مهاجرت زنان در دهههای اخیر از یک پدیده حاشیهای به یکی از محورهای اصلی مطالعات مهاجرت تبدیل شده است.
بر اساس دادههای سازمان ملل متحد، زنان امروز نزدیک به ۴۸ درصد از جمعیت مهاجران بینالمللی را تشکیل میدهند؛ نسبتی که در مناطق توسعهیافته، از جمله اروپا و آمریکای شمالی، به حدود ۵۱ درصد میرسد.
این تغییر کمّی، که اغلب از آن با عنوان «زنانهشدن مهاجرت» یاد میشود، تنها یک جابهجایی آماری نیست، بلکه نشانه دگرگونی عمیقتری در الگوهای مهاجرت، بازار کار جهانی و نقشهای جنسیتی است.
مهاجرت بهعنوان راهبرد فردی در برابر تبعیض ساختاری
برای بسیاری از زنان، بهویژه در جوامعی که با محدودیتهای حقوقی، خشونت جنسیتی یا کنترل اجتماعی شدید مواجهاند، مهاجرت نه یک انتخاب آزاد، بلکه راهبردی برای بقا و کاهش آسیب است.
در چنین شرایطی مهاجرت میتواند امکان دسترسی به آموزش، اشتغال یا امنیت فردی را فراهم کند؛ امکانی که در کشور مبدأ بهطور سیستماتیک مسدود شده است. برای مثال، زنان افغانستانی پس از بازگشت طالبان در ۲۰۲۱، مهاجرت را به عنوان ابزاری برای فرار از ممنوعیت تحصیل و کار انتخاب کردهاند.
اما مهاجرت، حتی زمانی که با امید به رهایی آغاز میشود، در بستر نظامهای نابرابر جهانی شکل میگیرد؛ نظامهایی که جنسیت، ملیت، طبقه و وضعیت اقامتی را همزمان به عامل تمایز و سلسلهمراتب تبدیل میکنند. از این رو مهاجرت زنان را نمیتوان جدا از نظم حاکم بر جهان و تقسیم کار جنسیتی تحلیل کرد.
زنان اغلب بهعنوان نیروی کار ارزان در زنجیرههای جهانی مراقبت عمل میکنند، جایی که کشورهای ثروتمند نیروی کار مراقبتی را از کشورهای فقیر «وارد» میکنند، بدون اینکه حقوق برابر ارائه دهند.
مطالعات نشان میدهد که این فرآیند نه تنها نابرابری جنسیتی را حفظ میکند، بلکه آن را فراملی میسازد، جایی که زنان مهاجر از کشورهای جنوب جهانی، بار مراقبت از خانوادههای شمال را بر دوش میکشند.
سیاستهای مهاجرتی و تولید آسیبپذیری جنسیتی
سیاستهای مهاجرتی کشورهای مقصد نقش تعیینکنندهای در شکلدهی تجربه زنان مهاجر دارند. بسیاری از این سیاستها، بهویژه در حوزه مهاجرت کاری، بر پایه نیاز بازار به نیروی کار ارزان، انعطافپذیر و کمقدرت چانهزنی طراحی شدهاند.
در این چارچوب، زنان مهاجر به بخشهایی هدایت میشوند که از نظر حقوقی و اجتماعی حمایت کمتری از آنها میشود. بر اساس گزارشهای سازمان بینالمللی کار (ILO)، بیش از ۷۰ درصد زنان مهاجر در بخشهای مراقبتی و خانگی مشغول هستند، جایی که حداقل حقوقشان رعایت نمیشود.
این وضعیت تصادفی نیست. تمرکز زنان مهاجر در حوزههایی مانند کار خانگی، مراقبت از سالمندان و خدمات نظافتی، نتیجه تلاقی دو عامل است: از یکسو، کلیشههای جنسیتی درباره «مناسب بودن» این مشاغل برای زنان و از سوی دیگر ساختارهای قانونی که این بخشها را خارج از نظارت کامل قوانین کار نگه میدارند. نتیجه، بازتولید نابرابری جنسیتی در قالبی فراملی است. برای نمونه، در کشورهایی مانند امارات، سیستم «کفالت» زنان مهاجر را به کارفرما وابسته میکند که منجر به بهرهکشی جنسی و جسمی میشود.
علاوه بر این، سیاستهای ضدمهاجرتی کشورها، زنان را به مسیرهای خطرناک مهاجرت سوق میدهد. این سیاستها که بر پایه بازدارندگی از مهاجرت طراحی شدهاند، خطر خشونت جنسیتی را افزایش میدهند، زیرا زنان مجبور به عبور از مرزهای غیررسمی و مواجهه با قاچاقچیان و گروههای جنایی میشوند.
