(به توصیه کارشناسان، اگر با فردی روبهرو شدید که از جملات یا عباراتی حاکی از افسردگی یا تمایل به پایان زندگی استفاده میکند، از او بخواهید با یک پزشک متخصص معتمد، نهادهای فعال در این زمینه یا فردی مورد اعتماد درباره نگرانیهایش صحبت کند. اگر خودتان به خودکشی فکر میکنید، در ایران میتوانید با اورژانس اجتماعی با شماره ۱۲۳ تماس بگیرید.)
این نگاه جامع، برخلاف دیدگاه سادهانگارانهای است که خودکشی را صرفاً ناشی از بحرانهای درونی فرد میداند.
در واقعیت، خودکشی نه یک پدیده تکعاملی، بلکه محصول درهمتنیدگی عوامل متعدد است؛ عواملی که از سطح فردی فراتر رفته و با سرکوب سیاسی، نابرابری اقتصادی و بحرانهای هویتی گره میخورند.
این عوامل ساختاری نه تنها زندگی فرد را تحت فشار قرار میدهند، بلکه زمینهساز مشکلات روانی و زیستی شده و در بسیاری از موارد، اقدام به خودکشی را تسهیل میکنند.
در جامعه ما، افزایش چشمگیر خودکشی در گروههای مختلف از کودکان و نوجوانان گرفته تا زنان، کارگران، کادر درمان و زندانیان سیاسی، زنگ خطری جدی برای سلامت جامعه است.
این مقاله با رویکردی چندسطحی، تلاش میکند تصویری دقیقتر و تحلیلی از این بحران ارائه دهد و نشان دهد که چگونه بحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، همزمان با فشارهای روانی، زمینهساز این بحران انسانی هستند.
خودکشی: نه یک ضعف فردی، بلکه بازتابی از بحران ساختاری
تصویر رایج از خودکشی معمولاً به فردی تنها و افسرده محدود میشود که تصمیم به پایان زندگی خود گرفته است. این نگاه، مسئله را به یک مشکل صرفاً روانی فروکاسته و از درک لایههای عمیقتر آن باز میماند.
این در حالی است که روان انسان در خلاء شکل نمیگیرد؛ ما در دل یک جامعه زندگی میکنیم و فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ارزشهای اجتماعی بر افکار، احساسات و رفتار ما تأثیر مستقیم دارند.
خودکشی، علاوه بر یک پدیده روانی، یک پدیده اجتماعی و ساختاری نیز هست. کاهش انسجام اجتماعی، ضعف حمایتهای جمعی و حس عدم تعلق، فرد را در معرض احساس بیمعنایی و درماندگی قرار میدهد. هرگاه افراد احساس کنند جایگاه و نقش فردی و اجتماعیشان نادیده گرفته یا سرکوب میشود، نرخ خودکشی افزایش مییابد.
این امر نشان میدهد که حتی تصمیمهای درونی و فردی نیز به شدت تحت تاثیر شرایط بیرونی و ساختاری هستند.
فشارهای ساختاری و اجتماعی مانند سرکوب سیاسی، تبعیض، فقر، نابرابری و محدودیتهای فرهنگی، نه تنها شرایط زندگی روزمره را دشوار میکنند، بلکه بر دنیای درونی فرد نیز اثر میگذارند.
کاهش امید، احساس ناامنی و بیعدالتی باعث رشد اضطراب و درماندگی روانی میشود و در مواردی به تصمیمات بحرانی منجر میگردد.
برای درک واقعی خودکشی، باید دو سطح را همزمان بررسی کرد:
سطح ساختاری: شامل فشارهای اقتصادی، محدودیتهای سیاسی، گسست فرهنگی و نابرابری اجتماعی؛
سطح فردی: شامل رنجهای روانی، اضطراب، افسردگی، بحران هویت و احساس ناکامی و محرومیت.
این نگاه دوسطحی نشان میدهد که خودکشی نه نتیجه ضعف فردی، بلکه بازتاب مستقیم تعامل پیچیده میان فشارهای فردی و ساختاری جامعه است. بدون درک این تعامل، مداخلات پیشگیرانه نمیتوانند موثر باشند و تصویر واقعی بحران خودکشی در جامعه دیده نخواهد شد.
