جمهوری اسلامی در وقت اضافه و سوت پایان در دست معترضان

در این مطلب، بخشی از تحلیل بنیاد هریتج، اندیشکده آمریکایی را بخوانید درباره قیام مردم در ایران علیه جمهوری اسلامی:

در این مطلب، بخشی از تحلیل بنیاد هریتج، اندیشکده آمریکایی را بخوانید درباره قیام مردم در ایران علیه جمهوری اسلامی:
بهرغم هفتهها سرکوب وحشیانه، شهروندان ایرانی از هر سن و گروه اجتماعی و از هر منطقه، به اعتراضات گستردهشان ادامه میدهند و خواستار پایان و سرنگونی جمهوری اسلامیاند. پیام آنها روشن است: انقلاب ۱۳۵۷ شکست خورده و رژیمی که آن انقلاب بر سر کار آورد، نفرینشده است.
تنها سوالی که برای تاریخ باقی مانده، این است: پس جمهوری اسلامی کی سقوط میکند؟
با این که حضور زنان و دختران در خطوط مقدم قیام آشکارتر بوده، شمار عظیم معترضان حاکی از نارضایتی از رژیم، در تمامی گروههای جمعیتی است.
خیزش مردم ایران به دستکم ۱۷۷ شهر رسیده و آن را از سال ۲۰۰۹ (خرداد ۸۸) بدینسو، به بزرگترین قیام مدنی در ایران مبدل کرده است.
ایستادگی و مقاومت معترضان خیرهکننده است؛ بهویژه این که جنبش رهبری ندارد و هیچ سازمان ملیای هم نقشی برای هماهنگی ایفا نمیکند.
مقاومت مردم ایران محدود به اقلیتهای ناراضی نیست. البته که شنیدن شعار «مرگ بر خامنهای» از کردستان جای تعجب ندارد اما همان شعارها در بازار تهران هم سر داده و شنیده میشود.
بنا بر تخمین، دستکم ۴۰۰ نفر جانشان را از دست دادهاند که بسیاری، دختران و پسران جوان و نوجواناند.

با این که حکومت دستور یک پاسخ نظامی تمامعیار را داده و بیش از ۲۰ هزار نفر هم دستگیر شدهاند اما نشانهای از فروکش کردن اعتراضات به چشم نمیخورد.
تمام وجوه قیام مردم ایران، گواه انکارناکردنی آن است که شهروندان این کشور اسیر شدهاند و داخل مرزهای کشور خودشان، بهدست حکومت گیر افتادهاند.
برگردیم به اولین سوال که این رژیم کی سقوط میکند؟ مطمئنترین پاسخی که تاریخ در آستین دارد این است: هنگامی که نیروهای امنیتی از شلیک به مردم دست بکشند.
جمهوری اسلامی به تار مو بند است و سوال بعدی اینجاست: روز موعود کی فرا میرسد؟
آنچه میتوانیم بگوییم این است: هنگامی که آن روز فرا برسد، همه، حتی خود ایرانیان، متعجب خواهند شد.
علت چنین پیشبینیای، در کتاب «دلیل دموکراسی» بهقلم ناتان شارانسکی، سیاستمدار اسرائیلی بیان شده است. شارانسکی در این کتاب اشاره میکند که از خصوصیات رژیمهای خودکامه این است: این گونه حکومتها، برای حفظ قدرت، نه تنها به ضرب و زور شدید متوسل میشوند، بلکه از جاری شدن اطلاعات هم جلوگیری میکنند. پس بسیاری در داخل خود رژیم هم نمیدانند رژیم در حال از دست رفتن است. در غیاب شفافیت، تحلیل آنها درباره این که رژیم تا کی دوام میآورد، از تحلیل افراد خارج رژیم، درستتر نخواهد بود.

و به همین دلیل است که جهان یک روز از خواب برخواهد خاست و حیرتزده به نظاره فروپاشی رژیم جمهوری اسلامی خواهد نشست
روشن است که حکومت جمهوری اسلامی فاسد، درمانده و نامشروع است و اصلاحپذیر نیست.
مردم ایران طاقتشان از دیکتاتورشان طاق شده و گرچه معلوم نیست پایان جمهوری اسلامی کی خواهد بود و سرنوشت ایران پس از آن چه میشود، اما سوال مهم دیگر این است: از دست آمریکا چه کاری برمیآید؟
اول این که دولت آمریکا هرگز نباید تغییر رژیم را به عنوان ابزار سیاست خارجه در پیش بگیرد. دست آخر، وظیفه و مسوولیت ایالات متحده نیست که به دیگر کشورها بگوید چطور حاکمیتی انتخاب کنند.
دولت آمریکا خیلی هنر کند، بتواند از منافع آمریکا در برابر اقدامات بدکارانه دیگران حفاظت کند.
با تمام این اوصاف، آمریکا میتواند و باید، حمایت خود را از معترضان در ایران، با جملات حاکی از همدلی ابراز کند و برای مردم ایران، اینترنت، برای دسترسی آنها به پلتفرمهای محبوب در رسانههای اجتماعی و اخبار سانسور نشده، فراهم کند.
واشینگتن همچنین باید خود را برای پیامدهای انقلاب ایران آماده کند.
در درجه اول، واشینگتن نباید هیچ کاری بکند تا از سقوط یک دیکتاتوری حامی تروریسم در سراسر جهان، جلوگیری کند. این یعنی، باید تمام تلاشها برای احیای برجام را کنار بگذارد.

پرداختن آمریکا به برجام فایدهای ندارد چرا که احتمال بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هستهای با برجام، نزدیک به صفر است اما از آن سو یک تریلیون دلار به جیب رژیم ایران سرازیر میکند تا دامنه وحشتپراکنیاش را در دنیا، هر چه بیشتر وسعت دهد.
به جای احیای برجام، آمریکا باید ایران را دو برابر منزویتر کند و رژیم ایران را برای آزارهای حقوقبشری و جنایاتش، با تحریم مجازات کند.
جمهوری اسلامی بارها و بارها نشان داده که قابل اعتماد نیست و تنها زبان زور میفهمد.
آمریکا همچنین باید در توسعه خاورمیانهای مقاومتر، نقش پررنگتری ایفا کند. خاورمیانهای که برای عواقب احتمالی فروپاشی جمهوری اسلامی، آمادگی داشته باشد.
آمریکا همین حالا هم ابزار مناسبی برای سقوط جمهوری اسلامی در جعبه «پیمان ابراهیم» دارد.
این توافق بیش از یک چهارچوب برای عادیسازی روابط دنیای عرب با اسرائیل است و در واقعیت، ابزاری برای همکاری و ادغام اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک است.
ایالات متحده باید به تقویت بازدارندگی اسرائیل و تشویق اتحاد میان اسرائیل و دنیای عرب ادامه دهد. هدف از تمامی این اقدامات، تضمین آمریکا در «منطقه» خواهد بود.
وقتی رژیم ایران سرنگون شود، خاورمیانه قویتر و امنتری لازم است و آمریکا باید از همین حالا بستری برای آن فراهم کند.

