جوییش نیوز سندیکا: ایران به دوران «پیشا مهسا امینی» بازنمیگردد
سالم الکتبی، تحلیلگر سیاسی اهل امارات متحده عربی، در مقالهای تحلیلی به قدم نهادن خیزش انقلابی مردم ایران در مسیری بیبازگشت پرداخته است. این مقاله را که در وبسایت «جوییش نیوز سندیکا» منتشر شده است، بخوانید.
ایران شاهد طولانیترین اعتراضات مردمی از زمان انقلاب سال ۵۷ است و گرچه سیر اعتراضات دچار نوسان و بالا و پایین میشود اما خشم عمومی همچنان همان است که از آغاز جنبش بود.
این به آن دلیل است که جمهوری اسلامی به علل اساسی نارضایتی مردم نمیپردازد و به اقدامات سرکوبگرانهاش به این امید ادامه میدهد که در نهایت وضعیت را مهار خواهد کرد.
جمهوری اسلامی در بیم از دست دادن کنترل، به خشونتی بیش از آنچه در ابتدا قصد داشت اعمال کند، متوسل شده و این به فوران خشم مردم انجامیده؛ خشمی که گریز از آن برای جمهوری اسلامی دشوار است و آن را با تهدید وجودی روبهرو کرده است.
در این بحبوحه، جمهوری اسلامی به افرادی چنگ انداخته که طی سالهای اخیر به تصویری محو و مات در پسزمینه بدل شده بودند: محمد خاتمی و فاطمه رفسنجانی از کسانیاند که رژیم سراغ آنها رفته و این افراد خواستار ایجاد تغییر، پیش از این که برای آن دیر شود، شدهاند تا به نوعی جلوه دهند که رژیم در پی ایجاد اصلاحات است.
با این حال، چنین اقداماتی برای تلطیف فضا و کاستن از خشم عموم کارساز نبوده و علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی هم از دادن امتیازاتی که باور دارد به سقوط رژیم منجر خواهد شد، هراسان است.
آب از سر گذشته است
تحلیلگران بر این باورند که در این مقطع، سرعت افزایش خشم عموم در ایران پرشتابتر از عملیات غنیسازی اورانیوم رژیم است و این خشم فزاینده ممکن است هر آن رابطه بین رژیم حاکم و مردم را برای همیشه دود کند و به هوا بفرستد.
رسیدگی به امور کشور در بحبوحه طغیان خشم مردم و بدون پرداختن به دلایل اصلی آن، برای رژیم دشوار است. دلایلی همچون سرکوب داخلی و اقتصاد رو به فروپاشی، از مهمترین عواملی هستند که ایرانیها را وارد مرحله جدیدی از خشم کرده است.
ورزشکاران و چهرههای بسیار سرشناس تا پیش از اعتراضات اخیر علی خامنهای را دیکتاتور خطاب نکرده بودند اما حالا این اتفاق هم افتاده و بر روی رسانههای اجتماعی به گسترش شکاف میان مردم و رژیم منجر شده است.
تاثیر چهرههای اجتماعی همچون علی کریمی، از منتقدان سران رژیم و مورد سارا خادم را که بدون حجاب در مسابقات شطرنج شرکت کرد، نباید دست کم گرفت.
روشن است که اعتراضات در ایران این بار شورش علیه رژیم، نمادها و شکل حکومت است و نه افرادی خاص. پس زدن حکومت به این شکل، گرچه پیشتر هم از سمت مردم دیده شده بود اما به گستردگی فعلی نبود.
هدف قرار داده شدن کل رژیم، بزرگترین باخت برای جمهوری اسلامی است که طی سالها و دههها مدام بین اصولگرا و آنچه اصلاحطلب نامیده میشود، رنگ عوض کرده تا بقا یابد و اینطور جلوه دهد که نوعی دموکراسی و آزادی بیان در ایران وجود دارد؛ اما سیاستهایش را واقعا تغییر نداده است.
بنا بر شواهد، وضعیت سیاسی داخلی در ایران به حالت معمول باز نخواهد گشت و گرچه بسیاری مسایل قابلپیشبینی نیست اما در این که ایران به دوران ماقبل مهسا امینی باز نخواهد گشت، تردیدی وجود ندارد.
تایمز کره در مقالهای تحلیلی به چنددستگی و اختلاف میان سران جمهوری اسلامی، در غیاب یک استراتژی واحد و منسجم برای مقابله با خیزش انقلابی مردم ایران پرداخته است.
به باور تحلیلگران، جمهوری اسلامی در اثر ماهها اعتراضات بیسابقه در ایران، به چنددستگی دچار شده و بین دو گزینه سرکوب سخت و آنچه خود رژیم اقدامات آشتیجویانه میپندارد، گیر کرده است.
