پایبندی مردم ایران به آیینهایی مانند یلدا، حاصل علاقه ساده به یک رسم قدیمی نیست. این پایبندی ریشه در تجربهای تاریخی دارد که نسل به نسل منتقل شده است. تجربه زیستن در سرزمینی که بارها با گسست، فشار و بحران روبهرو شده اما پیوند با گذشته و هویت خود را حفظ کرده است.
آیینها در جامعه ایرانی فقط مناسبت نیستند؛ حامل حافظهاند. حافظهای که پیش از دولتها شکل گرفته و مستقل از آنها ادامه پیدا کرده است. یلدا یکی از روشنترین نمونههای این پیوستگی تاریخی است.
یلدا و روایت پیروزی نور بر تاریکی
در بنیان یلدا یک اندیشه کهن نهفته است؛ پیروزی نور بر تاریکی. مفهومی که پیش از آنکه به آیین تبدیل شود، یک نگاه فلسفی به جهان بوده است. نگاهی که میگوید تاریکی هرچقدر هم طولانی باشد، ماندگار نیست.
این نگاه در فرهنگ ایرانی فقط در اسطورهها نمانده است. در شعر، در روایتهای خانوادگی، در شیوه زیستن و حتی در زبان روزمره حضور دارد. یلدا لحظهای است که این اندیشه به شکل ساده و ملموس وارد زندگی مردم میشود.
حافظه جمعی در برابر فراموشی
در دورههای مختلف تاریخی، تلاشهایی برای تغییر معنا یا کمرنگ کردن آیینهای ملی صورت گرفته است. اما آنچه مانع از فراموشی یلدا شده، تصمیم آرام و پیوسته مردم بوده است. تصمیمی که بدون درگیری و بیانیه، فقط با تکرار زندگی روزمره اجرا شده است.
مردم یلدا را نگه داشتند چون این آیین بخشی از زیست آنها بود. نه در تقویم رسمی که در خانهها. نه در مراسم دولتی که در جمعهای خانوادگی. همین ویژگی بود که آن را از حذف و مصادره محافظت کرد؛ حفاظتی که گاه حکومتهایی همچون جمهوری اسلامی را وادار کرد بعد از سالها مبارزه با نمادهای هویت واقعی ایرانی، در برابر آنها سر تعظیم فرود آورد و در پایان به شکلی دیگر آن را اجرا کند برایش روایت درست کند، برایش جشن حکومتی و برنامههای تکراری تلویزیونی درست کند ولی آنچه باقی میماند نام نامی یلدا و رسم دیریناش است.
یلدا شب تولد «مهر» است در طولانیترین و تاریکترین شب سال؛ زایشِ جنگاوری گُرزدار و گردونهسوار، نشسته بر اسبی با سُمهایی از زر و سیم، کمانداری با هزار گوش و دههزار چشم، با تیردانی از بیشمار کمان از جنس نور برای جنگ با تاریکی و پرتو افکندن بر حقیقت.
یلدا، افسانهای است جمعی که ایرانیان با معنابخشیدن به تماشای برآمدن هر روزه خورشید از دل تاریکی ساختند؛ آیینی که گواهی میدهد تاریکی درست در تاریکترین لحظه خود رو به زوال و نابودی میگذارد. از این منظر میتوان گفت یلدا آیین امیدواری است؛ امید به پایانپذیر بودن تاریکی و دمیدن آیندهای روشن. اما چگونه امیدی؟
یلدا؛ آیین مقاومت در دل تاریکیِ مکرر
متفکران معاصر نگاهی انتقادی به آن امید تسلیبخش و موعودمحوری دارند که باورمندان را با وعده آیندهای روشن، به بندگی و انفعال فرا میخواند. نزد بسیاری از آنان، امید نه امری تصادفی و نه صرفا درونی و فردی، بلکه مفهومی جمعی است که پیوندی ناگسستنی با «اقدام و عمل» دارد.
ارنست بلوخ، فیلسوف آلمانی که به «فیلسوف امید» مشهور است، امید را نه صرفا بهعنوان یک احساس فردی، بلکه بهمثابه نیرویی جمعی میفهمد که جامعه را به قدم برداشتن به سوی امکانهایی فراتر از واقعیت موجود وا میدارد.
بلوخ در سال ۱۹۶۱، وقتی بازنگری در اندیشههای پیشین خود را آغاز کرده بود، در یکی از سخنرانیهایش امید را اینگونه توصیف کرد: «امری ذاتا جسور که آشکارا به امکانهایی اشاره دارد که تحقق آنها تا حدی به بخت و اتفاق وابسته است.»
او در این سخنرانی تاکید میکند که امید میتواند خطا کند، ناکام بماند و از در همین ناکامیها بیاموزد. از این منظر، امید نه وعده پیروزی قطعی، بلکه توان دیدن و پی گرفتنِ امکانهای ناتمام است؛ بهویژه در دل تاریکترین تاریکیها.
به یلدا بازگردیم: یلدا جشن آغازِ پایان تاریکی است، نه جشن پایان یافتن همیشگی تاریکی. ایزد مهر هر روز هنگام طلوع خورشید، با چیره شدن بر تاریکی زاده میشود و هر غروب از تاریکی شکست میخورد، میمیرد و روز بعد از نو زاده میشود، تا نوروز که مهر بالغ میشود و بر تخت مینشیند.
امید، معنا و آری گفتن به زندگی
دنیل گولمن، روانشناس برجسته، در دیباچه کتاب «آری به زندگی» اثر ویکتور فرانکل، مینویسد: «با وجود بیرحمیهایی که زندانیانِ اردوگاههای مرگ از جانب نگهبانان میدیدند، هنوز بخشی از زندگیِ آنها آزاد مانده بود؛ ذهنی که هنوز به خودشان تعلق داشت. بهرغم شرایط وحشتناک، زندانیان هنوز امیدها، تخیل و رویاهای خود را در اختیار داشتند.»
گولمن با وام گرفتن از اندیشه فرانکل، روانشناسی که سه سال زیستن در اردوگاههای کار اجباری نازیها را تاب آورد و آن تجربه تلخ را به دستمایه تلاشهای علمیاش بدل کرد، «حفظ امید» را معنای «آزادی واقعی انسان» میشمارد؛ آزادیای که در نسبت انسان با رنج و آینده شکل میگیرد.
فرانکل در آثارش بارها تاکید میکند که آنچه انسان را در تاریکترین شبها زنده نگه میدارد، نه خوشبینی، بلکه توان یافتن معناست.
او پس از آزادی در یکی از سخنرانیهایش درباره روزهای اسارت گفت: «مشاهده میکردم که در صورتی که گرسنگی هدف یا معنایی داشت، افراد حاضر بودند گرسنگی بکشند.»
از نظر فرانکل، امید یعنی توان معنا بخشیدن به رنج، نه انکار آن.
به یلدا باز گردیم: در این معنا، یلدا آیین یافتن معنا با چشم دوختن به اوج تاریکی است. یلدا به یادمان میآورد که در نهایت شب، در سختترین زمستان، در زمانهای که تاریکی بر همه چیز سایه انداخته، رنجها بیپاسخ مانده و هیچ افق روشنی متصور نیست، درست همانجا که اندوه و فرسودگی بینهایت مینماید، میتوان معنا را در جمعهای کوچک، در همنشینیها، در بازخوانی روایتها و شعرها، «از نو یافت و ساخت».