خیزش سراسری مردم ایران و ایرانیان سراسر جهان علیه جمهوری اسلامی به دومین ماه خود رسیده و با آبان ماه همزمان شده است. ماهی که معترضان ایرانی آن را «ماه خون و انتقام» میخوانند.
آبان، یادآور اعتراضات آبان ۹۸ است که آمار کشتار خونین آن هنوز روشن نیست. خبرگزاری رویترز شمار قربانیان سرکوب این اعتراضات را هزار و ۵۰۰ نفر اعلام کرد.
رویه معمول جمهوری اسلامی در کشتار، بازداشت و سر به نیست کردن معترضان، همچنان برجاست اما این حکومت ناکارآمد در هر حوزه، در عوض، شکنجه و آزار را از بر است و پس از بازداشت، چند نفری را هم رها میکند تا داستان هولناک حبس و شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی را برای دیگران تعریف کنند.
امید جمهوری اسلامی این است که این حکایتها، دیگران را از پیوستن به قیام مردمی منصرف کند اما معترضان ایرانی دقیقا میدانند با چه حکومت خطرناکی روبهرویند و به همین خاطر است که سینهشان را برای سرنگونی آن سپر کردهاند.
سیانان در پروندهای به شکنجه معترضان ایرانی در زندانهای جمهوری اسلامی پرداخته است. اسامی معترضان برای حفظ امنیت آنها تغییر داده شده و از اسامی مستعار استفاده شده است.
داستان آرمان
خواب دیگر به چشم آرمان نمیآید. در خوابهایش کسی او در تاریکی دنبال میکند. او میگوید: «تنهایم و فریادرسی هم نیست.»
زندگی آرمان چند هفته پیش برای همیشه عوض شد. او در خیزش ضدحکومتی علیه جمهوری اسلامی در خیابان دستگیر و چهار روز در بازداشتگاهی متعلق به سپاه پاسداران شکنجه شد.
او به سیانان میگوید که شکنجهاش جسمی و روانی بوده؛ از جمله با شوک الکتریکی، نگه داشتن سر زیر آب و شبیهسازی اعدام.
آرمان ۲۹ ساله در بازداشت، مدتی در حبس انفرادی بوده و به تناوب هم کتک خورده، سپس به اتاقی با حدود دهها معترض دیگر منتقل شده، زنی در آنجا بوده که روی صورتش زخم داشته و به آرمان گفته که نیروهای امنیتی او را آزار جنسی دادهاند.
آرمان میگوید که روی یک میز و لباس متحدالشکل یکی از افرادی که تحت حفاظت او بوده، آرم سپاه پاسداران را دیده اما او نمیداند مرکزی که در آن نگهداری شده، کجای تهران واقع بوده چون پیش از رسیدن به آنجا هوشیاری خود را از دست داده.

آرمان برای جان به در بردن از بازداشتگاه، یک اعتراف اجباری امضا زده که بنا بر آن، او از دولتهای آمریکا، بریتانیا و اسرائیل پول گرفته که در جامعه ایران «اغتشاش» به پا کند.
به او گفته شده اگر در هر فعالیت دیگری علیه نظام درگیر شود، سراغ او و خانوادهاش خواهند رفت و بازداشتشان خواهند کرد.
آرمان میگوید آنچه به او و دیگر بازداشتشدگان گذشته، مختص آنها نیست بلکه بخشی «امتحانپسداده» از دفترچه راهنمای جمهوری اسلامی برای دنبال کردن، شکنجه و حبس کردن معترضان است: «هدف در هم کوبیدن معترضان سیاسی است.»
آرمان هنوز هم تماس و پیامهای تهدیدآمیز دریافت میکند اما عزم او راسخ است.
او میگوید: «ما را شکنجه میکنند و به جهان و جامعه جهانی دروغ میگویند اما ایرانیها آزادی میخواهند.»
او در ادامه میگوید: «ما دیکتاتوری نمیخواهیم. میخواهیم به جهان متصل شویم.»
در اعتراضات سال ۲۰۱۹ (آبان ۹۸) هم هزاران مورد شکنجه و بازداشت به ثبت رسید. با این حال تمام ایرانیان با هر پیشینهای در این خیزش گرد آمدهاند تا حقوق مدنی خود را طلب کنند.
یک معترض زن ۲۴ساله به سیانان میگوید: «در بدترین ایام زندگی به سر میبریم. پر از اضطراب، سرشار از وحشتیم.»
این زن میگوید بسیاری از دوستانش شکنجه شدهاند و به یکی از دوستانش در رشت، پس از دستگیری، تجاوز شده است.
او این اظهارات را در تماسی ویدیویی به سیانان میگوید اما صورتش را برای حفظ امنیت پوشانده: «من گیر نیفتادم و بلایی سرم نیامده و هر بار توانستهام فرار کنم اما هر اتفاقی، هر لحظه، میتواند برایم بیفتد.»

سیانان با حدود ۱۰ ایرانی که روایات دستاول از شکنجه در سال ۹۸ و ۱۴۰۱ ارائه دادند، گفتوگو کرده است؛ از جمله آنانی که عزیزانشان یا در حبس کشته شدهاند یا در زندانهای جمهوری اسلامی ناپدید شدهاند.
برخی از این افراد، تصاویری به سیانان فرستادهاند که زخمهای شکنجهشان و احکامی که برای آنها صادر شده و را نشان میدهد.
برخی هم به روایت داستانهایشان اکتفا کردهاند.
سیانان در تماس با سازمان ملل متحد، از موارد شکنجه و بازداشت معترضان جویا شده اما همچنان پاسخی دریافت نکرده است.
داستان فرهاد
فرهاد ۳۷ ساله و پدر دو فرزند، هزینه ایستادن در برابر جمهوری اسلامی را با گوشت و پوستش لمس کرده است. آنچه فرهاد از سر گذرانده، او را از پیوستن دوباره به خیزش مردمی باز نداشته است.
فرهاد در نوامبر ۲۰۱۹ (آبان ۹۸) جان سپردن بسیاری از دوستانش را با شلیک گلوله نیروهای سرکوب، به چشم دیده است.
بعد از حدود یک ماه، نیروهای لباس شخصی شبانه به خانه او هجوم آوردهاند تا او را برای شرکت در اعتراضات دستگیر کنند.
فرهاد میگوید سپاه پاسداران برای پیدا کردن او از ویدیویی استفاده کرده که به بیبیسی فرستاده شده (او این ویدیو را برای سیانان فرستاده) و در حقیقت از سلاح پوشش خبری، برای زدن رد معترضان استفاده شده.
فرهاد ۱۶ روز شکنجه شده و او هم تنها از آرم و نشانه روی دیوار فهمیده که در بازداشتگاه سپاه در حبس است.
فرهاد در آن بازداشتگاه تنها نبوده و چند صد نفر دیگر هم بازداشت و شکنجه میشدهاند. فرهاد صدای فریاد آنها را میشنیده.
او میگوید که مردم به تختی بسته میشدهاند و مورد آزار قرار میگرفتهاند؛ با تجاوز، شوک الکتریکی و آب جوش شکنجه میشدهاند. او میگوید مردم را آویزان میکردهاند و کتک میزدهاند.
آخرین خاطره فرهاد از آنجا، اتاقی تاریک است که در آن آویزان شده و بیرحمانه از لباسشخصیها کتک خورده است، سپس او را داخل ماشینی انداختهاند و به محلی نامعلوم برده و کنار جاده رها کردهاند.
روزها بعد، او در یک درمانگاه در نزدیک خانهاش در تهران به هوش آمده، نمیدانسته کجاست اما حدس میزند فامیل دوری که روابطی با جمهوری اسلامی داشته، ممکن است دلیل احتمالی جان به در بردن او باشد.
او میگوید که دندانهایش شکسته بوده، لبش پارهپاره و آنقدر خون از او رفته بوده که فکر زنده ماندنش را هم نمیکردهاند.
او عکس جراحات و زخمهایی را که ردشان بر تنش مانده، برای سیانان فرستاده است.
فرهاد برای امنیت خود و خانوادهاش از تهران خارج شده اما هنوز هم گاهی دیروقت شب تماسهایی تلفنی با او میگیرند و او را تهدید به تجاوز به زنش و کشتن فرزندانش میکنند.
او میگوید که حساب بانکی او گاهگاه مسدود میشود.
فرهاد میگوید ماهها پس از بازداشت و شکنجه، کارت ملی او از سیستم پاک شده بوده و کار نمیکرده است.
اما برخلاف خطراتی که برای جان و معاش او وجود دارد، در پایبندی فرهاد برای شرکت در اعتراضات مردمی خللی وارد نشده است.