آزمون و خطا
شتاب در اجرای احکام اعدام برخی افراد بازداشتشده از یک سو و متوقف کردن اجرای برخی احکام اعدام دیگر، حاکی از سردرگمی رژیم است.
به نظر مهرزاد بروجردی، از نویسندگان کتاب «ایران پساانقلاب»، جمهوری اسلامی در حال چرتکه انداختن سیاسی است.
بروجردی معتقد است رژیم حاکم بر ایران میداند که «اعدامها افراد بیشتری را به خیابان میآورد و آنها (مردم) را بیشتر تحریک میکند اما از سوی دیگر، (جمهوری اسلامی) میخواهد پیامی مبنی بر این بفرستد که از اعدام معترضان هم ابایی ندارد تا مردم را مرعوب کند.»
برخی تحلیلگران، آزادی چهرههای سرشناس خیزش انقلابی همچون مجید توکلی و حسین رونقی را هم بخشی از نمایش رژیم در تلاش برای آرام کردن شرایط میدانند.
در نگاهی کلی، رژیم حاکم بر ایران در حال آزمون و خطاست و به باور بروجردی در این راه از طرفی به سوپاپ اطمینان متوسل شده و از سوی دیگر احکام حبس طولانی و اعدام صادر میکند.
او در ادامه میگوید که این رویهها نشان میدهند جمهوری اسلامی «در فراهم آوردن سیاستی مفصل و مجزا (برای رویارویی با معترضان) به مشکل برخورده است».
دست و پا زدن برای بقا
دستگیری و زندانی کردن چهرههای مشهور (که اغلب آنها مدت بسیار کوتاهتری از زندانیان غیرسرشناس در حبس ماندهاند) هم نشانه دیگری از آن است که رژیم از یافتن راهی برای مهار اعتراضات ناتوان است.
همچنین بعضی بازداشتیها همچون آرش صادقی، الهه محمدی و نیلوفر حامدی، ماههاست که در زندان به سر میبرند.
تحلیلگران این راهبرد «حبس و ترخیص» را جدا از اقدامی برای مرعوب کردن مردم، با این هدف میدانند که جمهوری اسلامی ببیند از معترضان چه واکنشی نسبت به این اقدامات میگیرد.
افشین شاهی، استاد مطالعات خاورمیانه دانشگاه کیل در بریتانیا، «نمایش نرمی به خرج دادن گاه و بیگاه از سوی مقامات جمهوری اسلامی» را اقدامی برای جلوگیری از دودستگی بیشتر نهادهای امنیتی میداند و اشاره میکند که حمام خون به راه انداختن جمهوری اسلامی برخی افراد داخل نظام را از آن فراری داده است.
شاهی هم مانند بروجردی بر این باور است که رژیم در مواجهه با خشم عموم، به راهبرد مشخصی مجهز نیست.
برخی تحلیلگران میگویند گفتوگوهایی در داخل رژیم برای راه آمدن با معترضان شکل گرفته اما در هر صورت جمهوری اسلامی نمیتواند آنچه مردم میخواهند به آنها بدهد؛ چون مردم ایران خواهان سرنگونی رژیماند.
فیاما نرناستاین، از نمایندگان سابق پارلمان ایتالیا و نویسنده کتاب «جان یهودیان مهم است»، در مقالهای به نقش زنان در خیزش انقلابی ایران میپردازد و تاکید میکند که جهان نباید به دنبال ترس از متهم شدن به اسلامهراسی، درباره انقلاب ایران لب فرو ببندد.
نرناستاین معتقد است نتیجه این انقلاب میتواند جهان را عوض کند.
این مقاله در وبسایت اسرائیل تودی منتشر شده است.
روی صفحه نخست روزنامههای سراسر جهان، شاهد تصویر زنان ایرانی هستیم؛ قهرمانانی از پیر و جوان که خود را به خطر بازداشت، خشونت و مرگ میاندازند تا به آزادی دست یابند. زنانی که انقلاب را پیش میبرند تا به یکی از شرورترین دیکتاتوریهای قرن ۲۱ خاتمه دهند.
زنان ایران دست از مبارزه نمیکشند و در افغانستان هم زنستیزی بار دیگر چهره زشت خود را نمایان کرده و طالبان، زنان را از کار، تحصیل و همکاری با سازمانهای مردمنهاد خارجی منع کردهاند.
