روان جمعی ایران درگیر میشود؛ کالبدشکافی بحرانهای درونی در سایه جنگ خارجی

جامعه ایران در مقطعی تاریخی قرار گرفته که تضادهای روانی، سیاسی و اجتماعی به اوج خود رسیدهاند.
تجربه بیش از چهار دهه سرکوب، ناامنی، فقر، فساد، خشونت و انکار حقیقت، شکلی از جنگ پنهان را در روان جمعی مردم ایجاد کرده است؛ جنگی درونی که تمام ابعاد زندگی روانی، روابط انسانی و حافظه جمعی را درگیر کرده است.
این یادداشت میکوشد تا واکنشهای روانی جامعه ایران در برابر جنگ خارجی را تحلیل کند، اما از منظری عمیقتر به سالها جنگ درونی و روانی بپردازد که این جامعه را پیش از هر درگیری واقعی، خسته و فرسوده کرده است. هدف، فهم این پدیده در بستری روانشناختی و اجتماعی است، نه تایید و نه رد واکنش های مردم.
فرسایش روان جمعی در جنگ پنهان و درونی
جامعه ایران طی بیش از چهار دهه، تحت فشارهای شدید روانی و سرکوبهای سیستماتیک سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار داشته است. این فشارها ساختاری پایدار از خشونت ایجاد کردهاند که تأثیرات عمیقی بر روان فردی و جمعی گذاشته است. ما با نوعی جنگ روانی و پنهان مواجهیم؛ جنگی که با ابزارهایی چون ترس، حذف، تحقیر، سانسور و تهدید اداره شده است. خشونتهایی که صرفاً فیزیکی یا آشکار نبوده؛ بلکه ساختاری، مزمن و فراگیرند. مردم ایران در زیست روزمره خود با اشکال متنوعی از آن روبهرو بودهاند: قوانین تبعیضآمیز، سانسور مستمر، تحقیرهای نهادی، فقر ساختاری و بیعدالتی گسترده. اینها، شکلهایی از خشونت و سرکوب سیستماتیکاند که روان انسان را فرسوده و به فرسایش مزمن روانی در جامعه انجامیدهاند.
این سرکوبها، با گذر زمان، به صورتهای گوناگونی بروز یافته است: خشمهای فروخورده، فرسودگی جمعی، انزوا، بیاعتمادی عمومی و بیحسی هیجانی. بسیاری از خانوادهها از اوایل انقلاب تاکنون، یک یا چند عضو را در جریان اعدامها، زندانها یا اعتراضاتها از دست دادهاند. در چنین بستری، آسیبهای روانی عمیق و بیننسلی ریشه دواندهاند؛ یعنی رنج و ترس از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، بدون آنکه فرصت پردازش یا درمان پیدا کند. از این منظر، جامعه عمیقاً زخمی است؛ جامعهای که بدن و روان جمعیاش زخمخورده، اما هرگز فرصت ترمیم نیافته است.
یکی از مهمترین پیامدهای سرکوب مزمن، انباشت خشم بدون امکان تخلیه سالم است. مردم برای دههها امکان اعتراض آزاد، دادخواهی واقعی یا ابراز احساسات دردناک را نداشتهاند. خشمهای فروخورده، بهجای تخلیه در عرصه عمومی، در ساحت خصوصی یا مجازی سرباز کردهاند: در شکل خشونت خانگی، نزاعهای اجتماعی، حملههای کلامی و نوشتههای پر از کینه. این خشم انباشته، وقتی با تهدید یا بحران خارجی مواجه میشود، میتواند ناگهان فوران کند؛ گاهی به شکل امید به انتقام، گاهی به صورت بیتفاوتی نسبت به فاجعه، و گاهی در هیبت شادی از ویرانی سیستم. این نه از سر بیاخلاقی، بلکه بهمثابه ابراز دیرینه خشم انباشتهای است که سالها مجال بروز نیافته است.
جنگ در واقعیت: مواجهه با اضطراب فراگیر
در شرایط کنونی که ایران درگیر وضعیتی واقعی از جنگ است، جامعه با سطحی بیسابقه از اضطراب، نگرانی و فشار روانی مواجه شده است. صداهای وحشتناک، اخبار حملات، تصاویر و روایتهای دردناک، و همچنین نگرانی مداوم نسبت به جان عزیزان، همگی موجب شدهاند که یک فضای اضطراب جمعی گسترده بر زندگی مردم سایه بیفکند.
