حسین علیزاده، تحلیلگر مسائل بینالملل درباره سخنان ترامپ و مقامهای اسرائیل درباره طرحهای از پیش تعیینشده برای حمله به تاسیسات هستهای در ایران گفت: «این صحبتها نشان میدهد که آنها طی این ۲۲ سال، اشراف اطلاعاتی دقیقی بر ایران و جزئیات برنامه هستهای جمهوری اسلامی داشتهاند.»

متأسفانه، تمامی شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که جمهوری اسلامی ایران بار دیگر کشور و مردم را بهسمت جنگی دیگر با اسرائیل سوق میدهد.
سیاستهای فعلی تفاوت محسوسی با گذشته ندارند: تقابل با ایالات متحده همچنان ادامه دارد، مذاکرات هستهای متوقف شده، همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی تعلیق شده و روابط با سه قدرت اروپایی نیز با سرعتی نگرانکننده رو به وخامت نهاده است.
همه این موارد نشان میدهند که مسیر دیپلماسی بهتدریج مسدود شده و همانگونه که تجربههای تاریخی نشان دادهاند، بسته شدن درِ دیپلماسی، به باز شدن مسیر جنگ میانجامد.
در حال حاضر، نه تنها هیچ نشانهای از تمایل جدی به مذاکره از سوی جمهوری اسلامی دیده نمیشود، بلکه ایالات متحده نیز موضعی کاملاً برتر و متفاوت در پیش گرفته است.
دونالد ترامپ بهصراحت اعلام کرده که واشینگتن دیگر نیازی به مذاکره نمیبیند، مگر آنکه جمهوری اسلامی توافقی در جهت تسلیم کامل بپذیرد. از سوی دیگر، حملات به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی ، برتری راهبردی جدیدی را برای آمریکا فراهم آورده است.
در چنین شرایطی سخنان عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، نیز بر ناامیدی از مذاکرات دلالت دارد. او خواستار تضمین از سوی آمریکا شده که در آینده به ایران حمله نخواهد کرد، اما این نوع تضمینها در ادبیات روابط بینالملل بیمعنا هستند و ایالات متحده نیز دلیلی برای ارائه آن نمیبیند.
در سوی مقابل، اسرائیل نیز با جدیت تمام نسبت به سیاستها و برنامههای جمهوری اسلامی حساس است. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، اعلام کرده که جمهوری اسلامی همچنان در پی دستیابی به سلاح هستهای است و چنانچه به آن دست یابد، آن را علیه اسرائیل بهکار خواهد گرفت. از این رو، از نگاه تلآویو، جمهوری اسلامی نباید بقا یابد.
از نگاه اسرائیل، خطر جمهوری اسلامی نهفقط در برنامه هستهای بلکه در توان موشکی و شبکه نیابتی منطقهای آن نهفته است. تنها بخشی از نیرویی که در جنگ ۱۲ روزه توانست به اسرائیل آسیب وارد کند، نیروی موشکی سپاه پاسداران بود. با وجود رهگیری اکثر موشکها، اسرائیل بهخوبی دریافته که این توانایی میتواند در آینده تهدیدی جدیتر باشد، بهویژه اگر با کلاهکهای غیرمتعارف یا هستهای همراه شود. به همین دلیل نتانیاهو گفته است جمهوری اسلامی نمی تواند موشکهایی با برد بیش از ۴۸۲ کیلومتر داشته باشد.
دلایل افزایش احتمال جنگ دوم
تحلیل مجموع شرایط موجود نشان میدهد که احتمال درگیری مجدد، بالا و جدی است. برخی از مهمترین دلایل آن عبارتاند از:
- توقف مذاکرات جمهوری اسلامی و آمریکا و نبود چشماندازی برای احیای توافق؛
- وخامت روابط با اروپا و آژانس و رجزخوانیهای علنی مقامات جمهوری اسلامی علیه غرب؛
- تاکید مکرر اسرائیل بر ضرورت توقف غنیسازی هستهای و برنامه موشکی بالستیک ایران؛
- اراده اسرائیل برای جلوگیری از بازسازی توان پدافندی جمهوری اسلامی پس از آسیبهای سنگین وارده؛
- ادامه اظهارات علنی رهبران جمهوری اسلامی درباره نابودی اسرائیل و مسلح کردن گروههای نیابتی.
برخلاف برخی گمانهزنیها، بهنظر نمیرسد که چین و روسیه نیزدر شرایط جنگی، کمک موثری به جمهوری اسلامی ارائه دهند. آنها بیش از آنکه بخواهند وارد درگیری مستقیم شوند، منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک خود را در نظر میگیرند.
نکته تاسفبار اینجاست که هرگونه جنگ جدید، مردم ایران را گرفتار خواهد کرد. آنها هستند که هزینه سیاستهای غلط، رجزخوانیهای بیثمر و دشمنیهای بیپایان جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل را خواهند پرداخت.
در حالیکه بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر سرنوشت ملی خود را به نزاع با اسرائیل گره نزدهاند، جمهوری اسلامی همچنان خود را مامور نابودی اسرائیل میداند؛ ماموریتی که کشور و مردم را در معرض انزوا، تحریم، و جنگ قرار داده است.
اگر سیاستهای منطقهای و بینالمللی جمهوری اسلامی تغییر نکند،که نشانهای از تغییر آنها دیده نمیشود؛ متاسفانه سومین جنگ در عمر جمهوری اسلامی محتمل خواهد بود؛ جنگی که هیچ توجیه عقلانی برای آن وجود ندارد، مگر در ذهن گروهی که بقای خود را در نابودی دیگران تعریف کردهاند.

