مدرسه «زن، زندگی، آزادی»؛ درسهایی که جنبش به ایران آموخت

جنبش «زن، زندگی، آزادی» مدرسهای عمومی بود که میلیونها ایرانی در آن شجاعت، زبان تازه، همبستگی و روایتگری را آموختند. کلاسهایی که در زندگی روزمره ادامه دارند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» مدرسهای عمومی بود که میلیونها ایرانی در آن شجاعت، زبان تازه، همبستگی و روایتگری را آموختند. کلاسهایی که در زندگی روزمره ادامه دارند.
سه سال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» میگذرد. خیزشی که با مرگ حکومتی مهسا (ژینا) امینی در شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و به سرعت به یکی از مهمترین لحظات تاریخ معاصر ایران بدل شد.
درباره این جنبش دهها گزارش و تحلیل نوشته شده است: از روایتهای حقوق بشری تا بحثهای سیاسی، از امید به تغییر تا روایتهای تلخ سرکوب. اما اگر بخواهیم در سالگرد آن زاویهای تازه بیابیم، شاید بهتر باشد از پرسشی دیگر شروع کنیم: این جنبش به ما چه آموخت؟
پژوهشگران علوم اجتماعی سالهاست بر این نکته تاکید دارند که جنبشها تنها اعتراضهای مقطعی نیستند بلکه همچون «مدرسه» عمل میکنند.
چارلز تیلی، تاریخنگار جنبشهای اجتماعی، جنبشها را «آزمایشگاههایی برای تجربه شکلهای تازه کنش جمعی» مینامد.
سیدنی تارو، از برجستهترین نظریهپردازان این حوزه نیز جنبشها را فرایندی میداند که در آن مردم با دولت و با یکدیگر درگیر میشوند و در این مسیر یاد میگیرند و خود را بازآفرینی میکنند.
از همین زاویه، جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک مدرسه عمومی بوده است؛ مدرسهای که ایرانیان را چه در خیابان و چه در فضای مجازی به کلاس خود فرا خوانده و درسهایی داشته که در حافظه جمعی باقی خواهند ماند، حتی اگر دستاورد سیاسی فوری نداشته باشند.
شجاعت مدنی، نخستین درس خیابان
نخستین درس این مدرسه شجاعت بود. زنانی که روسری از سر برداشتند یا در برابر نیروهای امنیتی ایستادند، تصویر تازهای از حضور در عرصه عمومی ساختند.
آنچه سالها غیرممکن به نظر میرسید ـ ایستادن آشکار در برابر گشت ارشاد و حجاب اجباری ـ به تجربهای جمعی بدل شد.
مردانی نیز که در کنار زنان ایستادند، شکل تازهای از همبستگی جنسیتی را تمرین کردند.
جامعه در این روند آموخت که ترس، مطلق نیست.
برت کلاندرمنز، روانشناس اجتماعی، سالها پیش نوشت نقطه عطف جنبشها همان لحظهای است که «ترس فردی به کنش جمعی تبدیل میشود».
میلیونها نفر در ایران این تغییر را لمس کردند: ترس به انرژی برای عمل بدل شد.
انقلاب واژگانی، زبانی تازه برای سیاست
درس دوم، یادگیری یک زبان تازه بود. شعار «زن، زندگی، آزادی» که از دل مبارزات کردستان برخاست، در مدت کوتاهی مرزهای جغرافیایی و قومی را پشت سر گذاشت و به زبان مشترک آزادیخواهی در سراسر ایران بدل شد.
این شعار ساده اما پرقدرت، بهجای واژگان سنگین و ایدئولوژیک گذشته، بر زندگی روزمره انسانها تکیه داشت: بر زن، بر حق زیستن و بر آزادی بهمثابه تجربهای ملموس.
جنبشها زمانی ماندگار میشوند که بتوانند واژهها و نمادهای تازهای بسازند که معناهای قدیمی را جابهجا کنند. دقیقا چنین چیزی در ایران رخ داد.
«آزادی» که سالها در حد مفهومی انتزاعی و کلی باقی مانده بود، در پرتو این شعار معنا و جایگاه تازهای یافت: آزادی نه بهعنوان وعدهای دوردست، بلکه بهعنوان حق بدن و حق بر بدن، حضور در خیابان، انتخاب پوشش و امکان زیستن در لحظه اکنون.
به همین دلیل، زبان سیاسی دیگر همان زبان گذشته نماند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» با همین سه واژه ساده اما سرشار از معنا، قاموسی تازه برای سیاست در ایران ساخت. قاموسی که مردم با آن توانستند خواستههای خود را بازتعریف کنند و آنها را از سطح شعارهای کلی به تجربهای زیسته و ملموس پیوند بزنند.
همبستگیهای کوچک، درس مقاومت در مقیاس خرد
«مقاومت روزمره» به اشکال کوچک و غیررسمی مقاومت در برابر سلطه اشاره دارد که در زندگی روزمره افراد رخ میدهد.
جیمز سی. اسکات، نظریهپرداز سیاسی، این مفهوم را بهعنوان اقداماتی خودجوش و کمخطر مانند شوخیهای سیاسی، دیوارنویسی یا نادیده گرفتن قوانین معرفی کرد.
در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، این مقاومت در گروههای دانشجویی، محفلهای دوستانه و اشتراک محتوای انتقادی در شبکههای اجتماعی ادامه یافت.
