ایران قربانی سوخت کثیف و تصمیمات سمی؛ از مه قهوهای تا درسهایی از شهرهای دیگر جهان

از تهران تا اهواز، یک لایه قهوهایرنگ بر چهره شهرها نشسته است؛ لایهای که دیگر فقط یک منظره آزاردهنده نیست، بلکه به یک قاتل خاموش تبدیل شده است.

از تهران تا اهواز، یک لایه قهوهایرنگ بر چهره شهرها نشسته است؛ لایهای که دیگر فقط یک منظره آزاردهنده نیست، بلکه به یک قاتل خاموش تبدیل شده است.
این روزها آسمان آبی برای بسیاری از ایرانیها به افسانهای دور شبیه شده و در عوض، هر روز دهها نفر تاوان سالها تعلل در سیاستگذاریهای محیطزیستی و انرژی را با جان خود میدهند.
وقتی صبح پنجره را باز میکنید، بهجای آسمان آبیِ شفاف، لایهای خاکستری ـ قهوهای انگار روی شهر افتاده؛ این تصویر سالهاست برای ساکنان تهران، اراک، تبریز، اهواز، آبادان، مشهد و حتی بعضی شهرهای شمالی تکرار میشود و بخشی از منظره عادی زندگی روزمره شده است.
برای شهروندان ایرانی، تنفس دیگر یک حق بدیهی نیست؛ به یک ریسک دائمی تبدیل شده است.
مه قهوهای که شهرها را میپوشاند، ترکیبی از ذرات ریز PM2.5 و PM10، دیاکسید گوگرد، اکسیدهای نیتروژن، ترکیبات آلی فرار و دوده سیاه است؛ ذراتی که بخشی از آنها چند ده برابر نازکتر از موی انساناند و بهراحتی از سدهای دفاعی دستگاه تنفسی عبور میکنند. این ذرات وارد خون میشوند و فقط ریه را درگیر نمیکنند؛ قلب، مغز، کبد و حتی جنین را هم تحت فشار قرار میدهند و سازمان جهانی بهداشت آنها را از مرگبارترین عوامل محیطی برای انسان میداند.
آمار رسمی که اخیراً از سوی مسئولان حوزه سلامت منتشر شده، ابعاد این بحران را عریانتر میکند. برآورد وزارت بهداشت نشان میدهد در سال ۱۴۰۳ حدود ۵۹ هزار مرگ زودرس در ایران مستقیما به مواجهه با ذرات ریز PM2.5 نسبت داده شده است؛ یعنی بهطور متوسط روزانه بیش از ۱۶۰ نفر تنها بهدلیل هوایی که نفس میکشند جان خود را از دست میدهند.
این عدد فقط نوک کوه یخ است؛ پشت آن میلیونها نفر قرار دارند که با آسم و برونشیت مزمن، بیماریهای قلبی ـ عروقی، کاهش شدید بهرهوری کاری، اختلالات شناختی، و مراجعههای مکرر به اورژانس دستوپنجه نرم میکنند. هزینه مستقیم و غیرمستقیم این وضعیت هر سال دهها هزار میلیارد تومان به اقتصاد کشور تحمیل میکند.
در روزهای گذشته، تهران و چند کلانشهر دیگر بارها در صدر فهرست آلودهترین شهرهای جهان قرار گرفتند. در بعضی روزها شاخص کیفیت هوای تهران به حوالی ۲۳۰ رسید؛ سطحی که در طبقهبندی جهانی «بسیار ناسالم» بهشمار میآید و برای همه گروههای سنی خطرناک است.
در همان بازه، شهرهایی مانند اهواز، کرج، تبریز و مشهد نیز روزهای متوالی در وضعیت هشدار قرمز ماندند؛ مدارس بارها تعطیل شد، فعالیتهای شهری محدود شد و مراجعه بیماران تنفسی به مراکز درمانی افزایش یافت، اما بهنظر میرسد این هشدارها کمتر از آنچه باید، جدی گرفته شده است.
ریشه فاجعه کجاست؟
پاسخ را باید نه در یک عامل منفرد، بلکه در ترکیب یک سازوکار معیوب و سلسلهای از تصمیمهای مدیریتی پرهزینه جستوجو کرد.
