جمهوری اسلامی اعلام آمادگی کرده تا مذاکرات هستهای جدیدی را با اروپا آغاز کند. این در حالی است که سه کشور آلمان، فرانسه و بریتانیا، هفته گذشته در نشست شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی، قطعنامهای علیه برنامه هستهای جمهوری اسلامی به تصویب رساندند.
سوال اصلی این است که آیا جمهوری اسلامی واقعا قصد مذاکره دارد یا همچنان از این ابزار برای وقتکشی و نزدیک شدن به ساخت بمب اتمی استفاده میکند؟
اگر این سوال برای ما مطرح است، بهطور قطع برای سه کشور اروپایی نیز این ابهام وجود دارد.
این کشورها بهخوبی میدانند جمهوری اسلامی سابقهای طولانی در سیاست نمایشی مذاکره و تلاش مخفیانه برای توسعه برنامه هستهای خود دارد و این الگو بارها تکرار شده است.
هر زمان که جمهوری اسلامی قصد پیشبرد برنامه هستهای خود را داشته، مذاکرات را قطع کرده، سطح غنیسازی را افزایش داده و روی مراحل ساخت بمب کار کرده است. سپس، تحت فشارهای خارجی، دورهای از مذاکرات را آغاز کرده تا بخشی از فشارها را کاهش دهد.
این سیاست که محصول تفکر علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی است، برای قدرتهای غربی شناختهشده و نخنما است. بنابراین در شرایط فعلی بعید است این روش در برابر دولت دونالد ترامپ و اروپای خشمگین کارگر باشد.
اروپا بهشدت از همکاری موشکی و پهپادی جمهوری اسلامی با روسیه خشمگین است. به این ترتیب وقتی به وضعیت فعلی نگاه میکنیم، میبینیم که اروپا، آمریکا و اسرائیل، هر سه از زوایای مختلف در برابر برنامه هستهای تهران ایستادهاند و قدرت مانور جمهوری اسلامی به طرز قابل توجهی محدود شده است.
اسرائیل، ترامپ و اروپا: سه ضلع فشار علیه جمهوری اسلامی
اسرائیل با روی کار آمدن دوباره ترامپ این دوره را بهترین زمان برای نابودی برنامه هستهای تهران میداند. ترامپ نیز صراحتا اعلام کرده که مصمم است جلوی دستیابی جمهوری اسلامی را به بمب اتمی بگیرد.
از سوی دیگر، اروپا نیز رویکردی حتی سختگیرانهتر از آمریکا در قبال ایران اتخاذ کرده است، چرا که علاوه بر نگرانیهای مشابه آمریکا و اسرائیل درباره سلاح هستهای، از برد فزاینده موشکهای ایران و تهدیدات مکرر مقامات جمهوری اسلامی نگران است.
با توجه به این شرایط، احتمال استفاده جمهوری اسلامی از مذاکرات برای وقتکشی و فریب آمریکا و اروپا بسیار کاهش یافته است. ترامپ خواستار محدودیت جدی برنامه هستهای جمهوری اسلامی، فراتر از برجام است و اروپا نیز علاوه بر موضوع هستهای، برنامه موشکی جمهوری اسلامی را یک تهدید جدی میداند.
چهارشنبه شب ۲۳ آبان ۱۴۰۳، لحظهای که خبر مرگ کیانوش سنجری در استودیوی لندن به گوشم رسید، چیزی فراتر از یک شوک خبری بود؛ پیامها و توییتها یکی پس از دیگری میآمدند. ذهنم درگیر این بود که چقدر این خبر قطعی است و تا چه حد میتوان به اطلاعات اولیه اعتماد کرد.
همزمان، در برنامه درباره افزایش خودکشی در نوجوانان با فروغ کنعانی، پژوهشگر اجتماعی، صحبت میکردم که نهایتا او خبر مرگ کیانوش سنجری را اعلام کرد.….روزنامهنگاری هستم که به اجبار از حوزه کاری و جامعهای که دغدغهش را دارم٬ دورم. این دوری، هرچند مانعی جدی در مسیر کار حرفهایام بوده، اما هرگز باعث نشده است از تلاش برای جستجوی حقیقت با ابزارهایی که در اختیار دارم، دست بکشم؛ درست مانند بسیاری از همکارانم در رسانههای خارج از ایران.
در جریان خبر مرگ کیانوش سنجری، شاهدانی بودند که ادعا میکردند پس از توییتهای آقای سنجری با او تماس گرفتهاند او را ملاقات کردهاند. همزمان، فعالانی خارج از ایران نیز پیگیر وضعیت او بودند. برای گردآوری روایتهای دست اول، گفتوگویی زنده (اسپیس) در ایکس برگزار کردم. هدف اصلی من این بود که فضایی فراهم کنم تا شاهدان آن روز بتوانند بدون واسطه، روایتهای خود را مطرح کنند. تلاش کردم خارج از ماجرا باقی بمانم؛ تنها بشنوم، سوالاتی که در اذهان عمومی مطرح بود را بپرسم و به کسانی که سوالاتی داشتند نیز فرصت پرسیدن بدهم.