در حالی که حمایت از طرح «دو دولت در یک سرزمین» به نقطه اشتراک میان اروپا، دولت ترامپ و کشورهای عربی تبدیل شده، جمهوری اسلامی همچنان با موضعی ایدئولوژیک و سلبی در برابر آن ایستاده است.
با این حال، پس از جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل و آسیبپذیری عمیق در حوزههای هستهای، نظامی و منطقهای، ایران دیگر اهرمی برای چانهزنی در اختیار ندارد.
اکنون، حمایت مشروط از این طرح، تنها پیشنهاد معنادار ایران برای بازگرداندن ایالات متحده به میز مذاکره است؛ موضوعی که ممکن است تنها مسیر باقیمانده برای جلوگیری از پایان آتشبس و آغاز جنگی بزرگتر باشد.
اجماع منطقهای و بینالمللی؛ یک فرصت از دسترفته برای تهران؟
طرح «دو دولت در یک سرزمین» که در اواخر دهه ۱۹۳۰ مطرح شد و بر پایه قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل در نوامبر ۱۹۴۷ رسمیت یافت، سالهاست در سیاست جهانی بهعنوان تنها چارچوب ممکن برای حل مساله فلسطین شناخته میشود.
اگرچه این طرح در زمان خود از سوی فلسطینیان و کشورهای عربی رد شد، امروز اغلب همان کشورها - از عربستان سعودی گرفته تا مصر، اردن، امارات متحده عربی و ترکیه - از آن حمایت میکنند.
اروپا بهطور سنتی از این راهحل دفاع کرده و اکنون نیز ترامپ در دور دوم ریاستجمهوریاش از گسترش پیمان ابراهیم حمایت کرده است. حتی عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان سعودی در گرو پیشرفت معنادار در همین مسیر است.
در این شرایط، ایران تنها بازیگری است که همچنان بهصراحت با اصل این راهحل مخالفت میکند. موضعی که نهتنها کشور را در انزوای دیپلماتیک قرار داده، بلکه تهران را نیز از بازی تازهای که در خاورمیانه در حال شکلگیری است، حذف کرده است.

جنگ ۱۲ روزه و فروپاشی نسبی ساختار قدرت در ایران
جنگ ۱۲ روزه و حملات بیسابقه آمریکا و اسرائیل به زیرساختهای هستهای، موشکی و فرماندهی ایران، تصویر روشنی از شکنندگی ساختار نظامی جمهوری اسلامی ارائه داد.
عملیات موسوم به «چکش نیمهشب» تاسیسات حساس در نطنز، فردو، اصفهان و دیگر نقاط کلیدی را هدف گرفت. همچنین اسرائیل دهها تن از نیروهای متخصص و فرماندهان ارشد سپاه پاسداران را کشت.
پنتاگون اعلام کرد این حملات برنامه هستهای جمهوری اسلامی را تا دو سال عقب انداختهاند. این در حالی است که آژانس بینالمللی انرژی اتمی بهدلیل عدم همکاری تهران، امکان نظارت بر تاسیسات هستهای ایران را ندارد.
در عرصه نیابتی نیز متحدان منطقهای ایران همچون حزبالله، حشد شعبی، انصارالله و دیگر گروهها بهشدت تضعیف شدهاند و دیگر توان ایفای نقش تهاجمی را ندارند.
افزون بر این، اقتصاد ایران در وضعیت بحرانی به سر میبرد؛ تورم بیسابقه، فرار سرمایه، سقوط ارزش ریال و کاهش شدید درآمدهای نفتی و غیرنفتی، امکان مانور اقتصادی را از بین برده است.

ایدئولوژی در برابر واقعیت
یکی از مهمترین موانع راهبردی در برابر چرخش سیاست خارجی جمهوری اسلامی، موضع ایدئولوژیک علی خامنهای نسبت به اسرائیل و مساله فلسطین است.
برخلاف بسیاری از دولتهای عربی که در سالهای اخیر ضمن حفظ ظاهر همبستگی با فلسطینیان، مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل را در پیش گرفتهاند، جمهوری اسلامی همچنان بر موضع رادیکال «نفی کامل موجودیت اسرائیل» اصرار دارد.
این موضع نهتنها انعطافناپذیر، بلکه برخلاف واقعیتهای منطقهای، سیاسی و حتی امنیتی امروز خاورمیانه است.
خامنهای بارها در سخنرانیهای خود تاکید کرده جمهوری اسلامی «با موجودیت رژیم صهیونیستی مخالف است» و هیچگونه تقسیم سرزمینی برای فلسطین را نمیپذیرد.
در سخنرانی هشتم آذر ۱۴۰۲، او بهصراحت طرح «دو دولت» را «خائنانه» و بخشی از نقشه شکستخورده خاورمیانه جدید توصیف کرد.
به گفته او، این طرح قرار بود مساله فلسطین را به سود اسرائیل ببندد و برچسب «سازش» را به گردن کشورهای مسلمان بیندازد.
خامنهای پیش از این در سخنرانی ۹ مهر ۱۳۹۰، بهصراحت هرگونه راهحل بینالمللی را رد و تنها گزینه مورد تایید جمهوری اسلامی را «برگزاری همهپرسی در میان ساکنان اصلی فلسطین اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی» معرفی کرده بود.