این بار زنان کشورهای مسلمان، جماعتی تحت بیشترین ستم و آسیب در جهان، فریاد آزادیخواهی و دموکراسی سر بر آوردهاند. مبارزه آنها برای حقوق و آزادی است که در این سوی دنیا، از پایان جنگ جهانی دوم، حقوق بشر محسوب شده است.
البته دانه انقلاب ایران قرنها پیش و هنگامی که نخستین قوانین اسلامی برای تنزل مقام زن به میدان آمد کاشته شد و امروز، این قوانین سفت و سخت که برای پوشش زنان، نقش جنسیتی، فرهنگ، «آزادی حرکت» و بسیاری موارد دیگر تصمیم میگیرد، در خطر است؛ چون انقلابی بزرگ و جنبشی برای آزادی در راه است که جهان مسلمان پیشتر به چشم ندیده است.
گرچه وضعیت زنان در سراسر جهان و همچنین غرب، انواع و اقسام مشکلات را دارد اما همانطور که برنارد لوییس، مورخ خاورمیانه بیان کرده، اثرات مخرب چنین مشکلاتی بر جهان مسلمان بارزتر است.
لوییس معتقد بود فدا کردن زنان برای حفظ دیدگاهی «سلسله مراتبی» که اصول آن بر اساس اطاعت زن بنا شده، پیامدهای ناگواری دارد؛ بهویژه که این دیدگاه موجب شده جهان مسلمان بهترین نیروهایش را در مبارزه برای شکست جهالت و فلاکت از دست بدهد.
چنین دیدگاهی مردان مسلمان را هم به مردانی سلطهجو، مردسالار و اغلب خشن بدل کرده؛ مردانی که اولین قربانیان آنها زناناند.
آخرین آمار در این باره، شاهدی بر ادعای لوییس است: طبق گزارش مجمع جهانی اقتصاد درباره مسایل جنسیتی، ۱۵ کشور با بالاترین میزان سرکوب زنان و هشت کشور از خطرناکترین ۱۰ کشور دنیا در سال ۲۰۲۱، کشورهایی با اکثریت جمعیت مسلمان بودند.
اسلام بر پایه برابری همه انسانها بنا شد. در این دین، زنان بهعنوان افرادی با برخی حقوق، گرچه محدود، در نظر گرفته شدند. اگرچه چنین محدودیتهایی برای زنان در تمامی ادیان ابراهیمی به چشم میخورد اما مسیحیت و یهودیت در نهایت به سمت تساوی واقعی و فراگیر حرکت کردند در حالی که اسلام راه تبعیض، جایگاه ضعیفتر و ایجاد محدودیتهای گسترده در همه جوانب زندگی زنان را در پیش گرفت.
همین اسلام رژیمی مردسالار و زنستیز ساخته و میسازد که بر ایده برتری مردان بنا شده است و آنها را به خودی خود، از زنان برتر میپندارد.
در ایران و افغانستان، برخی برای اثبات برتری مردان به آنچه در قرآن آمده متوسل میشوند؛ مواردی که مردان را حافظان زنان میداند. چنین تفکری در یک قدمی سلطه تام و تمام مردانه قرار دارد. بدتر این که با استناد به این آیات، چنین سلطهای خوب جلوه داده میشود که نباید حتی زیر سوال برود.
غرب اغلب و گاهی از سوی جنبشهای زنان مسلمان، متهم به امپریالیست بودن، نژادپرستی و فراتر از آنها، اسلامهراسی شده است. این اتهام بسیار بزرگی است و در نهایت به خاتمه تمامی بحثها میانجامد؛ نتیجه این اتهامزنی این است که اسلام نباید آن گونه که یهودیت و مسیحیت مورد نقد قرار میگیرد، مورد نقد قرار بگیرد. این دست اتهامات، هر مباحثه درستی درباره سرکوب زنان در جوامع مسلمان، از جمله ایران را بد جلوه میدهد. همان چیزی که زنان در ایران، قهرمانانه علیه آن به پا خاستهاند.
جهان باید به این زنان قهرمان کمک کند، صریح و صادقانه بر انگیزههای آنان برای قیام تاکید داشته باشد و در این راه، به اتهامات اسلامهراسی وقعی ننهد.
وظیفه جهان، روبهرو شدن با واقعیت است و واقعیت این است که زنان در جوامع مسلمان سرکوب میشوند. حالا این واقعیت در ایران، آنچنان که پیشتر هرگز روی نداده، به چالش کشیده میشود.
موسسه ایتالیایی تحقیقات سیاست بینالملل در وبسایت خود مقالهای درباره خیزش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی منتشر شده است که در ادامه آن را میخوانید.