در همین حال باید شرایط روحی شاهدان را هم در نظر میگرفتم. شاهدانی که تحت تاثیر شوک اولیه مرگ کیانوش سنجری بودند. شاهدانی که در این گفتوگو شرکت داشتند، تأکید کردند که مادر کیانوش در محل بوده و برادر کیانوش هم حضور داشته است. در همین حال یکی از سوالات کلیدی، مربوط به توییتی از کیانوش سنجری بود که بسیاری آن را به مرگ مادر او تعبیر کرده بودند. سوالی که خودم هم در گفتوگوی زنده مطرح کردم. اظهارات ضد و نقیض برخی فعالان سوالها درباره مادر و برادر کیانوش سنجری را بیشتر کرد. تلاش کردم از منابع دیگر و مورد اعتماد٬ مطمئن شوم. شماره تماس برادرش را پیدا کردم و با او تماس گرفتم. مجید سنجری، برادر کیانوش، تایید کرد که مادرشان زنده است و برای رفع هرگونه شک، از مردم دعوت کرد فردا به مزار کیانوش بروند. برای انتشار صدای مجید سنجری، اجازه مستقیم از او گرفتم. سوالات و شایعات پیرامون خانواده سنجری به سرعت ادامه داشت. از همکارم کوروش صحتی٬ که از ۲۵ سال پیش کیانوش، مجید و مادرشان را میشناخت، در ساعات اولیه پس از مرگ کیانوش با خانواده او در ارتباط بود و اطلاعات نزدیکی از شرایط آنها داشت، خواستم برای شفافسازی شرایط و پاسخ به سوالاتی که در افکار عمومی مطرح شده بود، در برنامه «تیتراول» حضور پیدا کند٬ که لطف کرد و پذیرفت. همچنین از او خواستم که مجید سنجری را برای انجام یک مصاحبه متقاعد کند. مجید سنجری ابتدا مایل به انجام مصاحبه نبود. اما با افزایش شایعات و اتهامات، تصمیم او تغییر کرد. آنطور که متوجه شدم٬ حتی مادر کیانوش هم مایل بود که مشخص شود کیانوش فرزند او بوده و شایعات پایان پیدا کند.
مصاحبه با فردی که عزیزش را از دست داده (با هر درجه از صمیمیت)، مسئولیت و حساسیت زیادی دارد. هر سوال باید با درک شرایط روحی مصاحبهشونده مطرح شود تا همزمان با دریافت اطلاعات، به احساسات خانواده هم احترام گذاشته شود. خانوادهای که همزمان با مرگ عزیزشان مجبور به اثبات نسبت فامیلیشان با او شدهاند.
پس از انتشار مصاحبه با مجید سنجری، برخی مخاطبان در فضای مجازی ادعاهایی درباره او و لحنش در این مصاحبه مطرح کردند. بهعنوان یک روزنامهنگار، وظیفه من روشنسازی حقایق است، نه قضاوت درباره احساسات یا رفتار افراد. لحن و رفتار افراد در چنین شرایطی٬ ممکن است دلایل متعددی داشته باشد که خارج از حوزه مسئولیت و تخصص من است.
در گزارشها و روایتهایی که منتشر کردهام، هرگز ادعا نکردهام که تمام ابعاد مرگ کیانوش سنجری روشن و بیابهام است. برعکس، بارها تاکید کردهام که ابهاماتی در این ماجرا وجود دارد؛ ابهاماتی که بعضا حتی برای خانواده هم مطرح است و در گزارش هم به آن اشاره شد.پوشش این اتفاق دردناک یادآوری میکند که روزنامهنگاری تنها در پاسخ دادن به سوالات خلاصه نمیشود، بلکه گاهی وظیفه آن٬ طرح سوالات جدید است. گاهی اوقات، حقیقت بهگونهای است که با ارائه آن، نه همه پاسخها، بلکه پرسشهای بیشتری در ذهن شکل میگیرد. این پرسشها به خودی خود میتوانند ارزشمند باشند، چرا که ما را به فهم عمیقتری از واقعیتها نزدیک میکنند.
من بهعنوان یک روزنامهنگار، نمیتوانم ادعا کنم که تمام پاسخها را در اختیار دارم. وظیفه من تنها این است که حقایق را، تا جایی که میتوانم و ابزارها اجازه میدهند، گردآوری و مستند کنم. اینکه این حقایق چه پرسشهایی را در ذهن مخاطب ایجاد میکنند یا چگونه او را به جستوجوی بیشتر وا میدارند، بخشی از همان فرآیندی است که به آگاهی عمومی منجر میشود.روزنامهنگاری واقعی، نه به دنبال جلب رضایت همه، بلکه متعهد به شفافیت و روشنگری است. رسالت آن، بازگو کردن واقعیتها است، حتی اگر این واقعیتها ناخوشایند یا چالشبرانگیز باشند.