او میگوید: «کشور و مردمم در رنجاند. حکومت جمهوری اسلامی بهاسم دین ظلم میکند. نمیتوانم ببینم مردم برای باورهایشان کشته میشوند.»
این روایات در حالی است که داستان شکنجه شدن معترضان پیش از انقلاب ۱۳۵۷، همواره دستمایه جمهوری اسلامی قرار گرفته تا «آزادی» را ارمغان این حکومت برای مردم ایران معرفی کند.
روال علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی در سرکوب اما بازداشتهای گسترده، کنترل و خاموش کردن صدای مخالفان در خیزش کنونی، همانی است که بوده و دست او مدتهاست برای مردم ایران رو شده است.
خیزش کنونی که به رهبری زنان است، ایرانیان نسلهای گوناگون را متحد کرده و به بزرگترین تهدید علیه رژیم تبدیل شده است.

قیام مردم ایران علیه جمهوری اسلامی حالا به دومین ماه خود رسیده و قلب ایران اکنون در گوشهگوشه این سرزمین، در سیستان و بلوچستان، کردستان، آذربایجان و ... میتپد.
کاربران رسانههای اجتماعی که حکومت سالها با تبلیغات واهی درباره نقش خود در حفظ تمامیت ارضی ایران و جلوگیری از تجزیهطلبی، بر سر آنان منت گذاشته، میگویند: «ما تجزیه شده بودیم و تازه داریم ترکیب میشویم.»
یا میگویند: «مهسا تو بهترین معلم جغرافیایی. تو اسم تمام شهرهای ایران را به یادمان آوردی.»
مردم ایران میدانند جمهوری اسلامی چگونه دههها از تفرقهافکنی بین اتنیکها در ایران، به نفع بقای خود سود برده است. مردم این سرزمین حالا هوشیار و آگاه شدهاند.
فارین پالیسی در مقالهای تحلیلی به نقش پررنگ اتنیکها در ایران در پیروزی خیزش مردم پرداخته است.
نگارنده مطلب معتقد است در تحلیلهای غرب معمولا به «نقش اقلیتهای غیرفارس» پرداخته نشده اما «همین اقلیتها» هستند که خط سیر و سرنوشت قیام مردم ایران را تعیین میکنند.
اعتراضات مردم ایران فروکش نمیکند و این اولین باری نیست که جمهوری اسلامی با قیام انبوه مردم مواجه شده است.
با این حال خیزش این بار، از جهت مقیاس و آرام نگرفتن، منحصربهفرد است؛اعتراضات در پی قتل مهسا امینی ۲۲ ساله در بازداشتگاه گشت ارشاد، این بار به تهران و دیگر شهرهای مرکزی محدود نشده و تا دورترین نقاط مرزی را هم در بر گرفته است.
خیزش سراسری این بار در خارج شهرهای بزرگ و مراکز استانها و در دهها نقطه شکل گرفته است.
در این خیزش، ایرانیان از رویه قیامهای پیشین گذر کردهاند و معترضان حالا با پلیس و نیروهای سرکوب درگیر میشوند؛ نیروهایی که جان چند صد معترض را گرفتهاند.
جنایت، تیراندازی و آتش در زندان اوین هم خشم معترضان را شعلهورتر کرده است.
اگر خیزش مردم ایران اینچنین با قدرت پیش برود، این موج اعتراضات سهمگینترین چالش برای جمهوری اسلامی، از زمان به قدرت رسیدن در سال ۱۳۵۷ تا به امروز است.

قالیچه پرنقشونگار اتنیکی ایران
مهمترین جنبه این نوبت از خیزش ایرانیان، نقش پررنگ اتنیکهاست.
بنا بر گزارشها، نیروهای سرکوب شمار بسیاری از «اقلیتهای اتنیکی» را هدف قرار داده و کشتهاند؛ این بهویژه در سیستان و بلوچستان آشکار است.
نیروهای سرکوب در زاهدان یک قتل عام به تمام معنا به راه انداختند و دستکم ۸۰ بلوچ را هنگام اقامه نماز جمعه کشتند.
نیروهای سرکوب ابتدا لباس سنتی بلوچ پوشیدند تا لو نروند و ناگهان نمازگزاران را به گلوله بستند.
رسانههای غرب به قتلعام زاهدان آنچنان که باید و شاید نپرداختند؛ البته که زاهدان هم پس از آن از پا ننشست و اعتراضات ضدحکومتی همچنان در این شهر ادامه دارد.
تاریخچه رنج «اقلیت اتنیکی» ایران، کبریتی است که در انبار باروت قیام افتاده است و سرکوب وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی در زاهدان و کردستان، حاکی از آن است که رژیم از این موضوع به خوبی آگاه است.
طبیعت چند اتنیکی ایران نقش مهمی در سیاست این کشور بازی میکند و جای آن در بحث و گفتوگوهای خارج از ایران خالی بوده است چون رسانههای غربی و تحلیلگران حوزه ایران در غرب، اغلب با تمرکز بر «فارسها» به رویدادهای ایران مینگرند.
اقلیتهای اتنیکی ترک، کرد، عرب، ترکمن، بلوچ و غیره، تقریبا بیش از نیمی از جمعیت ایراناند و مناطق وسیعی از کشور را به دور از مرکزیت تنیده به دور تهران، قلب ایران، تشکیل میدهند.
جمهوری اسلامی آموزش زبان مادری به کودکان اقلیتهای اتنیکی و ارائه خدمات دولتی به زبان مادری را برای آنان ممنوع کرده است.
رسانههای اصلی جمهوری اسلامی و محتوای کتابهای درسی، اغلب اقلیتهای اتنیکی ایران را نادیده میگیرند.