یلدا؛ لحظهای اخلاقی در دل تاریکی
وقتی نشریه جوئیش وُرد، از هانا آرنت، فیلسوف سیاسی و تاریخنگار آلمانی-آمریکایی، پرسید «چرا هنگام کشتار یهودیان بهدست هیتلر، مردم جهان ساکت ماندند؟» او نوشت «بیعلاقگی به مواجهه با واقعیتها» و امید برآمده از «پناه بردن به بهشتِ دروغین باورهای منجمد ایدئولوژیک هنگام رویارویی با واقعیت» به نازیها فرصت کشتار داد.
از نظر آرنت، امید موعودباور و تسلیبخش، امیدی که وعده میدهد تاریخ خودبهخودی بهسوی بهبود میرود، سکوت و انفعال میآفریند و خطرناک است.
او در برابر امید فلجکننده، مفهوم «زایش» را معرفی میکند. زایش به ظرفیت انسانی برای آغاز کردنِ شروعهای تازه اشاره دارد؛ توانایی کنشگری بهنحوی که امر غیرمنتظره را ممکن میکند.
زایش نزد آرنت سرچشمه آزادی سیاسی و امکان پدید آمدن امید است. به عبارتی، آرنت ابتدا امید را در شکلهای بیثمر آن رد میکند تا اجازه دهد آدمی آن را از نو بسازد؛ خلقتی که تنها با کنش انسانی معنا مییابد.
به یلدا بازگردیم: در یلدا سخن از «زایش» نور است، نه «پیروزی نهایی و قطعی نور بر تاریکی». زایش با شکنندگی، بلوغ تدریجی و نیاز به توجه و مراقبت پیوند دارد. امیدی که یلدا پیش رویمان میگذارد، رمانتیک یا سادهلوحانه نیست، امیدی است آگاه به رنجِ برآمده از تاریکی که تسلیم تاریکی نمیشود، بلکه نوعی کنش و بیدار جمعی حول مفهوم نور و پیروزی بر تاریکی را شکل میدهد.
افسانه یلدا به ما یادآوری میکند که تاریکی انکارناپذیر است و همزمان ما را به تمرینی جمعی فرامیخواند: به مهیا شدن، بیدار ماندن و دیدن.
یلدا بیش از آنکه «وعده پایان تاریکی» باشد، لحظهای اخلاقی در دل تاریکی است؛ لحظهای که انسان هنوز نمیداند نور چگونه و با چه هزینهای خواهد آمد، اما میداند که شب را نمیتوان با چشم بستن بر تاریکی پشت سر گذاشت.
گنگ، کارناوال، رواق، کنسرت خیابانی و موارد مشابه، رخدادهایی هستند که پیش از جنگ ۱۲ روزه اغلب غیرمنتظره به نظر میرسیدند اما پس از خرداد پرماجرای ۱۴۰۴، این برنامهها هر روز بیشتر میشوند.
پس از پایان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، یک روایت واحد و هماهنگ بهسرعت در بخشهای کلیدی حاکمیت شکل گرفت. روایتی مبتنی بر این پیشفرض که چون جامعه در جریان روزهای پرالتهاب جنگ به خیابان نیامد و اقدامی برای براندازی انجام نداد، پس بهطور ضمنی «پشتیبان نظام و وضعیت موجود» است.
از علی خامنهای گرفته تا محمدباقر قالیباف و مسعود پزشکیان، همگی آگاهانه کوشیدند تا سکوت سنگین جامعه را بهعنوان نشانهای از رضایت یا حتی وفاداری سیاسی به خود یا نظام جا بزنند.
همین تفسیر تحریفشده، بهانهای شد برای آغاز پروژهای جدید و چندلایه. پروژهای که هدف آن «نمایش صوریِ تغییر اجتماعی»، «مصادره ملیگرایی» و «نمایش ترمیم رابطه حاکمیت با مردم» است. فضایی کاملا نمایشی که قرار است به جامعه و ناظران بینالمللی القا کند حکومت در مسیر عادیسازی پیش میرود؛ بیآنکه نظام سیاسی در ماهیت خود تغییری واقعی کرده باشد.
در ماههای پس از نبرد جمهوری اسلامی و اسرائیل، سلسلهای از رویدادهای فرهنگی و اجتماعی پرزرقوبرق مانند کنسرتهای خیابانی، ماراتن بزرگ کیش، فستیوال رواق در اراضی عباسآباد، برنامه کارناوال به کارگردانی رامبد جوان و برنامه گنگ با اجرای علی ضیا، همگی یک تصویر واحد را تقویت کردهاند: «جمهوری اسلامی در حال عادیشدن است.»
در همین حالی که این رویدادها برگزار میشود، سرکوب فرهنگی و سیاسی عمیقتر شده است: صفحات خوانندگان زن در شبکههای اجتماعی مسدود میشود، وضعیت حقوق بشر رو به وخامت بیشتر میرود و آمار اعدام به رکورد میرسد.
از سوی دیگر، معیشت مردم بهشدت آب رفته و قیمت ارز سر به فلک کشیده است.
با گران شدن رسمی بنزین، افزایش قیمتها هم شیب تندتری به خود گرفته و خواهد گرفت.
گنگ، رپ فارسی، فیلیمو و خوشگوار
قسمت اول برنامه گنگ که ۱۹ آذر منتشر شد، با حضور و اجرای محمدرضا شایع، همراه بود و همانطور که از تیزر برنامه مشخص است، علیرضا جیجی، گادپوری، دورچی، چرسی، امیر خلوت، یانگ صادن، آشنا و مهیار، رپرهای نامآشنا برای هواداران این سبک موسیقی هم در آن حضور داشتند.
سایت زومیت گزارش داد که این برنامه تیرماه و پس از جنگ ۱۲ روزه ضبط شده است.
قسمت اول برنامه گنگ در پلتفرم فیلیمو و بهصورت موازی در پلتفرم «تلویکا» برای مخاطبان خارج از ایران منتشر شد.
فیلیمو متعلق به شرکت صباایده است که در سال ۱۳۸۳ تاسیس شده و مدیرعامل آن، محمدجواد شکوریمقدم است.
صباایده در کنار فیلیمو، مالک آپارات و چندین وبگاه آنلاین دیگر نیز هست. این شرکت همچنین با خرید سهام سینماتیکت در سال ۱۳۹۸، مالک مهمترین پلتفرم فروش آنلاین بلیت سینما در ایران نیز شد.
درباره حجم گردش مالی این شرکت اطلاعات دقیقی در دست نیست اما میتوان با قاطعیت گفت که درآمد و گردش مالی صباایده نجومی است.
فیلیمو و صداوسیمای جمهوری اسلامی در سالهای گذشته بارها درگیر شدهاند و حتی حسین شریعتمداری، نماینده خامنهای در روزنامه کیهان، خواهان «مصادره فیلیمو به نفع نظام» شده بود.
این درگیریها نه بهدلیل «فعالیت فیلیمو علیه نظام جمهوری اسلامی»، بلکه بهخاطر تمایل صداوسیما به ادامه انحصار و به تبع آن درآمد بیشتر بوده است.
فیلیمو البته خود در تمام سالهای گذشته از فیلتر شدن رقبا سود برده. مسدودسازی ناگهانی چند وبسایت پرمخاطب از جمله «تاینیموویز» و «۳۰نما» و همزمان بازداشت مدیران آنها در سال ۱۳۹۶، در فضایی رخ داد که این پلتفرمها بهطور مستقیم با سرویسهایی مانند فیلیمو رقابت میکردند.