اسرائیل در روزهای اخیر حملات سنگینی را علیه حزبالله لبنان انجام داده است. در یکی از این حملات، ساختمانی هشتطبقه در بیروت با استفاده از بمبهای سنگرشکن کاملاً تخریب شد. هدف این عملیات، محمد حیدر، فرمانده بخش عملیاتی حزبالله بود.
حیدر از معدود فرماندهان ارشد حزبالله است که هنوز زنده است. این در حالی است که سایر فرماندهان ارشد این گروه، نظیر فؤاد شکر، فرمانده شاخه نظامی حزبالله، ابراهیم عقیل، جانشین وی، و علی کرکی، فرمانده جبهه جنوب، در حملات اخیر اسرائیل کشته شدهاند.
در حال حاضر، محمد حیدر و طلال حمیه، مسئول بخش امنیت خارجی حزبالله، از معدود فرماندهان ارشد باقیمانده این گروه هستند. آمریکا برای بازداشت طلال حمیه جایزهای ۷ میلیون دلاری تعیین کرده است. تصاویر او در کنار فؤاد شکر که چهار ماه پیش توسط اسرائیل کشته شد، نشان از جایگاه بالای او در ساختار حزبالله دارد.
کشته شدن تعداد زیادی از فرماندهان ارشد و حتی رهبران درجهیک حزبالله، همچون حسن نصرالله و هاشم صفیالدین، جانشین او، یک شکست بزرگ برای جمهوری اسلامی محسوب میشود. اما این شکست تنها بخشی از آسیبهایی است که جمهوری اسلامی در ماههای اخیر از اسرائیل متحمل شده است. عملکرد اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران، بهعنوان مسئول اصلی این شکستها، در مرکز انتقادات قرار دارد.
تحلیلگران معتقدند که اشتباهات استراتژیک قاآنی، هم برای گروههای نیابتی جمهوری اسلامی و هم برای خود نظام، فاجعهبار بوده است. او تصور میکرد که حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ میتواند ضربهای مهم به این کشور وارد کند و موقعیت خود را نزد رهبری جمهوری اسلامی تقویت کند اما محاسبات او بهشدت اشتباه بود.
قاآنی تصور میکرد که حماس پس از حمله به اسرائیل میتواند گروگانهایی بگیرد و اسرائیل نیز همانند حملات گذشته، پس از چند هفته بمباران نوار غزه، وارد مذاکره برای آتشبس شود. این محاسبات اشتباه، یادآور تبادل گلعاد شالیط، سرباز اسرائیلی، با بیش از هزار زندانی فلسطینی در سال ۲۰۱۱ است اما شرایط این بار متفاوت بود. اسرائیل نهتنها رهبران و فرماندهان ارشد حماس، همچون اسماعیل هنیه، یحیی سنوار و صالح العاروی را از بین برد، بلکه تیپها و گردانهای نظامی این گروه را تا مرز نابودی پیش برد و دولت حماس در غزه را منهدم کرد.
تضعیف حزبالله و شکست محاسبات خامنهای و سپاه
جمهوری اسلامی پس از حمله هفتم اکتبر حماس، تلاش کرد حزبالله را نیز وارد درگیری با اسرائیل کند. در ابتدا، حزبالله با شلیک موشکها و راکتهایی به شمال اسرائیل، خوشبینی کاذبی در تهران ایجاد کرد. علی خامنهای و فرماندهان سپاه معتقد بودند که حزبالله با در اختیار داشتن بیش از ۱۵۰ هزار موشک، میتواند اسرائیل را دچار بحران کند اما اسرائیل با حملات سنگین، این محاسبات را نیز باطل کرد.
اسرائیل ابتدا هشدار داد که در صورت ادامه حملات، پاسخ سختی به حزبالله خواهد داد. فرماندهان حزبالله و سپاه، با اعتماد به برآوردهای خامنهای، این هشدارها را جدی نگرفتند اما اسرائیل با اقداماتی بیسابقه، از جمله انفجار پیجرها و کشته و مجروح کردن گسترده اعضای حزبالله نشان داد که توانایی مدیریت این تهدیدات را دارد. نیروی هوایی اسرائیل با استفاده از بمبهای سنگرشکن، حسن نصرالله و هاشم صفی الدین رییس شاخه نظامی این گروه را هدف قرار داد و آنها را به قتل رساند.