وابستگی حقوقی و سکوت اجباری
یکی از نقاط کانونی تحلیل مهاجرت زنان، مساله وابستگی حقوقی است. در بسیاری از نظامهای مهاجرتی، وضعیت اقامتی زنان به کارفرما یا همسر وابسته است. این وابستگی، توان زنان برای گزارش خشونت، سوءاستفاده یا بهرهکشی را بهشدت محدود میکند و نوعی سکوت ساختاری ایجاد میکند؛ سکوتی که نه از ناآگاهی، بلکه از ترس پیامدهای قانونی تغذیه میشود.
پژوهشهای سازمان ملل نشان میدهد که نبود مسیرهای امن اقامتی مستقل، احتمال تداوم خشونت علیه زنان مهاجر را افزایش میدهد و آنها را در موقعیتی قرار میدهد که انتخاب میان «تحمل خشونت» و «از دست دادن اقامت» به یک دوگانه واقعی تبدیل میشود. در چنین شرایطی، خشونت جنسیتی صرفا یک مساله فردی نیست، بلکه پیامد مستقیم طراحی سیاستهاست.
مهاجرت و بازتعریف نابرابر نقشهای خانوادگی
مهاجرت زنان اغلب با دگرگونی در نقشهای خانوادگی همراه است، اما این دگرگونی همواره به معنای برابری بیشتر نیست.
زنانی که بهعنوان نانآور اصلی خانواده مهاجرت میکنند، ممکن است از نظر اقتصادی قدرت بیشتری به دست آورند، اما همزمان با انتظارات سنتی درباره نقشهای خانگی مواجه بمانند. در نتیجه، بار مسئولیت نه تنها کاهش نمییابد، بلکه در بسیاری از موارد افزایش مییابد.
همچنین مهاجرت خانوادگی میتواند شکاف جنسیتی در درآمد را افزایش دهد، زیرا زنان اغلب بهدلیل مهاجرت، فرصتهای شغلی خود را از دست میدهند. در مقابل، زنانی که بهعنوان همراه خانواده مهاجرت میکنند، ممکن است با انزوای اجتماعی، وابستگی اقتصادی و محدودیت در دسترسی به آموزش زبان یا اشتغال روبهرو شوند.
این تفاوت در تجربهها نشان میدهد که مهاجرت زنان را نمیتوان به یک الگوی واحد تقلیل داد؛ بلکه باید آن را در پیوند با طبقه، وضعیت اقامتی و ساختار خانواده تحلیل کرد.
برای مثال، زنان مهاجر از آمریکای لاتین به ایالات متحده، اغلب نقشهای سنتی مادری را حفظ میکنند، اما مهاجرت آنها منجر به «والدگری فراملی» میشود: فرزندان در کشور مبدأ میمانند و زنان از راه دور حمایت میکنند، تجربهای که استرس روانی را افزایش میدهد.
تجربه مهاجرت زنان تنها بر زندگی خود آنها اثر نمیگذارد، بلکه پیامدهای آن به نسل بعد نیز منتقل میشود. دسترسی یا عدم دسترسی زنان مهاجر به آموزش، خدمات اجتماعی و امنیت شغلی، نقش مستقیمی در مسیر ادغام اجتماعی کودکان دارد.
همچنین سیاستهایی که زنان مهاجر را در حاشیه نگه میدارند، بهطور غیرمستقیم چرخه نابرابری را در نسل بعد هم بازتولید میکنند. برای نمونه، دختران مهاجران اغلب با نابرابری آموزشی روهبرو هستند، زیرا مادران آنها در مشاغل کمدرآمدی گیر افتادهاند که تحرک اجتماعی را محدود میکند.
با این حال، برخی مطالعات نشان میدهد که مهاجرت زنان میتواند مزایای بین نسلی داشته باشد، مانند افزایش تحصیلات دختران در مقایسه با کشور مبدأ.
میان امکان و محدودیت: پیشنهادهایی برای تغییر
پدیده مهاجرت زنان را نه میتوان صرفا بهعنوان مسیر رهایی ستود و نه صرفا بهعنوان تجربهای از قربانیبودن روایت کرد. مهاجرت میتواند افقهایی تازه بگشاید، اما این افقها در چارچوب ساختارهایی گشوده میشوند که همچنان نابرابرند. پرسش اصلی، نه این است که مهاجرت برای زنان «خوب» است یا «بد»، بلکه این است که کدام سیاستها و کدام ساختارها تعیین میکنند که مهاجرت به امکان تبدیل شود یا به تداوم نابرابری.
در این معنا، مهاجرت زنان آینهای از نظم جهانی معاصر است؛ نظمی که در آن حرکت آزاد انسانها همچنان به جنسیت، گذرنامه و جایگاه اجتماعی گره خورده است. تبدیل مهاجرت به ابزاری برای برابری، باید ساختارهای جهانی را بازسازی کرد، نه اینکه تنها مرزها جابهجا شوند.