در این وضعیت، اضطراب دیگر واکنشی پنهان یا شخصی نیست؛ بلکه به یک تجربه مشترک اجتماعی تبدیل شده است. اختلال در عملکردهای روزمره، افت کارایی شغلی، تغییر در روابط خانوادگی، و حتی تغییر الگوهای خواب و خوراک، همگی نشانههایی از تاثیرات مستقیم این جنگ بر روان فردی و جمعی هستند. این مواجهه واقعی و لحظهبهلحظه با خطر، سطح هوشیاری و آمادهباش روانی افراد را بهطور مزمن افزایش داده است. این وضعیت، اگرچه واکنش طبیعی روان انسان برای حفظ بقاست، اما در صورت تداوم میتواند زمینهساز آسیبهای عمیقتر روانی، مانند اختلال اضطراب مزمن شود.
دوگانگی روانی جامعه در برابر جنگ خارجی
با آغاز حملات و درگیریهای نظامی، جامعه ایران با نوعی دوگانگی روانی عمیق مواجه شده است؛ دوگانهای میان ترس از ویرانی و امید به رهایی. این وضعیت ظاهراً متناقض، اما از نظر روانی کاملاً قابلفهم است؛ چراکه جامعهای که دهها سال درگیر جنگ روانی بوده، حال با پدیدهای روبهروست که میتواند نماد پایاندهنده باشد، هرچند که خود سرآغاز بحران تازهای است. در تحلیل این دوگانه، دو گروه عمده قابل مشاهدهاند:
1. گروهی که جنگ را تهدید میدانند: این گروه، عمدتاً با تجربهای مستقیم یا بیننسلی از جنگ هشتساله ایران و عراق، یا از منظر انسانی و اخلاقی، جنگ را یک فاجعه میدانند. آنها نگران جان انسانها، نابودی زیربناها، فروپاشی اجتماعی و بحرانهای بعدی هستند. برای آنها، جنگ هیچگاه راهحل نیست، بلکه بازتولید رنج است.
2. گروهی که جنگ را فرصت یا پایانبخش میدانند: این گروه، در حقیقت بیشتر قربانی جنگ روانی، سرکوب، بیعدالتی و فقدان امید هستند. در روان آنها، جنگ خارجی نه آغاز ویرانی، بلکه شاید پایان دههها خشونت سیستماتیک، تحقیر و بیصدایی است. برای آنها، احتمال فروپاشی ساختار قدرت، مساوی است با تولد دوبارهای ممکن. این گروه، گاه بدون نادیده گرفتن هزینههای جنگ، آن را آخرین راه میدانند.
این تضاد روانی، ناشی از سالها خشم انباشته و ناتوانی در تغییر ساختار موجود است. در چنین بستری، در کنار ترس طبیعی از فاجعه بیرونی، احساساتی چون خشم و نفرت از عامل یا عوامل درونی سرکوبگر نیز انباشته شده است. این خشم فروخورده که سالها مجال بروز نیافته، در مواجهه با تهدید بیرونی که عامل داخلی را هدف قرار میدهد، میتواند به شکل شادی یا رضایت ناخودآگاه بروز کند. این شادی نه از سر بدخواهی برای مردم، بلکه از بابت انتقام یا عدالتی است که هرگز محقق نشده بود.
جنگ خارجی بهمثابه پایان جنگ درونی؟
در شرایطی که جامعهای سالها با خشونت پنهان، انکار حقیقت، سرکوب سیاسی و رنجهای روانی مزمن زیسته، طبیعی است که جنگ خارجی که در حالت عادی باید ترسناکترین سناریو باشد، گاهی بهعنوان پایاندهنده تلقی شود. این تلقی از چند مکانیسم روانی و اجتماعی ناشی میشود:
• پایان دادن به بلاتکلیفی و فرسودگی روانی: یکی از سنگینترین آثار روانی سرکوب و خشونت مزمن، بلاتکلیفی و فرسودگی امید است. برای روان خسته، داشتن یک پایان حتی اگر ویرانگر باشد، بهتر از ادامه یک رنج بیانتهاست.