همان زمان وبسایت «دیجیاتو»، به استناد گزارشهای غیررسمی، اعلام کرده بود تعطیلی «تاینیموویز» در پی شکایت پلتفرمها و شبکههای فعال رقیب در حوزه پخش آنلاین فیلم صورت گرفته است.
شکوریمقدم (مالک فیلیمو)، در دی ۱۳۹۷ و در سومین دوره از مراسم اهدای جایزه امینالضرب، به عنوان یکی از کارآفرینان برتر، این نشان را از دست اسحاق جهانگیری، معاون اول دولت وقت جمهوری اسلامی دریافت کرد.
یکی از حامیان مالی برنامه گنگ، ماءالشعیر «هی دی» بود که زیرمجموعه شرکت نوشاب و در نهایت از داراییهای شرکت خوشگوار است.
محمدجعفر یزدی، پیش از انقلاب ۵۷، خوشگوار را بنیان گذاشت. این شرکت محصولاتش را تحت نظر شرکت اصلی کوکاکولا تولید میکرد اما در سال ۱۳۶۳ و با ممنوعیت ورود کوکاکولا به ایران، از فرمول ایرانی نوشابه استفاده کرد.
مهدی صیادیان، عضو هیئت مدیره شرکت خوشگوار تهران، دی ماه ۱۳۸۷ اعلام کرد این شرکت هیچ وجهی به شرکت کوکاکولا بابت حق فرانشیز و استفاده از آرم و لایسنس پرداخت نمیکند.
اعلام ندامت و پشیمانی
محمدرضا شایع، رپر مهمان قسمت اول گنگ، پس از انتشار این برنامه و انتقادات دنبالکنندگانش که او را متهم به «همکاری با یک رسانه رسمی و تن دادن به قواعد سانسور و روند اخذ مجوز» کرده بودند، در ویدیویی اعلام کرد اشتباه کرده و پشیمان است.
او گفت فقط بهخاطر اینکه فکر میکرد قدمی برای رپ فارسی برمیدارد، در برنامه شرکت کرده است.
بعدتر مشخص شد او حتی دیگر علی ضیا، مجری این برنامه را در فضای مجازی دنبال نمیکند.
در نهایت، ۲۶ آذر، قوه قضاییه اعلام کرد ادامه انتشار برنامه گنگ با دستور قضایی متوقف و پرونده قضایی نیز در این خصوص تشکیل شده است.
برنامهای که پشتوانه اقتصادی آن شاید بیش از مسائل سیاسی به چشم بیاید و برخی اخبار غیررسمی از جابهجاشدن مبالغ عجیب و غریب در آن حکایت دارد.
کارناوال، رپ، خوانندگی یک زن و گلرنگ
قسمت اول برنامه کارناوال، ۲۱ خرداد، کمتر از ۴۸ ساعت پیش از آغاز جنگ ۱۲ روزه منتشر شد. پس از حمله اسرائیل در بامداد ۲۳ خرداد و ایجاد وقفه در پخش کارناوال، این برنامه از ۱۸ تیرماه مجددا منتشر شد.
مجری و کارگردان کارناوال رامبد جوان است و افرادی مانند علی اوجی، امیرمهدی ژوله، رویا میرعلمی، روزبه حصاری، سامان احتشامی و امیرحسین رستمی نیز در آن حضوری فعال دارند.
سینا ساعی، خواننده و رپر، نیز پای ثابت برنامه است. هم رپ میکند، هم تئاتر موزیکال اجرا میکند و هم میخواند. رپری که بهجای زیرزمین، روی استیجِ برنامهای از پلتفرم فیلمنت حضور دارد.
حتی در فینال بخش اول برنامه، سروین ضابطیان، خواننده زن، در کنار سینا ساعی به تکخوانی پرداخت؛ دقیقا در روزهایی که صفحههای بسیاری از خوانندگان زن در شبکههای اجتماعی، با دستور قضایی مسدود میشد.
محمد شریفی، تهیهکننده این برنامه، متولد ۱۳۶۹ است و پیشتر نیز برنامههایی مانند «پیشگو» با اجرای پژمان جمشیدی، «امشو» با اجرای مجید صالحی و سریال نمایش خانگی «اسکار» با اجرای مهران مدیری را تهیه کرده است. او مدیرعامل شرکتی با عنوان «ویترین استودیو» است.
در وبسایت این شرکت نوشته شده که یک آژانس تبلیغاتی است و در سال ۱۳۹۹ تاسیس شده. این شرکت دارای یک صرافی ارز دیجیتال به نام «ویترین» و یک فروشگاه اینترنتی لوازم آرایشی و بهداشتی است. یک فروشگاه اینترنتی به نام «ویترین استایل» در زمینه مد و لباس نیز از زیرمجموعههای این شرکت است.
شریفی در گفتوگویی اعلام کرده ۱۰۰ میلیارد تومان برای دکور برنامه کارناوال هزینه شده و هزینه ساخت هر قسمت از کارناوال، ۱۵ میلیارد تومان بوده است.
اردیبهشت ۱۴۰۴، علی سرتیپی، سهامدار و مدیرعامل پلتفرم فیلمنت، منتشرکننده کارناوال، از سرمایهگذاری «گروه صنعتی گلرنگ» در فیلمنت خبر داد و گفت این سرمایهگذاری که بیش از هزار میلیارد تومان ارزش دارد، منجر به انتقال ۶۴ درصد از سهام فیلمنت به گروه گلرنگ شده است.
موسس و بنیانگذار فیلمنت، محمد صراف است. کسی که تهیهکننده برنامه تلویزیونی «دیروز، امروز، فردا» در صداوسیما پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ بود.
این برنامه که در دو مقطع با مجریگری وحید یامینپور و محمدحسین رنجبران روی آنتن میرفت، بخش بزرگی از پروپاگاندای جمهوری اسلامی علیه معترضان و سرکوب جنبش سبز را پیش برد.
گروه صنعتی گلرنگ در سال ۱۳۸۲ تاسیس شد. این گروه ابتدا کار خود را با تولید محصولات شوینده و بهداشتی آغاز کرد و به مرور وارد حوزههای مختلف شد.
از جمله فعالیتهای مهم گلرنگ میتوان به تولید مواد شوینده با برند «اکتیو»، راهاندازی فروشگاههای زنجیرهای «افق کوروش»، تولید محصولات غذایی مانند روغن، کنسرو و تن ماهی، و همچنین تولید دستمال کاغذی اشاره کرد.
این گروه بعدها وارد حوزههای جدیدتری مثل دارو، آدامس با برند معروف بایودنت، سرمایهگذاری اقتصادی و حتی ساخت مراکز تجاری بزرگ شد. یکی از پروژههای شناختهشده آن «کورشمال» است که بزرگترین پردیس سینمایی ایران را دارد.
در حال حاضر، گروه صنعتی گلرنگ نزدیک به ۱۰۰ برند مختلف دارد و در زمینههایی مثل شوینده و بهداشتی، مواد غذایی، خردهفروشی، دارو، آدامس و تنقلات، رسانه، لجستیک و حتی محصولات مرتبط با حیوانات فعالیت میکند.
گلرنگ را میتوان یکی از بزرگترین هولدینگهای اقتصادی در ایران خواند و به این ترتیب، پشت کارناوال، چنین پشتوانه مالی عظیمی قرار دارد.