در مقایسه با مرکز ایران، با اکثریت جمعیت «فارس»، اقلیتهای اتنیکی ایران با دشواریهای بیشتری همچون فقر، دسترسی محدود به خدمات دولتی، وضعیت بد زیستمحیطی و کمبود آب روبرویند که به تبعیض در قبال آنها و محرومیتشان دامن میزند.
سهم اقلیتهای اتنیکی از اعدام و حبس حکومتی هم بیشتر است. فعالان و چهرههای فرهنگی که برای حفظ حقوق فرهنگی و زبان مادری اقلیتهای اتنیکی کارزار به راه میاندازند، اغلب دستگیر و به اتهاماتی واهی همچون اقدام علیه امنیتی ملی محکوم میشوند.
با پیشرفت خیزش ضدحکومتی، نقش اقلیتهای اتنیکی ایران تنها پررنگتر و پراهمیتتر میشود.
با توجه به تنوع اتنیکی ایران، در بحبوحه خیزش، سایبریهای حکومتی میکوشند با انتشار تصاویری از ایرانی تجزیه شده، کاربران را نگران کنند.
حمله رژیم جمهوری اسلامی به مناطق مرزی کردنشین که جان دستکم ۱۳ نفر را گرفت هم به مثابه زهرچشم گرفتن از آنها بود.
البته که جمهوری اسلامی مدام تلاش کرده و میکند اقلیتهای اتنیکی را به جان هم بیندازد اما میراث چنداتنیکی بودن، مانند قالیچهای در سراسر ایران پهن شده است و جزو طبیعت این سرزمین است.
موج خیزش ضدحکومتی، این بار در شهر، شهرستانها و استانهایی است که پیشتر اغلب بهندرت در آنها قیامی روی داده است.
به نظر میرسد رژیم بر روی انفعال این شهرها حساب میکرده و غافلگیر شده است چرا که بیشتر تجمعات از تهران و برخی دیگر از شهرها آغاز میشده اما این بار از این خبرها نیست.
اقلیتهای اتنیکی ایران میتوانند تاثیری شگرف بر پیروزی خیزش ضدحکومتی داشته باشند، مخصوصا که بسیاری مناطق استراتژیک ایران در واقع محل سکونت همین اقلیتهای اتنیکی است. مثلا صنعت نفت و گاز ایران و بنادر صادرات آن در خوزستان واقع شده که بیش از نیمی از جمعیت آن عرب هستند و بندر چابهار، با نقش مهم آن در صادرات نیز در منطقهای با اکثریت جمعیت بلوچ قرار دارد.

مجموعه روایتهای چند زندانی زن را بخوانید که از کتاب شکنجه سفید، به قلم نرگس محمدی انتخاب و در تایمز لندن منتشر شده است.
نرگس محمدی، فعال حقوق بشر، شکنجه سفید را با محوریت رنجهای حبس انفرادی، با شهادت درباره تجربه خود و گفتوگو با ۱۲ زن زندانی دیگر، تنظیم کرده است.
طی پنج هفته گذشته، یک موضوع معترضانی را که به خیابانهای ایران روان شدند به هم پیوند داده و آن چیزی جز نفرت از جمهوری اسلامی نیست.
جرقه خشم مردم، مرگ مهسا امینی ۲۲ ساله بود و معترضان میدانستند که کشتار، بازداشت و حبس در کمینشان است.
بسیاری از معترضان در خیزش سراسری مردم ایران بازداشت و صدها تن به زندان مخوف اوین در تهران فرستاده شدند. همان زندانی که آتشسوزی اخیر، جان شماری از زندانیان آن را گرفت و از تعداد دقیق کشتهشدگان، گزارشی ارائه نشده است.
اما برای زندانیان زن، بهویژه آنانی که در حبس انفرادیاند، شرایط از بقیه بخشهای زندان بدتر است.
نرگس محمدی، فعال حقوق بشر محبوس در زندان اوین، بیش از هشت سال را در این زندان گذرانده است.
*روایت نرگس محمدی، زندانی سیاسی
وضعیت فعلی: در زندان اوین محبوس است
این یادداشت را در آخرین ساعات پیش از خروج از خانه مینویسم. خیلی زود، دوباره مجبور به بازگشت به زندان خواهم شد.
شانزدهم نوامبر ۲۰۲۱، برای دوازدهمین بار بازداشت و برای چهارمین بار در عمرم به حبس در سلول انفرادی رفتم.
من ۶۴ روز را در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین گذراندم که دست وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است.
این بار، اتهامم نوشتن کتابم «شکنجه سفید» بود. آنها من را به سیاهنمایی ایران در سراسر جهان متهم کردند و قسم خورده بودند تا ثابت کنند که کارزار من برای پایان دادن به حبس انفرادی شکست خورده است.
یک بار دیگر، آنها این شکنجه را بر من تحمیل کردند تا سلطه حکومت را به رخ همه فعالان در سراسر جهان بکشند.
من به شکلی غیرقانونی به هشت سال و دو ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شدم که بعدتر به شش سال، البته با همان تعداد ضربات شلاق، تقلیل یافت. پس من دو محکومیت جداگانه دارم: یک محکومیت قبلی که ۳۰ ماه حبس و ۸۰ ضربه شلاق است و این یکی، که جدید است.
اما هیچچیز جلودار من برای مبارزه با حبس انفرادی نخواهد بود. حالا که بهدلیل مشکلات سلامتی، یک حمله قلبی در زندان قرچک و یک جراحی قلب، در مرخصی موقت به سر میبرم، یک بار دیگر اعلام میدارم که حبس انفرادی، غیرانسانی و بیرحمانه است و تا نابودی آن از پا نمینشینم.
آنها بار دیگر مرا روانه زندان خواهند کرد اما من تا زمانی که حقوق بشر و عدالت در کشورم حکمفرما شود، از کارزارم دست نخواهم کشید.

*روایت نیگارا افشارزاده
اتهام وارده: جاسوسی
وضعیت فعلی: آزاد و در ترکمنستان زندگی میکند
به من چشمبند زدند تا ندانم کجا میروم. وقتی چشم باز کردم، در داخل سلول بودم. بالای سرم دو چراغ بود. سه پتو و یک فرش نازک کف زمین. سلول عریض پهن بود؛ در راهروی سوم، بند ۲۰۹ زندان اوین که دست وزارت اطلاعات است.
وقتی در این سلول زندانی شدم کسی در راهرو نبود. کسی از راهرو گذر نمیکرد و صدایی، حتی صدای باز و بسته شدن دری، به گوش نمیرسید. تنها موجودات زنده آن راهرو، سوسکهای بزرگ ترسناک بودند.
وقتی برایم ناهار میآوردند، برنج شفته را ریزریز میکردم و کف زمین میریختم تا مورچه یا چیز دیگری بیاید تا خودم را سرگرم کنم. در آن سلول، آرزومند موجودی جاندار در کنار خودم بودم. وقتی سر و کله مگسی پیدا میشد، در پوست خود نمیگنجیدم. مواظب بودم که وقتی در سلول باز میشود فرار نکند. در سلول میدویدم و با مگس حرف میزدم.
یک سال و نیم را در آن سلول گذراندم.
اولین برای که مرا برای بازجویی بردند دو بازجو آنجا بود. یکی جوان و یکی تقریبا میانسال. آنها گفتند که آخر کار است.
آنها گفتند که فکر کن مردهای! توی قبر خوابیدی و ما نکیر و منکریم.
از آنچه میگفتند سر در نمیآوردم. به خودم گفتم :«خب کدام نکیر است و کدام منکر؟»
شروع به پرسیدن سوالاتی کردند که پاسخی برای آنها نداشتم. در طول بازجویی چشمبند داشتم و فقط میتوانستم صدایشان را بشنوم. وقتی میخواستند نشان دهند خشمگیناند، جعبه چای و دیگر چیزها را به سمتم پرتاب میکردند.
گاهی فقط دو بازجو و بعضی اوقات بیشتر بودند. یک بار از صداهایشان حدس زدم که باید پنج نفری پشتم ایستاده باشند. یک بار یک لیون آب به من دادند و یکیشان دستور داد: «لیوان آب را خالی کن روی زمین.»
اطاعت کردم.
- حالا با دستهایت جمعش کن!
وقتی من سعی خودم را میکردم، گفت: «آب رفته به جوی برنمیگردد.»
یک بار بازجویی در دستمال فین کرد و آن را روی زمین پرتاب کرد و گفت که زنها مثل دستمال دماغیاند. باید استفاده کرد و بعد دورشان انداخت.
بازجو مرا تماموقت تهدید میکرد. او میگفت: «آنقدر توی زندان میمانی تا گیسهایت مثل دندانهایت سفید شود ... پوستت را میکنیم و دارت میزنیم ... من خودم چهارپایه را از زیر پایت خواهم کشید.»

