توهم دائمی خطر؛ سیاست دشمنسازی چگونه کار میکند؟

گاهی هیچچیز برای بقای یک حکومت، مهمتر از وجود یک دشمن نیست. واقعی باشد یا خیالی، مهم نیست. کافیست مردم بترسند. کافیست تصور کنند تهدیدی در راه است. همین برای سرکوب، فریب و حفظ قدرت کافیست.
گاهی هیچچیز برای بقای یک حکومت، مهمتر از وجود یک دشمن نیست. واقعی باشد یا خیالی، مهم نیست. کافیست مردم بترسند. کافیست تصور کنند تهدیدی در راه است. همین برای سرکوب، فریب و حفظ قدرت کافیست.
آیا میشود جامعهای ساخت که بدون دشمن تعریف شود؟
در طول تاریخ، حکومتهایی بودهاند که بدون دشمن نمیتوانستند خود را تعریف کنند. آنها برای آنکه مشروعیتشان را حفظ کنند، نیاز داشتند تا همیشه انگشت اتهام را به سوی کسی یا چیزی بیرون از خود نشانه بروند. این دشمن گاه واقعی بود، گاه خیالی. گاهی هم آنقدر به دروغ تکرار میشد که خود حکومت هم باورش میکرد.
دشمنی که شاید اصلا وجود نداشته باشد
در رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، حکومتی تمامیتخواه، چهرهای ناشناس را بهعنوان دشمن شماره یک ملت معرفی میکند. هیچکس او را از نزدیک ندیده، کسی مطمئن نیست واقعا وجود دارد یا نه، اما تصویرش هر روز در صفحههای بزرگ نمایش داده میشود. مردم موظفاند به او ناسزا بگویند، از او نفرت داشته باشند و تمام مشکلات کشور را به پای او بنویسند.
این دشمن فرضی، حضور فیزیکی ندارد اما حضور روانیاش همهجا حس میشود. کافیست مردم او را باور کنند؛ کافیست بترسند. در سایه همین ترس، حکومت آزادیها را محدود میکند، معترضان را میگیرد، رسانهها را میبندد و هر گونه نقدی را خیانت جلوه میدهد. چون در زمان بحران، کسی سؤال نمیپرسد. در سایه تهدید، حکومت همیشه «حق» است.
این فقط یک قصه نیست. تاریخ بارها نشان داده که چطور قدرت میتواند دشمن بسازد؛ از هیچ.
آلمان نازی؛ دشمنسازی بهمثابه هویت سیاسی
یکی از آشکارترین نمونههای دشمنسازی را میتوان در آلمان دهه ۱۹۳۰ دید.
بعد از شکست در جنگ جهانی اول، آلمان به خاک سیاه نشست. فقر، تحقیر، بیکاری و ناامیدی همهجا را فراگرفته بود. مردم به دنبال نجاتدهنده میگشتند. حزب نازی، به رهبری آدولف هیتلر، وارد شد و همه مشکلات را به یک دشمن خاص نسبت داد: یهودیان.
در برنامه حزب نازی نوشته شده بود فقط کسانی که خون آلمانی دارند، حق شهروندی دارند. یهودیان، «غیرآلمانی» معرفی شدند؛ «بیریشه، خطرناک، نفوذی و عامل فساد».
اما دشمنی نازیها به یهودیان محدود نماند و کمکم فهرست دشمنان گستردهتر شد: کولیها، همجنسگرایان، بیماران روانی، دگرباشان، کمونیستها و حتی افرادی که فقط «متفاوت» بودند.
جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات نازیها، جملهای دارد که بهخوبی فلسفه دشمنسازی را توضیح میدهد: «ما نه به دوست، بلکه به دشمن نیاز داریم.»
از نگاه او، وقتی حکومت از تامین معیشت، رفاه، امنیت، یا حتی نان شب مردم ناتوان باشد، باید ذهن آنها را بهجای واقعیت، درگیر ترس کند. دشمنی بسازد که همیشه تهدید کند و مردم را همیشه در موقعیت «دفاع» نگه دارد.
در چنین شرایطی، مردم نهتنها خشم خود را متوجه حکومت نمیکنند، بلکه خودشان خواهان سرکوب و جنگ میشوند. این یعنی نقطه اوج قدرت تبلیغات.
جمهوری اسلامی؛ حکومتی که با دشمن زنده است
در ایران، جمهوری اسلامی از همان ابتدا، دشمنسازی را به یکی از ستونهای اصلی بقای خود تبدیل کرد.