• تخیل فروپاشی و بازسازی: در ذهن بخشی از جامعه، جنگ با دشمن خارجی نماد فروپاشی نظامی است که امکان اصلاح ندارد. این تخیل، بازسازی امید از دل ویرانی است.
• پایان رنج از طریق انتقال رنجها به بیرون: جامعهای که در درون خود پر از خشم، اندوه و زخم است، اما امکان ابراز مستقیم آن را ندارد، این هیجانات را به بیرون منتقل میکند. دشمن بیرونی در مقابل سیستم سرکوبگر داخلی میایستد و با تخریب او، نوعی رهایی روانی تجربه میگردد.
• معنازدایی و جستجوی نقطه عطف: در دورههایی که مردم دچار معنازدایی شدهاند، فاجعهای بزرگ مانند جنگ میتواند بهعنوان یک نقطه عطف یا مرحلهای از پاکسازی تلقی شود. گویی رنج بیپایان و بیمعنا، فقط با یک اتفاق عظیم میتواند متوقف شود و راهی برای بازآفرینی معنا باز کند.
جنگ خارجی، در ناخودآگاه بخشی از جامعه، نه با عنوان فاجعه، بلکه بهمثابه پایان یک دوره رنج، عدالت نمادین، یا آغاز یک امکان تازه دیده میشود. این برداشت، نه حاصل ناآگاهی یا خشونتطلبی مردم، بلکه نتیجه سالها سرکوب، زخمهای روانی، بیاعتمادی و انکار امید است.
امکان های عبور از چرخه سرکوب روانی
اگرچه جامعه ایران گرفتار چرخهای از سرکوب سیستماتیک و انباشت خشم شده است، اما فهم عمیقتر روان جمعی و مواجهه با واقعیت میتواند آغازگر تغییر باشد. مسیر عبور جامعه از چرخه سرکوب روانی و رسیدن به ترمیم، نیازمند رویکردی چندوجهی است:
1. به رسمیت شناختن زخمهای تاریخی: پایان دادن به انکار جمعی، بنیادیترین گام برای آغاز هرگونه درمان است؛ چرا که جامعهای که درد خود را نپذیرد، راهی برای التیام نخواهد یافت.
2. ترمیم اعتماد عمومی: ایجاد فضاهایی برای سوگواری و بازسازی حافظه جمعی از طریق نهادسازی، شفافیت و گفتوگوهای بیننسلی، برای ساماندهی روان آشفته جامعه حیاتی است.
3. کنشگری اجتماعی: پتانسیل بیبدیل جامعه برای نافرمانی مدنی و کنشگری اجتماعی، به عنوان نیروی محرکهای قوی، امکان بازنویسی روایتها و مواجهه شجاعانه با ترس از فروپاشی را فراهم میآورد. این کنشگریها نه تنها حس ناتوانی را کاهش میدهند، بلکه بستری برای تخلیه انرژیهای فروخورده و بازآفرینی امید فراهم میسازند.
نتیجه گیری
کالبدشکافی روان جامعه ایران نشان میدهد که مواجهه با جنگهای بیرونی، تنها بازتابی از جنگهای روانی و داخلی عمیقی است که دههها در این سرزمین ریشه دوانده است. از فرسایش روان جمعی و احساسات متناقض ناشی از زخمهای التیامنیافته تا ظرفیتهای پنهان برای نافرمانی مدنی و کنشگری، همگی روایتگر جامعهای هستند که با وجود درد، همچنان به دنبال ترمیم و بازگشت به تعادل است. این مقاله، فراخوانی است برای درک این پیچیدگیها؛ اما لازم به تاکید است که این تحلیل به هیچ وجه به معنای تایید یا توجیه جنگ خارجی نیست، بلکه صرفاً کوششی برای درک ریشههای روانشناختی واکنشهای جامعه است. هدف این است که با به رسمیت شناختن گذشته و فعالسازی امیدهای حقیقی، بتوان مسیری به سوی آیندهای با زخمهای ترمیمپذیر و صلح پایدار گشود.