*روایت آتنا دائمی، فعال حقوق بشر
مدت حبس: شش سال و نیم
وضعیت فعلی: آزاد و در تهران زندگی میکند
چیزهایی از من میپرسیدند که اصلا چیزی دربارهشان نمیدانستم و نمیدانستم چه بنویسم. یک ورق جلوی من گذاشتند و گفتند اسم تمام پسرهایی را بنویسم که از کودکی با آنها حرف زدهام. یک بار یکی از بازجوها عصبانی شد و تفنگش را بیرون کشید و شروع به تهدید من کرد. طی بازجوییها به من فحاشی میکردند و دشنام میدادند.
بازجوی من اتهاماتم را خواند و فرم را دستم داد. فکر کنم ۱۸ تا ۲۰ اتهام برایم ردیف شده بود: اقدام علیه امنیت ملی، اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، توهین به مقدسات و غیره. همینطور که برگه را میخواندم مدام به اعدام تهدید میشدم.
نوشتم که هیچکدام از اتهامات را نمیپذیرم. بدنم، صدایم و دستانم میلرزیدند. از نفرت لبریز بودم و تلاش میکردم خود را کنترل کنم. مثل این بود که میخواستند با دندانهایشان مرا تکهتکه کنند. میدانستم که تنهایم. آنها دروغ میگفتند و تهدید میکردند. میدانستم که فریادرسی ندارم.
صبح وقتی از خواب بلند میشدم، میکوشیدم آرام چای بنوشم تا زمان بگذرد. هر خردهنانی را برمیداشتم و در لیوان چای میانداختم، هر تار مویی که از موی سرم بر زمین افتاده بود را جمع میکردم. شانهای که به من داده بودند به زحمت موهایم را شانه میکرد و مدتها طول میکشید تا گره موی درهمتنیده را باز کنم. مدتی از زمانم را به همین میگذراندم. پتوهایم را تا میزدم و به آنها تکیه میدادم و به دیوار سنگی نگاه میکردم تا در سنگهای مرمری آنها اشکالی بیابم. حوصلهام سر میرفت.
نان بیات را برای مورچهها میریختم. بعد ناهار، کمی میخوابیدم و با قاشق روی ظرف ناهارم طرح میزدم. سرد بود. پاهایم درد میگرفت و کرخت میشد. سرم حسابی گیج میرفت. وقتی در اتاق راه میرفتم سرگیجهام بدتر میشد. مثل این بود که دیوارها به من حمله میکنند.
یک تکه روزنامه بود که یک زندانی قبلی آن را با خمیردندان به دیوار چسبانده بود. از دستم خارج است که چند بار آن را خواندم. تمام نوشتهها، نامها و اشعاری را که دیگر زندانیان روی دیوار نوشته بودند، از بر بودم. وقتی بعد از ۵۰ روز به من خودکار دادند، تمام دیوارها را از شعرهایی که دوست داشتم پر کردم.
*روایت زهرا زهتابچی
اتهام وارده: عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران
وضعیت فعلی: در حال حاضر محکومیت ۱۰ سالهاش را در زندان اوین میگذراند
سلول انفرادی دو در یک متر بود. داخل سلول یک دیوار نصفهنیمه بود که توالت پشت آن بود. کنارش روشویی و یک سطل آشغال. نور طبیعی نبود. یک چراغ پرنور وسط سقف که هیچوقت خاموش نمیشد. کف زمین از سنگ بود. به من پتوی چرک داده بودند تا زیرم بیندازم و لحاف رویم هم کافی نبود. هوا سرد بود و من با کاپشن و شلوار جین و ژاکت میخوابیدم.
حق استحمام نداشتم. به من تشت و کاسه میدادند و میگفتند خودم را توی توالت بشورم.
هفته اول خواب به چشمانم نیامد. تپش قلبم آنچنان شدید بود که وقتی سرم را روی لحاف میگذاشتم حس میکردم قلبم دارد میترکد. از نوری که از کرکره پنجره درز میکرد روز و شب را تشخیص میدادم. وقتی اذان میشد نماز میخواندم. میفهمیدم صبح شده است. بعد صبح ظهر میشد و ظهر به شب میرسید.
از خدا میخواستم مرا کمک کند. نمیدانستم چه کنم. یک قرآن در سلولم بود که بیوقفه میخواندم. فضای سلول ترسناک بود؛ حتی نمیتوانستم به دور و اطرافم نگاه بیندازم. یک میله آهنی به کف زمین جوش خورده بود که ۱۰ سانتیمتر از دیوار فاصله داشت و آزارم میداد. تا وقتی که دیگر زندانیانی که به سلول آوردند نگفته بودند، نمیدانستم که میله برای مجازات آنهایی بود که قرار بود به زودی اعدام شوند. آنها را به میله میبستند. وحشتناک بود. وحشتزده بودم. به کسانی فکر میکردم که آخرین شبشان را در آن سلول گذرانده بودند و به آن میله زنجیر شده بودند. حس میکردم که صداهایشان را میشنوم. در سلول چیزی جز روشویی، یک سطل، دو پتو، یک قرآن و دو جلد «مفاتیحالجنان» نبود.

