام کرد که «مبارزه در سرزمینهای اشغالی»، یک فراگیری پیدا کرده و «صرفا غزه، درگیر میدان مقاومت و مبارزه نیست، بلکه این مبارزه به کرانه باختری، مانند جنین، نابلس و رامالله هم منتقل شده است».
گزارشهای منتشر شده در اسرائیل نشان میدهند تهران در سالهای گذشته و به ویژه پس از آتشبس غزه، تلاش خود را برای مسلح کردن کرانه باختری تشدید کرده است.
واشینگتن فریبیکن، ۲۰ آبان بر اساس منابع اطلاعاتی گزارش داد از آغاز آتشبس میان اسرائیل و حماس در یک ماه گذشته، جمهوری اسلامی تلاشهای خود را برای قاچاق تسلیحات پیشرفته به گروههای مسلح در کرانه باختری تشدید کرده است.
در ماههای اخیر حملاتی در کرانه باختری علیه نیروهای اسرائیلی صورت گرفته است.
بازداشت مظنونان
به گزارش رسانههای اسرائیلی، احمد ابو سمره، یکی از بازداشتشدگان، در سپتامبر یک وسیله انفجاری را روی یک نفربر زرهی ارتش اسرائیل قرار داد که منجر به زخمی شدن دو سرباز شد.
او همچنین تلاش کرده بود حملهای مشابه علیه یک خودروی زرهی سبک انجام دهد.
به گفته مقامهای امنیتی اسرائیل، او همچنین در دسامبر ۲۰۲۴، در یک بمبگذاری که طی آن فرمانده وقت تیپ منطقهای اسرائیل زخمی شد، نقش داشت.
ارتش اسرائیل اعلام کرد پس از بازجویی از مظنونان، نیروهایش در ۱۷ نوامبر به یک محل در طولکرم یورش بردند؛ جایی که سه راکتِ دستساز به همراه دستگاههای انفجاری، سامانههای پرتاب، قطعات ساخت بمب و مواد مورد استفاده برای آمادهسازی مواد منفجره، پیدا شد.
در سالهای اخیر، تلاشهایی از سوی گروههای فلسطینی برای ساخت و پرتاب راکتهای دستساز از کرانه باختری به سوی شهرکهای اسرائیلی و خاک اسرائیل انجام شده است.
این حملات با موفقیت بسیار اندک یا تقریبا بدون موفقیت بودهاند.

تایمز اسرائیل در مطلبی نوشت نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی که «محور مقاومت» خوانده میشود، فقط محصول ایدئولوژیک نیست بلکه یک ماشین مالی چندملیتی است.
تایمز اسرائیل سهشنبه ۱۸ آذر در تحلیلی به نقش تعیینکننده اخوانالمسلمین در شکلگیری «محور مقاومت» به رهبری جمهوری اسلامی طی دو دهه گذشته پرداخت. در این ساختار، اخوان توانسته است «نفرت از اسرائیل» را جایگزین «شکاف شیعه-سنی» کند.
در مطلب منتشر شده آمده است که حماس و حزبالله وانمود میکنند از نظر فرقهای با هم در تضادند اما حقیقت تلختر است: اخوانالمسلمین تصمیم گرفت که نابودی اسرائیل مهمتر از «پاکی و خلوص» سنیها باشد و جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده کرد و پول، سلاح، شبکههای مخفی، ابزارهای سایبری و پوشش سیاسی را به پروژهای تزریق کرد که رسانهها هنوز هم از آن غافلاند.
بر اساس این تحلیل، چیزی که تقریبا هیچکس از آن سخن نمیگوید، این است که جمهوری اسلامی چگونه از سازمانهای غیردولتی مرتبط با اخوانالمسلمین در اروپا، آفریقا و آسیای جنوب شرقی بهعنوان مسیرهای مالی آرام به سمت غزه و بیروت استفاده کرد و «خیریههای» سنیمذهب را به بازوی لجستیکی یک انقلاب شیعی بدل کرد.
به گفته نویسنده مطلب، حماس که از شاخه غزه اخوانالمسلمین زاده شد، به محض اینکه تهران به جای شعار، موشک پیشنهاد کرد، مرزهای عقیدتی را پشت سر گذاشت.