خودکشی زیر تیغ ساختارهای جامعه
امروزه بسیاری از فشارها از بیرون و از ساختار جامعه بر زندگی و روان افراد تحمیل میشوند. این فشارها شبکهای پیچیده از مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند که با تجربههای مشترک بحرانها و زخم های جمعی ترکیب میشوند. این شرایط نه تنها زندگی بیرونی افراد را محدود میکنند، بلکه به اعماق روان آنها نفوذ کرده و احساس درماندگی، بحران هویت و ناامیدی از آینده را تقویت میکنند.
در جامعه ما، مجموعهای از این فشارها سلامت روان و تابآوری اجتماعی را به شدت تحت تأثیر قرار میدهند:
سرکوب سیاسی و محدودیت مشارکت: وقتی یک سیستم سیاسی بهطور مداوم صدای شهروندان را سرکوب و امکان مشارکت آنها در تعیین سرنوشت خود را سلب میکند، حس بیقدرتی و ناامیدی مزمن در جامعه شکل میگیرد. این بیقدرتی جمعی، فشار روانی شدیدی بر فرد وارد کرده و با از بین بردن امید به تغییر، زمینه را برای اضطراب و افسردگی فراهم میکند.
بحرانهای اقتصادی: فقر، بیکاری و تورم افسارگسیخته، فشاری سنگین و فرساینده بر زندگی افراد وارد میکند. وقتی فرد هر روز با نگرانی از تامین معیشت خود و خانوادهاش دست و پنجه نرم میکند و امیدی به بهبود شرایط ندارد، استرس مزمن به سرعت رشد کرده و میتواند به عنوان جرقهای برای مشکلات روانی و در نهایت، اقدام به خودکشی عمل کند.
فشارهای فرهنگی و اجتماعی: تغییرات سریع و گسست میان نسلها، بسیاری از افراد را در مواجهه با زندگی سردرگم میکند. تضاد میان ارزشهای سنتی و مدرن، به همراه نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، باعث سردرگمی هویتی و احساس عدم تعلق میشود. این بیثباتی به ویژه برای جوانان میتواند به یک بحران روانی عمیق تبدیل گردد.
فشارهای رسانهای و شبکههای اجتماعی: امروزه، شبکههای اجتماعی به فضایی برای مقایسههای مداوم تبدیل شدهاند. مشاهده موفقیتهای مالی، شغلی یا خانوادگی دیگران، در شرایطی که نابرابریها و تبعیضها افزایش یافتهاند، حس شکست فردی را تشدید میکند. وقتی این فشار با سایر بحرانهای ساختاری ترکیب میشود، فرد در چرخهای از اضطراب و درماندگی گرفتار میشود که ریسک خودکشی را به شکل قابل توجهی افزایش میدهد.
تروماهای جمعی: جامعه در دهههای اخیر بارها با فجایع جمعی و زخمهای ماندگار مواجه شده است؛ از پیامدهای جنگ و سرکوبهای سیاسی گرفته تا اعتراضاتی از قبیل آبان ۹۸، ۱۴۰۱، فاجعه پرواز اوکراینی و چندین فاجعه دیگر. این وقایع به تنهایی ضربههای مهلکی به سلامت روان جامعه وارد کردند، اما در کنار سایر فشارهای ساختاری، آسیبها را چندگانه و عمیقتر کردهاند. این زخمهای روانی، بدون هیچ تلاشی برای ترمیم به حال خود رها شدهاند، وهر بار لایهای از بیاعتمادی، خشم و اندوه را بر روان مردم میافزایند و حس امید به آینده را فرسوده میکنند.
فاکتورهای تهدیدکننده افزایش خودکشی در گروههای مختلف جامعه
اگرچه فشارهای ساختاری و بحرانهای عمومی بر همه اقشار اثر میگذارند، اما در کنار این عوامل کلی، هر گروه سنی و اجتماعی با تهدیدهای خاصی روبهروست. درک پدیده خودکشی نیازمند توجه به تفاوتهای این گروهها و عوامل ویژهای است که آنها را آسیبپذیرتر میسازد.
کودکان و نوجوانان: با مجموعهای پیچیده از فشارها مواجهاند که فراتر از مسائل فردی است. فشارهای خانوادگی و توقع برای موفقیت تحصیلی، بحرانهای اقتصادی و محدودیتهای اجتماعی، فضایی آکنده از ترس و عدم اطمینان از آینده برای آنها ساخته است. گسست هویت جمعی و تعارض میان ارزشهای سنتی و مدرن، آنها را در وضعیت سردرگمی قرار میدهد.