*روایت مهوش ثابت شهریاری، برنده جایزه سالانه «نویسنده دلیر» برای اشعارش درباره زندان
اتهام وارده: عضویت در گروه بهائی یاران
در سال ۲۰۱۷ پس از ۱۰ سال حبس آزاد و در ژوییه ۲۰۲۲ بار دیگر بازداشت شد
وضعیت فعلی: به اتهامات واهی جاسوسی در حبس است
خسته و گرسنه بودم. سردم بود. هوای سلول خفه بود. بوی تعفن توالت، خستگی و اضطراب بازجویی، وضعیت مبهم و فرآیند طولانی انتقال، دست به دست هم داده بود تا فشار جسمی و روحی بر من را زیاد کند. وقتی بازجوها رفتند، از اتاق بغلی صدای ناله و فریاد شنیدم.
زنی در سلول کناری بود و فهمید که کسی دیگر هم در آن وضعیت دردناک است. فریاد کشید و ناله و نفرین کرد. التماس کرد و گفت هر چیزی که میتوانی، یک قرص مسکن، یک سیگار به من بده. من فورا شروع به حرف زدن با او کردم و سعی کردم او را آرام کنم.
اوایل نمیتوانستم روی زمین کنار توالت کثیف، روی فرش چرک و زیر آن پتوهای کهنه بدبو بخوابم. به خودم گفتم میخواهند با این کار خفت و ذلتم بدهند اما من اجازه نمیدهم. به خودم گفتم که این، برای من یک تجربه معنوی است. به سخن نیچه فکر کردم: «آنچه مرا نکشد، قویترم میکند.»
سلول انفرادی تنها یک سلول کوچک، تنگ، تاریک و بیروح نیست. در طول زمان، فشار بر متهم، با بازجوییهای سنگین و پیدرپی، افزایش مییابد؛ تهدید، توهین، احساس اینکه عزیز شما و دیگران در خطر است، بیخبری از خانواده، اینکه رژیمی چه خیالی برای شما در سر دارد، نگرانی خانواده و افرادی که به آنها تعلق دارید.
بازجویان مدام بلوف میزنند، فحش میدهند، فریاد میزنند، دروغ میگوید تا شما را از پا درآورند و مطیع خود کنند.
انفرادی احساساتتان را بیحس میکند و تعادل روانیتان را در هم میریزد.
نمیتوانید هیچ برنامهای بچینید و این در کنار افکار مزاحم و گیجکننده و در غیاب محرکات حسی چون نور، صدا، رایحه، لمس و حتی یک نگاه ساده، رخ میدهد.
خواب بد، بیخوابی و وزن از دست دادن بهخاطر عادات غذایی بد هم وجود دارد. من در چند ماهه اول ۲۰ کیلو وزن کم کردم.
سختترین تهدید وقتی بود که بازجویم به من گفت ممکن است پسرم که هفتهای دو بار به ملاقات من میآمد در راه تصادف کند یا گفت همسرم به دیدارم نخواهد آمد چون اگر میآمد، سریعا به جرم ارتداد اعدام میشد. بازجویم همیشه به من میگفت: «از اینجا جان سالم به در نمیبری.»
او همیشه تهدیدات اینچنینی میکرد.

*روایت صدیقه مرادی
اتهام وارده: عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران
مرادی در سال ۲۰۱۶ آزاد و در سال ۲۰۱۹ دوباره دستگیر شد
وضعیت فعلی: آزاد
اولین باری که برای بازجویی رفتم به تخت بسته شدم. آنها دستان و پاهایم را کشیدند و آنها را به تخت بستند. خیلی درد داشت.
با کابل کف پایم زدند. تمام بدنم میلرزید. گریه کردم. انگار داشتم میمردم.
اما درد کمرم کمتر بود. سرم را از پشت کشیدند که باعث شد گردنم آسیب ببیند. یادم هست که از هوش رفتم و با پارچ رویم آب ریختند تا به هوشم بیاورند. نمیتوانستم بایستم اما مرا مجبور به ایستادن کردند.
هیچچیز در سلولم نداشتم. اوایل به من قاشق نمیدادند و وقتی شکایت کردم گفتند که باید یاد بگیرم بدون قاشق سر کنم. پس از مدتها به من یک قاشق دادند.
میدانستم باید راه بروم اما نمیتوانستم. بیشتر اوقات درازکش بودم. بلندبلند حرف میزدم و سعی میکردم به صدای خودم، انگار صدای دیگری باشد، گوش بدهم.
به جز وقتی که صدای آواز زندانیان از طبقه بالا به گوش میرسید، سکوت بود.
وقتی صدای موتورسیکلتی میشنیدم احساس میکردم زندگی جریان دارد و وقتی صدای یک میوهفروش دورهگرد را میشنیدم، حس میکردم زندهام.
سکوت و دیوارهای سفید ویرانگر بود. برای مدتها، انگار هیچچیزی در جهان وجود نداشت. نمیدانم چطور آن را توضیح دهم. در آن لحظات انگار از همهچیز دور بودم. انگار به فراموشی سپرده شده بودم.

*روایت مرضیه امیری، روزنامهنگار و فعال حقوق زنان
امیری در سال ۲۰۱۹ به ۱۰ سال زندان محکوم شد و بعد محکومیتش به پنج سال کاهش یافت
وضعیت فعلی: آزاد
تنهایی کشیدن در محیطی بسته برای هر کسی وحشتناک است و برای من هم همین بود. شما با هر جنبه زندگی انسانی بیگانه میشوید. طی بازجوییها از هر چیزی از شما سوال میشود. تنها بازجوست که شما را خطاب قرار میدهد و وقتی به سلولتان بازمیگردید، تنهای تنهایید.
تنهایی سلول انفرادی با تنهایی در دنیای خارج فرق دارد. کسی کنارتان نیست. دلتان میخواهد حرف بزنید اما نمیتوانید . گاهی فکر میکنید دیوارها به شما هجوم میآورند. فکر میکنید که دیوارها به هم نزدیک میشوند و شما زیر فشار آنها له میشوید. این احساس سهمگینی بود که نفس مرا بند میآورد.
من صرع داشتم و البته نگران بیماریام بودم. بارها درباره آن گفته بودم و به بازجویم نوشته بودم اما او توجهی نمیکرد. یک روز در انفرادی بودم و وقتی بلند شدم هوشیاریام را از دست دادم و تشنج کردم. در تنهایی سلول دوباره به هوش آمدم.
احساس ترس در پسزمینه تمام روزهای سلول انفرادی حضور دارد. ترس، توبیخ، مجازات، انزوا، ارعاب، محرومیت، فشار و تهدید، چیزهاییاند که در بازداشت به شما تحمیل میشوند.
اما به عنوان یک زن، پیش از دستگیری هم دلیل تمام این سیاستها را میدانید و یا از تجربیات زندان باقی زنان، از آنها خبر دارید. به عنوان یک زن، این وضعیت پیشتر از سمت پدر، برادر و سیستم مردسالارانه حاکم، بر من تحمیل شده بود.
دلیل آن این است که آنها خود را ارباب میبینند یا دستکم کسی که میتواند حق شما را سلب کند و برای سرنوشتتان تصمیم بگیرد.

استفاده روسیه از پهپادهای شاهد ساخت جمهوری اسلامی در جنگ اوکراین ادامه دارد و حالا به جان باختن چند غیرنظامی اوکراینی انجامیده. این ماجرا تحریمهایی را برای جمهوری اسلامی به دنبال داشته است.
ولودیمیر زلنسکی، رییسجمهوری اوکراین هم استفاده روسیه از پهپادهای جمهوری اسلامی را به طعنه، «ورشکستگی نظامی و سیاسی روسیه» خوانده است.
با نشر اخبار اینچنینی، همراه با استیصال جمهوری اسلامی برای بقا در داخل ایران، به نظر میآید چاهی که این رژیم در داخل و خارج برای خود کنده، روز به روز ژرفتر میشود.
در واکنشهایی به اقدام جمهوری اسلامی، علاوه بر تحریمهای بیشتر، درخواستهایی همچون اخراج تیم ملی فوتبال از جام جهانی هم مطرح است.
موضوع ارسال تسلیحات ایران به روسیه در نشست شورای امنیت بررسی خواهد شد و ناتو هم برای تحویل سامانههای پدافند ضدپهپاد به اوکراین طی روزهای آینده اعلام آمادگی کرده است.
به نظر میرسد تحقیر و باخت برای جمهوری اسلامی در خاک ایران کافی نیست و تن این حکومت برای انزوا، حقارت و بهکلی رانده شدن نهتنها از جام جهانی، بلکه از جامعه جهانی، میخارد.
نوشته منتشر شده در وبسایت فوربز درباره پهپادرسانی تهران به مسکو را در ادامه میخوانید.
در این مطلب نویسنده پیشنهاد میکند جمهوری اسلامی از تجربه سلاح رساندن فرانسه به عراق طی جنگ هشتساله ایران و عراق و عواقب آن برای پاریس، درس بگیرد.
تصمیم جمهوری اسلامی برای دادن پهپاد به روسیه در جنگ اوکراین، تهران را همدست جنایات مسکو میکند و روسیه را قادر به ادامه تجاوز به خاک اوکراین.
با توجه به اینکه خود تهران پیشتر در جنگ ایران و عراق قربانی اتفاق مشابهی بوده است، اتخاذ چنین تصمیمی از سوی جمهوری اسلامی، بیرحمانهتر است.
ولودیمیر زلنسکی بارها رگبار حملات روسیه به شهرهای اوکراین را محکوم کرده است.
او اخیرا گفته است اوکراین با تروریستها سر و کار دارد و با دهها پهپاد شاهد ساخت جمهوری اسلامی، به این کشور حمله شده است.