کنسرت ناکام شجریان در میدان آزادی
کنسرت برگزار نشده همایون شجریان در میدان آزادی، موضوع پرحاشیه دیگری از جنس همین رخدادها بود. کنسرتی که قرار بود با حمایت بانک صادرات در ۱۴ شهریور برگزار شود اما در نهایت لغو شد.
چند روز پیش از اجرا، شجریان اعلام کرد به دلیل فراهم نشدن شرایط اجرایی، مشکلات ورود تجهیزات و نبود امکان مدیریت جمعیت گسترده، کنسرت لغو شده است.
شهرداری تهران نیز اعلام کرد موافقت نهایی «شورای تامین» صادر نشده و این محل از نظر فنی و امنیتی، آمادگی لازم را نداشته است.
این رویداد، در کنار اهمیت هنری، با ابعاد اقتصادی و سیاسی قابل توجهی همراه بود.
حضور بانک دولتی بهعنوان اسپانسر، انتقادهایی را بهدنبال داشت که این همکاری میتواند به «بهبود تصویر عمومی نهادهای اقتصادی و حاکمیتی» منجر شود و پرسشهایی نیز درباره نقش سیاست و منافع اقتصادی در پروژههای فرهنگی ایجاد کرد.
برخی منتقدان با اشاره به محرومیت خوانندگان زن از اجرای عمومی، برگزاری کنسرت یک خواننده مرد با حمایت گسترده مالی را نمونهای از محدودیتها و نابرابریهای ساختاری دانستند.
گزارشها از اختلاف میان معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری و دولت درباره مجوزها و محل برگزاری حکایت داشت که به نظر میرسد ابعاد امنیتی، سیاسی و تبلیغاتی، نقشی کلیدی در تصمیمگیری نهایی داشتهاند.
بسیاری از منتقدان، برگزاری این کنسرت در فضای سرکوب و خفقان سیاسی پس از جنگ ۱۲ روزه را دامی از سوی حکومت برای سفیدشویی فضای اجتماعی و سیاسی دانستند.
در نهایت روزنامه شرق در گزارشی اشاره کرد که نهادهای حکومتی درباره امکان تبدیل شدن کنسرت به تجمع اعتراضی شهروندان علیه حکومت، دچار ترس شدند.
کنسرت میدان انقلاب و شهرداری تهران
یک ماه پس از لغو کنسرت شجریان در میدان آزادی، شهرداری تهران، ۱۶ آبان در میدان انقلاب کنسرت خیابانی برگزار کرد که با اجرای خوانندگانی چون پرواز همای، حامد همایون، گرشا رضایی، میثم ابراهیمی و راغب، همراه بود.
همزمان با این اجرا، شهرداری مجسمهای از والرین، امپراتور روم، در حال زانو زدن مقابل شاپور اول ساسانی در همان میدان نصب و رونمایی کرد.
برگزارکننده این برنامه، شهرداری تهران بود که درآمدی بیش از چند وزارتخانه در ایران دارد.
برخی تحلیلگران و کاربران شبکههای اجتماعی اشاره کردند که شهرداری پس از سنگاندازی در برگزاری کنسرت شجریان، با انتخاب خوانندگانی نزدیکتر به حکومت مانند پرواز همای، این برنامهها را اجرا میکند. موضوعی که نقدهایی از جنس همان انتقادها به کنسرت شجریان را در پی داشت و برخی آن را «سفیدشویی شرایط غیرعادی کشور و ارائه تصویری نمایش از تغییر در ایران» توصیف کردند.
در مورد نصب مجسمه نیز علی مطهری، نماینده پیشین مجلس، گفت که تصویر زانو زدن والرین در مقابل شاپور، «روایتی تخیلی» است و واقعیت ندارد.
البته شهرداری تهران اعلام کرده بود این مجسمه موقتی است و برداشته خواهد شد.
بسیاری این اقدام شهرداری را در راستای «ملیگرایی حکومتی» که پس از جنگ ۱۲ روزه به راه افتاد، قلمداد کردند.
این مجسمه در نهایت در مکانی در فرودگاه مهرآباد تهران نصب شد.
فستیوال رواق و فرزند مقام دفتر خامنهای
۲۲ و ۲۳ آبان، فستیوال رواق در مجموعه فرهنگی-تجاری رواق، واقع در اراضی عباسآباد تهران برگزار شد که آن هم خالی از حاشیه نبود.
این فستیوال صدای برخی رسانههای اصولگرا را درآورد و شبکه دانا در اینباره نوشت: «در این فستیوال شاهد برنامههایی بودیم که محوریت رقص و پوشش غیرمرسوم داشتند.»
مدیرعامل مجتمع فرهنگی-تجاری عباسآباد که متولی برگزاری فستیوال رواق بود، محمدحسین حجازی، فرزند علیاصغر حجازی، از مقامهای دفتر خامنهای است.
علیاصغر حجازی پیشتر معاون امور خارجی وزارت اطلاعات بود.
در بسیاری از مسائل مرتبط با سیاست در ایران و دفتر خامنهای، نام حجازی به میان آمده است.
او فروردین ۱۳۹۸ از سوی اتحادیه اروپا و دی ۱۳۹۸ از سوی وزارت خزانهداری آمریکا، بهدلیل نقشی که این نهادها در نقض حقوق بشر و سرکوب اعتراضات داخلی ذکر کردهاند، تحریم شد.
سال ۱۳۹۶، فرزند او، محمدحسین حجازی، با حکم محمدعلی نجفی، شهردار وقت تهران، به سمت مدیرعاملی شرکت نوسازی عباسآباد، وابسته به شهرداری تهران منصوب شد وهمچنان مدیرعامل این موسسه است.
۱۸ فروردین ۱۴۰۳، مجتمع رواق با حضور مسئولان شهرداری تهران و همچنین محمدحسین حجازی افتتاح شد. این مجتمع با کافهها، رستورانها و فروشگاههای برندهای لباس به پاتوق بدل شده و گردش مالی بالایی دارد.
اجرای گروه موسیقی «بمرانی» در مجتمع رواق در آبان ماه، پر بود از رقص و پایکوبی و زنان و دختران بیحجاب، اما غیر از چند انتقاد در برخی رسانههای اصولگرا، اقدام خاصی علیه آن انجام نشد.
حضور فرزند مقام دفتر رهبر جمهوری اسلامی در راس رواق و همچنین گردش مالی بالای این مجتمع، موجب شد از گزند بسیاری از اتفاقات در امان بماند.
ماراتن کیش؛ زنان بدون حجاب، بازداشت برگزارکنندگان و حمایت مالی یک بانک دیگر
ماراتن کیش در تاریخ ۱۴ آذر ۱۴۰۴ با حضور بیش از پنج هزار و ۲۰۰ شرکتکننده برگزار شد. همزمان فیلمهایی از حضور زنان بدون حجاب اجباری منتشر شد که انتقاد رسانههای حکومتی و مسئولان را برانگیخت.
خبرگزاری مهر این مسابقه را «ماراتن ابتذال» و تهدید فرهنگی خواند و تسنیم نیز آن را هنجارشکنی توصیف کرد.
روزنامه کیهان نوشت: «ماراتن کیش باعث نارضایتی گسترده مردم شده است و رضایت آنها در مقابله با این پدیده زشت و پلید است.»
در نهایت، قوه قضاییه اعلام کرد دو نفر از عوامل اصلی برگزاری مسابقه بازداشت شدند. یکی از بازداشتشدگان از مسئولان منطقه آزاد کیش و دیگری از برگزارکنندگان خصوصی بوده است.