امروز این رابطه عمیقتر شده است: پیمانکاران فنی سپاه پاسداران، نیروهای حماس را دور از دوربینها و اغلب در ترکیه، لبنان یا قفقاز، در هدایت پهپاد، اخلالگری الکترونیکی، شبکههای رمزگذاریشده و مهندسی تونل آموزش میدهند.
در همین حال، جریان مالی جمهوری اسلامی با صدها میلیون دلار برای حماس و حدود ۷۰۰ میلیون دلار در سال برای حزبالله، بر اکوسیستمی از دور زدن تحریمها قرار دارد که از قاچاق طلا در آفریقا تا پولشویی رمزارزی در مالزی و شرکتهای پوششی در مناطق آزاد دوبی امتداد یافته است.
نویسنده مطلب یادآوری کرد بر همین اساس، «محور مقاومت» فقط یک مفهوم ایدئولوژیک نیست؛ یک ماشین مالی چندملیتی است: «امروز، حزبالله همچنان قدرت اصلی، حماس ویترین سنیها و اخوانالمسلمین توزیعکننده ایدئولوژیکی است که این تشکیلات به رهبری شیعه را به جهان گستردهتر سنی میفروشد.»
از دوحه تا استانبول، اکنون ایدئولوگهای اخوان موعظه میکنند که «شکاف سنی-شیعه اختراع غرب است»؛ در حالی که جمهوری اسلامی را طلایهدار «اصیل» مقابله با اسرائیل معرفی میکنند.
این نه یک تحول الهیاتی، بلکه جنگی روانی است که برای تبلیغ گسترده جاهطلبیهای تهران طراحی شده است.
همزمان، رهبران حماس آشکارا ایران را «شریک انقلابی» خود میخوانند. در طرف مقابل نیز سپاه پاسداران، حماس را یکی از ستونهای محور خود معرفی میکند.
بنابراین، نوآوری واقعی، نقش اخوانالمسلمین بهعنوان مشروعیتبخش است: این گروه، ستیزهجویی شیعی جمهوری اسلامی را به یک محصول صادراتی قابل قبول برای اهل سنت تبدیل میکند.
ترکیه و قطر نیز این معماری را تثبیت میکنند.
ترکیه در دوره ریاستجمهوری رجب طیب اردوغان، اکنون به مرکز امن لجستیکی حماس تبدیل شده است و محل اقامت، کانالهای بانکی، دسترسی اطلاعاتی و سکوی پرش به اروپا و قفقاز را ارائه میدهد.
آنکارا همچنین بیسروصدا به چهرههای حماس اجازه داده کسبوکارهایی ایجاد کنند که پوشش فعالیتهای عملیاتیشان هستند.
قطر نیز در این میان، تامین مالی پروژه، میزبانی دفتر سیاسی و شکل دادن به روایت جهانی را از طریق رسانهها و اندیشکدههای همسو با اخوان برعهده دارد: «دوحه نقش دلال، میانجی، سرمایهگذار و سخنگو را همزمان و در حالی بازی میکندکه تظاهر به بیطرفی دارد.»
ساز و برگ نظامی
در سطح منطقهای، این محور به عرصههای کمتر گزارششده دیگر نیز وصل میشود: مربیان ایرانی مستقر در واحدهای حوثی یمن، شبکههای اخوان در سودان که مسیرهای انتقال سلاح از دریای سرخ را تسهیل میکنند، نیروهای حزبالله که به شبهنظامیان در سوریه و عراق مشاوره میدهند و اطلاعات ترکیه که از غزه بهعنوان اهرم فشار در لیبی و شرق مدیترانه بهره میبرد.
اینها نه تقاطعهای پراکنده، بلکه حلقههای بیرونی همان موتور ضداسرائیلی هستند.
بر اساس این تحلیل، اگر همه اینها را کنار هم بگذاریم، الگو بهوضوح آشکار میشود: «جمهوری اسلامی قدرت سخت، حزبالله انضباط، حماس برند سنی، ترکیه سپر دیپلماتیک، قطر پول و رسانه، و اخوانالمسلمین گذرنامه ایدئولوژیکی را فراهم میکند که میلیونها سنی را قانع میکنند از یک پروژه ژئوپولیتیک شیعهمحور حمایت کنند.»