تحولات اخیر در جمهوری اسلامی، توجه بخش اعظم جهان را به خود جلب کرده و سناریوهای احتمالی پیامد اقدامات این رژیم برای ایران را پیش چشم آورده است.
ایران به دو دلیل در صحنه جهانی کشوری استراتژیک محسوب میشود: یک این که از نظر جغرافیای سیاسی پراهمیت است و در نتیجه سیاستهایش تاثیرات اساسی بر «منطقه» و جهان خواهد داشت.
دو این که نظام سیاسی حاکم بر ایران قدرتمندترین نماد اسلامگرایی سیاسی «تحققیافته» است. نظامی که در آن حکومتی دینی، نوعی نهادینهسازی مدرن بر اساس اصول اسلام بنا گذاشت.
بنابراین تغییر نظام احتمالی در ایران میتواند پیامدهای غیرقابل پیشبینی مهمی در هر دو حوزه ژئوپولتیک و ایدئولوژی داشته باشد.
گرچه قواعدی کلی درباره گذارهای دموکراتیک وجود دارد که همواره زمینه بحث و توضیح صاحبنظران علوم سیاسی بوده است اما پیشبینی گذار از رژیمهای خودکامه آسان نیست.
بسیاری عوامل، به نفع گذار از دیکتاتوری به دموکراسی یا به ضرر آن وجود دارند. برخی از این عوامل اثرگذار، مرتبط با ذات و جوهره خاص رژیم دیکتاتوری هستند و بعضی عوامل دیگر، متاثر از خصوصیات و قدرت نیروهای مخالف آن.
دیکتاتوریها انگشت یک دست نیستند
رژیمهای خودکامه به یکدیگر شباهت ندارند. برخی نظامها تکحزبی، بعضی نظامی و گاهی هم پادشاهیاند. یک دستهبندی جداگانه از نظامها هم که پس از جنگ سرد رواج یافت، «نظام ترکیبی» یا «نظام دوبُنی» است؛ اینگونه نظام، ترکیبی از عناصری از کثرتگرایی سیاسی و اجزای معمول دیکتاتوری در سطوح گوناگون و اشکال متنوع آن است.
جمهوری اسلامی هم نظام ترکیبی دارد؛ از این رو که نظامی یکپارچه نیست و جناحهای مختلف و رقابتهایی برای در دست گرفتن قدرت در آن وجود دارد. نمونه آن برقراری انتخابات ریاستجمهوری در این کشور است که البته پیشنیاز آن تایید صلاحیت کاندیداهای شرکتکننده است اما در همین حد هم تحلیلهای تجربی نشان میدهند گذار به دموکراسی از رژیمهای ترکیبی، محتملتر است.
مخالفان انواع و اقسام دارند
هر اپوزیسیونی هم مشخصات خودش را دارد و موضعی صلحآمیز یا خشونتآمیز و حتی مسلحانه اختیار میکند. نیروهای مخالف در اساس ساختاری، قدرت سازمانی و درجه اتحاد بین اعضا نیز با یکدیگر متفاوتند.
اما ترکیب رژیم دوبُنی و جنبشهای صلحآمیز، گذار موفقیتآمیز به دموکراسی را افزایش میدهد.
در هر تحلیل از مرحله فعلی که جمهوری اسلامی در آن قرار دارد، دو عنصر پیکره رژیم و مشخصات اپوزیسیون باید مورد بررسی قرار گیرد.
پیکربندی کنونی جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی اخیرا تغییرات قابل توجهی در موازنه داخلی داشته است. پیش از برگزاری آخرین انتخابات ریاستجمهوری، تعادلی میان جناحهای اعتدالگرا و اصلاحطلب و اصولگرا وجود داشت.
انتخاب ابراهیم رئیسی به عنوان رییسجمهوری اما موجب کاهش هر چه بیشتر تکثر در داخل رژیم و عدم انعطاف در آن شد که موجب شد انعطاف تاکتیکی در برابر جنبش و اعتراضات از آن گرفته شود. ترکیب تحریمها و بحران اقتصادی هم بیتاثیر نبود.
چهره معترضان در ایران
اعتراضات اخیر در ایران در واکنش به کشته شدن مهسا امینی ۲۲ ساله در بازداشتگاه گشت ارشاد، چهره جدیدی از اعتراضات به نمایش گذاشته و تمام نظام جمهوری اسلامی را هدف گرفته است.
برخی مشخصههایی که اعتراضات اخیر در ایران را از نمونههای آن در گذشته متمایز میکند، گستردگی این اعتراضات است که از مناطق بزرگ شهری فراتر رفته است.