حالا کشتهشدن رهبران ارشد حماس و حزبالله، که مهمترین گروههای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه بودند، جمهوری اسلامی را در شرایط بیسابقهای قرار داده است. جمهوری اسلامی که این گروهها را بهعنوان سپر دفاعی خود میدید، اکنون با مواجهه مستقیم با اسرائیل روبهروست. از سوی دیگر، شکستهای اخیر، همزمان با پیروزی احتمالی دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا، جمهوری اسلامی را در موقعیت دشوارتری قرار داده است. بشار اسد نیز از جنگ جمهوری اسلامی و حزبالله با اسرائیل فاصله گرفته و احتمال حمله اسرائیل به حشد شعبی دیگر گروه نیابتی جمهوری اسلامی نیز وجود داد.
شکستهای پیدرپی جمهوری اسلامی در مقابل اسرائیل، نشاندهنده ضعفهای ساختاری در استراتژیهای نظامی و محاسبات اشتباه فرماندهان آن است. عملکرد اسماعیل قاآنی و سایر فرماندهان سپاه، نهتنها گروههای نیابتی جمهوری اسلامی را تضعیف کرده، بلکه موقعیت خود نظام را نیز بهشدت متزلزل کرده است. در حالی که اسرائیل به حملات خود ادامه میدهد، جمهوری اسلامی با چالشهایی جدی در عرصه نظامی و دیپلماتیک روبهروست.
پس از مرگ کیانوش سنجری و روایتهای متناقض مرتبط با آن و سپس، کنشهای اعتراضی حسین رونقی، برای چندمین بار شاهد موجی از تنش و اتهامزنی و رد و بدل شدن برچسبهای بدون سند و مدرک میان مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور بودیم.
قبلا این تنشها را در ماجرای ائتلاف هشت نفره، مخالفان و موافقان هشتگ «ما سلیطه ایم» و دعوا بر سر عصیان یا پروژه بودن نیمه برهنه شدن آهو دریایی دیده بودیم.
این گونه تنشها که نه بر سر چشماندازها، سیاستها و برنامههای براندازی رژیم و نه بر سر برنامههای سرکوب رژیم بلکه بر سر جلب مخاطب و از میدان بیرون راندن رقیب سیاسی صورت میگیرد، بدون تردید نه تنها کمکی به مخالفان نمیکند، بلکه موجب خرسندی جمهوری اسلامی است.
فراتر از این پیامدهای خواسته یا ناخواسته، پرسش این است که مخالفان جمهوری اسلامی از چه مشکلاتی رنج میبرند که دچار این گونه حاشیهسازیها، خنثیسازیها و تقابلهای بینتیجه میشوند؟ آیا مخالفان یا به تعبیر معمول اپوزیسیون جمهوری اسلامی چنان که انتظار میرود فعال و موثر هستند؟ در باب آسیبشناسی فعالیتهای اعتراضی و مخالفان در این مقطع چه میتوان گفت؟
از چهار جهت میتوان به آسیبشناسی وضعیت موجود مخالفان پرداخت: چشم اندازها، سیاستها/تاکتیکها، برنامهها، و تریبونها.
چشم اندازها
مخالفان جمهوری اسلامی در باب نظام سیاسی آینده چشم اندازهای مختلف و گاه متضادی دارند. آنها به جای اینکه حل این اختلافات را به صندوقهای رای پس از براندازی بسپارند، در موضوعات مختلف بدون ارجاع به این چشم اندازها در مسیر بیاعتبارسازی رقیب (بالاخص با انتصاب به رژیم) حرکت میکنند. اینها حتی در باب روش براندازی و روش جایگزینی نظام آینده با هم اختلافات جدی دارند.
سه برنامه سیاسی مخالفان در این میان عبارتاند از: ۱) بازگشت به نظام مشروطه سلطنتی و سلسله پهلوی، ۲) جمهوری سکولار و ۳) تحول بنیادی در همین نظام با حذف ولایت فقیه و نظارت استصوابی (جمهوری اسلامی بدون قدرت مادام العمر و قاهره فقیه).
رد پای انضمامی و پنهان این اختلاف چشمانداز را در هر تنش و اختلاف جدی در موضوعات خاص و انتخاب زاویه نگاه به آن میتوان مشاهده کرد.
بهنظر میآید وقتی جنبشی در خیابانهای ایران نیست، براندازی یا تحول جدی نظام حکمرانی کمتر اولویت مخالفان بوده است. ظاهرا مخالفان، نظام آینده را بدون حضور خود در قدرت نمیتوانند تصور کنند و فکر میکنند قبل از فرو افتادن رژیم باید حسابهای خود را تصفیه کنند. هر یک از چشماندازهای فوق دارای لشکری در شبکههای اجتماعی است که بر آتش اختلافات میدمند.
سیاستها/تاکتیکها
در سه حوزه، سیاستهای روشن و اعلامشده مخالفان غایب است: براندازی یا فشار برای تحول، دوران گذار و دوران استقرار رژیم بعد.