این کنشهای کوچک اما پیوسته، روح جنبش را زنده نگه میدارند، هویت جمعی را تقویت میکنند و زمینه را برای تغییرات بزرگتر فراهم میسازند.
سرکوب گسترده خیلی زود خیابانها را خلوتتر کرد اما مدرسه جنبش تعطیل نشد. درس تازه، همبستگی در مقیاسهای کوچک بود.
گروههای کوچک به شبکههای مقاومت بدل شدند. شبکههایی که کارشان تنها اعتراض نبود، بلکه پشتیبانی، مراقبت و زنده نگه داشتن یاد جنبش هم بود.
مقاومتهای کوچک اما پیوسته اجازه نمیدهند سلطه بهطور کامل مستقر شود.
ایرانیان در این سالها چنین اشکالی از مقاومت را تمرین کردند و همین تجربه، به ذخیرهای جمعی بدل شد.
روایتگری، شکستن انحصار رسانه
پژوهشهای رسانه و جنبشهای دیجیتال در سالهای اخیر نشان دادهاند که رسانههای اجتماعی فقط ابزار ارتباط نیستند بلکه میتوانند به جنبشها امکان دهند روایت خودشان را بسازند؛ روایتی که با زبان رسمی حکومت یا حتی رسانههای بزرگ تفاوت دارد.
در ایران نیز چنین اتفاقی افتاد. از همان روزهای آغازین جنبش، هزاران شهروند تلفن همراه خود را بهدست گرفتند و به ثبت لحظهها پرداختند: ویدیوهای کوتاه از خیابانها، تصاویر از دیوارنویسیها، صداهایی از فریادها و سرودها.
هر یک از این قطعات کوچک، بخشی از حقیقتی را ثبت کرد که حکومت میخواست پنهان سازد.
این روایتگری جمعی، انحصار خبر را از دست رسانههای رسمی گرفت.
اگر پیشتر تنها صدا و تصویر حکومتی بود که واقعیت را تعریف میکرد، اکنون هر فرد میتوانست با یک ویدیو یا عکس، سهمی در ساختن حقیقت عمومی داشته باشد.
همین فرایند بود که شبکههای اجتماعی را به آرشیوی زنده از مقاومت بدل کرد؛ آرشیوی که نهتنها در همان لحظه اثر گذاشت، بلکه به حافظه تاریخی جامعه نیز راه یافت.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در این معنا به یک کلاس بزرگ رسانهای تبدیل شد. مرز میان «خبرنگار» و «شهروند» فرو ریخت و هزاران نفر به روایتگران خودانگیخته بدل شدند.
نتیجه آن بود که برای نخستین بار در تاریخ معاصر ایران، مردم توانستند با قدرتی بیسابقه روایت رسمی حکومت را به چالش بکشند و صدای خود را به جهان برسانند.
مقایسه تاریخی، مدرسهای متفاوت
اگر جنبش مشروطه را «مدرسه قانون» بدانیم، انقلاب ۵۷ را «مدرسه بسیج سیاسی» و جنبش سبز را «مدرسه مشروعیتزدایی از انتخابات»، خیزش «زن، زندگی، آزادی» مدرسهای دیگر بود: مدرسه زندگی روزمره.
جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، یک قرن پیش نوشت که دموکراسی بدون آموزش مشارکتی تحقق نمییابد. در ایران، این آموزش به شکلی غیررسمی و خیابانی رخ داد.
این جنبش به عموم مردم یاد داد که چگونه زندگی خود را از قید ایدئولوژی رها کنند، حتی اگر ساختار قدرت همچنان پابرجا باشد.
یادگیریهای ماندگار
ممکن است پرسیده شود همه این یادگیریها بدون تغییر فوری در ساختار قدرت چه ارزشی دارد؟
پاسخ آن است که تجربههای جمعی بهسادگی پاک نمیشوند.
«یادگیری دموکراتیک در جنبشها» به حافظه اجتماعی منتقل میشود؛ حتی اگر جنبش سرکوب شود.
یک بار که زنی بیحجاب در خیابان بایستد و میلیونها نفر او را ببینند، این تصویر از حافظه جمعی پاکشدنی نیست. یک بار که جامعه ترس را کنار بگذارد، دیگر بهسادگی به حالت پیشین بازنمیگردد.
همین است که دستاوردهای آموزشی و فرهنگی جنبش، عمیق و ماندگار میشود.
مدرسهای برای آینده
جنبش «زن، زندگی، آزادی» یک مدرسه عمومی بود. مدرسهای که در آن درس شجاعت، زبان تازه، همبستگی و روایتگری آموخته شد. این مدرسه همچنان باز است، حتی اگر خیابانهایش خاموشتر باشند.
میلیونها ایرانی دانشآموختگان این مدرسهاند و تجربههایشان در زندگی روزمره، در هنر، در کنشهای کوچک مقاومت و در گفتوگوهای آینده سیاسی ایران ادامه خواهد یافت.
درس اصلی این مدرسه روشن است: سیاست دیگر فقط در سطح نهادهای حکومتی یا اپوزیسیونی تعریف نمیشود. سیاست در خیابان و بدن و زبان و شبکههای کوچک زندگی روزمره جریان دارد و این همان «خرد آگاهی» است: خردی که از دل تجربه جمعی برمیخیزد و آینده را شکل میدهد.