تفاوت دیگر حضور گسترده زنان در اعتراضات است که بر مسایل و حقوق مرتبط با جنسیت تاکید دارد. موضع اعتراضات اساسا صلحآمیز اما لحن آن تندروانه است و وجوهی بتشکنانه دارد.
این جنبش تمامی مشخصات یک «انقلاب نسلی» را دارد که به تمام کشور گسترش یافته و برخلاف جنبش سبز است که در آن امیدی به نظام برای اصلاح خودش وجود داشت. این بار معترضان دنبال طرف گفتوگو در جناحهای اعتدالگرا و اصلاحطلب نیستند. حجاب سوزاندن و عمامه پراندن، فحش آبنکشیده دادن به انقلاب اسلامی ۵۷ و روحالله خمینی، گذار معترضان در ایران از بسیاری تابوها را نشان میدهد. در این که مشروعیت جمهوری اسلامی کم شده هیچ تردیدی وجود ندارد.
بازگشت به نمادهای ایران باستان هم بسیار جالب توجه است که بازگشت به پرچم شیر و خورشید و اشاره به تاریخ شکوهمند و فتوحات کوروش بزرگ از آن دست است.
اما اعتراضات اخیر در ایران دو چالش پیش رو دارد:
از یک سو، باید ساختار سازمانی حداقلی بنا کند که ضامن بقای جنبش باشد و از سوی دیگر باید یک پروژه سیاسی مرتب و مفصل در دست داشته باشد.
در حقیقت، مبارزه علیه جمهوری اسلامی باید تاثیرگذارتر شود و اگر مبارزه در میدان (اعتراضات انبوه) جواب نداد، باید مرتبا با نوآوریهایی در زمینههای مختلف زندگی اجتماعی، رژیم را دچار اصطکاک کرد.
تمامی این اقدامات در کنار باقی موارد ضروری است تا معترضان در بین گروههایی مانند ارتش ملی که از خشونت رژیم کمتر متضررند، متحدانی برای خود دست و پا کنند.
دیوید پاتریکاراکوس، نویسنده کتاب «ایران هستهای: تولد یک دولت اتمی»، مقالهای در وبسایت نشریه اسپکتیتر منتشر کرده است که در ادامه آن را میخوانید.
پاتریکاراکوس باور دارد مثل روز روشن است که مردم ایران، جمهوری اسلامی را سرنگون خواهند کرد؛ اما او با اشاره به قسمتهایی از کتاب «انقلاب و دیکتاتوری»، نوشته استیون لویتسکی و لوکان وی، دو محقق علوم سیاسی، توضیح میدهد که چرا فرآیند انقلاب در ایران اینچنین به طول کشیده و زمانبر خواهد بود:
سالها قبل در تهران، ساعاتی را در یک کتابفروشی گذراندم که صاحب آن یک ارمنی بود. زندگی او در دوران بزرگسالی تقریبا دقیقا با ظهور جمهوری اسلامی مقارن شده بود. همینجور که به کتابها نگاهی میانداختم، کتابفروش هم با یک دانشجوی زبان آلمانی گپ میزد. دانشجو امید به تغییر در ایران داشت و از جماعتی جوان با توانایی استفاده از رسانههای اجتماعی و سرکوب و ضعف مدیریت اقتصادی جمهوری اسلامی حرف میزد. او باور داشت که آخوندها به زودی سرنگون میشوند.
صاحب مغازه برای مدتی طولانی مودبانه به دانشجو گوش سپرد و وقتی به این نتیجه رسید که میشود به او اعتماد کرد، گفت که هیچکدام از اینها (مواردی که پسر عنوان کرد) تاثیری ندارد. آنچه گفت، به شکلی بوی درماندگی میداد. سپس ادامه داد: «ممکن است ملاها ندانند چطور باید مملکت را بچرخانند اما بلدند چطور جان سالم به در ببرند.»
وقتی کتاب انقلاب و دیکتاتوری، نوشته لویتسکی و وی را میخواندم، یاد آن کتابفروش ارمنی افتادم. این کتاب، تحلیلی جالب و موشکافانه درباره این است که دولتهای خودکامه سر بر آورده از انقلابهای اجتماعی، مثل اتحاد جماهیر شوروی، چین، ایران و غیره، چطور از مشکلاتی که رژیمهای معمولی را از پای درمیآورند، جان به در میبرند.
لویتسکی و وی، برای توضیح چنین رخدادی، نظریه «دوام انقلابی» را مطرح میکنند.