کمتر گروه یا فرد مخالفی اراده سیاسی خود را به صورت یک برنامه سیاسی (پالیسی) عرضه کرده است. علاوه بر ابهام در سیاستها، مخالفان دچار توهمات جدی در مسیر برافتادن نظام هستند. یکی از آنها آسانگیری است. براندازی در نظامهای تمامیتخواه همانند رسیدن به قدرت در جوامع دمکراتیک مسیر میانبر ندارد. سالها تلاش میطلبد: از درست کردن ارتباطات با گروههای مختلف اجتماعی و تشکل تا برساختن هستههای مختلف مشاوره و سیاستگذاری و تصمیمگیری، از جمع آوری منابع و گذاشتن آنها در اختیار همکاران تا کار مدام جمعی و سفر به سراسر یک کشور یا دنیا برای دیدار با مردم و افراد بانفوذ. میانبر زدن و نادیده گرفتن این روالها و روندها تنها در صورتی ممکن است که افراد در فکر کودتا و حذف دیگران با انواع روشهای سرکوب باشند. براندازی جمهوری اسلامی نیز راه میانبر ندارد تا عدهای بروند و بهسادگی بر صندلیهای قدرت تکیه بزنند. سیل برچسبها و ناسزاها و زدن همدیگر همه به میانبر زنها تعلق دارد.
آسیبهای دیگر اپوزیسیون در تاکتیکها و سیاستهای اتخاذشده از این قرارند: ۱) تصورات نادرست در باب اینکه چه اقداماتی میتواند به اعتراضات عمومی تلنگر بزند، ۲) بزرگنماییها و اغراقها در مورد رویدادها و اشخاص فعال یا چهرههایی که میتوانند نقش رهبری را بر عهده گیرند، ۳) وایرالسازی و ترندسازیهای مهندسی شده، ۴) برچسبزنی و اتهامزنی به یکدیگر بدون هیچگونه سند و مدرک، ۵) رد برنامههای اعتراضی که نتوانند از آن برای بالا آمدن خود یا گروه خود استفاده کنند، ۶) امیدهای واهی دادن به مردم مثل اینکه براندازی روی میز ۀمریکا و اتحادیه اروپاست، و ۷) تصویرسازیهای نادرست از محبوبیت رهبران مورد نظر.
برنامهها
موضوعی که میتواند مخالفان را از هر گرایش و ایدئولوژی در کنار هم قرار دهد، فعالیتهای برنامهریزی شده است؛ یعنی کارزارها و اقداماتی که از یک سو رژیم و هوادارانش را مورد چالش قرار دهد و از سوی دیگر، مخالفان را در کارهای تیمی درگیر کند.
این گونه فعالیتهای ایجابی در میان مخالفان نادر هستند. حتی در برنامههایی مثل استیفای حقوق بشر، مقابله با لابی جمهوری اسلامی و قانعسازی دولتهای غربی برای انزوای جمهوری اسلامی که مخالفان در مورد آنها اجماع دارند، کمتر شاهد همکاری هستیم.
مخالفان جمهوری اسلامی در چهار حوزه ضعیف هستند: داشتن لابی قدرتمند در پایتختهای غربی، دسترسی به رسانههای اختصاصی خود با بردی بینالمللی، نهادسازی در حوزه سیاستگذاری و سیاست پژوهشی و برنامههای آموزشی برای نسلهای بعدی.
بههمین علت، در این قلمروها برنامههای قابل توجهی مشاهده نمیشود. مخالفان چه بهصورت فردی و چه بهصورت گروهی کمتر اولویتهای خود در فعالیتهایشان را اعلام میکنند.
تریبونها
هر گاه اعتراضات در داخل کشور فروکش میکند، مخالفان جمهوری اسلامی در تریبونهای خود و بالاخص در شبکههای اجتماعی بیش از هدف قرار دادن جمهوری اسلامی و سیاستها و برنامههایش همدیگر را هدف قرار میدهند. این حملات تا حدی است که همدیگر را «صادراتی، مزدور، امنیتی، خائن، پروژه گیر، سپاهی، و ۵۷ای» میخوانند یا اسامی افراد را دستمایه تمسخر آنان قرار میدهند. همچنین آنها اقدامات یکدیگر یا مخالفان سرکوبها در داخل (مثل عصیان آهو دریایی یا لبدوزی) را پروٰژه نظام میخوانند. پرسشهای جزئی آنها در هر موردی که به قدرتیابی آنها کمک نمیکند همه متوجه به سلب اعتماد از طرف مقابل و پیشبرد روایت خود هستند.
برخی در رسانههای غربی و حتی در داخل ایران باور دارند که اگر به جمهوری اسلامی امتیازات و مشوقهای اقتصادی داده شود، میتوان سر به راهش کرد و با آن به توافق رسید. این دیدگاهها که غالبا از سوی حامیان سیاست مماشات با جمهوری اسلامی مطرح میشوند، واقعیتهای موجود را نادیده میگیرند.