آلودگی هوا در ایران بلای طبیعی نیست؛ در ماههای سرد سال، وارونگی دما فقط شرایط را برای ماندگاری آلایندهها مهیاتر میکند، وقتی لایهای از هوای گرم روی هوای سردِ نزدیک سطح زمین مینشیند و مانند دری بسته جلو صعود و پراکندگی دود را میگیرد.
در این وضعیت، آنچه از اگزوز خودروها، دودکش نیروگاهها و صنایع خارج میشود در همان تراز تنفس انسان حبس میماند و ظرف چند ساعت غلظت ذرات معلق و گازهای سمی را به سطوح خطرناک میرساند.
بحران از جایی آغاز میشود که این پدیده طبیعی با حجم بالای انتشار آلایندهها در شهرهای ایران گره میخورد؛ ترکیبی از سوختهای آلاینده، جانمایی نامناسب صنایع، ضعف مزمن در حملونقل عمومی و مدیریت نادرست منابع طبیعی.
یکی از مهمترین متهمان، مازوتسوزی در نیروگاهها و صنایع است. هر سال با سرد شدن هوا و افزایش مصرف گاز خانگی، نیروگاههای اطراف شهرهای بزرگ به مازوت روی میآورند؛ سوختی سنگین و پرگوگرد که استفاده از آن در بسیاری کشورها محدود یا ممنوع است.
میزان گوگرد مازوت تولیدی ایران بیش از هفت برابر استاندارد جهانی است و این راهحل اضطراری عملا شهرهایی مانند تهران، اصفهان، اراک، تبریز، قزوین، همدان، کرمانشاه و بندرعباس را در معرض حجم عظیمی از دیاکسیدگوگرد و ذرات ثانویه قرار میدهد.
در کنار آن، فلرینگ یا سوزاندن گازهای همراه نفت، به یک منبع ثابت آلودگی در جنوب و غرب کشور تبدیل شده است.
گزارشهای بینالمللی نشان میدهد ایران در سالهای اخیر در میان کشورهایی قرار گرفته که بیشترین حجم گاز همراه را در مشعلها میسوزانند و این روند علاوه بر اتلاف یک منبع با ارزش انرژی، حجم قابل توجهی از دیاکسید گوگرد، اکسیدهای نیتروژن و دوده وارد جو میکند.
استانهای نفتخیز مانند خوزستان و بوشهر، در خط مقدم مواجهه با پیامدهای این سیاست هستند.
ناوگان حملونقل نیز به تعبیری ارتش فرسوده آلایندهها است. این ناوگان در ایران فقط بهخاطر سن و فرسودگی مشکلساز نیست؛ سوختی هم که در باک این خودروها میسوزد، خود بخشی از بحران است.
گزارشهای متعدد نشان میدهد بخش قابل توجهی از بنزین تولیدی کشور از مسیرهای پتروشیمی و با استفاده از ترکیبات شیمیایی خارج از چرخه عادی پالایش تامین میشود؛ روندی که کیفیت بنزین را بهشدت کاهش داده و سهم آن را در آلودگی هوا افزایش داده است.
بر اساس اسناد رسمی و افشاشده، برای جبران کمبود بنزین در سالهای اخیر از افزودنیهای پرآروماتیک و حتی مواد ممنوعه استفاده شده است؛ ترکیباتی که میتوانند غلظت بنزن و سایر مواد سرطانزا در هوای شهرها را چند برابر حد ایمن بالا ببرند.
در کنار این سوخت غیراستاندارد، میلیونها خودرو فرسوده، موتورسیکلت کاربراتوری و کامیون و اتوبوس دیزلی بدون فیلتر دوده، خیابانها را به کارخانه سیار تولید ذرات معلق تبدیل کردهاند و بار مضاعفی بر دوش ریه شهروندان گذاشتهاند.
از سوی دیگر، استقرار صنایع سنگین در حریم تنفسی شهروندان، وضعیت را پیچیدهتر کرده است. در اصفهان، تبریز، اهواز و چند شهر دیگر، کارخانههای فولاد، پتروشیمی و پالایشگاهها عملا در نزدیکی مناطق مسکونی فعالیت میکنند و هر تغییر جهت باد میتواند دود دودکشهای صنعتی را مستقیما به سمت خانهها ببرد.