در نگاه او، یهودیان مهاجر و دولت اسرائیل «رژیم غاصب» و فاقد هرگونه مشروعیت هستند. او حتی تاکید کرد که جمهوری اسلامی بهدنبال «آزادی کل فلسطین» است، نه بخشی از آن.

اما در دنیای واقعی، این موضع دیگر حتی در میان متحدان پیشین ایران نیز پایگاه ندارد. ترکیه که زمانی میزبان «گردهماییهای ضدصهیونیستی» بود، امروز روابط دیپلماتیک کامل با اسرائیل دارد.
عربستان سعودی، با وجود اختلافات سنتی با تلآویو، در آستانه نهایی کردن عادیسازی روابط خود قرار دارد. مصر و اردن نیز سالهاست با اسرائیل رابطه رسمی دارند و امارات، بحرین و مراکش نیز به پیمان ابراهیم پیوستهاند.
در چنین فضایی، اصرار خامنهای بر یک شعار بیپشتوانه عملی نهتنها ایران را منزوی کرده، بلکه حتی امکان ورود به بازی دیپلماتیک منطقه را نیز از بین برده است.
جمهوری اسلامی نه در معادلات اسرائیل–فلسطین نقش دارد، نه در چارچوبهای نوین امنیت منطقهای، و نه حتی در روندهای جدید اقتصادی و تکنولوژیک که در بستر عادیسازی در حال شکلگیری هستند.
این در حالی است که تجربه تاریخی نشان داده مخالفت ایدئولوژیک با نظم حاکم زمانی موثر است که پشتوانهای از قدرت واقعی، مشروعیت منطقهای یا ظرفیت جایگزین داشته باشد.
امروز اما جمهوری اسلامی در هر سه زمینه دچار افول شده است:
در نهایت، اگر ایدئولوژی نتواند با واقعیتهای ژئوپولیتیکی هماهنگ شود، دیر یا زود به نقطهای میرسد که هزینه حفظ آن بیشتر از فایدهاش خواهد بود.
جمهوری اسلامی در چنین نقطهای ایستاده است. اصرار بر انکار اسرائیل و مخالفت با طرح دو دولت، شاید در دهههای پیش کارکرد تبلیغاتی داشت، اما امروز به مانعی استراتژیک برای بقا، بازسازی قدرت و حتی پیشگیری از یک جنگ فراگیر تبدیل شده است.
«دو دولت»؛ تنها پیشنهاد معنادار برای نجات از فاجعه
در چنین شرایطی، حمایت مشروط ایران از طرح دو دولت، مثلا در قالب تاکید بر تشکیل دولت فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷، بازگشت پناهجویان و تضمین بینالمللی امنیت، میتواند بهعنوان یک پیشنهاد سیاسی جدی و قابلمذاکره تلقی شود.
در دوره ریاستجمهوری ترامپ که تمرکز اصلی بر «توافقی سختگیرانهتر» با تهران است، ایران باید پیشنهادی بدهد که در سطح استراتژیک جذاب باشد. طرح دو دولت، برخلاف برنامه هستهای یا قدرت نیابتی، امکانی برای بده–بستان واقعی فراهم میکند.
نه بازسازی سریع تاسیسات هستهای در شرایط فعلی ممکن است، نه ادامه مسیر تقابل بدون خطر تکرار جنگی ویرانگر. تنها راه باقیمانده برای ایران، قرار دادن طرح دو دولت بهعنوان کارت مذاکره است؛ راهی برای باز کردن درِ دیپلماسی، جلوگیری از پایان آتشبس و رسیدن به صلح پایدار.
جمهوری اسلامی اکنون در نقطهای ایستاده که نه توان نظامی موثری برای بازدارندگی دارد، نه ابزار اقتصادی برای فشار، و نه مشروعیت منطقهای برای تاثیرگذاری سیاسی.
تنها چیزی که هنوز میتواند تهران را به بازی بازگرداند، یک پیشنهاد معنادار سیاسی است؛ و آن، چیزی نیست جز حمایت مشروط از طرح «دو دولت در یک سرزمین».

در ایران، جایی میان نگاههای خاموش و واژههای بلعیدهشده، جامعهای ایستاده است که نفس میکشد، زنده است، و حتی اگر سخن نمیگوید، میبیند، میفهمد، مبارزه میکند، زندگی میکند. این زیست خاموش، اگرچه بیصدا، اما نشانگر نوعی «پایداری فرهنگی» است.
در وضعیتی که قدرت سیاسی میکوشد زبان، حافظه و حتی بدن شهروندان را در اختیار بگیرد، صرف زندگی کردن، خود نوعی مقاومت محسوب میشود.
تهران بیدار میشود، نه با صدای آزادی، که با زمزمه اضطراب. مردی ساده در یکی از محلههای مرکزی شهر، تلفن موبایلش را از شارژ در میآورد و خبرها را سریع همانجا در تخت خواب تند تند میخواند؛ حالا صدای تلویزیون هم به بیداریاش اضافه شده که مجری خبرها را یک به یک میخواند.
چای دم میکند، نان و پنیری میخورد و به سمت محل کار میرود. جلوی دفتر نگاه کوتاهی به آسمانی میکند که در آن هیچ نشانی از امید تازه نیست. اما همین «ادامه دادن»، همین برخاستن، چای ریختن، کار کردن و حتی همین بودن، در دل ساختاری که میل به انهدام شخصیت دارد، یک کنش اجتماعیست.
سکوت صبحگاهی این روزها، نه بیمعنا، که بخشی از زندگیست؛ زندگی در جایی که زنده ماندن گاه گناه میشود یک جریان سیال آگاهی در دل خود دارد، نه تسلیم.