آنها مینویسند:
قدرت شوروی در نوامبر ۱۹۴۱ به مویی بند بود و دولت از مشکلاتی همچون اشغال نازیها و سالهای قحطی و پاکسازی لبریز بود؛ این که کسی منتظر انقلاب مردمی دیگر یا کودتایی علیه استالین باشد توقع به جایی بود اما در عوض، روزها پس از اشغال روسیه به دست نیروهای آلمان، استالین در کلبه تابستانی خود در صندلیاش لم داده بود و گرچه توقع داشت به دست نیروهای ارشد «پولیتبورو»، کمیته سیاستگذاری حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی که سر زده به دیدار او آمده بودند دستگیر شود، اما سلطه استالین یک دهه بعد و تنها پس از مرگ او بود که تمام شد.
اتحاد جماهیر شوروی هم پس از آن نیمقرن دیگر سر پا ماند.
برای لویتسکی و وی، بقای رژیم شوروی، مشت نمونه خروار است و شاهدی بر این که «رژیمهای دیکتاتوری که از قلب انقلابهای اجتماعی خشونتآمیز زاده میشوند به طرز اعجابآوری دوام میآورند».
لویتسکی و وی در این مورد حق دارند چون کمونیستهای چین هم بهرغم «انقلاب فرهنگی» و «جهش بزرگ رو به جلو» همچنان سر کارند و با وجود بلاهایی که آخوندها سر ایران آوردند، سلطه آنها هم رفتهرفته به نیمقرن نزدیک میشود.
بر اساس آمارهای لویتسکی و وی، رژیمهای دیکتاتوری سر بر آورده از انقلابهای مردمی، تقریبا سه برابر طولانیتر از آنهایی که به این شکل زاده نشدهاند، عمر کردهاند.
دیگر این که، ۷۱ درصد رژیمهای انقلابی ۳۰ سال یا بیشتر از حکومتهای غیرانقلابی دوام داشتهاند.
چنین آماری مهم است چون کشورهایی که این دو نویسنده مورد بررسی قرار دادهاند «بر سیاست جهان مدرن تاثیر عظیمی داشتهاند» و از شواهد به نظر میرسد که از سر راه برداشتن نخبگان باتجربه و تغییر در رویه سنتی انجام کارها، راهی بسیار موثر برای تغییر سریع یک جامعه است.
مثلا بلشویکها، طی فرآیندی، روسیه را از یک کشور متکی به کشاورزی به کشوری تبدیل کردند که قادر به شکست ارتش آلمان هیتلری و رقابت هستهای با ایالات متحده شد. انقلاب چین هم این کشور را از کشوری ضعیف و غیرمتمرکز به یک ابرقدرت نظامی و اقتصادی تبدیل کرد.
اما روسیه و چین هر دو باید ابتدا پا بر روی مردم خودشان میگذاشتند تا چنین تحولاتی در این دو کشور را ممکن کنند. جای تعجب ندارد که این گونه پیشرفتهای رعدآسا اغلب نصیب کشورهایی نمیشود که با قرار و قانون اداره میشوند.
لویتسکی و وی اشاره میکنند که چنین کشورهایی در مقایسه با دیگر کشورهای غیرانقلابی، تا دو برابر بیشتر به درگیری در جنگها تمایل دارند و البته، دوست دارند محدودیت قدرت غرب را هم به رخ بکشند؛ مثال بارز چنین موردی رابطه ایران، کوبا، ویتنام و افغانستان با آمریکاست.
اما آنچه مردم اغلب از فهم آن ناتوانند این است که این انقلاب یک اتفاق نیست بلکه یک فرآیند است و در آغاز چنین فرآیندهایی است که منبع و مدت بقای رژیم جایگزین مشخص میشود.
اقدام جنبشهای انقلابی برای بازسازی کشورهایشان اغلب متکی بر مقاومت اولیه و البته سرسختانه داخلی و خارجی است. انقلابیون ایران هم در سال ۵۷ اول در داخل، نیروهای مسلح کشور را پاکسازی کردند و سپس به صادرات ایدئولوژی تندروانه به سایر مناطق خاورمیانه پرداختند که البته اکثریت منطقه را از گرد این رژیم پراکنده کرد.
این نوع به عقب راندن که لویتسکی و وی آن را «فعالیت ضدانقلابی» مینامند، برای رژیمهای در شرف تکوین تهدید وجودی به شمار میرود اما اگر از آن جان سالم به در ببرند، بقا مییابند چون قادر به ساختن ارکان حفظ قدرتاند که در کتاب «انقلاب و دیکتاتوری» اینگونه توضیح داده شده است:
سه رکن اصلی برای قدرت رژیم وجود دارد:
اول: سران حاکم متحد
دوم: اسباب سرکوب بسیار پیشرفته در داخل
سوم: نابودی سازمانها و مراکز جایگزین قدرت در جامعه
تا زمانی که این ارکان وجود داشته باشند، ساز انواع اوباشی که چنین کشورهایی را اداره میکنند کوک است یا دستکم برای مدتی اوضاعشان رو به راه است.