با خشکشدن حدود ٨٠ درصد تالابها، کانونهای بزرگ گردوغبار هم فعال شده و آلودگی طبیعی ناشی از ریزگردها را با آلودگی شهری و صنعتی درهم آمیخته است.
جهان چطور از این بنبست خارج شده است؟
بسیاری از کشورها با وضعیتهایی مشابه یا حتی بدتر از امروز ایران مواجه بودهاند، اما با ترکیبی از اراده سیاسی، سیاستگذاری سختگیرانه و سرمایهگذاری هدفمند توانستهاند کیفیت هوا را بهبود دهند.
پکن، که تا چند سال پیش نماد مهدود شدید بود، از سال ۲۰۱۳ به بعد با اجرای یک برنامه ۱۰ ساله هوای پاک، مصرف زغالسنگ را بهشدت کاهش داد، بخشی از صنایع سنگین را از شهر و حومه منتقل کرد، استاندارد سوخت و خودرو را بالا برد و ناوگان حملونقل عمومی را برقی و نوسازی کرد. نتیجه این بود که میانگین سالانه PM2.5 در این شهر در کمتر از یک دهه دهها واحد کاهش یافت و تعداد روزهای با هوای مناسب به حدود ۲۹۰ روز در سال رسید.
لندن نیز مسیری طولانی را طی کرده است. مهدود مرگبار سال ۱۹۵۲ هزاران قربانی برجای گذاشت و سرآغاز تحول در قوانین هوای پاک بود. پس از آن، با ممنوعیت گسترده مصرف زغالسنگ خانگی، توسعه مترو، تعریف مناطق کمانتشار و اعمال عوارض ورود خودرو به مرکز شهر، این شهر توانست بهتدریج سطح آلودگی ناشی از سوختهای فسیلی و ترافیک را کاهش دهد.
در آمریکای لاتین، مکزیکوسیتی با اجرای طرح تردد نوبتی خودروها، اصلاح کیفیت سوخت و توسعه حملونقل عمومی، از فهرست آلودهترین پایتختهای جهان خارج شد و نمونهای از پیوند میان سیاست حملونقل و هوای پاک را ارائه کرد.
در آمریکا، لسآنجلس با استانداردهای سختگیرانه سوخت و خودرو و الزام نصب کاتالیست روی وسایل نقلیه، توانست نسبت به چند دهه قبل، اوزون و ذرات معلق را به طور قابلتوجهی کاهش دهد.
این تجربهها چند پیام روشن برای ایران دارند. نخست اینکه راهحل، در تعطیلی مقطعی مدارس و ادارات یا جابهجایی موقت تقویم آموزشی خلاصه نمیشود.باید به سراغ منبع آلودگی رفت: سوخت، نیروگاه، خودرو، صنعت و جانمایی فعالیتها.
دوم، هیچ کشوری بدون شفافیت دادهها، مشارکت شهروندان و پاسخگویی نهادهای مسئول نتوانسته است مسیر کاهش پایدار آلودگی را طی کند.
بر پایه همین درسها، میتوان چند محور مطالبه عمومی را برجسته کرد:
مه قهوهای بالای سر شهرهای ایران فقط مساله دود کارخانه و ترافیک نیست؛ تصویری فشرده از تعلل سیاسی، تناقض در اولویتگذاری و غیبت سلامت عمومی در تصمیمگیریهاست.
بحران آلودگی هوا غیرقابل حل نیست؛ کشورهایی که روزی وضعیتی شبیه امروز ایران داشتند، توانستند مسیر دیگری را انتخاب کنند و بخشی از آسمان آبی را به شهروندانشان برگردانند.
پرسش اصلی این است که در کشوری که سالانه دهها هزار مرگ منتسب به آلودگی هوا ثبت میشود، آیا ارادهای برای آغاز یک اصلاح جدی و پایدار وجود دارد یا نه. اگر امروز تصمیمهای سخت اما علمی گرفته نشود، فردا نه فقط آسمان، که سلامت نسلهای بعدی هم گروگان همین وضعیتی خواهد بود که امروز همه نشانههای آن را با چشم میبینیم.