این واقعیت کمتر گفتهشده خاورمیانه است: یک جنبش اسلامگرای سنی که یک دولت انقلابی شیعه را تقدیس میکند، زیرا هر دو باور دارند اسرائیل باید نابود شود.
بنابراین، اخوانالمسلمین نه تنها جمهوری اسلامی را «عادیسازی» بلکه آن را «جهانیسازی» نیز کرده است.
اگر سخنرانیها و هشتگها را کنار بزنید، قاعده روشن است: محور ایران-حماس-حزبالله به این دلیل کار میکند که اخوانالمسلمین، «نفرت از اسرائیل» را به اصل سازماندهی یک ائتلاف ژئوپلیتیک کامل تبدیل کرده است.

خبرگزاری رویترز به نقل از سه منبع امنیتی و پلیس پاکستان گزارش داد افراد مسلح به یک ایست بازرسی در شمال غرب این کشور در نزدیکی مرز افغانستان یورش بردند و شش سرباز را کشتند.
بر اساس گزارش این خبرگزاری، این حمله در شامگاه دوشنبه ۱۷ آذر و بامداد سهشنبه ۱۸ آذر در ناحیه «کرم» رخ داد و هنوز هیچ گروهی مسئولیت آن را بر عهده نگرفته است.
پاکستان و افغانستان برای حفظ آتشبس شکنندهای که به درگیریهای مرزی دو ماه پیش میان دو کشور پایان داد، تلاش میکنند.
آن درگیریها که منجر به کشته شدن دهها نفر شد، شدیدترین خشونت مرزی از زمان به قدرت رسیدن دوباره طالبان در افغانستان در سال ۲۰۲۱ بود.
اسلامآباد افزایش خشونت در پاکستان را به افراد مسلحی نسبت داده که از خاک افغانستان برای حملات خود به نیروهای امنیتی در آن سوی مرز استفاده میکنند.
کابل این اتهامات را رد کرده و میگوید امنیت پاکستان «یک مشکل داخلی این کشور» است.
درگیریهای پراکنده
با وجود آتشبس میان کابل و اسلامآباد که زمانی متحدان دیرینه بودند، درگیریهای پراکنده مرزی در هفتههای اخیر ادامه داشته است؛ از جمله تیراندازی شدید در جمعه گذشته که دستکم پنج نفر را کشت.
سه دور گفتوگوی صلح که از سوی قطر، ترکیه و عربستان سعودی میزبانی شد، هنوز نتوانسته به توافقی پایدار میان پاکستان و طالبان افغانستان منجر شود.
خواجه آصف، وزیر دفاع پاکستان، ۱۶ آبان گفت مذاکرات میان اسلامآباد و طالبان در استانبول «به بنبست کامل» رسید و فعلا هیچ برنامهای برای دور بعدی گفتوگو وجود ندارد.
آصف هشدار داد در صورت تکرار حملات از خاک افغانستان، پاکستان «پاسخ متناسب و موثر» خواهد داد: «تنها خواست ما این است که از خاک افغانستان علیه پاکستان استفاده نشود.»
گذرگاههای تجارتی دو کشور همچنان بسته است و تنها محمولههای کمکرسانی سازمان ملل اجازه عبور دارند.
پاکستان بازگشایی کامل مرزها را مشروط به اقدام طالبان علیه «گروههای مهاجم از خاک افغانستان» کرده است.

مناطق مرزی کوهستانی دو کشور محل استقرار افراد مسلح اسلامگرای «تحریک طالبان پاکستان» است که به عنوان طالبان پاکستان نیز شناخته میشوند و نزدیک به ۲۰ سال است علیه دولت اسلامآباد در جنگند.
این گروه به قرائت سختگیرانه از قوانین اسلامی پایبند است که مشابه همتایان خود در کابل است؛ هرچند طالبان افغانستان میگوید رابطه عملیاتی با این گروه ندارد.

یک سال از روزی که احمد الشرع با ائتلافی از گروههای مسلح دمشق را فتح کرد، میگذرد؛ از روزهایی که اسد فراری شد، به روسیه گریخت و نیم قرن دیکتاتوری خاندان اسد نیز با گریختن او پایان یافت.
این تغییر تاریخی برای مردم عادی سوریه آغازگر روند آزادی، ثبات و بازگشت به زندگی عادی است. روندی توام با شک، امید، بازسازی و نگرانی. با سقوط اسد، آزادی و ثبات فوری به دست نیامد، اما مسیری مدنی آغاز شد تا مردم سوریه سرنوشت خود را به دست بگیرند.
