نظام در کما؛ خامنهای در بنبست

در ادبیات عامیانه فارسی، مثلی هست که میگوید: «اسبهای درشکه وقتی به سربالایی میرسند و کار سخت میشود، به جان هم میافتند و همدیگر را گاز میگیرند». این دقیقاً توصیف وضعیت فعلی مسئولان جمهوری اسلامی است.
در ادبیات عامیانه فارسی، مثلی هست که میگوید: «اسبهای درشکه وقتی به سربالایی میرسند و کار سخت میشود، به جان هم میافتند و همدیگر را گاز میگیرند». این دقیقاً توصیف وضعیت فعلی مسئولان جمهوری اسلامی است.
مقامات ارشد جمهوری اسلامی در مواجهه با بازگشت تحریمها و بحرانهای روبهگسترش، بهجای پذیرش مسئولیت، به متهم کردن یکدیگر روی آوردهاند.
از روز شنبه که تحریمهای سازمان ملل بازگشته، بسیاری از چهرههای برجسته نظام، از روحانی و احمدینژاد گرفته تا سعید جلیلی، درگیریهای لفظی و رسانهای را شدت بخشیدهاند.
این افراد، همچون فرزندانی که پدر در حال احتضار خود را احاطه کردهاند و در کنار بستر مرگ او بر سر ارث و میراث نزاع میکنند، بهدنبال کنار زدن رقبای احتمالی برای کسب قدرت در دوران پساخامنهای هستند.
افزایش علنی تنشها و دعواها میان مسئولان ارشد جمهوری اسلامی، نشانهای کلاسیک از فروپاشی حکومتهای دیکتاتوری است. در نظریات علوم سیاسی، شکاف در رأس حاکمیت یکی از مهمترین عوامل ساختاری در سقوط چنین رژیمهایی است و اکنون این شکاف در جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگری آشکار شده است.
این وضعیت ناشی از شکستهای پیاپی نظام در عرصههای مختلف است. مسئولان صرفاً میکوشند مسئولیتها را به گردن دیگری بیندازند. نمونهاش را در دنیای فوتبال میتوان دید. وقتی تیمی پیروز است، همه خود را در آن پیروزی شریک میدانند؛ اما وقتی شکستها تکرار میشود، اختلاف و بحران گریبانگیر تیم میشود. جمهوری اسلامی نیز اکنون مانند تیمی است که بارها و بارها باخته و بهجای راهحل، دچار درگیری درونی شده است.
جمهوری اسلامی در لبنان شکست خورده، حزبالله در آستانه فروپاشی است، حماس به پایان راه رسیده، بشار اسد سقوط کرده، خود جمهوری اسلامی هدف حمله قرار گرفته و فرماندهان سپاه یکی پس از دیگری کشته شدهاند.
تحریمهای بینالمللی بازگشته و «محور مقاومت» که روزگاری با افتخار تا مدیترانه را در سیطره خود میدانست، اکنون در حال فروپاشی است. روزگاری فرماندهان سپاه با غرور از «رسیدن به سواحل مدیترانه» سخن میگفتند؛ اما امروز تمام آن رجزخوانیها با ضربات ترامپ و نتانیاهو بر باد رفته است.
در چنین شرایطی، دیگر از «انسجام» درونی حکومت خبری نیست. علی خامنهای بارها بر لزوم همبستگی و وحدت تاکید کرده، اما چهرههای جمهوری اسلامی دیگر به فرمان او گردن نمینهند. بسیاری از آنها علناً یا در لفافه، سیاستهای او را عامل اصلی این بحرانها معرفی میکنند.
در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی نیز این انتقادات بیسابقه است؛ از مقامات سابق تا وزیران و نمایندگان، بسیاری سیاستهای کلان رهبر را زیر سوال بردهاند. این شکاف و دودستگی، بیش از آنکه ناشی از اختلافنظر صرف باشد، حاصل تغییر اساسی در محیط داخلی، منطقهای و بینالمللی پیرامون جمهوری اسلامی است.
در داخل کشور، اکثریت مردم دیگر سبک زندگی تحمیلی جمهوری اسلامی را نمیپذیرند. در منطقه، رژیم شکستهای متعددی را تجربه کرده است. در عرصه جهانی نیز، جمهوری اسلامی با ائتلافی سیاسی و اقتصادی به رهبری آمریکا و اروپا مواجه شده و تحریمهای سازمان ملل بازگشته است.