تهران زیر سایه فاشیسم؛ تسلط بر زیست روزمره
حکومت جمهوری اسلامی از همان ابتدای برآمدن از دل انقلاب ۵۷، با تمرکز بر کنترل بدن و رفتار شهروندان، نظمی استبدادی را بنا کرده، تا حد زیادی شبیه آنچه در آلمان نازی دیده میشد.
در چنین ساختاری حکومت دیگر در سطح ایدئولوژیهای بزرگ عمل نمیکند، بلکه در جزئیترین رفتارهای فردی و زندگی روزانه شهروندان رسوخ کرده است.
حکومتی که در آن برای تحکیم ترس و ارعاب شهروندان نهتنها مخالفان سیاسی و منتقدانش به صرف ابراز مخالفت با زندان، شکنجه و حتی اعدام مواجه میشوند، بلکه موی سر دختران و نوع پوشش آنان و یا تعامل زن و مرد با هم خارج از مقررات مذهبی هم میتواند موجب بازداشت و سرکوب شود.
همانگونه که هانا آرنت درباره نظم توتالیتر مینویسد، حکومت فاشیستی تنها با تهدید فیزیکی زنده نیست؛ بلکه از طریق نهادینه کردن اضطراب و بیاعتمادی در هر تماس انسانی، بقای خود را تضمین میکند.
او بهخوبی توضیح میدهد: «فاشیسم فقط در اردوگاهها حضور ندارد. فاشیسم در سکوت مردم، در ترس از سخن، در تکرار اجبارهای احمقانه، در کنترلِ ریز و بیوقفه بر زندگی روزمره جاریست.»
با اینکه میدانیم در چند سال گذشته جمهوری اسلامی در مقابل مقاومت مدنی مردم ایران چندین گام به عقب برداشته است، اما خوب میدانیم که اراده حکومت بر همان سیاستهای دهه ۶۰ فقط با رنگ جدیدیست.
در ایران، چنانکه در آلمان نازی، نظام سیاسی کوشیده است تا هر عنصر اجتماعی را بدل به ابزار نظارت و کنترل کند. مدرسه، دانشگاه، مسجد، رسانه، خانواده؛ همه به اشکالی از مراقبت بدل شدهاند.
ویکتور فرانکل، روانپزشک یهودی بازمانده از آشویتس، در جایی مینویسد: «در اردوگاه آنچه بیشتر از مرگ، روح انسان را فرسوده میکرد، احساس بیمعناییِ تحمیلشده بود. حس اینکه حتی اندوهت را هم دیگر نمیتوانی از آن خود بدانی.»

مقاومت در زندگی روزمره؛ معنای مبارزه بیصدا
اما با وجود تمام این سرکوب نهادینهشده، جامعه ایران تسلیم نشده است. زندگی روزمره، آنجا که کنترلپذیر نیست، بدل به صحنه مقاومت شده است.
زنانی که روسری را کنار میزنند، جوانانی که در سکوت، خبر واقعی را در شبکههای فیلترشده میخوانند، مادرانی که خاطرههای سانسورنشده را در گوش کودکان زمزمه میکنند، همگی بخشی از پیکره پنهان یک مقاومت وسیع و غیرمتمرکز هستند.
اینجا، آنگونه که بازماندگان گتوهای یهودی روایت کردهاند، مقاومت نه در تظاهرات خیابانی، بلکه در نپذیرفتن نظم تحمیلی رخ میدهد. همانطور که فرانکل میگوید: «در اردوگاه حتی حفظ اندیشه آزاد، خود عملی انقلابی بود.»
در ایران امروز نیز حفظ ذهنیت آزاد، مخالفت با دلزدگی و پایداری برای معنا، مصداق همان نوع مقاومت است.
مردمی که هنوز مینویسند، هنوز گوش میدهند، هنوز آشپزی میکنند، هنوز میخندند، هنوز سر سفره سادهشان امید را زنده نگه میدارند، در حال ایستادن در برابر حکومتی هستند که هدف نهاییاش خالیکردن معنا از هر کنش انسانیست.
در خاطرات یکی از بازماندگان آشویتس آمده بود: «هر روز که زنده ماندیم، هر صبح که دوباره بیدار شدیم، یعنی پیروز شدیم»؛ انگاری دفتر خاطرات امروز یک شهروند ایرانیست، شهروندی که زندگی را به مبارزه علیه حکومت بدل میکند.

حافظه و رهایی؛ نوشتن، ثبت کردن، فراموش نکردن
اگر در پایان جنگ جهانی دوم، آنچه بازماندگان یهودی را به ادامه زندگی متعهد کرد، ثبت روایتها و انتقال حقیقت به نسلهای آینده بود، امروز نیز این وظیفه بر دوش همه ماست.
جمهوری اسلامی با قدرت تبلیغاتی و امنیتی خود میکوشد واقعیتها را از حافظه عمومی پاک کند، اما همانگونه که آرنت تاکید میکرد، قدرت هیچگاه نمیتواند حقیقت را بهطور کامل حذف کند، اگر حافظه اجتماعی زنده بماند.
روایتهای مردمی، و حتی یک عکس، یک جمله، یک دستخط، میتوانند بر ضد فرآیند تحریف تاریخی عمل کنند.
زیستن در ایران امروز شبیه زیستن در برلین ۱۹۳۹ است. شباهتها هولناک است، اما تفاوتی هم هست. مردم ایران هرچند در محاصرهاند، اما دیگر تنها نیستند. صداها هر روز بیشتر میشود، روایتها عمیقتر، حافظهها مقاومتر.