در این یک سال بیش از ۳ میلیون آواره سوری به خانه بازگشتهاند. تحریمهای بینالمللی علیه دمشق، بهویژه بخش بزرگی از تحریمهای وضعشده در دوران اسد و جنگ داخلی، در حال لغو یا تعلیقاند و دولت جدید آشکارا خواستار سازندگی، بازسازی نهادها، قانون اساسی جدید و انتخابات شده است. این یعنی آنچه سوریه اینروزها زندگی میکند، در خاورمیانه شبیه تحقق رویاست.
اما این همه داستان نیست. نیاز بشر دوستانه در سوریه همچنان باقی است، همچنان حدود ۱۶ میلیون و ۵۰۰ هزار سوری نیازمند کمکاند. روند «عدالت انتقالی» بسیار کند و ناقص است و خانواده دهها هزار زندانی مفقود هنوز در انتظار پاسخاند.
خشونتهای فرقهای و اختلافات قومی (بهویژه در مناطق علوی نشین، دروزیها و مناطق کردنشین) همچنان ادامه دارد و شکاف اعتماد عمیق است.
در نگاهی کلیتر نقدی جدی بر قدرتزدایی ناقص وجود دارد؛ دولت جدید الشرع با اتکا به نیروهای مسلح هیات تحریرالشام و باقی متحدان یک ساختار متمرکز امنیتی ایجاد کرده است.
اینها هم گوئی برای خاورمیانه عادی است، اما سوریها چیزی دارند که رنگی دیگر به همین مشکلات میبخشد: امید.
ملت سوریه امروز در تقاطع امید و واقعیت قرار دارد. آزادی نسبی، امکان بازگشت، امید به بازسازی؛ همه زیر سایه سنگین فقدان عدالت، ترس از سرکوب تازه و زندگی در کشوری ویرانشده.
سناریوی احتمالی: نزدیکی با آمریکا، گفتگو با اسرائیل؛ فرصت یا دام؟
دولت الشرع در سیاست خارجی عملا مسیر جدیدی را آغاز کرده است. از زمان سقوط اسد، دمشق تلاش کرده به سمت نزدیکی با واشینگتن و کشورهای حاشیه خلیج (با حفظ تعامل با ترکیه) حرکت کند.
اما پیامدهای بالقوه این تغییر چیست؟ از سرگیری روابط دیپلماتیک و اقتصادی با غرب و عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس میتواند فرصت بزرگی باشد برای بازسازی سوریه. از سرمایهگذاری تا بازگشت آوارگان. کاهش تحریمها از سوی واشینگتن، لغو تدریجی تحریمهای موسوم به «قیصر» تا پایان سال جاری میلادی، نشانه جدی این تغییر است.
اگر دمشق بخواهد با اسرائیل وارد گفتوگو شود (پیرامون آتشبس، بازگشت آوارگان فلسطینی، امنسازی مرزها، یا بازسازی سوریه) این اقدام هم میتواند دروازهای برای از سرگیری سرمایهگذاری غربی و عربی باشد.
اما این اعتمادسازی سابقهای سنگین دارد: بارها خاستگاه و اصالت الشرع مورد تردید قرار گرفته است. شکاف هم میان کف جامعه (مردمی که از جنگ و آوارگی خستهاند) و نخبگان دولتی یا نیروهای امنیتی سابق چنان زیاد است که میتواند به منبع ناآرامی یا بیثباتی بدل شود. غرب، کشورهای منطقه و هر آنکه برای سرمایهگذاری به سوریه میآید، این ریسکها را در نظر میگیرد.
در نهایت، احتمال دارد تا چند سال آینده سوریه به نوعی آزمایشگاه «راه سوم» بدل شود. یعنی نظامش نه دیکتاتوریِ اسدی باشد و نه دموکراسی کامل غربی، بلکه حکومتی سُنی اسلامی با اتکا به قدرت نظامی و تعامل مشروط با غرب و منطقه.
پیامد راهبردی برای جمهوری اسلامی: از شکست تاکتیکی تا بازنگری استراتژیک
برای تهران سقوط اسد صرفا از دست رفتن یک متحد نبود، بلکه فروپاشی مهمترین ستون تدوین قدرت منطقهایاش بود.