اشتباه در فهم تفکرات خامنهای
دیدگاههای مبتنی بر ارائه مشوقهای اقتصادی به جمهوری اسلامی، به دو دلیل اصلی نادرست هستند. نخست، تجربه نشان داده که سیاست مماشات با این رژیم نه تنها به تعدیل رفتار آن منجر نشده بلکه اقدامات آن را تهاجمیتر کرده است. برای مثال، نتیجه سیاست مماشات دولت جو بایدن در قبال جمهوری اسلامی، تقویت برنامههای موشکی و هستهای جمهوری اسلامی، سرکوب داخلی و حمایت از گروههای نیابتی نظیر حماس و حزبالله بوده است.
حمله اخیر حماس به اسرائیل و درگیریهای منطقهای، نمود بارز این مساله است.
دوم، حتی اگر فرض کنیم که ارائه مشوقهای اقتصادی به جمهوری اسلامی میتواند موجب تغییر رفتار این رژیم شود، دیدگاه علی خامنهای و استراتژی او به کلی با این فرض ناسازگار است.
خامنهای بارها تاکید کرده که خواهان همکاری اقتصادی ایران با غرب نیست و رویکرد «اقتصاد مقاومتی» را پیش گرفته است. وی در مرداد ۱۳۹۵، تنها یک ماه پس از اجرای برجام، صراحتا اعلام کرد که از همکاری اقتصادی با آمریکا جلوگیری خواهد کرد.
خامنهای از دیدگاه ایدئولوژیک، مخالف گسترش تعاملات اقتصادی با جهان است. او بارها نشان داده که اقتصاد مقاومتی، به معنای قطع ارتباط با اقتصاد جهانی، محور تفکرات اوست.
نمونههای متعددی از این دیدگاه وجود دارد:
پس از برجام، زمانی که دنیا آماده سرمایهگذاری در ایران بود، خامنهای با صراحت اعلام کرد که شرکتهای آمریکایی حق فعالیت را در ایران ندارند.
در سال ۱۳۸۳، نیروهای سپاه پاسداران با خودروهای نظامی، باند فرودگاه خمینی را مسدود کردند تا جلوی فعالیت یک شرکت ترکیهای در اداره فرودگاه را بگیرند.
پیش از آن نیز با اشاره خامنهای، انصار حزبالله و لباس شخصیها به مینیبوس حامل گردشگران خارجی حمله کردند.
این مواضع نشان میدهند که خامنهای و سپاه پاسداران از تعامل اقتصادی با جهان نه تنها استقبال نمیکنند بلکه با آن به شدت مخالفت میورزند.
در آمریکا نیز برخلاف سیاست مماشات بایدن، دونالد ترامپ در دوره قبلی ریاستجمهوری خود سیاست «فشار حداکثری» را در پیش گرفت. او تحریمهای نفتی جمهوری اسلامی را به سختی اجرا و تلاش کرد درآمدهای نفتی رژیم را کاهش دهد.
به احتمال زیاد، ترامپ دوباره همین رویکرد را از سر خواهد گرفت. اطرافیانش تاکید کردهاند که او به محض بازگشت به قدرت، تحریمهای بیشتری را علیه جمهوری اسلامی اعمال خواهد کرد و تنها در صورت تمایل حکومت ایران به عقبنشینی، به میز مذاکره بازمیگردد.
ترامپ بهدلیل نزدیکیاش به اسرائیل، درکی کاملا متفاوت از جمهوری اسلامی نسبت به تیم بایدن دارد. او معتقد است که جمهوری اسلامی تنها در مقابل فشار تسلیم میشود نه با امتیازدهی.
از طرف دیگر، خامنهای حمایت از گروههای نیابتی نظیر حماس، حزبالله و حوثیها را ابزار اصلی جمهوری اسلامی برای اعمال نفوذ در منطقه میداند. برای او، این گروهها نه تنها ابزارهایی برای حمله به اسرائیل و آمریکا هستند بلکه وسیلهای برای حفظ ماندگاری رژیم نیز به شمار میروند.
شکستهای اخیر حماس و حزبالله در برابر اسرائیل، ضربات سنگینی به جمهوری اسلامی وارد کرده و نشان داده که چنگالهایش شکسته و شمشیری به نام حزبالله از دست آن افتاده است.
این شکستها و تضعیف موقعیت خامنهای و سپاه پاسداران، به نفع مردم ایران خواهد بود.
در مجموع، تصور این که ارائه مشوقهای اقتصادی میتواند جمهوری اسلامی را وادار به تغییر رفتار کند، سادهلوحانه و ناشی از درک نادرست ماهیت این رژیم است. پیگیری سیاست مماشات در برابر جمهوری اسلامی، چه در دولتهای باراک اوباما و بایدن و چه از سوی برخی اندیشکدههای غربی، نتیجهای جز تقویت رفتارهای تهاجمی آن نداشته است.
تجربه نشان داده که تنها سیاست فشار حداکثری میتواند این رژیم را به عقبنشینی وادار کند.