و همین شاید آغاز پایان فاشیسم باشد. فاشیسم همیشه از دل سکوت رشد میکند، اما با روایت، با شهادت، با ثبت، از پا درمیآید. ایران هنوز زنده است و این، آغاز است؛ آغاز روزگاری که سالها بعد آن بگوییم «ایرانِ جمهوری اسلامی»؛ یک دوره تلخ و سیاه تاریخی که بر ایران تحمیل شد.

در پی آتشبس در جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، جمهوری اسلامی از همسرایی سرود «ای ایران» گرفته تا خواندن اشعار سیمین بهبهانی به نمادهای ملی بازگشت. اما این بازگشت، مصادرهای نمادین و ابزاری است و در تضاد با تاریخی از سانسور و حذف همان میراث فرهنگی.
جمهوری اسلامی از همان ابتدای تاسیس، نه تنها بسیاری از چهرههای فرهنگی برجسته را سانسور و حذف کرد، بلکه کوشید به جای آنها فرهنگ و هنر «انقلابی اسلامی» تولید کند؛ پروژهای که با حذف، طرد یا نادیده گرفتن بخش عمدهای از میراث فرهنگی، هنری و تاریخی ایران همراه بود.
این پروژه مبتنی بر ایدئولوژی اسلامگرای شیعی خود را در تقابل با ملیگرایی، هنر مدرن و اسطورههای تاریخی ایران تعریف کرد اما با وجود سرمایهگذاری گسترده در جلب مشارکت عمومی شکست خورده و نتوانسته جذابیتی هم پای میراث فرهنگی ملی ایجاد کند.
به همین دلیل، حاکمیت بارها کوشیده است از میراثی که پیشتر طردش کرده، برای بازسازی مشروعیت خود استفاده کند و در دورههایی خاص، بهویژه در بحرانهای سیاسی، بینالمللی یا در جنگهایی مانند جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، به استفاده از نمادهایی مانند سرود «ای ایران»، اشعار سیمین بهبهانی، ترانههای تورج نگهبان، یا حتی شخصیتهایی چون آرش کمانگیر و کوروش بزرگ روی آورده است.
این چرخش، از منظر نظریههای علوم سیاسی، نشانهای از بحران مشروعیت و شکست قدرت نرم نظام در حوزه فرهنگ و از نظر علمی و سیاسی، بخشی از پروژه «حاکمیت بر حافظه» است.
قدرت نرم و بازنمایی فرهنگی؛ از جوزف نای تا بندیکت اندرسون
در چارچوب نظریه «قدرت نرم» از جوزف نای، دولتها میتوانند از ابزارهای غیرنظامی مانند فرهنگ، رسانه و ارزشهای اجتماعی برای تاثیرگذاری بر دیگران استفاده کنند، بدون آنکه متوسل به زور شوند. در همین راستا، بهرهگیری از نمادهای فرهنگی و هنری، بخشی از تلاش رژیمها برای ساختن روایتی مشروع از خود نزد افکار عمومی است.
بر اساس نظریه جماعتهای تصوری از بندیکت اندرسون هم، ملتها از طریق زبان، رسانه و روایتهای مشترک شکل میگیرند. از این منظر، کنترل روایتهای تاریخی و فرهنگی یکی از مولفههای اصلی در تثبیت هویت ملی است.
جمهوری اسلامی بهویژه در بزنگاههای بحرانی مانند جنگ، تحریم یا اعتراضات مردمی، تلاش میکند از طریق بازآفرینی نمادها و اشارات به وطندوستی، خود را همچنان بخشی از ملت معرفی کند.
وقتی جمهوری اسلامی برای ایجاد حس ملی به سراغ اشعار و اسطورههایی چون «دوباره میسازمت وطن»، «ای ایران»، آرش کمانگیر یا کوروش بزرگ میرود در واقع تلاش میکند از منابعی استفاده کند که هویت پیشاانقلابی ملت ایران را شکل دادهاند.
اما مشکل این جاست که نمادهایی که حکومت به آنها متوسل میشود، ریشه در همان فرهنگی دارند که حکومت طی چهار دهه آن را حذف، سانسور یا تحقیر کرده است.
جدال میان حافظه رسمی و حافظه تاریخی
یان آسمن، نظریهپرداز حافظه فرهنگی، میان دو نوع حافظه تمایز قائل میشود: حافظه فرهنگی که ریشه در میراث جمعی و آیینی مردم دارد، و حافظه سیاسی یا «فراموشی سازمانیافته» حکومتها ساخته و بر جامعه تحمیل میکنند.
در جمهوری اسلامی تلاشی مستمر برای جایگزینی حافظه فرهنگی با حافظهای سازمانیافته و مهندسیشده انجام میشود؛ حافظهای که میکوشد روایت رسمی از تاریخ را بر واقعیت زیسته مردم تحمیل کند.
آسمن این مفاهیم را برای توضیح تداوم یا تحریف تاریخ در جوامع و نقش نهادهای قدرت در بازنویسی یا مدیریت حافظه بهکار میبرد. در مورد جمهوری اسلامی، او ابزاری نظری به ما میدهد تا ببینیم چگونه حکومت میکوشد حافظه فرهنگی ایران را یا حذف کند یا از آن استفاده ابزاری کند.
جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته با حذف آیینها، بازنویسی کتب درسی، تغییر مناسبتها و سانسور رسانهها کوشید حافظه فرهنگی ایران را مهندسی کند؛ اسطورههای تاریخی ایران مانند کوروش، آرش، رستم یا فردوسی را کنار بگذارد و به جای آنها شخصیتهایی چون امام حسین، حضرت علی و نمادهایی چون علم، محراب، و فرهنگ عاشورا را به عنوان اسطورههای جایگزین معرفی کند.
این روند با مواضع رسمی نیز پشتیبانی شده است. روحالله خمینی بارها «ملیگرایی» را اساس «بدبختی مسلمین» نامید و تصریح کرد که اسلام با ملیت مخالف است.
او در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود: «افراد ملی به درد ما نمیخورند، افراد مسلم به درد ما میخورند.» این دیدگاه در تمام ساختارهای آموزشی، رسانهای و تبلیغاتی جمهوری اسلامی منعکس شد؛ جایی که تا سالها حتی نام ایران کمتر در شعارهای رسمی شنیده میشد.
اما بقای نمادهایی چون نوروز، فردوسی، شعر حافظ، سرودهای ملی و خاطره جمعی از ایران تاریخی، نشان داد که حافظه فرهنگی قابل حذف نیست. به این ترتیب حکومت در بزنگاههای بحرانی، ناچار به همان حافظهای متوسل میشود که پیشتر طرد کرده بود.
نمونههای اخیر نشان میدهند که حکومت به صورت گزینشی و ابزاری به سراغ نمادهای ملی میرود. برای نمونه، ترانه معروف با صدای نوری با شعر تورج نگهبان، که خانواده وی اجرای مجدد آن را از سوی نهادهای رسمی وقاحت توصیف کردند، مورد بهرهبرداری رسانهای قرار گرفت.
همچنین سرود «ای ایران» که در مراسمهای رسمی و نظامی پخش میشود، محصول همکاری حسین گلگلاب و روحالله خالقی است؛ دو هنرمندی که در دوران جمهوری اسلامی یا بهطور کامل سانسور شدند یا در حاشیه قرار گرفتند.
در مثالی دیگر، شعر «دوباره میسازمت وطن» از سیمین بهبهانی، شاعر آزادیخواه و منتقد حکومت که در دوران حیاتش اجازه انتشار آزاد آثار خود را نداشت، اکنون به عنوان نماد بازسازی ملی از سوی نهادهای حکومتی مورد استفاده تبلیغاتی قرار میگیرد.
شخصیت اسطورهای آرش کمانگیر نیز که در دهههای گذشته از نظام آموزشی رسمی حذف شده بود، حالا در قالب مجسمه در میدانی در شهر تهران نصب میشود؛ نشانهای از بازگشت تحمیلی به نمادهای ملی که زمانی مغضوب بودند.
حتی بازنماییهای گرافیکی از چهره علی خامنهای در قالب شاهان هخامنشی یا توصیف او به عنوان «شهریار ایران»، نشاندهنده تلاش حکومت برای تلفیق قدرت مذهبی با مشروعیت تاریخی ملی است.
این بازنماییها، که گاه در قالب نقوش باستانی طراحی میشوند، تلاشیاند برای پیوند زدن رهبری فعلی با تاریخ پیشااسلامی، در حالی که برای دههها، همین تاریخ مورد بیاعتنایی یا حذف ایدئولوژیک قرار گرفته بود.
اما بهرغم چهار دهه سیاستگذاری فرهنگی، حاکمیت موفق به تحمیل کامل این روایت نشده است. مردم هنوز با سرودهایی چون «ای ایران» پیوند عاطفی دارند و شعر سیمین بهبهانی را چون ندای درونی وطندوستی میشنوند، نه به عنوان ابزاری تبلیغاتی.
بنابراین، بازگشت ناگهانی جمهوری اسلامی به این نمادها، نشانه ضعف پروژههای فرهنگی خودساخته آن است: چنانچه سرودهایی نظیر «سلام فرمانده»، علیرغم بسیج سازمانی و رسانهای، نتوانستهاند در وجدان جمعی جایگاهی بیابند.
مصادره فرهنگی؛ از مرگ مولف تا خشونت نمادین
رولان بارت، منتقد ادبی فرانسوی، در مقاله مشهور خود با عنوان مرگ مولف استدلال میکند که نباید معنای یک اثر را صرفا بر مبنای نیت یا شخصیت مولف آن تحلیل کرد و معنای متن در بستر خوانشها و برداشتهای متکثر مخاطبان ساخته میشود، نه در بازگشت به ذهن و قصد مولف. بارت با این دیدگاه، راه را برای استقلال اثر از زمینه تولید فردی آن هموار کرد.
اما در جمهوری اسلامی ایران، با نوعی از «مرگ مولف» مواجهایم که نه از سر احترام به استقلال متن، بلکه از سر حذف ایدئولوژیک خالقان آثار است. در اینجا، مولف نه به مثابه یک عنصر زائد تحلیلی، بلکه به مثابه تهدیدی سیاسی و فرهنگی به حاشیه رانده میشود.
حکومت نه تنها از نامبردن از مولفان آثار ملی و فرهنگیای که مورد استفاده قرار میدهد خودداری میکند، بلکه در بسیاری موارد، فعالانه کوشیده است آنها را از حافظه جمعی پاک کند. چهرههایی چون سیمین بهبهانی، تورج نگهبان، حسین گلگلاب یا روحالله خالقی، همه قربانی همین مرگ تحمیلیاند؛ مرگی نه نظری، بلکه واقعی و نمادین در عرصه عمومی.
