شجریان؛ سرو چمان آزادی

یکم مهرماه در تقویم ایرانیان یادآور تولد محمدرضا شجریان است؛ اگر امروز زنده بود، هشتاد و پنج سالگیاش را جشن میگرفتیم.
یکم مهرماه در تقویم ایرانیان یادآور تولد محمدرضا شجریان است؛ اگر امروز زنده بود، هشتاد و پنج سالگیاش را جشن میگرفتیم.
اما حقیقت این است که شجریان فراتر از سالشمار زیسته و در حافظه جمعی مردم بهمثابه صدایی همواره زنده مانده است؛ صدایی که ردیفهای کهن آواز ایرانی را پاس داشت، و همزمان پژواک امید و اعتراض یک ملت شد.
آغاز راه؛ از تلاوت تا آواز
محمدرضا شجریان در کودکی با قرائت قرآن آشنا شد. صوت دلنشین و توانایی در تحریر، نخست در جلسات مذهبی و خانوادگی شکل گرفت و بعدها در هنر آواز ایرانی تبلور یافت. او ابتدا آموزگار بود و در کنارش به ساخت سنتور و فراگیری موسیقی روی آورد. سپس در تهران با استادان بزرگی چون نورعلی برومند، فرامرز پایور و عبدالله دوامی همراه شد و شاکلهای آگاهانه و اصیل برای هنر خود بنا نهاد.
شجریان در دهه پنجاه خورشیدی با گروههای برجستهای همچون شیدا و عارف همکاری کرد؛ همراهیای که ترکیب شعر کلاسیک، آواز ایرانی و موسیقی دستگاهی را با روحی تازه به جامعه عرضه کرد.
او بهتدریج صدای نسل تازهای شد که میخواست به ریشهها وفادار بماند اما در عین حال زبان امروزین داشته باشد.
انقلاب ۵۷ و فاصله از قدرت
انقلاب ۱۳۵۷ برای بسیاری از هنرمندان عرصه موسیقی سنتی به فرصتی تازه بدل شد. گروهی توانستند با نزدیکی به ساختار قدرت موقعیت خود را تثبیت کنند، و حتی برخی حاضر شدند برای باقی ماندن در میدان، همصنفیهای خود را حذف کنند یا به حاشیه برانند، اما شجریان از همان آغاز نشان داد که چنین نیست.
او گرچه در ابتدا کوشید با فضای تازه همراهی کند تا برای موسیقی روزنهای باقی بماند، اما خیلی زود دریافت که هنر اگر ابزار قدرت شود، از معنا تهی خواهد شد. همین دریافت بود که او را واداشت مسیرش را از حاکمیت جدا کند و در جبهه مردم بایستد.
صدای اعتراض
موسیقی او همیشه حامل لایهای از معنا بود. انتخاب شعرهایش از حافظ و سعدی تا اخوان و سایه، بیش از هر سخنرانی آشکار میکرد که در کدام سوی ایستاده است. تصنیفهایی چون «سپیده» و «ایران ای سرای امید» در سالهای پرآشوب، به سرودهای یک ملت بدل شدند.
در دهه هشتاد، هنگامی که اعتراضات مردمی اوج گرفت، صدای شجریان دوباره به خیابانها بازگشت. ترانههایی چون «رزم مشترک» به زبان همبستگی تبدیل شد و آنگاه که حاکمان معترضان را «خس و خاشاک» نامیدند، شجریان بیپرده گفت: «صدای من، صدای همین خس و خاشاک است.» جملهای که در حافظه سیاسی ایرانیان ماندگار شد.
هنرمندی بیمعامله
آنچه شجریان را از بسیاری دیگر متمایز کرد، بیمیلیاش به معامله با قدرت بود. در طول نیم قرن فعالیت، نه جایزه و نه تهدید نتوانست او را به سازش وادارد. حتی زمانی که «ربنا»یش به دعای جمعی ماه رمضان بدل شد، او حاضر نشد اجازه دهد این اثر به ابزاری برای مشروعیتبخشی حکومت بدل شود.
شجریان نشان داد هنرمند میتواند هم در اوج زیباییشناسی باشد و هم در اوج صداقت اجتماعی. او بارها گفت که هنر اگر برای مردم نباشد، بیارزش است.
مخاطبان گسترده
صدای شجریان نه فقط اهل موسیقی، که خانهدار و کارگر و دانشجو را هم جذب میکرد. او همانقدر در تالارهای بزرگ تهران میخواند که در دلهای تنگ تبعید، در حافظه مهاجران و در جمعهای کوچک خانوادههای ایرانی در
دورترین نقاط جهان شنیده میشد.
شجریان پلی بود میان نسلها، میان سنت و مدرنیته، و میان ایران و جهان.
میراث ماندگار
میراث شجریان تنها در آلبومها و اجراهای ماندگارش خلاصه نمیشود. او به نسلهای پس از خود آموخت که هنر راستین در معامله با قدرت بیاعتبار میشود و تنها زمانی اصالت مییابد که صدای مردم باشد.
شجریان نشان داد که هنرمند میتواند در اوج زیباییشناسی و تکنیک، همزمان وجدان بیدار جامعه نیز باشد. این آموزه، بزرگترین یادگار اوست برای آیندگان: اینکه هنر، اگر راستین باشد، در کنار مردم میماند و در برابر قدرت سر خم نمیکند.
پایان؛ صدای جاودان
محمدرضا شجریان در مهرماه ۱۳۹۹ چشم از جهان فروبست، اما صدایش همچنان زنده است. صدایی که از حنجره گذشت و به وجدان جمعی ایرانیان پیوست.
امروز، در سالروز تولدش، میتوان گفت شجریان تنها استاد آواز نبود، او آینهای بود که نشان داد هنرمند میتواند با مردم بماند، حتی اگر بهایش خاموشی در وطن باشد. صدای او همچنان جاری است؛ صدایی که هرگز معامله نکرد و هرگز خاموش نخواهد شد.