بنا بر اعلام زلنسکی، این پهپادها تاسیسات انرژی در سراسر اوکراین و مردم، هر دو را، هدف قرار میدهند.
روسیه ماه سپتامبر شروع به استفاده از پهپادهای ساخت جمهوری اسلامی در جنگ اوکراین کرد و سری اول این پهپادها را هم در ماه اوت از تهران تحویل گرفته بود.
پهپاد شاهد ۱۳۶ پرسهزن یا پهپاد انتحاری که در ارتش روسیه از آن با نام پهپاد گران۲ روسیه نام برده میشود و پهپاد مهاجر ۶ هم در میان همین پهپادها بوده است.
کییف طی هفتههای گذشته دهها پهپاد جمهوری اسلامی را سرنگون کرده است.
آنطور که زلنسکی میگوید روسیه به دنبال تامین دو هزار و ۴۰۰ پهپاد شاهد ۱۳۶ است تا بدون اینکه به اندوخته انبار موشکهای کروز و بالستیکش دست بزند، از آنها برای حمله به نقاط مرکزی شهرها استفاده کند؛ بهویژه که انبارهای تسلیحات روسیه هم در حال ته کشیدن است.
قربانی در یک جنگ و قصاب در جنگی دیگر
اقدام جمهوری اسلامی در سلاح رساندن به روسیه یادآور اقدام فرانسه در دادن جت جنگی به صدام حسین در جنگ ایران و عراق است.
عراق در سال ۱۹۷۷ چندین فروند جنگنده «داسو میراژ اف۱» به فرانسه سفارش داد. پاریس سفارش بغداد را، حتی پس از حمله شرمآور این کشور به ایران در سپتامبر ۱۹۸۰ (۳۱ شهریور ۱۳۵۹) تکمیل کرد. حملهای که آتش جنگی را برافروخت که هشت سال طول کشید و یک میلیون کشته بر جای گذاشت.
این جنگ که به ایران تحمیل شده بود، جانسوز بود و ایرانیها با چنگ و دندان جنگیدند تا تمامیت ارضی کشورشان را حفظ کنند.

جتها و موشکهای بالستیک عراقی، اوایل جنگ، شهرهای ایران را عامدانه هدف قرار دادند و هزاران غیرنظامی کشته و مجروح بر جای گذاشتند.
تهران درصدد انتقام برآمد. در اکتبر ۱۹۸۰ (هفت آبان ۱۳۵۹)، سرویسهای اطلاعاتی ایران دریافتند ۴۷ تکنیسین نیروی هوایی فرانسه و چندین جنگنده میراژ به پایگاه الحریه در نزدیکی موصل، واقع در شمال عراق میآیند.
تهران تصمیم گرفت «به فرانسویها خوشامد بگوید» و به پایگاه حمله کند. حمله موفقیتآمیز بود.
امروز هم اوکراین تصمیم ندارد دست روی دست بگذارد و تماشا کند که جمهوری اسلامی با پهپادهایش جان غیرنظامیان را میگیرد و زیرساختهای این کشور را ویران میکند.
اوکراین همین حالا هم به دنبال پیدا کردن پایگاهی است که روسیه پهپادهای شاهد را از آنجا پرتاب و شلیک میکند تا آن پایگاه را با آتش توپخانه یا سامانه موشکی «هیمارس» ساخت آمریکا هدف قرار دهد. پهپادهای ساخت جمهوری اسلامی سامانه موشکی «هیمارس» را نیز تهدید میکنند.
در سال ۱۹۸۳، فرانسه پنج جنگنده «داسو سوپر اتاندارد»، مجهز به موشک ضدکشتی اگزوسه، مستقیما از ارتش خود این کشور به عراق داد و بغداد آن را علیه تانکرهای ایرانی در خلیج فارس استفاده کرد.
تهران در واکنش محصولات فرانسوی را تحریم و تهدید به تلافی کرد.
مدت کوتاهی پس از تحویل جتهای «داسو سوپر اتاندارد» به عراق در اکتبر ۱۹۸۳، انبارهای فرانسه و مقر تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت، در یک روز، منفجر شد.
این اتفاق ۵۸ نیروی نظامی فرانسه را به کام مرگ فرستاد.

مشخص نیست جمهوری اسلامی چه تعداد از پهپادهایی را که به روسیه داده، مخصوص مسکو ساخته یا از انبار تجهیزات خودش برداشته و به روسیه داده است. احتمال هر دو وجود دارد و گرچه شاهد ۱۳۶ و مهاجر۶ با جت جنگی قابل مقایسه نیست، اقدام تهران در مسلح کردن روسیه «متجاوز» در جنگ اوکراین با دو هزار و ۴۰۰ پهپاد و در بحبوحه جنگ، بهاندازه زمانی که فرانسه برای تحویل هواپیمای جنگی با صدام قرارداد میبست، تحریکآمیز است.
دیگر اینکه آنچنان که جتهای ساخت فرانسه در حملات عراق، از موشک اگزوسه برای حمله به تانکرهای ایران استفاده کردند، پهپادهای روس ساخت جمهوری اسلامی هم همان کار را با تاسیسات انرژی اوکراین میکنند تا اوکراین را از نظر مالی به تنگنا بیندازند.
همانطور که میراژ اف۱ که عراق از فرانسه گرفت، طی جنگ هشت ساله زیرساختهای ایران مانند پل قطور شهرستان خوی آذربایجان غربی و سد کرج در شمال تهران را هدف قرار داد، پهپادهای جمهوری اسلامی در تخریب عمدی زیرساختهای اوکراین شریک جرم روسیه هستند.
شباهات در نقش فرانسه در جنگ ایران و عراق و نقش جمهوری اسلامی در جنگ روسیه و اوکراین بیاندازه است و رفتار جمهوری اسلامی درباره خشونتی که آن را چند دهه پیش محکوم کرده بود و قربانی آن به شمار میرفت، با اقدام امروز این کشور نمیخواند.
زلنسکی جمهوری اسلامی را برای دادن این پهپادها به روسیه محکوم کرده و این اقدام را «همکاری با شیطان» نامیده است.
بنا بر اعلام اوکراین، این کشور به سمت قطع روابط دیپلماتیک با ایران پیش میرود و اگر تاریخ به کار چیزی بیاید، میدانیم که اگر تهران در شرایط حساس امروز کییف میبود، بسیار بدتر عمل میکرد یا دستکم تهدید به انجام اقدامی بسیار بدتر میکرد.

