سیاستهای ایدئولوژیک، منطقهگرایی تهاجمی و نادیده گرفتن منافع ملی در طول سه دهه گذشته، ایران را به نقطهای رساندهاند که اکنون درگیر یک جنگ تمامعیار است؛ جنگی که نه حاصل اجبار، بلکه محصول انتخابهای سیاسی و ایدئولوژیک رهبر آن است.
تثبیت قدرت در نبود مشروعیت مذهبی
علی خامنهای پس از درگذشت روحالله خمینی در سال ۱۳۶۸، با حمایت سیاسیون قدرتمند و تغییر قانون اساسی، رهبری جمهوری اسلامی را بهدست گرفت؛ در حالی که فاقد جایگاه مرجعیت دینی لازم بود. از همان آغاز، پروژه تمرکز قدرت را با حذف رقبای سیاسی، تقویت نهادهای امنیتی و ایجاد شبکهای از وفاداران در سپاه، قوه قضائیه، شورای نگهبان و دیگر ارکان حکومت آغاز کرد.
سرکوب داخلی بهمثابه ابزار تثبیت
از جنبش سبز ۱۳۸۸ تا اعتراضات آبان ۹۸ و خیزش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱، خامنهای همواره پاسخ اعتراضات مردمی را با سرکوب خشن داده است. هزاران نفر بازداشت، صدها نفر
کشته، و قطع اینترنت و سانسور شدید، از ویژگیهای مشترک این رویدادها بودهاند. رهبر جمهوری اسلامی معترضان را «اغتشاشگر» و اعتراضات را «توطئه دشمن» خوانده و با اعطای مجوز به نهادهای سرکوب، فضای عمومی را امنیتی کرده است.
مهندسی نهادهای انتخابی و حذف مشارکت مردمی
رهبر جمهوری اسلامی سیاست خارجی را نه در خدمت توسعه و امنیت ملی، بلکه در مسیر تقابل با غرب و پیشبرد «محور مقاومت» تعریف کرد. حمایت نظامی و مالی از حزبالله لبنان، حوثیهای یمن، گروههای شبهنظامی شیعه در عراق و سوریه، و دشمنی ساختاری با اسرائیل، سیاستهایی بودند که کشور را درگیر منازعات پرهزینه منطقهای کرد.
در دوران رهبری خامنهای، نهادهای اطلاعاتی چون وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه به ابزارهای مرکزی برای کنترل جامعه تبدیل شدند. این نهادها نهتنها در سرکوب اعتراضات، بلکه در مهار هرگونه دگراندیشی فرهنگی و اجتماعی نیز نقشآفرین بودند. ماموریت اصلی آنها، حفظ ساختار ایدئولوژیک نظام است، نه امنیت عمومی.
علی خامنهای نهفقط بهعنوان رهبر یک کشور، بلکه بهعنوان معمار یک ساختار اقتدارگرای ایدئولوژیک، مسئول مستقیم وضعیت کنونی ایران است. ساختاری که بر سرکوب، انزوا، تحقیر مشارکت مردمی و دشمنتراشی بنا شده، اکنون کشور را درگیر جنگ کرده است. این جنگ، پیش از آنکه تقصیر اسرائیل یا آمریکا باشد، نتیجه راهبردی است که از دفتر خامنهای در تهران هدایت شده است.