خامنهای، با ایدئولوژی ضدغربی خود، هیچگاه به تعامل اقتصادی با جهان تن نخواهد داد.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در سخنرانی اخیر خود در پارلمان اسرائیل، برنامههای دولتش برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران را تشریح کرده است. او در این سخنرانی به سه تهدید عمده از سوی جمهوری اسلامی اشاره کرده که به گفته وی، اسرائیل مصمم است با آنها مقابله کند.
بر اساس گفته نتانیاهو، تهدید گروههای نیابتی جمهوری اسلامی مانند حزبالله و حماس، تهدید موشکی، و تهدید برنامه هستهای ایران، سه تهدیدی هستند که اسرائیل قصد دارد با آن مقاله کند.
نتانیاهو در این سخنرانی توضیح داده چگونه اسرائیل طی سال گذشته با گروههای نیابتی ایران مقابله کرده است.
به گفته نخستوزیر اسرائیل، این کشور پس از حمله حماس به اسرائیل در سال گذشته، سه هدف را دنبال کرده است: پایان دادن به سلطه حماس بر نوار غزه، بازگرداندن گروگانهای اسرائیلی و جلوگیری از تهدیدات حماس از خاک غزه.
او مدعی شد که دولت اسرائیل توانسته تا حد زیادی توان نظامی حماس را نابود کند، فرماندهان ارشد آن از جمله اسماعیل هنیه و یحیی السنوار را به قتل برساند و عملیاتهای نظامی خود را بدون همراهی کامل دولت بایدن پیش ببرد.
اما با بازگشت دونالد ترامپ به قدرت، اسرائیل در برخورد با تهدیدات حماس دست بازتری خواهد داشت و به تلاشهایش برای نابودی کامل تواناییهای این گروه ادامه میدهد.
نتانیاهو همچنین وضعیت اسرائیل در برابر حزبالله را شرح داد. حزبالله یک روز پس از حمله حماس در اکتبر ۲۰۲۳، حملات راکتی خود به شمال اسرائیل را آغاز کرد تا فشار اسرائیل بر حماس را کاهش دهد.
جمهوری اسلامی نیز حزبالله را تشویق میکرد تا این مسیر را ادامه دهد. با این حال، اسرائیل به جای کاهش فشار بر حماس، هشدارهای جدی به حزبالله ارسال کرد و در نهایت، بدون توجه به فشارهای دولت بایدن، حملات گستردهای علیه این گروه آغاز کرد.
برخلاف تصور عمومی درباره قدرت نظامی حزبالله، اسرائیل نه تنها توانست توان موشکی و راکتی این گروه را نابود کند، بلکه فرماندهان ارشد آن، از جمله حسن نصرالله و هاشم صفیالدین را نیز در عملیاتهای دقیق و با استفاده از بمبهای سنگرشکن در بیروت از میان برد.
نتانیاهو توضیح داد که اسرائیل همچنان به بمباران شدید مواضع حزبالله در لبنان ادامه میدهد و دو شرط اصلی برای آتشبس تعیین کرده است:
عقبنشینی حزبالله از مرزهای لبنان و اسرائیل و استقرار در پشت رودخانه لیتانی و استقرار ارتش لبنان در مناطق مرزی.
او افزوده اسرائیل به آتشبس صرفا بر روی کاغذ اکتفا نخواهد کرد و در صورت هرگونه اقدام نظامی مجدد از سوی حزبالله، واکنش نظامی شدیدی نشان خواهد داد. همچنین، اسرائیل تاکید کرده که اجازه نخواهد داد ایران از طریق سوریه، مجددا حزبالله را مسلح کند و به بمباران کاروانها و تاسیسات تسلیحاتی در سوریه ادامه خواهد داد.
نتانیاهو در ادامه سخنرانی خود اعلام کرد که اسرائیل اکنون آماده است که تمرکز خود را به «تهدید اصلی» یعنی جمهوری اسلامی ایران معطوف کند. با بازگشت ترامپ به قدرت، فرصت مناسبی برای برخورد با برنامههای موشکی و هستهای ایران فراهم شده است. اسرائیل تاکنون توانسته است برخی از تاسیسات موشکی و هستهای جمهوری اسلامی را هدف قرار دهد و سامانههای دفاعی اس-۳۰۰جمهوری اسلامی را که بهسختی از روسیه خریداری شده بود، بهطور کامل منهدم کند.
علیرغم ادعاهای مقامات جمهوری اسلامی درباره قدرت سامانههای پدافندی خود، اسرائیل توانسته است به اهداف نظامی در ایران حمله کند بدون اینکه این سامانهها عملکرد قابل توجهی داشته باشند.