زنان و مردان:زندگی زنان در ایران با فشارهای چندلایه همراه است: محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، سرکوب سیاسی و تبعیضهای جنسیتی، سلامت روان آنها را به شکلی سیستماتیک هدف قرار میدهد. این شرایط بهطور مداوم حس بیقدرتی و ناامیدی مزمن را در زنان تقویت میکند.در همین حال، مردان نیز تحت فشارهای فرهنگی و اجتماعی متفاوتی قرار دارند؛ انتظارات سنگین برای تامین مالی و ایفای نقشهای سنتی، بار روانی بر دوش آنها میگذارد. در نهایت، هر دو گروه در چارچوب ساختارهای نابرابر گرفتار میشوند که سلامت روانشان را به شیوههای گوناگون به خطر میاندازد.
کادر درمان: پزشکان و پرستاران، بهویژه رزیدنتها، با فرسودگی شغلی بیسابقهای روبهرو هستند. حجم بالای کار، کمبود منابع، ساعات طولانی شیفت و استثمار کاری، سلامت روان آنها را به شدت تهدید میکند و در نتیجه، از دست دادن امید به آینده شغلی، آنها را به مرز ناامیدی میرساند.
کارگران: کارگران و افراد محروم تحت فشار مضاعف و سیستماتیک گستردهای قرار دارند. مشکلات اقتصادی مانند فقر ساختاری، تاخیر در پرداخت حقوق و بیعدالتی، باعث میشود این افراد احساس کنند جامعه آنها را نادیده گرفته است و در چرخهای از محرومیت و درماندگی، امکان تغییر سرنوشت را از دست میدهند.
روزنامهنگاران، فعالان و مهاجران اجباری: در دو دهه اخیر، تعداد زیادی از این افراد مجبور به مهاجرت شدهاند. این مهاجرت تاثیرات عمیقی بر هویت و روان فرد دارد. انزوای اجتماعی و تهدیدهای امنیتی، بار روانی سنگینی ایجاد میکند و آنها را در میان دوگانگی بحرانهای هویتی و جغرافیایی گرفتار میسازد.
سربازان و نیروهای نظامی جوان: در محیط خدمت با فشارهای شدیدی روبهرو هستند. ساختار سلسلهمراتبی سختگیرانه و خشونت یا برخوردهای تحکمآمیز، موجب استرس مداوم و احساس بیقدرتی میشود و با سلب استقلال، آنها را در موقعیتهای آسیبپذیر قرار میدهد.
معلولان و افراد ناتوان: این شهروندان با فشارهای چندلایه و مزمن مواجهاند. محرومیت اجتماعی، تبعیض و دسترسی ناکافی به خدمات، باعث میشود این افراد احساس حاشیهنشینی کنند و به تدریج اعتماد به نفس و امید به مشارکت فعال در جامعه را از دست بدهند.
زندانیان سیاسی و بازداشتشدگان: با محدودیت شدید آزادی، بازجوییهای طولانی و شکنجههای جسمانی و روانی مواجهاند. تهدید مداوم و فشارهای سیستماتیک، سلامت روان این افراد را به شدت تهدید میکند و بسیاری را به خودکشیهای اعتراضی سوق داده است.
از تحلیل تا ضرورت تغییر
خودکشی پدیدهای چندعاملی است که تنها محصول مشکلات روانی فردی نیست؛ بلکه بازتاب فشارهای ساختاری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
افزایش خودکشی در گروههای مختلف نشان میدهد که بحرانهای فردی و اجتماعی در هم تنیدهاند و بدون توجه به سطح ساختاری نمیتوان آن را درک یا پیشگیری کرد.
برای کاهش این بحران، تغییر اساسی و بنیادین ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ضروری است. کاهش سرکوب و محدودیتها، افزایش آزادی بیان و مشارکت اجتماعی، حل بحرانهای اقتصادی و حمایت ویژه از گروههای آسیبپذیر اقداماتی کلیدی هستند.
همزمان، آموزش جامعه درباره سلامت روان و کاهش انگ اجتماعی، تابآوری جمعی را افزایش میدهد.
تلاشهای فردی و خدمات روانشناختی بهتنهایی برای حل این معضل کافی نیست. بدون اصلاح سیاستها و ساختارهای نابرابر و سرکوبگر، تصویر واقعی بحران خودکشی در جامعه دیده نخواهد شد و تغییر جدی در ساختارها و پاسخگویی حکومت، بخش جداییناپذیر پیشگیری از خودکشی است.