دادستان کیش توضیح داد که پس از تفهیم اتهام، برای این افراد قرار وثیقه، نظارت قضایی و ممنوعیت از اشتغال صادر شده است.
حامی مالی ماراتن، بلوبانک سامان، به شرکتکنندگان وام ۲۰ میلیون تومانی برای خرید از فروشگاههای جزیره ارائه کرد و مجموع جوایز نقدی برای ۲۰ نفر برتر رقابتهای بلندمسافت، ۱.۲ میلیارد تومان بود.
برخی تحلیلگران معتقدند حمایت مالی بانک سامان میتواند تلاشی برای بازسازی چهره این بانک پس از حواشی سال ۱۴۰۳ و انتشار اطلاعات تعدادی از مشتریان باشد.
آبان ۱۴۰۳، اخباری مبنی بر هک بلوبانک و افشای اطلاعات مشتریان منتشر شد، اما بانک سامان هک را تکذیب کرد و معاون بانک مرکزی نیز گفت که هک رخ نداده بلکه اطلاعات محدودی در کانالها منتشر شد که بهدلیل سوءاستفاده یک نفر از دسترسی مجازش بود: «ما این را هک در نظر نمیگیریم.»
با وجود حواشی ماراتن کیش، نوبیتکس، بزرگترین صرافی رمزارز ایران، اعلام کرد قصد دارد نیمهماراتن کیش را در ۲۷ دیماه با جایزه دو میلیارد تومانی برگزار کند. موضوعی که احتمالا با توجه به واکنشهای پیشین، باز هم زیر ذرهبین رسانهها و نهادهای نظارتی قرار خواهد گرفت.
بحرانهای ادامهدار و ادامه اقدامات نمایشی
در حال حاضر هیچیک از عواملی که به جنگ ۱۲ روزه انجامید، رفع نشده است و ابهام در برنامه هستهای، امتناع از مذاکره معنادار، ادامه سیاستهای منطقهای و موشکی و حمایت از گروههای نیابتی در منطقه از سوی جمهوری اسلامی کماکان ادامه دارد.
در داخل کشور نیز جامعه با بحرانهای بزرگ و همزمانی روبهروست: سقوط کیفیت زندگی، بحران انرژی، ورشکستگی آبی و بنبست اقتصادی.
این مجموعه بحرانها نشان میدهد راه خروج، تغییر بنیادین سیاسی است اما حکومت به این مهم تن نمیدهد مگر در حد برکناری استعفاگونه کاظم صدیقی، امام جمعه تهران.
جمهوری اسلامی با شعار «قدردانی از مردم»، حتی از برداشتن کوچکترین گامها مثل رفع فیلترینگ خودداری کرده و در عوض، «جانشینسازی تغییر» را پیش گرفته است. یعنی جایگزین کردن تحول سیاسی با نمایش سرگرمی، جشن و نمادگرایی ملی.
این پروژه البته یکپارچه نیست و درگیری میان رقبا و مجریان این طرح همواره وجود دارد اما نقش حامیان اقتصادی در این پروژهها شاید از سیاسیون هم پررنگتر باشد.
سایت اسرائیلی واینت در یادداشتی تحلیلی در مورد چشمانداز سرنگونی جمهوری اسلامی، با اشاره به بحرانهای همهجانبه، بهویژه در اقتصاد نوشت چنین تغییری در درجه اول به «عواملی خارج از کنترل اسرائیل»، و بیش از همه، «به خود مردم ایران» بستگی دارد.
واینت جمعه ۲۸ آذر نوشت در هفتههای اخیر، بار دیگر شاهد گزارشها و تفسیرهایی در مورد وخامت اوضاع داخلی ایران بودهایم. برخی از آنها تحت عنوانی آشنا منتشر شدند که در طول دهه گذشته بارها تکرار شده است: «رژیم ایران در آستانه فروپاشی است.»
در این یادداشت تحلیلی با اشاره به اینکه «شکی نیست که وضعیت جمهوری اسلامی از همیشه وخیمتر است» تاکید شده است: «نه تنها در اسرائیل، وضعیت ایران وخیم ارزیابی میشود، بلکه ایرانیان نیز همین نظر را دارند.»
واینت با استناد به «دادههای نگرانکننده» روزنامه هممیهن در مورد وضعیت اقتصاد ایران افزود تورم از مرز ۵۰ درصد عبور کرده، قیمت مواد غذایی بیش از ۶۰ درصد افزایش یافته است و حدود یک سوم از شهروندان ایران با درآمد کمتر از ۲ دلار در روز در فقر مطلق زندگی میکنند.
این سایت اضافه کرد آمار رسمی بیکاری همچنان نسبتاً پایین است، اما دلیل بزرگش این است که بسیاری از افراد بیکار از روی ناامیدی از جستجوی کار دست کشیدهاند.
واینت با اشاره به کسری بودجه بیسابقه در ایران نوشت که این مشکل، حکومت را مجبور کرد که برای اولین بار پس از سال ۲۰۱۹، قیمت بنزین را به شدت افزایش دهد.
بر اساس این گزارش، «ارزش ریال ایران به پایینترین حد خود، یعنی بیش از ۱.۳ میلیون ریال در برابر هر دلار رسیده است.»
واینت در مورد «کمبود برق و فروپاشی تقریباً کامل بخش آب» هم نوشت اینها مشکلاتی هستند که بعید است باران و برف روزهای اخیر بتواند آنها را حل کند.
«تغییر رژیم در ایران تنها از طریق تغییر در موازنه قدرت ممکن است»
این سایت با اشاره به «شباهتها» بین وضعیت جاری در ایران و شرایط اتحاد شوروی سابق تاکید کرد که هر یک از این عوامل میتواند هر لحظه اعتراضات مردمی را دوباره شعلهور کند.
واینت در ادامه به یکی از نوشتههای عباس عبدی، روزنامهنگار در ایران، در پنجم مرداد سال جاری اشاره کرد که از عبارت «مرگ خاموش» برای شرایط کنونی ایران استفاده کرده بود. عبدی در پاییز سال گذشته هم از این عبارت استفاده کرده بود.
واینت در بخشی از یادداشت تحلیلی خود نوشت که حتی اگر درباره وخامت اوضاع جمهوری اسلامی ــ اوضاعی که با بحران مزمن مشروعیت، تعمیق بحران اقتصادی و شکاف روبهگسترش میان حکومت و جامعه، بهویژه در میان نسلهای دوم و سوم پس از انقلاب اسلامی شناخته میشود ــ اختلاف نظری وجود نداشته باشد، این وضعیت لزوماً به معنای وقوع تغییر سیاسی در آیندهای نزدیک نیست.
در این یادداشت تحلیلی اشاره شده است: «تغییر رژیم در ایران تنها از طریق تغییر در موازنه قدرت بین کسانی که به دنبال تغییر انقلابی در وضع موجود سیاسی هستند و کسانی که مصمم به حفظ آن به هر قیمتی هستند، امکانپذیر است.»
طبق تحلیل واینت، تحقق چنین تغییری مستلزم مجموعهای از عوامل است؛ از جمله حضور میلیونی مردم در خیابانها، توان شکلگیری یک ائتلاف اجتماعی گسترده و فراگیر در سطح کشور، و بروز شکاف در میان نخبگان سیاسی، بهویژه در ساختارهای سرکوبگر حکومت به رهبری سپاه پاسداران.