جمهوری اسلامی اکنون در تنگنای سختی قرار دارد: اگر پاسخ نظامی به اسرائیل دهد، احتمالاً با حملات شدیدتر و گستردهتری مواجه خواهد شد. اگر پاسخ ندهد، هم در بین طرفدارانش با انتقادات شدید مواجه خواهد شد و هم اعتبارش نزد گروههای نیابتیاش تضعیف میشود.
نتانیاهو تأکید کرده که اسرائیل برای هرگونه پاسخگویی جمهوری اسلامی آماده است و فرمانده ارتش اسرائیل نیز هشدار داده که در صورت هرگونه اقدام از سوی جمهوری اسلامی، اسرائیل پاسخ سختی خواهد داد که برای ایران غیرقابل تصور باشد.
با توجه به سخنان نتانیاهو، به نظر میرسد اسرائیل از تضعیف حماس و حزبالله به عنوان مقدمهای برای مقابله با جمهوری اسلامی استفاده کرده است. او تأکید کرده که این بهترین فرصت برای از بین بردن برنامههای موشکی و هستهای ایران است، چرا که بازگشت ترامپ به قدرت شرایط را برای اقدامات سختگیرانهتر اسرائیل فراهم کرده است.
به همین دلیل ممکن است در صورت تشدید درگیری؛ اسرائیل در گامهای بعدی در پنج سطح بالاتر به جمهوری اسلامی حمله کند. اول حمله گستردهتر به مراکز نظامی؛ دوم حمله به تاسیسات نفتی و زیرساختهای اقتصادی، سوم حمله به تاسیسات هستهای؛ چهارم تلاش برای کشتن فرماندهان سپاه پاسداران و پنجم تلاش برای کشتن مقامات ارشد سیاسی از جمله علی خامنهای.
خامنهای اکنون با دو گزینه مواجه است:
۱. تن دادن به توافقی شبیه تسلیم شدن که محدودیتهای شدیدی بر برنامههای هستهای و موشکی جمهوری اسلامی تحمیل میکند.
۲. پذیرش خطر تقابل همزمان با آمریکا، اروپا و اسرائیل.
روش قدیمی جمهوری اسلامی برای ایجاد شکاف میان آمریکا و اروپا نیز دیگر کارآیی ندارد. اروپا و آمریکا دست جمهوری اسلامی را خواندهاند و بهنظر میرسد اروپا بهدلیل جلب حمایت ترامپ در جنگ اوکراین، بیش از گذشته به همکاری با آمریکا در پرونده هستهای ایران متمایل شود.
شکستهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی در سه ماه اخیر
جمهوری اسلامی حالا با شرایط سختتری در سیاست خارجی خود روبهرو است که قدرت مانور آن را در برابر آمریکا و اروپا و اسرائیل کاهش میدهد. سیاست خارجی دولت مسعود پزشکیان و بهطور کلی نظام جمهوری اسلامی در ماههای اخیر چهار شکست بزرگ را تجربه کرده است:
۱. شکست تحرکات منطقهای عباس عراقچی: تلاشهای عراقچی برای جلوگیری از حمله اسرائیل به ایران از طریق رایزنی با ۱۱ کشور منطقه، بینتیجه ماند. اسرائیل نهتنها به ایران حمله کرد بلکه از آسمان کشورهای منطقه مانند اردن، سوریه و عراق استفاده کرد و جمهوری اسلامی نتوانست اقدام موثری انجام دهد.
۲. شکست در شورای حکام: تلاشهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی برای جلوگیری از تصویب قطعنامه پیشنهادی اروپا در شورای حکام ناکام ماند. تنها سه کشور به قطعنامه رای منفی دادند و در نهایت با ۱۹ رای مثبت و ۱۲ رای ممتنع، این قطعنامه علیه جمهوری اسلامی تصویب شد.
۳. ناکامی در حمایت از حماس و حزبالله: جمهوری اسلامی نتوانست گروههای نیابتی خود را از فشار حملات سنگین اسرائیل نجات دهد. شرایط بهگونهای است که حماس و حزبالله یا باید تسلیم شوند یا با ادامه حملات سنگین روبهرو شوند.
۴. شکست در دلبستن به نتایج انتخابات آمریکا: جمهوری اسلامی به پیروزی کامالا هریس امید بسته بود تا سیاست مماشات ادامه یابد اما با بازگشت ترامپ، سیاست فشار حداکثری در پیش گرفته شده است.
چشمانداز آینده
خامنهای اکنون با چالشی بزرگ مواجه است: ادامه سیاست مذاکرات ظاهری و تلاش پنهانی برای دستیابی به بمب اتمی، دیگر امکانپذیر نیست.
در همین حال، دولت پزشکیان در اوج کسری بودجه، بهدلیل فشارهای داخلی و خارجی، مجبور به افزایش بودجه نظامی شده است.
کمبود گاز، خاموشی برق و نگرانی از اعتراضات مردمی نیز بحرانها را برای دولت تشدید کردهاند و سیاست خارجی نظام را در موقعیتی دشوارتر قرار دادهاند.