«بیداد»؛ نسل زد و فریاد «مرا ببوس»

«بیداد» ساخته سهیل بیرقی که این روزها در بخش مسابقه جشنواره کارلووی واری- بزرگترین جشنواره اروپای شرقی و مرکزی- به نمایش درآمد، تصویر عریان و بی پردهای است از تهران امروز.
«بیداد» ساخته سهیل بیرقی که این روزها در بخش مسابقه جشنواره کارلووی واری- بزرگترین جشنواره اروپای شرقی و مرکزی- به نمایش درآمد، تصویر عریان و بی پردهای است از تهران امروز.
برای دههها روایت واقعیت جاری در اجتماع امروز ایران بر پرده سینما ممنوع بود، اما حالا به لطف سینمای زیرزمینی، صحنهها، رخدادها و جسارتهایی را در سینمای ایران میبینیم که پیشتر غیرممکن به نظر میرسید: روایت همه ناگفتهها و ممنوعهها که این بار در فیلمی بسیار صریح به نمایش درمیآید و جدای از نادیده گرفتن حجاب اجباری، به لایههای زیرین اجتماعی میپردازد که به امر و نهیهای از پیش تعیین شده و محدود کننده نه میگوید. از این رو «بیداد»، جدای از ارزشهای اجتماعی، سند دیدنیای است از واقعیت اجتماعی که در آن نسل دهه هشتاد -نسل زد-علیه همه محدودیتها سر برمی آورد و نه میگوید.
فیلم با داستان دختری از این نسل به نام ساتی آغاز میشود؛ دختری عاشق خوانندگی که همه تلاشهایش برای گرفتن مجوز به جایی نمیرسد و او هم تن نمیدهد به همخوانیهایی که در آن حتی صدای او شنیده نمیشود. ساتی تصمیم میگیرد در خیابان بخواند. از این رو تصمیم او به تصمیم یک نسل پیوند میخورد: مطالبه حق خود از طریق خیابان.
نسلی که همه راههای از پیش رفته را بسته میبیند- تلاش برای گرفتن مجوز به نوعی میتواند تلاش برای«اصلاح طلبی» تعبیر شود که در واقعیت به بنبست خورد و به جایی نرسید- و حالا این نسل- برخلاف نسل قبل- در اقدامی شجاعانه حقاش را در خیابانها میطلبد. قرار دادن ستونهای بتونی در جایی که این دختر میخواند و دستگیری او، رفتار از پیش قابل حدس حکومتی است که قدرت و توان درک خواستههای ساده و طبیعی یک نسل را ندارد.
در فضایی معمول خواسته این دختر بسیار بدیهی است و ساده. او میخواهد بخواند و این حق طبیعی هر انسانی در همه جای جهان است. فیلم اما از دل این خواسته ساده به دل این نسل نفوذ میکند. فیلمساز از مرز غلتیدن به شعار به سلامت عبور میکند و چند صحنهای که میتوانست فیلم را شعاری و مخاطب آن را تنها به مخاطب جشنوارهای خارجی تقلیل دهد، خوشبختانه از این خطر جستهاند چرا که به نظر میرسد فیلمساز عامدانه از شعاری شدن فیلمش پرهیز دارد و تنها تمرکز میکند بر روایت داستانی که به شکل عرضی گسترش پیدا میکند. درعین حال فیلم دروغ نمیگوید و با جسارت حرفش را میزند؛ از گفتن هر آنچه که باید ابایی ندارد، حتی اگر به حکم مضحک زندانی ختم شود که برای عوامل فیلم صادر شده است. هیچ جایی از فیلم تماشاگر ایرانی احساس حضور سانسور را نمیکند و به نظر میرسد فیلمساز تکلیفاش را با خودش، فیلمش و جامعهاش روشن کرده است.
تقابل دو نسل دهه شصت و دهه هشتاد به مسأله اصلی فیلم بدل میشود. این دختر به طور اتفاقی با پسری متولد دهه شصت برخورد میکند که بخش مهمی از فیلم را شکل میدهد: یک شخصیت بینام که از او میخواهد فقط «ببین» خطابش کند. امیر جدیدی در هیبتی کاملاً متفاوت و عجیب بهترین بازی عمرش را در این نقش ایفاء میکند و بازیگری که پیشتر به خاطر حضور در فیلمهای حکومتی مورد انتقاد بود، حالا در یک فیلم زیرزمینی چرخشی آشکار را به نمایش میگذارد و با بازیای درخور، شخصیتی به یادماندنی را در سینمای ایران رقم میزند با دیالوگهایی بسیار خاص، عجیب و جذاب: مردی آرمانباخته با خالکوبیهای متعدد بر بدن، دائما نشئه که بر خلاف تصور اولیه مخاطب به دنبال خوابیدن با ساتی نیست و رابطه پیچیده و عجیبی بین آنها شکل میگیرد که فیلم ابایی از نمایش جزئیات آن ندارد، جایی که آنها به هم دست میزنند و از گرمای بدن یکدیگر میگویند، اما به طرز نمادینی تا انتها عشقبازیای بین آنها رخ نمیدهد و رابطه آنها در پایان معنا مییابد: جایی که دو نسل بر روی هم تأثیر میگذارند و موجب تغییر یکدیگر میشوند، تغییری که -خواه ناخواه- تغییرات بزرگتری را به ارمغان خواهد آورد.
یک شخصیت جذاب دیگر هم در فیلم هست که نمونه مشابهی در سینمای ایران ندارد: مادر ساتی با بازی لیلی رشیدی که یک زن دائمالخمر است. او هم به عنوان نمایندهای از نسل دهه پنجاه یا شصت، نسلی را ترسیم میکند که در برخورد با محدودیتها و مشکلات جامعه، به یک شکستخورده بدل شده و برای ادامه بقا تن به هر کاری میدهد. روایت این شکست، یکی دیگر از مایههای فیلم را شکل میدهد و رابطه بین این دختر و مادرش- دو نماینده از دو نسل که با وجود عشق به یکدیگر در نوع برخورد با زمانه تفاهم ندارند و به جدال با یکدیگر میرسند- بخش مهم دیگری از فیلم را رقم میزند.
فیلم به ویژه در نیمه اول به دوربین روی دست تکیه میکند و دوربین سیالی که گویی در جایی گیر افتاده و تقلا میکند، شخصیتهای دست و پا بستهای را روایت میکند که در طلب تغییر موقعیت خود هستند. سکانسهای زندان با نمایش عریان خشونت و خراش برداشتن زنانگی- با نمایش عادت ماهیانه زنانه در سلول- همراه میشود و پس از آن، همراه با شخصیت اصلی زخمخورده و ساکت شده، دوربین هم گویی آرامتر میشود و فیلم به سمت عاشقانه گرمی متمایل میشود که از دل سیاهی و تباهی، زمزمههای خاموش شده را به فریاد «مرا ببوس» در خیابان بدل میکند.