مشکل اما زمانی گریبان دیکتاتوریها را میگیرد که در راه رو به پایان -و البته آن پایان ممکن است دیر از راه برسد- از داخل میپوسند و فرو میریزند. چنین رژیمهایی با تخریب نهادهای ملی و تقدیم قدرت مطلق به رهبر و جانشینانش -که اغلب از او ضعیفتر از آب درمیآیند- مرگ خود را رقم میزنند.
نکته این است که نهادها و نه مردم، ضامن بقای نظامهای سیاسیاند. به همین علت است که بر خلاف آنچه زوال غرب پنداشته میشود، دولتهای دموکراتیکی مثل آمریکا و بریتانیا همچنان سر کارند ولی امیدهای دور و دراز ناپلئون و هیتلر، مشتی اوهام از آب درآمدند.
در روسیه، ولایمیر پوتین میکوشد تا استالینیسم را بازگرداند و برای همین به اوکراین چنگ انداخته است.
در ایران، مردم هر روز زندگیشان را در خیابانها به خطر میاندازند تا آخوندها را از کشورشان بیرون کنند و البته در نهایت موفق خواهند شد. این مثل روز روشن است.
خیزش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، تا همین جای کار هم بسیار الهامبخش بوده و جهانی را با خود همراه کرده است.
برخی تحلیلگران معتقدند ملت ایران با برخاستن ققنوسوار از چهار دهه خاکستر دیکتاتوری دینی، گرد را از پیکر دیگر کشورهای اسیر در چنگال حکومتهای دینی هم خواهد تکاند و انقلاب ایران، نویدبخش خاورمیانهای نو خواهد بود.
مقالهای در همین باره بخوانید که در وبسایت «وورلد کرانچ» منتشر شده است:
قرون وسطی در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) بود که به خاورمیانه بازگشت. هنگامی که ایران، به جمهوری اسلامی تبدیل شد. همانند تجربه اروپا در سدههای پیشین، جمهوری اسلامی، جایگزین یک سلطنت سکولار شد و دین را دکان کرد.
البته اسلامگرایان پیش از این که در تهران قدرت به دست ملایان بیفتد هم در «منطقه» حضور داشتند. فقط دولتی نداشتند تا با آن دگماتیسم خود را به مردم تحمیل کنند.
در اروپا، مدرنیته در پاسخ به سرکوب کلیسای کاتولیک و جرایم آن بود که سر بر آورد. در خاورمیانه اما مسجد واکنشی به هجوم مدرنیته غربی بود که جوامع سنتی و اغلب مسلمان را با برخی تعارضات تاریخی مواجه کرد. در این جوامع، سنتگرایی و دین -و حتی خرافه و تعصب- در پس پرده نازکی از مدرنسازی پنهان بود: خود ارزشهای مدرنیته به زحمت درک میشد، چه رسد به این که در راه پیشرفت اجتماعی به کار گرفته شوند.
در ایران، چنین تضادی (تضاد میان سنت و مدرنیته) به فرصتی برای بنیادگرایان تبدیل شد که رهبرشان، روحالله خمینی را بر سر کار بیاورند.
با در دست گرفتن قدرت در سال ۱۳۵۷، رژیمی قرون وسطایی، الهام گرفته از قعر تاریخ اسلام ولی با برخی اشکال و شمایل جامعه مدرن مثل قانون اساسی، قوای سهگانه حکومت و نهادهای سطحی یک جمهوری، پدید آمد. در حقیقت اما قدرت مطلق در دست ولی فقیه بود (هست).
رنسانس خاورمیانه در مشت «قدرت بزرگ»
انتخابات ساختگی، شکنجه در زندانها و نیروی پلیس خشن، مشخصههای یک رژیم دیکتاتوری هستند. حکومتهای دیکتاتوری و خودکامهای که در قرن بیستم اروپا و آمریکای لاتین را به نابسامانی کشاندند، از آن رو به چالش کشیده شدند که نهادهایی سرکوبگر، در خدمت شخص یا حزبی بودند.
اما جوهره «قرون وسطایی» یک حکومت مذهبی، استفاده از دین است که نه تنها دیندار، بلکه به طرز غریبی -آنچنان که تجربه جمهوری اسلامی، ترکیه و دولتهای عرب نشان داده است- عناصر سکولار و آنانی که خود را روشنفکر میخوانند هم جذب میکند؛ در حالی که در حکومتهای معمول دیکتاتوری، اغلب مخالفانی که به میل و خواست خود به احمقانی آلت دست رژیم بدل شوند، نمیبینید.