کافیست به شعارهای رسمی، سخنرانیهای حکومتی و حتی اخبار صداوسیما نگاه کنیم: همیشه دشمنی هست که توطئه کرده، خرابکاری کرده، نفوذ کرده، یا برنامهریزی کرده برای حمله، برای اغتشاش، برای فریب جوانان.
در این حکومت، اگر دشمنی وجود نداشته باشد، باید ساخته شود، چون اگر دشمنی نباشد، دیگر چه کسی باید پاسخگوی گرانی، سرکوب، سانسور، فساد، تبعیض و بیعدالتی باشد؟
در طی این سالها، فهرست دشمنان داخلی و خارجی روزبهروز گسترش یافته است:
از آمریکا و اسرائیل تا اتحادیه اروپا و سازمان ملل، از بهائیان و دراویش تا زنان معترض، روزنامهنگاران، کارگران، معلمان، سلبریتیها و حتی نوجوانانی که در خیابان شعار میدهند.
در این فهرست، دشمنان میآیند و میروند ولی سیاست تغییری نمیکند: دیروز دشمن، لیبرالها و چپها بودند. امروز، دخترکیست که روسریاش را در باد رها کرده یا حتی از جنگ بیزار است.
چپها و بهائیان؛ دو قربانی ماندگار سیاست دشمنسازی
چپها از نخستین گروههایی بودند که قربانی سیاست حذف جمهوری اسلامی شدند. سازمانهایی که در انقلاب نقش داشتند، از فداییان تا مجاهدین، از حزب توده تا شوراهای کارگری، خیلی زود برای جمهوری اسلامی به «ضدانقلاب»، «وابسته به بیگانه» و «ضد دین» تبدیل شدند.
هزاران نفرشان بازداشت و شکنجه شدند و صدها نفرشان اعدام شدند؛ بهویژه در تابستان ۶۷ که فاجعهای تاریخی رخ داد.
اما موضوع فقط سرکوب فیزیکی نبود. جمهوری اسلامی تلاش کرد تا حافظه تاریخی چپها را پاک کند. حتی امروز، در فضای اپوزیسیون، گاه همین نگاه امنیتی تکرار میشود. چپها هنوز متهماند؛ به نفوذ، به سازش، یا به سادهلوحی.
بهائیان نیز از همان روزهای اول، هدف حذف کامل قرار گرفتند. نامشان در رسانهها با عبارت «فرقه ضاله» گره خورد. از تحصیل در دانشگاه محروم شدند، از کار در ادارهها اخراج شدند، خانهها و عبادتگاههایشان تخریب شد و حتی قبرهایشان هم از حمله در امان نماند.
سیاست جمهوری اسلامی درباره بهائیان، تنها سرکوب نیست. پروژهایست برای ناپدیدسازی اجتماعی. هدف این است که مردم حتی یادشان نباشد بهائیای هم روزی در همسایگیشان زندگی میکرده است.
وقتی ما هم دشمن میسازیم
سیاست دشمنسازی تنها مختص حکومتها نیست و گاهی این ذهنیت به جامعه هم سرایت میکند. در میان بسیاری از گروههای اپوزیسیون، رسانهها و حتی کاربران شبکههای اجتماعی، دشمنسازی به ابزاری برای حذف مخالف تبدیل شده است.
کافیست کسی نظر متفاوتی بدهد؛ فورا میشود «جاسوس»، «نفوذی»، «عامل رژیم» یا «خائن».
ما هم گاه همان کاری را میکنیم که از آن متنفر بودیم.
اگر بخواهیم دموکراسی بسازیم، اگر بخواهیم فضای گفتوگو شکل بگیرد، باید از این نگاه عبور کنیم چون هیچ جامعهای روی پایه توهم و دشمنی نمیایستد و وضعیت امروز ایران و چند پاره شدن جامعه، نتیجه همین دشمنسازیهای پیاپی است.
قدرت، وقتی پاسخگو نیست، دشمن میسازد. این داستان تکراری تاریخ است. از آلمان نازی تا ایران امروز. از چهرهای خیالی در رمانها تا آدمهایی واقعی که هر روز حذف میشوند. اما ما هم در این داستان نقش داریم. وقتی سکوت میکنیم، وقتی تهمت میزنیم، وقتی تفاوت را تحمل نمیکنیم، به همان چرخه دشمنسازی کمک میکنیم.
در جوامع توسعهیافته، تفاوتها بخشی طبیعی از زندگی اجتماعیاند. مردم میتوانند با هم اختلاف نظر داشته باشند، بدون آن که دیگری را تهدید یا خائن ببینند. در چنین فضاهایی، «دشمن» جایگاهی ندارد، چون قانون، رسانه آزاد و آموزش عمومی به مردم یاد دادهاند که اختلاف، نه مایه ترس که نشانه پویایی است.