واینت با تأکید بر اینکه «این نیروها همچنان وابسته و وفادار به رژیم هستند» نوشت: «حتی ویدیوهایی که اخیراً در شبکههای اجتماعی منتشر شده و در برخی موارد با استفاده از هوش مصنوعی ساخته شدهاند و مدعی اعلام مخالفت افسران ارشد نظامی ایران با حکومتاند، دستکم در شرایط کنونی نشان نمیدهد که نیروهای امنیتی با مخالفان همسو شدهاند یا قصد دارند در صورت از سرگیری اعتراضها در آینده نزدیک، از سرکوب آنها خودداری کنند.»
«برداشتن گامهایی برای تضعیف تهدیدهای رژیم اسلامی علیه اسرائیل»
این سایت با اشاره به این موضوع که «حتی اگر بتوان فرض کرد که محرک اعتراضات مجدد که پیشبینی آن از قبل غیر ممکن است، فقط مساله زمان است»، افزود: «هیچ تضمینی وجود ندارد که نتیجه آنها با جنبشهای اعتراضی گذشته در ایران متفاوت باشد: جنبش سبز ۲۰۰۹ پس از ادعای تقلب در انتخابات، اعتراضات اواخر ۲۰۱۷ ناشی از تشدید بحران اقتصادی، اعتراضات ۲۰۱۹ به دلیل افزایش قیمت سوخت و اعتراضات ۲۰۲۲ پس از مرگ زن جوان ایرانی مهسا امینی.»
این یادداشت تحلیلی با توجه به «تهدیدات رژیم اسلامی علیه اسرائیل» نوشت: «تغییر رژیم در ایران یکی از راهحلهای ممکن و شاید ترجیحی است» و اضافه کرد: «تا زمانی که چنین تغییری رخ دهد، میتوان گامهایی برای تضعیف رژیم و کاهش هرچه بیشتر توانایی آن در ایجاد طیف وسیعی از تهدیدات برای امنیت ملی اسرائیل برداشت.»
با این حال، به نوشته واینت، در نهایت، چنین تغییری در درجه اول به «عواملی خارج از کنترل اسرائیل»، و بیش از همه، «به خود مردم ایران» بستگی دارد.
این سایت در ادامه نوشت که از آنجا که پیشبینی وقوع تغییر در جمهوری اسلامی، زمان آن، یا حتی تحولی درونساختاری مانند مرگ علی خامنهای عملاً ناممکن است، نمیتوان چنین سناریوهایی را بهعنوان «مبنای عملی برای تدوین راهبرد» در نظر گرفت.
واینت در پایان تاکید کرد: «ممکن است برخی امیدوار باشند رژیم تهران بهزودی فروبپاشد، اما آنهایی که راهبرد خود را بر امید بنا میکنند، ممکن است در نهایت با امیدهایی بیپشتوانه روبهرو شوند.»
طولانیترین شبهای سال که از راه میرسد، انسانها در گوشههای مختلف جهان کاری شبیه به هم میکنند: چراغی روشن میکنند، کنار هم مینشینند و به تولد دوباره نور فکر میکنند. در ایران و برای ایرانیان نامش یلداست، در جهان مسیحی جشنهای کریسمس برگزار میشود و در شمال اروپا، یول.
در نگاه نخست، یلدا، کریسمس و یول، سه مناسبت کاملا جدا از هم به نظر میرسند؛ یکی ریشه در ایران باستان دارد، دیگری مهمترین جشن جهان مسیحی است و سومی در سنتهای کهن اسکاندیناوی شکل گرفته است.
اما اگر لایههای دینی و ملی متاخر را کنار بزنیم و به ژرفای تاریخ بنگریم، به یک نقطه مشترک میرسیم: انقلاب زمستانی، طولانیترین شب سال و دغدغهای انسانی که از هزاران سال پیش ذهن بشر را به خود مشغول کرده است: دوام آوردن در برابر تاریکی و سرما.
تابآوری در برابر اضطراب جمعی
در همه تمدنهای باستانی نیمکره شمالی، کوتاه شدن روزها و طولانی شدن شبها نه فقط یک پدیده طبیعی، بلکه تجربهای وجودی بوده است.
سرمای کشنده، کمبود غذا، مرگ دامها و تهدید بقا، زمستان را به فصل اضطراب جمعی بدل میکرده.
انقلاب زمستانی اما نشانهای امیدبخش بوده است؛ لحظهای که انسان درمییافت از این پس، روزها دوباره بلندتر خواهند شد.
جشن گرفتن این لحظه، جشن گرفتن بازگشت نظم، نور و زندگی بود.
یلدا؛ پیروزی نور بر تاریکی در سنت ایرانی
یلدا در سنت ایرانی دقیقا در همین بستر شکل گرفت. این شب، بلندترین شب سال، بر اساس باورهای کهن ایرانی زمانی است که اهریمن و نیروهای تاریکی در اوج قدرت قرار میگیرند. اما درست در دل همین لحظه و تاریکی، نوید تولد نور نهفته است.
در آیین مهر یا میتراییسم که پیش از اسلام در ایران و بخشهایی از امپراتوری روم رواج داشت، میترا، ایزد خورشید و پیمان، در همین شب زاده میشود.
تولد میترا به معنای پیروزی نور بر تاریکی است؛ مفهومی که در یلدا به شکل بیداری تا سپیدهدم، گردهمایی خانوادگی، روشن کردن شمع و خوردن میوههای سرخرنگ مانند انار، تجسم یافته است.
سرخی انار، رنگ خون و خورشید، نماد زندگی در دل شب سرد و تیره است.
کریسمس؛ بازتعریف کهن نور در قالب مسیحی
کریسمس هم اگرچه امروز به عنوان جشن تولد عیسی مسیح شناخته میشود، از نظر تاریخی و زمانی بهشدت به این سنتهای پیشامسیحی گره خورده است.
در اناجیل، تاریخ دقیقی برای تولد عیسی ذکر نشده و پژوهشگران معتقدند انتخاب ۲۵ دسامبر بیشتر یک تصمیم فرهنگی و سیاسی بوده تا تاریخی.
این تاریخ تقریبا با انقلاب زمستانی و جشنهای خورشیدی در امپراتوری روم همزمان بود؛ از جمله جشن «سول اینویکتوس» یا «خورشید شکستناپذیر» که تولد دوباره خورشید را گرامی میداشت.
کلیسای اولیه با همزمان کردن تولد مسیح با این مناسبتها، هم پذیرش آیین جدید را آسانتر کرد و هم مفاهیم کهن نور و رستگاری را در قالبی مسیحی بازتعریف کرد.
از این منظر، عیسی مسیح نیز همچون میترا، به عنوان «نور جهان» معرفی میشود؛ نوری که در تاریکترین فصل سال زاده میشود تا امید را بازگرداند.
شمعهای کریسمس، چراغانیها، ستاره بالای درخت کریسمس و حتی مفهوم هدیه دادن، همگی در امتداد همین نمادپردازی نور در برابر تاریکی قابل فهماند.
ستارهای که راه را نشان میدهد، یادآور خورشیدی است که دوباره مسیر خود را در آسمان پیدا میکند.
یول؛ فراخواندن خورشید در شمال اروپا
در شمال اروپا، جایی که زمستانها طولانیتر و تاریکترند، همین دغدغه به شکل جشن یول بروز پیدا کرده است.
یول در سنتهای «ژرمنی و نورس»، جشنی چندروزه بود که حول انقلاب زمستانی برگزار میشد.