در مورد کمونیسم، مخالفان صبورانه منتظر نشستند، رنج کشیدند و صبر کردند تا آن که در موج نهایی و سرنوشتساز «انقلابهای مخملی» در کنار هم قرار گرفتند. انقلابی که باعث سرنگونی بلوک سوسیالیستی و بقایای آن شد.
همین باید در خاورمیانه هم اتفاق بیفتد اما در اینجا تفاوت در عامل «قدرت بزرگ» است: دولتهای خاورمیانه به زحمت نقشی در پیشرفتهای مهم غرب بازی کردهاند، حال آن که دولتهای غربی، نقش تعیینکنندهای در وقایع خاورمیانه دارند.
واپسگرایی در برابر مدرنیته
ظهور جمهوری اسلامی نوع خاصی از سیاست دینی به بقیه کشورها عرضه کرده و علم بیقواره عرق مذهبی را (از الجزیره در سالهای دهه ۱۹۸۰ تا طالبان در سالهای ۱۹۹۰) تا دوردست چرخانده است. آنچه در حملات ۱۱ سپتامبر روی داد، رخدادی شگفتانگیز از تقابل واپسگرایی و مدرنیته بود که در آن ارتجاعگرایان نشان دادند میتوانند ابزارهای مدرنیته را برای نابودی آن به کار ببندند و بر روی آن، برنامه خودشان را سوار کنند؛ برنامهای که بهرغم ظاهر اخلاقی آن، اساسا مخرب است.
با این که افکار بنیادگرایان در مواجهه با تکنولوژی درماند و غرب هم نقش خود را در راندن بنیادگرایی به سمت نوعی میانهروی افزایش داد، همچنان عامل «قدرت سخت» است که رنسانس خاورمیانه را وابسته نگه داشته است.
برای کنار آمدن با غرب قدرتمند، اسلامگرایانی که قدرت سیاسی داشتند بایستی لحن ملایمی اختیار میکردند و وارد بازی دیپلماسی میشدند در حالی که از سوی دیگر، نقشه سوق دادن ملتهای خودشان به سمت دنیای بینهایت محافظهکار خودشان را در سر میپروراندند.
در پیش گرفتن چنین رویهای، حتی موجب گیجی رایدهندگان در ترکیه، ایران و مصر شده است.
در دهههای اخیر، رایدهندگان در این کشورها گمان کردهاند میتوانند با رای دادن، اسلامگرایان را به قدرت داخل یا از آن خارج کنند و گذشته و امروز را در فضایی محافظهکار، گرد هم بیاورند. اما تا زمانی که قدرت قانونی، قضایی و جزایی از دست دین درنیاید، گذاری به مدرنیته در کار نخواهد بود و بین دین یا مدرنیته، یکی باید بسوزد.
با سر کار آمدن جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷، مشروطه مقهور شریعت شد، سنت مدرنیته را شکست داد و حکومت دینی بر سکولاریسم پیروز شد.
خاورمیانهای نو؟
با تمام این اوصاف و بهرغم دههها تاثیرات اسلامی، جامعه ایران همچنان پتانسیل مدرنسازی خود را نگه داشته است و تا زمانی که چنین ذخیرهای در دست دارد، مبارزه ادامه خواهد داشت.
نتیجه آن لحظه نهایی در ایران اما پیامدهایی در سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی میان مسلمانان آسیا و اروپا خواهد داشت. پس در تمامی کشورها، مخالفان حکومتهای متعصب باید در جدالی مشترک، هوای یکدیگر را داشته باشند.
همچنین باید به خاطر داشت که سوءاستفاده از نهادهای مدرن (مثل برگزاری انتخابات) به بنیادهای سیاسی جامعهای در جدال برای گذار، آسیب میزند، چرا که نتیجه چنین انتخابات مضحکی، کژراهی اجتماعی-فرهنگی است.
جلوه ظاهری انتخابات آزاد -که نفع آن البته عاید صاحبان قدرت است- توجیهی برای از بین بردن تدریجی حقوق اجتماعی و سیاسی است و این نابودی حقوق، با این ادعا که مردم رای و اجازه دادهاند، انجام میشود. مثال این ادعا، مورد محمد مرسی، رییسجمهوری بنیادگرای مصر است که البته سرنگون شد.
باید به یاد داشت که انحراف و کژراهی، هنگامی که مصلحتاندیشان و اعتدالگرایان آن را به پای تدبیر و مصلحت بگذارند، خطرناکتر است.