در اینجا «مرگ مولف» به معنای حذف خالق اثر از تاریخ، از رسانه، از نظام آموزشی و از حافظه رسمی است، و نه به معنای پایان سلطه او بر معنا. اثر در این فرایند، از تاریخ خود تهی میشود و چون پوستهای خالی، در خدمت اهداف جدید قرار میگیرد، اهدافی که اغلب در تضاد با انگیزههای اولیه خالق آن اثرند.
سرودی چون «ای ایران» که با جانمایهی وطندوستی و مقابله با اشغال سروده شد، اکنون بهگونهای در مراسم رسمی و نظامی جمهوری اسلامی استفاده میشود که نه تنها نام خالقانش غایب است، بلکه زمینه تاریخی آن نیز تغییر یافته است.
این فرایند با آنچه پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، «خشونت نمادین» مینامد، پیوندی عمیق دارد. بوردیو خشونت نمادین را نوعی سلطه فرهنگی و ذهنی میداند که از طریق بازتولید ارزشها، معانی و ساختارهای مشروعیتیافته از سوی نهادهای قدرت اعمال میشود. این نوع خشونت نیازی به اجبار فیزیکی ندارد؛ بلکه از طریق پذیرش ناآگاهانه نظم نمادینِ تحمیل شده، درونی میشود.
در زمینه جمهوری اسلامی، خشونت نمادین در مصادره و بازتفسیر آثار فرهنگی چهره میزند. سرودی مانند «دوباره میسازمت وطن» زمانی نوشته شد که شاعر آن، سیمین بهبهانی، از ایران ویرانشده زیر سایه استبداد و جنگ سخن میگفت.
اما این اثر را اکنون همان حکومتی که بهبهانی را به حاشیه راند، در تبلیغات رسمی استفاده میکند. معنای اثر دگرگون شده و علاوه بر آن هدف اولیه تحریف و بافت تاریخی آن نادیده گرفته میشود. در اینجا، خشونت نه در شکل سانسور مستقیم بلکه در شکل تملک معنایی، در بازتفسیر دستوری و در سکوت گزینشی نمود مییابد.
بوردیو تاکید میکند که خشونت نمادین زمانی موثر است که طبیعی یا بدیهی جلوه کند. در جمهوری اسلامی، این فرایند با حذف تدریجی نام خالقان، سکوت آموزشی درباره تاریخ فرهنگی پیشاانقلابی، و نهادینه کردن خوانشهای جدید از نمادها و آثار، بهگونهای پیش میرود که مخاطب گاه اصلا متوجه مصادره صورت گرفته نمیشود.
اینگونه است که حافظه تاریخی جامعه دچار تخریب تدریجی میشود؛ نه با پاک کردن آثار، بلکه با تحریف بستر معنایی آنها.
در مجموع، ترکیب این دو نظریه، «مرگ مولف» به مثابه حذف سیاسی خالق و «خشونت نمادین» به مثابه تحمیل تفسیر ایدئولوژیک، به ما کمک میکند تا سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی را بهتر درک کنیم: سیاستی که از سوی حکومت به ظاهر با هدف وحدت ملی پیش برده میشود، اما در واقع فرایندی خشونتبار از مصادره، تحریف و حذف است.
این سیاست، بیش از آنکه پیوندی میان دولت و ملت برقرار کند، شکافی عمیقتر در حافظه تاریخی و فرهنگی ایرانیان بهجا میگذارد.
از انکار تا نیاز؛ روایت شکست یک پروژه فرهنگی
استفاده ابزاری از این میراث در شرایطی رخ میدهد که مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی بهشدت فرسوده شده و نارضایتی عمومی، بهویژه پس از سرکوب خیزشهای سراسری ۱۴۰۱، افزایش یافته است.
در چنین شرایطی، بازگشت به نمادهای ملی و فرهنگی پیشاانقلابی، نه از موضع تساهل فرهنگی، بلکه نوعی «مصرف اضطراری نمادها »است؛ مصرفی که صرفا در زمان بحران یا در مواجهه با دشمن خارجی فعال میشود، نه در سیاست فرهنگی روزمره حکومت.
در حالی که حکومت شعار «مرگ بر ملیگرایی» را سر میدهد و ملیگرایان را تحقیر میکند، در بزنگاههای جنگی و بحرانی، ناچار به توسل به همان اشعار و سرودهایی میشود که پیام اصلیشان، آزادی، وطندوستی و استقلال از هر قدرت تمامیتخواه است.
در چهار دهه گذشته، جمهوری اسلامی کوشیده است فرهنگ تاریخی ایران را از نو بنویسد و به جای آن، فرهنگ انقلابی جایگزین کند. اما ناکامی در خلق نمادهای فراگیر، محبوب و باورپذیر، سبب شده که حاکمیت بار دیگر به سراغ همان میراثی برود که پیشتر آن را انکار کرده بود.
این بازگشت، در اصل نشانهی شکست پروژه فرهنگی رسمی و ضعف قدرت نرم جمهوری اسلامی است.
سازمانهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی، در شرایط اضطرار، به جای گفتوگو با ملت، به بازنمایی تحریف شدهای از نمادهای ملت پناه میبرند. اما این مصادره فرهنگی، نه پیوندی اصیل با ملت ایجاد کرده و نه بحران مشروعیت را ترمیم میکند.
آنچه باقی میماند، شکاف عمیق میان «حافظه مردم »و «روایت حکومت »است؛ شکافی که نه با سرود، که تنها با رهایی از سانسور، بازگشت به آزادی خلاقیت و احترام به خالقان آثار ملی قابل پر شدن است.