خامنهای دیگر توان کنترل جامعه و حتی نهادهای زیرمجموعه خود را ندارد. مثلاً در موضوع «حجاب اجباری» با وجود تاکید مکرر رهبر، نه دستگاهها توان اجرایش را دارند و نه جامعه آن را میپذیرد. این ناتوانی در اعمال خواست رهبر، گویای ضعف شدید ساختار قدرت در جمهوری اسلامی است.
در خصوص واکنش به بازگشت تحریمها نیز، حکومت به «فلج تصمیمگیری» دچار شده است. برخی پیشنهاد خروج از انپیتی و حتی تولید سلاح هستهای را میدهند، اما هیچیک از این تهدیدها عملی نشده است؛ چرا که حکومت میداند چنین اقداماتی احتمال حمله مستقیم اسرائیل یا آمریکا را افزایش میدهد.
همه اینها نشان از آن دارند که جمهوری اسلامی، با وجود لفاظیهای پیشین، اکنون جرئت اجرای آنها را ندارد. نمونهاش را میتوان در سرنوشت قاسم سلیمانی دید. رجزخوانیهای بدون پشتوانه، نه تنها سودی ندارد بلکه میتواند به فاجعهای مرگبار برای نظام ختم شود. امروز، همانها که تا دیروز از بستن تنگه هرمز، خروج از انپیتی و پایان همکاری با آژانس سخن میگفتند، سکوت کردهاند؛ زیرا نظام از تبعات آن هراسان است.
بازگشت تحریمها، وضعیت اقتصادی را نیز به مرز فروپاشی رسانده است. نرخ دلار در بازار آزاد از ۱۱۴ هزار تومان عبور کرده و به احتمال زیاد، در روزهای آینده نیز افزایش خواهد یافت. مردم دیگر به جمهوری اسلامی اعتماد و اعتقاد ندارند؛ نه از نظر اجتماعی، نه اقتصادی، نه سیاسی و نه امنیتی.
اختلافات میان مسئولان نیز به سطوح عالی رسیده است. بین خامنهای، عراقچی، پزشکیان، روحانی، جلیلی و احمدینژاد، شکاف عمیقی شکل گرفته است.
در حالی که برخی خواستار مذاکره هستند، برخی دیگر اصرار بر ایستادگی دارند. حتی سفر پزشکیان به نیویورک برای مذاکره با آمریکاییها نیز با سخنرانی ناگهانی خامنهای و موضعگیری او علیه توافق، بینتیجه ماند.
نکته قابل توجه آنجاست که این تردید در تصمیمگیری و ناتوانی در مدیریت بحران، دقیقاً همان چیزی است که در ادبیات سیاسی بهعنوان یکی از مهمترین نشانههای سقوط قریبالوقوع یک حکومت دیکتاتوری شناخته میشود.
در ۴۷ سال گذشته، هیچگاه نشانههای زوال و فروپاشی جمهوری اسلامی تا این اندازه آشکار نبوده است.
مردم در انتظار پایان این رژیم هستند، و در درون نظام، رقابت برای جانشینی خامنهای آغاز شده است. چهرههایی مثل روحانی، احمدینژاد و جلیلی فعالتر شدهاند و تلاش میکنند در صورت مرگ خامنهای، خود را بهعنوان ناجی نظام معرفی کنند. غافل از اینکه جامعه دیگر به آنها هم اعتمادی ندارد و اگر خامنهای نباشد، بعید است مردم به نظام اجازه بقا بدهند.
چه بسا خامنهای پیشدستی کند و برخی از این افراد را منزوی یا محاکمه کند، همانطور که با هاشمی رفسنجانی برخورد شد.
در نهایت، جمهوری اسلامی نه در موضع قدرت، بلکه در وضعیت «تردید، انزوا و بنبست» قرار دارد. حکومتی که روزی میخواست به مدیترانه برسد، حالا در درون مرزهای خود هم امنیت ندارد و در تصمیمگیریهای حیاتی، دچار فلج کامل شده است. این، آشکارترین نشانه پایان یک نظام دیکتاتوری است.