سوریه دهها سال پل ارتباطی جمهوری اسلامی با مدیترانه، لبنان و حزبالله بود. با سقوط اسد، این مسیر ارتباطی و تامین سلاح، لجستیک و نیروی انسانی نابود شد. گویی سوریه دهانی بود که غذا را از دست جمهوری اسلامی به شکم حزبالله میرساند. این دهان یکباره بسته و ناپدید شد.
هزینه مالی و انسانی که جمهوری اسلامی برای حفظ اسد متقبل شد (تا ۵۰ میلیارد دلار و چندین هزار کشته) بیثمر شد؛ اعتبار و نفوذی که قرار بود در بلندمدت برای ایران سودآور باشد، در عمل از دست رفت.
آنچه تهران را مغبون کرد، فقط از دست رفتن سوریه نبود. با فروپاشی حلقه سوری/ لبنانی/ عراقی، استراتژی «محور مقاومت» بیش از هر زمان دیگر در بنبست قرار گرفت.
به بیان دیگر، سقوط اسد تکانهای راهبردی بود نه تاکتیکی و جمهوری اسلامی اگر نتواند برای حفظ تاثیر و نفوذ خود یا آنچه «عمق استراتژیک» مینامد، سناریویی جایگزین پیدا کند بیش از همیشه منزوی خواهد شد و حیاتش به مویی بند.
اما در سالهای پیشرو چهار سناریوی احتمالی پیش پای سوریه جدید است:
یکم- نزدیکی مشروط به آمریکا و عربستان و همزمان تعامل محدود با اسرائیل: در این مدل دمشق تلاش خواهد کرد بین دشمنی با جمهوری اسلامی و نزدیکی مطلق به اسرائیل، خط میانهای انتخاب کند. با حفظ تمامیت ارضی، بازسازی و جذب سرمایه، آرامشی شکننده ایجاد شود و همزمان بازیهای ژئوپلتیک تازهای هم نمایان شود.
دوم- بازگشت بخشی از نفوذ ایران از طریق لابیگری دیپلماتیک یا ایجاد شبکههای شبهنظامی جدید: تهران شاید به آرامی تلاش کند با حفظ کانالهای مخفی، از طریق گروههای محلی یا شبکههای ناشناس مجدداً نفوذ پیدا کند. اما این مسیر خطرات بالایی دارد و دیگر هرگز مشابه دوران اسد نخواهد شد.
سوم- تمرکز بر بازسازی و انسداد نفوذ خارجی: دولت الشرع ممکن است جذب کمک بینالمللی برای بازسازی زیرساختها را به سوریهای بازگشته به میهن محدود و تلاش کند تا کشور «بومی» و با حداقل حضور نیروهای خارجی اداره و احیا شود.
چهارم- ظهور یک قوس جدید منطقهای: اگر ترکیه، کشورهای حاشیه خلیج فارس و غرب بتوانند در مقابل جمهوری اسلامی و محور مقاومت ائتلافی تشکیل دهند و منافع مشترک اقتصادی و امنیتی پیدا کنند، ممکن است نیروهای تازهای زاده شوند و جمهوری اسلامی چارهای جز وفق دادن خود با واقعیت نداشته باشد.
مخلص کلام این که سقوط اسد صرفا پایان یک دیکتاتوری نبود؛ بلکه نقطه عطفی بود برای بازسازی خاورمیانه، برای بازتعریف قدرتها و اتحادها.
برای مردم سوریه، این سقوط به معنای امید به بازگشت، آزادی نسبی و بازسازی است، اما نه تضمین امنیت، عدالت یا رفاه.
برای جمهوری اسلامی این فروپاشی یک شکست تاکتیکی است و شاید آغاز یک بحران استراتژیک بزرگ.
در سالگرد این رویداد، پرسش مهم این است: آیا قدرتهای منطقهای و جهانی، به ویژه آمریکا، ترکیه و عربستان سعودی میتوانند از این لحظه بهره ببرند تا سوریه را به جامعه بینالمللی بازگردانند؟ یا اینکه وضعیت شکننده امروز به بازتولید خشونت، افراطیگرایی و رقابتهای خونین خواهد انجامید؟