توسل دوباره به سرود «ای ایران»، شعر «دوباره میسازمت وطن»، آرش کمانگیر و حتی تصاویر کوروش، نهتنها نشانه تساهل فرهنگی نیست، بلکه شاهدی بر بحران مشروعیت، کمبود خلاقیت فرهنگی درونحکومتی و اعترافی تلخ به شکست فرهنگی است.
سانسور هنرمند و مصادره اثر، شکافی میان مردم و حکومت ایجاد کرده که با بازنمایی تحریف شده ترمیم نخواهد شد.

در حالی که ایران هنوز با پیامدهای حملات اخیر آمریکا و اسرائیل مواجه است، والاستریت ژورنال نوشت ترامپ در دیدار با نتانیاهو گفته ترجیح میدهد از راهکار دیپلماتیک برای مهار برنامه هستهای ایران استفاده شود، اما در صورت تلاش تهران برای ساخت بمب، با حملات اسرائیل مخالفتی نخواهد داشت.
به نوشته این روزنامه، ترامپ در دیدار دوشنبه با بنیامین نتانیاهو در کاخ سفید ابراز امیدواری کرد دیگر نیازی به بمباران ایران نباشد و گفت: «نمیتوانم تصور کنم که بخواهم دوباره چنین کاری انجام دهم.» با این حال، نتانیاهو هشدار داد که اگر [حکومت] ایران بار دیگر به سمت ساخت بمب حرکت کند، اسرائیل حملات را از سر خواهد گرفت و ترامپ مخالفتی نکرد.
این گفتوگوها بهنوشته والاستریت ژورنال، شکاف موجود میان محاسبات تهران، تلآویو و واشینگتن پس از حملات اخیر را آشکار کرده است. ترامپ با تهدید حملات بیشتر تلاش دارد تهران را به توافقی برای توقف برنامه هستهای وادار کند؛ در حالیکه اسرائیل معتقد است [حکومت] ایران میتواند پنهانی برنامه خود را ادامه دهد. [جمهوری اسلامی] ایران نیز پیش از بازگشت به میز مذاکره، خواهان تضمینهایی در برابر تکرار حملات است.
مقامات ارشد اسرائیلی گفتهاند در صورت احیای جدی برنامه هستهای ایران، تلآویو بدون نیاز به مجوز آمریکا ممکن است حملات را از سر بگیرد، گرچه ممکن است ترامپ برای حفظ مسیر دیپلماسی به نتانیاهو فشار آورد.
رهبران حکومت ایران با انتخابی سرنوشتساز روبهرو هستند: پذیرش توقف غنیسازی یا ادامه برنامه با خطر حملات مجدد. مسعود پزشکیان، رییس دولت جمهوری اسلامی ایران، گفته تهران آماده ازسرگیری مذاکرات با آمریکاست به شرط تضمین عدم تکرار حملات. او تاکید کرده [جمهوری اسلامی] ایران بر حق غنیسازی پافشاری میکند.
والاستریت ژورنال مینویسد که حملات ماه گذشته توان تولید یک سلاح اتمی توسط [حکومت] ایران را تا دو سال به تعویق انداخته، اما برخی ذخایر اورانیوم در اصفهان باقی ماندهاند. اسرائیل نگران است تهران بخواهد این مواد را بازیابی کند. در مقابل، سایتهای نطنز و فردو بهشدت آسیب دیدهاند و بازیابی در آنجا ممکن نیست.
به گفته کارشناسان، در صورت تلاش مجدد جمهوری اسلامی ایران، این کشور احتمالا به تاسیسات مخفی زیرزمینی متوسل خواهد شد. اسرائیل اطلاعاتی درباره محلهای احتمالی دارد اما فاقد بمبهای سنگرشکن برای نفوذ به سایتهای عمیق است.
هیچ تاریخ رسمی برای مذاکرات جدید اعلام نشده و بهنوشته این روزنامه، تهران هنوز در حال بررسی راهبرد خود است.
حملات اخیر، شرط ترامپ برای توقف کامل غنیسازی را به مطالبهای قطعی بدل کرده و ممکن است واشینگتن بخواهد برنامه موشکی حکومت ایران و روابط منطقهایاش را نیز محدود کند. دن شاپیرو، سفیر پیشین آمریکا در اسرائیل، گفته: «رسیدن به توافق حالا دشوارتر از همیشه است. ترامپ نمیتواند از شرط صفر برای غنیسازی عقبنشینی کند و ایران نیز پس از حمله، چنین امتیازی نخواهد داد.»
همچنین، ازسرگیری همکاری دولت ایران با آژانس برای نظارت بلندمدت ضروری است. تکلیف ذخایر موجود نیز باید روشن شود.
اگرچه [حکومت] ایران آسیب دیده، حملات موشکیاش به اسرائیل نشان داد همچنان تهدیدی منطقهای است. به گفته علی واعظ از گروه بحران، پس از حملات اخیر، شمار مقامهای ایرانی که به گفتوگو با آمریکا تمایل دارند، کاهش یافته و بیاعتمادی به ترامپ افزایش یافته است.
کشورهای اروپایی هشدار دادهاند در صورت عدم همکاری جمهوری اسلامی ایران با آژانس، ممکن است تحریمهای تعلیقشده توافق ۲۰۱۵ را بازگردانند. تصمیم نهایی در اینباره قرار است تا ماه اکتبر گرفته شود. [حکومت] ایران نیز تهدید کرده در واکنش، از پیمان منع اشاعه هستهای خارج خواهد شد.