در این جشن، مردم آتشهای بزرگ روشن میکردند، کندههای عظیم چوب را میسوزاندند و گرد هم میآمدند تا با نور و گرما، تاریکی را پس بزنند.
در باورهای کهن، این کنده صرفا وسیلهای برای گرما نبود، بلکه نمادی آیینی بهشمار میرفت. روشن کردن آن به معنای فراخواندن خورشید و کمک به بازگشت نور بود؛ نوعی مشارکت نمادین انسان در چرخه طبیعت.
باور داشتند هرچه کنده بزرگتر باشد و مدت بیشتری بسوزد، سال پیش رو پربرکتتر خواهد بود.
خاکستر کنده یول نیز مقدس تلقی میشد و آن را برای محافظت از خانه، افزایش باروری زمین و دور نگه داشتن نیروهای شر به کار میبردند.
«کنده یول» یک معنا داشت: روشنایی باید شبهای طولانی زمستان را تاب بیاورد.
تزیین خانه با شاخههای همیشهسبز، مانند کاج و صنوبر، نیز ریشه در باور به تداوم زندگی در دل سرما دارد؛ گیاهانی که حتی در زمستان نمیمیرند و نشانهای از جاودانگیاند.
روایت مشترک انسانی: امید در دل تاریکی
آنچه این سه جشن را بهطور شگفتانگیزی به هم پیوند میدهد، نه شباهتهای ظاهری، بلکه یک روایت مشترک انسانی است.
انسان، فارغ از جغرافیا و دین، در برابر طبیعت ناتوان بوده و برای معنا دادن به ترسهایش، داستانهایی از تولد، رستاخیز و پیروزی نور ساخته است.
یلدا با شعر و قصه، یول با آتش و گردهمایی، و کریسمس با آیین مذهبی و نمادهای خانوادگی، همگی پاسخهایی متفاوت به یک پرسش مشترکاند: چگونه میتوان در تاریکترین شبها، امید را زنده نگه داشت؟
امروز، وقتی خانوادهای ایرانی در شب یلدا فال حافظ میگیرد، یا خانوادهای مسیحی درخت کریسمس را میآراید، یا خانوادهای اسکاندیناویایی شمعهای یول را روشن میکند، شاید کمتر کسی به این پیوندهای عمیق تاریخی بیندیشد.
اما در پس همه این تفاوتها، یک تجربه مشترک انسانی جریان دارد؛ تجربهای که یادآوری میکند تاریکی هر چقدر هم طولانی باشد، سرانجام جایش را به نور خواهد داد.
این شاید کهنترین و جهانشمولترین داستانی باشد که بشر تا امروز برای خود روایت کرده است.
هشدارِ در معرض خطر سیلاب بودنِ بیش از هزار شهر و روستا در ایران، اگرچه در ابتدا، یک اظهارنظر فنی یا پیشبینی اقلیمی به نظر میرسد، اما پرده از واقعیتی عمیقتر برمیدارد: سیلاب در ایران پدیدهای «بیطرف» نیست.
آنچه ویران میشود، تنها خانه و زمین نیست؛ بلکه نمایان شدن گسلهای اجتماعی، نابرابری فضایی و بیعدالتی محیطزیستی است که هر بار با بارشهای شدید، برهنهتر از گذشته خود را نشان میدهد.
در ایران، سیل همه را به یک اندازه تهدید نمیکند. تجربه سالهای اخیر نشان داده است که مخاطرات ناشی از سیلاب، نه تصادفی، بلکه طبقاتی، مکانی و ساختاری توزیع میشوند.
بیشترین خسارتها همواره متوجه حاشیههای شهری، سکونتگاههای غیررسمی، روستاها، نواحی کمبرخوردار، و مناطقی است که کمترین سهم را در تصمیمسازیهای کلان و بیشترین فاصله را با مراکز قدرت و ثروت دارند.
وقتی فقر، سیل را تشدید میکند
سکونت در بستر و حریم رودخانهها، مسیلها و دامنههای ناپایدار، انتخاب آگاهانه ساکنان این مناطق نیست؛ نتیجه مستقیم نابرابری اقتصادی، ناتوانی داشتن مسکن ایمن و سیاستهای توسعهای است که گروههای کمدرآمد را به پرخطرترین نواحی جغرافیایی رانده است.
در این مناطق، سیلاب تنها در شکل یک پدیده طبیعی نیست، بلکه ضربهای سخت به زنجیرهای از محرومیتهای پیشین است.
در مقابل، مناطق برخوردار شهری با زیرساختهای مقاومتر، زهکشی بهتر، بیمه،خسارت و دسترسی سریعتر به خدمات امدادی، توان و تابآوری بیشتری دارند.
همین تبعیض و تفاوت، سیلاب را از یک مخاطره طبیعی به مسالهای اجتماعی و سیاسی تبدیل میکند؛ جایی که خطر، نابرابر توزیع شده و خسارت، ناعادلانه انباشته میشود.
تغییرات اقلیمی بدون تردید شدت و الگوی بارشها را دگرگون کرده است، اما نسبت دادن همهچیز به اقلیم، تنها به پوشاندن ریشههای نابرابری منجر میشود. اگر سیلاب صرفا نتیجه بارشهای شدید است، چرا همواره مناطقی مشخص و گروههای اجتماعی خاص بیشترین آسیب را میبینند؟
پاسخ در بستر آسیبپذیری نهفته است؛ بستری که محصول دههها تصمیمگیری نابرابر در تهیه سند آمایش سرزمین، توزیع خدمات، و اولویتبندی در الگوی توسعه است. تغییر اقلیم بحران را تشدید میکند، اما در نهایت، نابرابری ساختاری است که تعیین میکند چه کسی قربانی خواهد شد.
خاک فرسوده، زندگی فرسودهتر
تخریب خاک و پوشش گیاهی، بهویژه در مناطق روستایی و حاشیهای، یکی از موثرترین سازوکارهای شکلگیری نابرابری سیلابی در ایران است. این مناطق که معیشت ساکنان آن مستقیما به زمین، کشاورزی و منابع طبیعی وابسته است، بیشترین آسیب را از فرسایش شتابان خاک، چرای بیرویه دامها، جنگلزدایی گسترده و اجرای پروژههای عمرانی فاقد ارزیابی محیطزیستی متحمل میشوند.
در چنین شرایطی، زمین بهتدریج کارکرد طبیعی خود را از دست میدهد و از یک بستر جذبکننده آب، به بستری سخت، فشرده و نفوذناپذیر تبدیل میشود.
خاکی که توان جذب آب را ندارد، بهجای فروبردن بارش، روانآب تولید میکند؛ روانآبی که با خود گلولای و رسوب حمل میکند و در مسیر حرکت، با بهرهگیری از شیب زمین، قدرت تخریبی بیشتری مییابد.
این جریان سیلابی، بیواسطه به سمت همان روستاها و سکونتگاههای حاشیهای سرازیر میشود که زیرساخت حفاظتی مناسب، امکان جابهجایی ایمن، و دسترسی موثر به سازوکارهای جبران خسارت در آنها وجود ندارد.
الگوی توسعه شهری در ایران، بهجای آنکه بر سازگاری با آب، شناخت چرخههای طبیعی و کاهش خطرپذیری بنا شود، بر منطق سود کوتاهمدت، تراکمفروشی و حذف فضاهای طبیعی استوار است.
مسیلها، روددرهها، خشکرودها و پهنههای باز که نقشی حیاتی را در هدایت، پخش و جذب روانآب داشتند، یا مسدود شدهاند یا به عرصه پروژههای ساختمانی و زیرساختی تبدیل شدهاند. شهر، بهجای همزیستی با آب، در برابرش ایستاده است.