جان بولتون، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا، درباره خیزش سراسری مردم ایران و قیام علیه جمهوری اسلامی یادداشتی نوشته است. او در این یادداشت در وبسایت تلگراف، بر لزوم کمک غرب به معترضان در ایران تاکید کرده است. بخشهایی از این یادداشت را در ادامه میخوانید.
پس از قتل مهسا امینی ۲۲ ساله، دختر کُردی که به دنبال بازداشت و شکنجه در بازداشتگاه گشت ارشاد کشته شد، اعتراضاتی در ایران جرقه زد که حالا وارد پنجمین هفته شده و نشانهای از فروکش آن به چشم نمیخورد.
رژیم دینی، نظامی و خودکامه جمهوری اسلامی، از زمان انقلاب سال ۱۳۵۷ اینچنین تحت فشار داخلی نبوده است.
بنابراین پرداختن به این دست سوالات که آیا آیتاللههای حاکم بر ایران در نهایت سرنگون میشوند و پس از آن، چه حکومتی در این کشور بر سر کار خواهد آمد، ضروری است.
مساله کلیدی این است که اعتراضات گسترده کنونی در ایران، صرفا زاده یک اپوزیسیون جدید در ایران نیست، بلکه حاصل یک نیروی «ضدانقلابی» واقعی است.
خیزش مردم ایران که از کردستان آغاز شد، به سرعت در تمام کشور پخش شد؛ اعتراضات این بار با شمار، گستردگی و پیچیدگی بیشتری روبهروست.
پاسخ رژیم اما بیرحمانه بوده است؛ گرچه آیتاللهها از گستردگی اعتراضات و جسارت معترضان خشکشان زده است.
علی خامنهای هر چند تقصیر را به گردن آمریکا و اسرائیل میاندازد، میداند که با مشکلی جدی روبهروست.

خیزش برای مقابله با حجاب اجباری، مشروعیت رژیم ایران را با دست گذاشتن بر ایدئولوژی آن، مستقیما به چالش میکشد و برای همین است که اعتراضات کنونی اینچنین سرنوشتساز است؛ بسیار پراهمیتتر از تظاهراتی که در سال ۲۰۰۹ (خرداد ۱۳۸۸) و در واکنش به تقلب در انتخابات ریاستجمهوری رخ داد. این بار خود رژیم هدف حمله است.
در لایههای زیرین اعتراضات کنونی، رد پای تمام مشکلات اقتصادی ایران هم پیداست. این بار تنها تحصیلکردگان و طبقه متوسط شهری نشوریدهاند بلکه تمام «ایران واقعی» به پا خاسته. یعنی ساکنان همان مناطق و حومههایی که سر و کله روزنامهنگاران غربی بهندرت در آنها پیدا میشود.
شهروندان معمولی در ایران به ناکارآمدی سیاستهای اقتصادی که از سوی تندرویان مذهبی به آنها تحمیل شده، پی بردهاند. آنها فریاد «مرگ بر خامنهای» سر میدهند و خبری از شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» نیست.
تفاوتهای قومی و دینی در ایران هم مساله مهمی است. درهمآمیختگی قومیتی در ایران روشن نیست چون ممکن است کسانی از اعلام علنی قومیتشان خودداری کنند. اما بنا بر تخمینها، ایران ۵۰ درصد یا کمی بیشتر «فارس» و بقیه قومیتهای و مذاهب مثل آذری، کرد، ترکمن، عرب و بلوچ را در خود جای داده است.
شمار قابل توجهی مسلمان سنی و صوفی هم وجود دارند. تبعیض حکومتی مداوم، بهویژه علیه کردها و دیگر اقلیتها، شدید است.
اعتصاب کارگران صنعت نفت ایران در همراهی با مردم، نکتهای بسیار مهم است. بسیاری به خاطر دارند که اعتصاب کارگران صنعت نفت پیش از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، به شاه ایران این پیام را رساند که وقت رفتن او فرا رسیده است.

اگر نارضایتی در صنعت پتروشیمی ایران افزایش یابد و تولید محصولات اساسی تعطیل شود، جمهوری اسلامی فلج میشود.
پس مرگ مهسا امینی، تنها رنجهای پیشین ملت ایران را که میرفت به فریاد تبدیل شود، شتاب بخشید.
درهمآمیختگی نارضایتیهای گوناگون مردم پیچیده است اما همین است که مقاومت مردم ایران را مستحکمتر، وضعیت برای حکومت را بغرنجتر و توانایی رژیم برای سرکوب و نظارت بر اعتراضات کنونی را سلب کرده است.
خلاف اطلاعات اشتباهی که جمهوری اسلامی میدهد، خیزش مردم ایران در واقع کاملا خودجوش است اما مشکل خودجوش بودن قیام مردم ایران این است: برقرار کردن ارتباطات معترضان در سراسر کشور کاملا ناکافی و حتی مانع توافق بر تاکتیکهای روزانه است؛ چه رسد به اهداف گستردهتر.
اما حسن خودجوش بودن و نبود ساختار فرماندهی مرکزی این است که رژیم نمیتواند با از سر راه برداشتن تعدادی رهبر، خیزش را نابود کند.
معترضان در ایران با مسائل دشواری روبهرویند و باید آنها را سریعا و پیش از اینکه به بیاهمیتی دچار و به «پانوشتی دیگر در تاریخ جمهوری اسلامی بدل شوند»، حل و فصل کنند.
برای «ضد انقلابی» شدن، معترضان باید بدانند اهداف نهایی آنها چیست و چگونه میخواهند به آنها دست یابند؛ آنان بهویژه، به سازوکار موثری نیاز دارند تا راهبردها برای تغییر رژیم را بهبود بخشند و نقشههایشان را عملی کنند.

با شبکههای مقاومتی کنونی حاضر در ایران، مخالفان رژیم یا باید مخالفتهایشان را کنار بگذارند و به همین شبکهها بپیوندند یا شبکههای موثرتری تشکیل دهند، وگرنه بروز اختلافات در اپوزیسیون سیاسی پروژه بزرگتر (سرنگونی رژیم) را خراب خواهد کرد. «تفرقه بنداز و پیروز شو» جملهای نیست که به گوش رژیمهای خودکامه ناآشنا باشد.
دنیای خارج هم باید به ایران کمک کند و این را باید از فراهم آوردن منابع واقعی، بهویژه برای قادر ساختن مردم به برقراری ارتباط، شروع کند.
اگرچه آواز خوش حسننیت پایتختهای اروپایی به گوش میرسد اما در عمل به جای زیادی نرسیده است.
کاخ سفید هم بهرغم ابراز حمایت مداوم از خیزش مردم ایران، همچنان درگیر وسواس احیای توافقنامه بیجای برجام است.
بریتانیا، فرانسه و آلمان، از دیگر شریکان برجام هم حواسشان آنچنان که باید و شاید جمع ایران نیست.
این رویه باید فورا تغییر کند؛ دم را باید غنیمت شمرد!