امروز حتی بارشهای متوسط نیز در شهرهای ایران به آبگرفتگی، اختلال در زندگی روزمره و گاهی خسارتهای گسترده منجر میشود. زمینِ پوشیده شده با آسفالت و بتن، امکان نفوذ آب را از میان برده و شبکههای زهکشی نیز توان مدیریت حجم ناگهانی روانآب را ندارند.
در این میان، مناطق کمبرخوردار، با زیرساختهای فرسودهتر و دسترسی محدودتر به خدمات شهری، بیشترین آسیب را متحمل میشوند.
سیلاب شهری، نمادی از نابرابری فضایی است؛ تصمیمهای سودمحور در مدیریت شهری، هزینههای خود را به پاییندستیهای اجتماعی و جغرافیایی تحمیل میکنند. شهری که بی توجه به آب ساخته میشود، ناگزیر بحران را به سمت بیپناهترین ساکنانش هدایت میکند.
ارزیابی محیطزیستی؛ غایب بزرگ
بیاعتنایی به ارزیابی اثرات محیطزیستی، یکی از بنیادیترین سازوکارهای بازتولید نابرابری در ایران است. پروژههایی که بدون ارزیابی مستقل، شفاف و مبتنی بر داده اجرا میشوند، نهتنها خطر سیلاب را مهار نمیکنند، بلکه آن را بهصورت نظاممند از نواحی برخوردارتر به مناطق محرومتر منتقل میسازند.
در این فرآیند، ریسک بهجای آنکه کاهش یابد، جابهجا میشود و در نهایت به زیان گروههایی تمام میشود که کمترین نقش را در تصمیمسازی و بیشترین آسیبپذیری را در برابر مخاطرات طبیعی دارند.
در نبود ارزیابی محیطزیستی ، پیامدهای هیدرولوژیک پروژههای راهسازی، شهرکسازی، سدسازی و توسعه شهری نادیده گرفته میشود: مسیلها قطع میشوند، مسیرهای طبیعی روانآب تغییر مییابد و بار سیلابی به پاییندستها و سکونتگاههای کمبرخوردار هدایت میشود.
این همان نقطهای است که یک تصمیم فنیِ به بیعدالتی بدل میشود و حقوق اولیه شهروندان برای سرپناه ایمن و محیطزیست سالم نقض میگردد.
انتقال ریسک سیلاب در چنین شرایطی، شکلی پنهان اما عمیقا موثر از بیعدالتی محیطزیستی است؛ جایی که منافع اقتصادی و عمرانی پروژهها نصیب گروههای برخوردار، سرمایهگذاران و مراکز قدرت میشود، اما هزینههای اجتماعی، محیطزیستی و انسانی آن به حاشیهها واگذار میگردد.
سیلاب در ایران، بیش از هر چیز، آزمونی برای حکمرانی عادلانه سرزمین است. وقتی یک پدیده طبیعی، همواره یک گروه مشخص را هدف میگیرد، دیگر نمیتوان آن را صرفا یک «حادثه غیر مترقبه» نامید. این تکرار، نشانه شکست ساختاری در مهار عادلانه ریسک و توزیع منابع و فرصتهاست.
تا زمانی که حکمرانی آب و سرزمین، بر پایه حقوق و عدالت محیطزیستی، ظرفیتهای سرزمین از جمله شناخت اراضی و حوضههای آبریز و حمایت از گروههای آسیبپذیر شکل نگیرد، سیلاب نهتنها مهار نخواهد شد، بلکه هر بار با شدتی بیشتر، شکافهای اجتماعی را عمیقتر خواهد کرد.
سیلاب در ایران، آینهای است که نابرابری را بیپرده نشان میدهد؛ پرسش این است که آیا سیاستگذاران جمهوری اسلامی، جرات نگاه کردن در این آینه را دارند یا نه.
پایبندی به یلدا شکل خاصی از وطندوستی است. وطندوستیای که فریاد نمیزند اما عمیق است. پایبندی مردم ایران به یلدا فقط حفظ یک آیین نیست؛ اعلام وفاداری به وطن است. وطنی که پیش از هر حکومت و هر روایت رسمی وجود داشته و در حافظه مردم زنده مانده است.
یلدا جایی است که ایرانی بودن نه گفته میشود، بلکه زندگی میشود. در شب یلدا، وطن به شکل خاک و مرز تعریف نمیشود. وطن در کلام هم زنده است، در شعرهایی که خوانده میشود، در روایتهایی که از نسلهای پیش به نسلهای بعد رسیده است.
این همان وطندوستی عمیقی است که نه به شعار نیاز دارد و نه به تایید. نشستن کنار خانواده در بلندترین شب سال، روشن کردن چراغ، گفتن داستان و خواندن شعر، همه شکلهایی از وفاداریاند. وفاداری به فرهنگی که قرنها دوام آورده و هر بار از دل تاریکی عبور کرده است.
یلدا یادآوری میکند که ایران فقط یک نام تاریخی نیست. یک تجربه جمعی است. تجربه مردمی که آموختهاند حتی در سختترین شبها کنار هم بمانند و امید را حفظ کنند.
این وطندوستی از جنس هیجان زودگذر نیست. از جنس ریشه است. ریشهای که در زندگی روزمره مردم تنیده شده است. ریشهای که با تغییر سیاستها و روایتها از بین نمیرود.
برای بسیاری از ایرانیان، یلدا لحظهای است که احساس میکنند به چیزی بزرگتر از خودشان تعلق دارند. به تمدنی که تاریکی را دیده، اما هرگز نور را فراموش نکرده است.در این معنا، یلدا فقط یک آیین نیست؛ یک بیانیه خاموش است. بیانیهای که هر سال بدون صدا تکرار میشود و میگوید ایران زنده است و پیوند مردمش با گذشته هنوز برقرار است.
آیینی زنده نه یک یادگار موزهای
یلدا فقط متعلق به گذشته نیست. آیینی زنده است که هر سال دوباره معنا پیدا میکند. هر نسل آن را با تجربه خودش بازتعریف میکند، بدون آنکه اصل آن را از دست بدهد. همین ویژگی است که باعث تداوم آن شده است.
در جهانی که بحران و ناامیدی پررنگ شدهاند، یلدا نقش یک پناهگاه فرهنگی را دارد. نه برای فرار از واقعیت، بلکه برای حفظ امید.
شب بلند و چراغی که خاموش نمیشود
یلدا به ما یادآوری میکند که فرهنگ ایرانی بر پایه امید ساخته شده است. بر پایه این باور که روشنایی در نهایت بر تاریکی غلبه میکند. این اصل، فقط یک روایت اسطورهای نیست؛ تجربه زیسته یک ملت است.
این که مردم ایران همچنان یلدا را برگزار میکنند، نشانه وفاداری به همین اصل است. وفاداری به این نگاه که حتی در طولانیترین شبها هم باید چراغی روشن نگه داشت.
شب یلدا برای بسیاری از ایرانیان لحظهای برای تجدید عهد است؛ عهد با فرهنگی که آموخته چگونه در تاریکی دوام بیاورد و چگونه منتظر روشنایی بماند.
و همین انتظار آگاهانه است که آیینها را زنده نگه میدارد؛ انتظار آگاهانهای که در گذر قرنها ثابت کرده نور بر تاریکی پیروز میشود.